شاهنامه حاوى رويدادهاى تاريخ ايران، و فردوسى نيز ناقل امين آن رويدادها بوده است« نه مبدع اشخاص و افكار، و اگر تصرفى در معنى هم شده، مربوط به اسلوب تعبير» و هنر پرداخت آنهاست,« جان كلام را به همان صورتى كه در اصل داستان بوده حفظ كرده و نخواسته عقيده خود را[ فىالمثل] راجع به مقايسه اشكانيان و ساسانيان از زبان خسرو و بهرام[ چوبينه] بيان كند».
لهذا زمانى كه مطلبى را- مثلا- از زبان رستم فرخزاد بر ضد اعراب مسلمان يا متقابلا از زبان سعد وقاص بر ضد هيئت حاكمه ساسانى نقل مىكند، هيچكدام از آنها لزوما اعتقاد خود وى نيست و گرنه بايستى به پريشانگويى و تناقضبافى آشكار استاد طوس در موارد متعددى از شاهنامه حكم كنيم! آن هم آنگونه تناقضگويى كه از هيچ انسان عاقل و هوشمندى انتظار نمىرود! چرا كه، يكجا از زبان بهرام گور( به منذر، پادشاه عرب) از زن تعريف مىكند و در جاى ديگر از زبان روزبه( وزير بهرام) تقبيح, يك جا زبان به ستايش شكوه و عظمت خسرو پرويز مىگشايد و جاى ديگر( از زبان بهرام چوبينه، سپهسالار مشهور ايرانى) از خسرو با عنوان روسپىزاده بدنشان ياد مىكند( كه با عفت كلام معهود فردوسى نيز ناسازگار است), يك جا از زبان اردشير، اسكندر را عنصرى بدنهان و فرومايه و بيدادگر و خونريز مىخواند و جاى ديگر( از زبان قيصر، در جواب انوشيروان) وى را شاه آزادهمرد!( بگذريم از بخش« اسكندرنامه» شاهنامه، كه سراسر، لحن و محتوايى جانبدارانه از اسكندر دارد), يك جا( از زبان پشنگ، فرزند افراسياب) افراسياب را« كدخداى جهان» خوانده و كيخسرو را سلطانى« بىپدر و بىگهر»،« شوم ناپاك» و« بىوفا» و« ناسزاوار مرد» مىشمرد و جاى ديگر، همين كيخسرو را( از زبان ديگران) پادشاهى دادگر و ديندار و سخى و دلسوز به مردم مىخواند و افراسياب را شخصيتى كه:
نداند جز از تنبل و جادويى
فريب و بدانديشى و بدخويى!
يك جا( از زبان پيروز شير زردشتى، سردار ايرانى در ارتش انوشيروان) از حضرت مسيح عليه السلام به عنوان« فريبنده» ياد مىكند و چند سطر بعد در همان جا( از زبان نوشزاد، فرزند مسيحى انوشيروان) وى را« مسيحاى ديندار» و فرهمند!, يك جا از زبان رستم فرخزاد( فرمانده سپاه يزدگرد) بشدت از ساسانيان دفاع مىكند و به اعراب مسلمان مىتازد و چند سطر بعد، از زبان سعد وقاص، آبرويى براى ساسانيان باقى نمىگذارد!
و...
علاوه، بر فرض محال هم كه سخنان تند رستم فرخزاد به اسلام و اسلاميان،
مورد قبول و اعتقاد ناقل آن( فردوسى) باشد، با ديباچه شاهنامه چه بايد كرد كه شاعر در پايان آن صراحتا از پيمبر اسلام و اهل بيت مكرم وى عليهم السلام دفاع كرده است و رنج بسيارى نيز كه به جرم! سرودن اين اشعار، از دست محموديان كشيد، گوش تاريخ را پر ساخته است؟!
به قول تئودور نولدكه، خاورشناس مشهور آلمانى كه مفصلترين تحقيقات اروپايى درباره فردوسى و شاهنامه متعلق به اوست:« مخصوصا يك فصل از مقدمه شاهنامه كه در اصيل بودن آن نمىتوان شك كرد، حاوى ايمان شاعر به محمد[ صلى الله عليه و آله و سلم] است و مطابق آن بايد بيتهايى مانند شاهنامه تورنر ماكان، ص 1421، س 9( كه در تمام نسخههايى كه در اختيار من مىباشد موجود است) نيز اصيل باشند».
پس چه بهتر كه هدف فردوسى از سرودن شاهنامه- تدوين تاريخ منظوم ايران باستان- و شأن او در نقل مندرجات« خداى نامه» و... را فراموش نكنيم و نقل كفر از زبان ديگران را لزوما اعتقاد خود ناقل نشماريم, بلكه ملاك داورى در باب اعتقاد استاد طوس را آن دسته از اشعار شاهنامه قرار دهيم كه وى، نه از زبان اين و آن، بلكه به عنوان معتقدات جدى خويش مطرح ساخته است: ديباچه شاهنامه و نيز مقدمه و مؤخره پارهاى از داستانها و حكايات تاريخى( نظير مقدمه داستان رستم و اكوان ديو يا رستم و سهراب و...).
6- در تأييد آنچه گفتيم، بايستى به چند نكته اساسى اشاره كرد:
1. استاد طوس، چنانكه از تصريحات مكررش در مقدمه شاهنامه و نيز آغاز داستانهاى آن كتاب برمىآيد، هيچ يك از حكايات شاهنامه را از پيش خود نساخته، و آنچه را كه در اين كتاب عظيم گرد آورده همگى از منابع و مآخذ كهنى مىباشد كه وى پس از تحقيق و تفحص بسيار بر آن دست يافته است.
عمدهترين مأخذ شاهنامه، همان كهن دفتر منثورى بوده كه( ظاهرا) ابومنصور محمد بن عبدالرزاق، سپهسالار مقتول خراسان، در قرن چهارم هجرى اجزاى پراكنده آن را از اينجا و آنجا گرد آورده و از آن شاهنامهاى جامع ساخته است. آنگاه دقيقى و سپس فردوسى از روى آن- همراه با بهرهگيرى از ديگر مآخذ- به تنظيم تاريخ ايران باستان پرداختهاند, و استاد طوس در جاى جاى شاهنامه از آن با عناوينى چون نامه خسروان، نامه خسروى، نامه پهلوى، دفتر پهلوى، نامه شهريار، نامه باستان، نامه شاهوار و...
ياد كرده و در ديباچه شاهنامه در باب آن چنين گفته است:
يكى نامه بود از گه باستان
فراوان بدو اندرون داستان
پراگنده در دست هر موبدى
از او بهرهاى نزد هر بخردى
يكى پهلوان بود دهقان نژاد
دلير و بزرگ و خردمند و راد
پژوهنده روزگار نخست
گذشته سخنها، همه، باز جست
ز هر كشورى، موبدى سالخورد
بياورد كاين نامه را ياد كرد
بپرسيدشان از كيان جهان
وز آن نامداران فرخ مهان
كه گيتى به آغاز چون داشتند
كه ايدون، به ما خوار بگذاشتند؟
چگونه سرآمد به نيك اخترى
بر ايشان همه روز گند آورى؟
بگفتند پيشش يكايك مهان
سخنهاى شاهان و گشت جهان
چو بشنيد از ايشان، سپهبد، سخن
يكى نامور نامه افكند بن
سپس شرح مىدهد كه چگونه به جستجوى آن كتاب برخاسته، آن را باز جسته و به نظم كشيده است. در پايان نقل ابيات دقيقى نيز، با اشاره به مأخذ مشترك گشتاسبنامه دقيقى و شاهنامه خويش، مىگويد:
يكى نامه بود از گه باستان
سخنهاى آن بر منش راستان
فسانه كهن بود و منثور بود
طبايع ز پيوند او دور بود
نبردى به پيوند او كس گمان
پر انديشه گشت اين دل شادمان
گذشته بر او ساليان، شش هزار
گر ايدون كه برتر نيايد شمار...
من اين نامه فرخ گرفتم به فال
بسى رنج بردم به بسيار سال...
افزون بر اين، در مقدمه تك تك حكايات شاهنامه( از داستان پادشاهى كيومرث و تولد زال و رزم كيكاووس با شاه هاماوران و نبرد رستم و سهراب و ماجراى سياوش و رزم بيژن و گرازان و جنگ بزرگ كيخسرو با افراسياب و ماجراى قتل رستم به دست برادر گرفته تا پادشاهى اسكندر و خواب ديدن كيد پادشاه قنوج و داستان اشكانيان و كرم هفتواد و ماجراى انوشيروان و نوشزاد و پادشاهى فرزند وى هرمز...) همه جا به مآخذ كتبى يا شفاهى خويش تصريح كرده است. چنانكه در خطبه داستان سياوش كار خويش را« نو كردن داستانهاى كهن» شمرده و مىگويد:
ز گفتار دهقان، كنون، داستان
تو برخوان و بر گوى با راستان
كهن گشته اين داستانها، ز من
همى نو شود بر سر انجمن
يا در پايان قصه سقوط حقيرانه كيكاووس از سفر به آسمان! مىگويد:
بدين داستان گفتم آن كم شنود
كنون رزم رستم ببايد سرود
و نيز در آغاز داستان خسرو و شيرين:
كهن گشته اين نامه باستان
ز گفتار و كردار آن راستان
همى نو كنم گفتهها زين سخن
ز گفتار بيدار مرد كهن
استاد طوس، حتى مصر بوده كه در نقل مطالب( مطالبى كه از ديدگاه او، جواز ورود به گنجينه شاهنامه را داشته) چيزى از محتويات منابع خويش را فرو نگذارد. در پايان داستان كاموس كوشانى مىگويد:
سر آوردم اين رزم كاموس نيز
درازست و، نفتاد از او يك پشيز
گر از داستان، يك سخن، كم بدى
روان مرا جاى ماتم بدى
يا در مقدمه داستان رزم بيژن و گرازان، خطاب به كسى كه از دفتر، داستان را بر وى فرو مىخوانده گويد:
چنان چون ز تو بشنوم در به در
به شعر آورم داستان، سر به سر
متقابلا تاريخ چند قرنه اشكانيان را- از آنروى كه جز نام شاهان اين سلسله، اطلاع ديگرى از آنان نداشته و در نامه خسروان نيز در اين باب چيزى نيافته بود- فرو گذارده و تنها به ذكر چند بيت معدود، مشتمل بر ذكر نام پادشاهان مزبور، اكتفا كرده است:
چو كوتاه شد شاخ و هم بيخشان
نگويد جهانديده، تاريخشان
از ايشان بجز نام نشنيدهام
نه در نامه خسروان ديدهام
اهتمام استاد طوس به حفظ امانت در نقل مندرجات مآخذ، و پرهيز از جعل مطالب، تا آنجا بوده كه حتى« غرابت مضمون» و« صعوبت هضم» برخى از داستانها- كه از« اساس»، يا در« برخى جزئيات»، افسانه مىنمايد- مايه حذف آنها از شاهنامه نشده است و شاعر، ضمن تصريح به استبعاد اينگونه قصص، ذهن خواننده را به وجود شگفتيهاى بسيار در طبيعت توجه داده و نهايتا به وى توصيه مىكند كه هر داستان( يا هر مقدار از داستان) را كه پذيرفتنى مىنمايد بپذيرد و هر مقدار نيز كه باورناپذير است از سنخ رمز و تمثيل شمرده، در پى حقيقتى كه در بطن آن نهفته است برود( ر. ك، آغاز داستان رزم رستم با اكوان ديو).
2. استاد طوس در بيان مندرجات شاهنامه، تنها نيست و مضامين اين كتاب را بسيارى از مورخان همان روزگار نيز( نظير طبرى و مسعودى و ابن اثير و ابن قتيبه دينورى و بلعمى و حمزه اصفهانى و ابو منصور ثعالبى) احيانا با تفاوتهايى نه چندان اساسى( كه ناشى از تنوع و اختلاف نسخ مأخذ بوده است) يكجا تحت عنوان« پادشاهان ايران باستان» يا به طور پراكنده در خلال شرح حال انبيا و گزارش تاريخ ملل، در آثار تاريخى خويش آوردهاند و حتى كسانى چون صاحب« مجمل التواريخ و القصص» در مقدمه كتاب خويش، از شاهنامه صريحا به عنوان يكى از منابع تاريخى ياد كردهاند.
3. نكته بسيار مهم ديگر در باب پرهيز فردوسى از قصهبافى و رماننويسى، انطباق دقيق مندرجات شاهنامه با آثارى چون« غرر اخبار ملوك الفرس» نوشته ثعالبى و« كارنامه اردشير بابكان» و« اياتكار زريران» و... است كه اصالت ترجمه فردوسى را به اثبات مىرساند. چنانكه، وجود مؤيدات گوناگون براى مندرجات شاهنامه در كتب و ادبيات قديم هندى و اوستايى و پهلوى و ارمنى، شاهدى ديگر بر اصالت تاريخى« اساس» مندرجات ديوان استاد طوس( حتى در بخشهاى مربوط به پيشداديان و كيان) است. به گفته دكتر رضازاده شفق:
قريب يك قرن است دانشمندان مغرب زمين در تحقيق منابع شاهنامه بذل مساعى نموده و در منشأ اخبار و حكايت داستانهاى آن غور كرده و به كشفيات سودمند مهمى نايل آمدهاند.
يكى از نتايج اين تحقيقات، ترجمه و تطبيق اوستاست و معلوم شده كه قسمت مهم داستانها و اشخاص شاهنامه در كتاب اوستا و مخصوصا در قسمتى كه به اسم يشت موسوم است موجود بوده، نيز داستانهاى زيادى در كتابهاى پهلوى زمان ساسانيان مانند بندهش و يادگار زريران و جاماسب نامك و كارنامك اردشير بابكان و خسرو كواتان و نظاير آنها مضبوط است كه گاهى عينا و گاهى با تغييراتى در لفظ و معنى به كسوه فارسى شيرين و نظم متين فردوسى اندر آمده. و منشأ داستانهاى اوستا هم به نوبه خود به افسانههاى هندى و كتابهاى« ودا» مىرسد كه تحقيق و تطبيق آن از موضوع اين مقال خارج است.
آنچه معلوم است بين شاهنامه و اوستا و كتب پهلوى، كتابها و داستان نامههاى ديگر از فارسى و عربى بوده است و فردوسى و ديگر نويسندگان و مورخان اسلامى بيشتر از آن منابع درجه دوم استفاده كردهاند و نام بعضى از آنها مانند ترجمه خداينامك و شاهنامه منثور ابو منصور عبدالرزاق و شاهنامهها و قصههاى شعراى قبل از فردوسى از منظوم و منثور، مانند آنچه به ابو المؤيد بلخى و بختيارى و دقيقى اسناد شده، به ما رسيده است و از همين تعداد و تنوع منابع است كه اختلافى بين شاهنامه و تواريخ اسلامى مانند طبرى و حمزه اصفهانى و امثال آنها ديده مىشود...
براى اطلاع از ميزان نزديكى محتويات شاهنامه به كارنامه اردشير بابكان، چند بيت از شاهنامه را كه عينا منطبق بر بعضى از بندهاى كارنامه است، نمونهوار ذكر مىكنيم:
كارنامه اردشير بابكان، از بند 13، فصل اول: آن كه اين خواب برايش ديدهاى، او يا از فرزندان او، كسى به پادشاهى گيهان رسد.
شاهنامه:
كسى را كه بينند زينسان به خواب
به شاهى برآرد سر از آفتاب
ور ايدونك اين خواب زو بگذرد
پسر باشدش كز جهان برخورد
از بند 17 همان فصل: پاپك شاد شد و فرمود كه تن بشوى و فرمان داد تا دستى جامه و پوشاك خداىوار بياوردند و به ساسان دادند.
شاهنامه:
چو بابك شنيد اين سخن، گشت شاد
بر اندازهشان يك به يك هديه داد...
بدو گفت بابك به گرمابه شو
همى باش تا خلعت آرند نو
از بند 5 فصل 2: چون اردشير به پانزده سالگى رسيد، آگاهى به اردوان آمد كه پاپك را پسرى هست بفرهنگ و اسوبارى فرهاخته و بايشنى[ تربيتشده و سزاوار].
شاهنامه:
پس آگاهى آمد سوى اردوان
ز فرهنگ و ز دانش آن جوان
كه شير ژيان است هنگام رزم
به ناهيد ماند همى روز بزم
از بند 13 تا 19 همان فصل: روزى اردوان با سواران و اردشير به نخجير شد.
گورى اندر دشت بگذشت. اردشير و پسر بزرگ اردوان از پس آن گور تاختند و اردشير اندر رسيد و تيرى ايدون به گور زد كه تير تا پر به شكم اندر شد و از ديگر سوى بگذشت و گور بر جاى بمرد. اردوان و سواران فراز رسيدند و از چنان زنش بدان آيين شگفتى نمودند.
اردوان پرسيد كه اين زنش كه كرد؟ اردشير گفت كه من كردم. پسر اردوان گفت كه نه، چه من كردم. اردشير به خشم آمد و پسر اردوان را گفت كه هنر و مردانگى به ستمگرى و بىآزرمى و دروغ و بيداد به خويش بستن نتوان، اين دشت نيك و ايدر گور بسيار، من و تو ايدر ديگر آزمايش كنيم و دليرى و چابكى پديد آوريم.
شاهنامه:
چنان بد كه روزى به نخچيرگاه
پراگنده شد لشكر و پور شاه
همى راند با اردوان اردشير
جوانمرد را شاه بد دلپذير
پسر بود شاه اردوان را چهار
از آن هر يكى چون يكى شهريار
به هامون پديد آمد از دور گور
از آن لشكر گشن برخاست شور
همه باد پايان برانگيختند
همى گرد، با خوى برآميختند
همى تاخت پيش اندرون اردشير
چو نزديك شد، در كمان راند تير
بزد بر سرون يكى گور نر
گذر كرد بر گور پيكان و پر
بيامد هم اندر زمان اردوان
بديد آن گشاد و بر آن جوان
بديد آن يكى گور افكنده گفت
كه با دست آن كس هنر باد جفت
چنين داد پاسخ به شاه اردشير
كه اين گور را من فگندم به زير
پسر گفت كين را من افگندهام
همان جفت را نيز جويندهام
چنين داد پاسخ بدو اردشير
كه دشتى فراخ است و هم گور و تير
يكى ديگر افگن بر اين هم نشان
دروغ از گناه است با سركشان
از بند 3 فصل 8: من خود اردشيرم، اكنون نگريد كه چاره كار تباه كردن اين كرم[ كرم هفتواد] و ياران او چگونه است؟
شاهنامه:
كه فرزند ساسان منم اردشير
همى پند بايد مرا دلپذير
چه سازيم با كرم و با هفتواد
كه نام و نژادش به گيتى مباد
7- البته، استاد طوس، در مطاوى و مضامين منابع كتبى و شفاهى خويش، مسلما دخل و تصرفاتى داشته است, اما اين دخل و تصرفات، غالبا محدود بوده است به« ايجاد پيوند» ميان اطلاعات تاريخى پراكنده و گونهگون و« پس و پيش كردن» برخى از مطالب، جهت تنظيم و تبويب آنها به صورت يك دوره تاريخ مدون و مسلسل( كارى كه هر مورخى، در نگارش تاريخ، ناگزير از آن است)، همراه با« بيان شيوا و هنرمندانه» مناظر طبيعت، اوصاف پهلوانان، صحنههاى پيكار، ابزار نبرد، محاورات سران، آرايش صفوف و... مجالس بزم، و همچنين« پرورش اديبانه» خطبهها و نامهها و وصاياى بزرگان( كه لازمه تبديل نثر به نظم، آن هم نظمى عالى و حماسى و جاندار است)، و بالأخره« تعبيه و گنجانيدن» برخى مباحث عقلى و نقلى، مواعظ حكيمانه و هشدارهاى عبرتانگيز از خويش در آغاز و پايان و يا خلال داستانها( كه نوعا مشخص و قابل تفكيك است).
در معدود مواردى نيز كه تصرفاتى فراتر از حدود ياد شده داشته، نوعا از خزانه فرهنگ و معارف اسلامى خرج كرده است. فىالمثل، در گزارش مضمون نامهها و مكاتيب شاهان قبل از اسلام به يكديگر، توحيد اسلامى را جايگزين ثنويت ميترايى و زردشتى ساخته است كه در بخش چهارم به نمونههايى از آن اشاره خواهيم داشت.
8- با توجه به آنچه گفتيم، هرگز نمىتوان( فىالمثل) مندرجات نامه رستم فرخزاد به سعد وقاص( در نكوهش اعراب مسلمان، و مويه بر آيين رو به زوال زردشتى) را لزوما اعتقاد خود فردوسى گرفت كه، به مثابه يك ناقل و مورخ، در پى گزارش تاريخ بوده است.
در اين زمينه، حق سخن، همان است كه آقاى قهرمان سليمانى گفته است:
« فردوسى آفرينشگر شاهنامه است اما آفرينشگر مواد و مصالحى كه شاهنامه از آنها تركيب يافته، نيست, گرچه آنچه كه از تركيب و امتزاج اين مجموعهها شكل گرفت هويتى مستقل از عناصر سازنده آن دارد».
بيجهت نيست كه داستانهاى منظوم شاهنامه، از همان بدو سرايش، بسرعت قبول عام يافت و كسان بسيارى حتى در ميان انديشمندان، از آنها نسخه برداشتند و به قول خود شاعر:
بزرگان و با دانش آزادگان
نبشتند يكسر همه، رايگان
و چون اصالت نقل و ترجمه حفظ شده، و بيان نيز بغايت فخيم و فاخر بود، مآخذ و منابع اصلى تدريجا از دور خارج و به دست فراموشى سپرده شد. به قول ژول مول فرانسوى:« همين كه منظومهاى تازه، افسانههاى كهن را براندازد خود گواه آن است كه به اصل وفادار بوده است».
بهر روى كلام استاد محيط، مبنى بر اينكه سخنان منقول از زبان شخصيتهاى گوناگون در شاهنامه را نبايستى لزوما عقيده خود شاعر انگاشت و گرنه شاهنامه پر از تناقض خواهد گشت، استدلالى تمام است و امروزه بايد گفت كه مسئله ايمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشيع، امرى قطعى و مسلم به شمار رفته و مورد تصريح و تأكيد بسيارى از اهل نظر است. چنانكه منابع تاريخى كهن نيز( همچون چهار مقاله عروضى سمرقندى، نقض نوشته شيخ عبد الجليل رازى، تاريخ طبرستان ابن اسفنديار، مقدمه شاهنامه فلورانس مورخ 614 ق، و مجمع الأنساب شبانكارهاى) به تشيع فردوسى تصريح دارند و« شهرت فردوسى به تشيع از عهد حياتش به بعد، همواره امرى مسلم بوده» است.
حتى خود آقاى ذبيحالله صفا كه در خواب نوشين صبح جوانى، آنگونه بىپروا، از حكيم باژ چهرهاى دينستيز ترسيم كرده بود، بزودى به خطاى بزرگ خويش واقف گشت و با شهامتى در خور تحسين صريحا به اين امر اعتراف كرد. در كتاب گرانسنگ« حماسه سرايى در ايران» مىنويسد:
گروهى هنوز پس از تحقيقاتى كه تاكنون به همت دانشمندان اروپايى در باب شاهنامه و مآخذ آن صورت گرفته است، چنين مىپندارند كه فردوسى در نظم شاهنامه و داستانهاى قديم، به ميل و نظر شخصى كار مىكرده و پهلوانانى كه در شاهنامه مىبينيم با تمام خصايص خود به وجود مىآورده و« مىساخته» است، و به همين دليل هنگام بحث در باب عقايد و دين فردوسى بسيارى از مسائل را كه مربوط به قهرمان داستانهاست به فردوسى نسبت مىدهند و گاه دشنامهايى را كه مثلا يك ايرانى زردشتى به يك تن از عربان مسلمان گفته است از زبان فردوسى مىپندارند.
من نيز در آغاز كار به چنين خطايى دچار بودم و بعضى از آثار اين خطا در مقالهاى كه به عنوان« شعوبيت فردوسى» در فردوسىنامه مهر نگاشتهام آشكار است، ولى تحقيقات اخير و مطالعه دقيق در شاهنامه و اطلاع از مسائلى تازه بر من ثابت كرده است كه فردوسى در عين علاقه به ايران و در عين دشمنى با عناصر غير ايرانى در شاهنامه خود، مردى بىغرض است و هر دشنامى كه به عرب يا ترك و يونانى و كيشهاى زردشتى و اسلام و يهودى و نصرانى در شاهنامه او مىبينيم منقول از يك متن يا زبان حال گويندهاى است كه بدان سخنان تفوه كرده بود، لا غير.
عقيده دينى فردوسى و يا آثار وطنپرستى او را تنها در آن موارد مىتوان شناخت كه از مذهب خود( تشيع) سخن مىگويد و به زنده كردن آثار عجم فخر و مباهات مىكند...
و نيز همو، تحت عنوان« ستايش پيغمبر و اظهار عقايد دينى» مىنويسد:
فردوسى در آغاز و پايان شاهنامه از عقيده دينى خود در غوغاى تعصب محمود و محموديان بصراحت نام برده و تعلق خويش را به آل على و خاندان پيغامبر بصراحت آشكار كرده و در ستايش آنان شدت به خرج داده و دشمنان على بن ابيطالب را« بىپدر» دانسته و گفته است كه يزدان، تن آنان را به آتش خواهد سوخت...
---------
استاد زنده ياد محيط طباطبائى - مجموعه مقالات در مورد «فردوسی - پخش ویژه : مهرمیهن