بزرگ حماسه ­سرای تاریخ ادبیِ ما، در کارنامة کیانیان که بخشی از تاریخ باستانی این سرزمین است، نخست خرّم روزگار کیخسرو را توصیف می­کند و می­گوید: این شاهنشاه پس از تعقیب افراسیاب تورانی در بازگشت به ایران از بلخ و نشابور و دامغان گذشت:

زگیتی گذرکرد بر سوی بلخ               چشیده زگیتی بسی شور و تلخ

به بلخ اندرون بود يك هفته شاه                  سرِ هفته از بلخ بگزید راه

سوی طالقان آمد از مرو رود                  جهان پر شد از نالة نای و رود

از آن سو براه نشابور شاه                        بیاورد پیلان و گنج و سپاه

بشهر اندرون هرکه درویش بود         وگر سازش از کوشش خویش بود

درم داد مر هریکی را زگنج                  پراکنده شد بدره پنجاه و پنج

وز آن­جا سوی دامغان بر کشید           همه راه زر و درم گسترید[1]

و دیگر چون به بازنمود حکایت رزم شاپور اول با رومیان (والرین) را که پای بوس رکاب وی می­کند، می­گوید فرزند اردشیر بابکان در زمان فراغت به آبادانی شهرها همت گماشت و از آن جمله در نیشابور (دژی مستحکم و استوار بااساس محکم بناکرد):

کهن دژ بشهر نشابور کرد                که گویند با داد شاپور کرد[2]

و آنجا که داستان پادشاهی بهمن می­آید، می­نگارد که بهمن شاه دختر خود همای را به زنی کرد! و چون دختر تابنده­روی دلفروز آبستن شد او را ولیعهد خویش کرد و پادشاهی در فرزندان او نهاد. پس ساسان پسرش از وی آزرده خاطر گشت و به نشابور رفت و از آنجا زنی گرفت و پسری آورد به نام ساسان گذاشت (بنام خودش):

به سه روز و دوشب بسان پلنگ            از ایران به مرز دگر شد ز ننگ

دمان سوی مرز نشابور شد                         پر آزار بود از پدر دور شد

زنی را از تخم بزرگان بخواست            بپرورد وباجان همی­داشت راست

همی داشت تخم کسی در نهفت            نژادش به گیتی کسی را نگفت

زن پاك­تن پاك فرزند زاد                         یکی نیک پی پور فرّخ نژاد

پدر نام ساسانش کرد آن زمان                   مر اورا بزودی سر آمد زمان

چو کودک ز خُردی بمردی رسید              در آن خانه جز بینوایی ندید

ز شاه نشابور بستد کله                             که بودی بکوه و بیابان یله

کنون بازگردم به کار همای

پس از مرگ بهمن که بگرفت جای[3]

و باز دربارة روانه کردن پیك از سوی بهرام چوبینه به خاقان برای عقد پیمان صلح و قبول اطاعت از خسرو پرویز و سکّه­زدن بنام وی و گزیدن سرداری به فرمانروائی خراسان سروده است:

ز لشکر یکی پهلوان برگزید                 که سالار بوم خراسان سزید

خراسان بدو داد با لشکری                     نشابور با بلخ و مرو و هری[4]

همچنان یزدگرد سوم آخرین تاجدار بی بخت و کام ساسانی را گوید که بهنگام گریز از چنگ اعراب، کوتاه مدتی در نیشابور ایستاد تا نفسی راست کند. و نامه­ای به ماهوی طوس بنویسد و این ماهوی همان حرامیِ نا ایرانی است که تیغ خیانتش آخرین شاهرگ بی­رمق دولت ساسانی را زد، چراکه حرمت مهمان ناخوانده­ای که ولینعمت او بود و به آستان زرق آلودش پناهنده شده بود نگاه نداشت و با كمك آسیابان آزمندی که بطمع جبّة زربفت سر یزدگرد را در خواب برید و گویند که بعدها به تخت موریانه خوردة حکومت موقتی در زاویة تاریکی از شمال شرقی ایران برآمد و به نسیمی ملایم فروافتاد. اما نامه را در فرصت کوتاه یکهفته­ای یزدگرد بدو می­فرستد و اوضاع آشفته فرجام تاجداری خویش وسوگ رستم فرخ­زاد (آریوبرزنِ عهد ساسانی) را خبر می­دهد و چنین است:

من اندر نشابور يك هفته بیش                         نباشم که رنج درازست پیش

بمرو آیم و کس فرستم بدین                       به خاقان ترك و به فغفور چین

تا آنجاکه:

وز آن جایگه بر کشیدند کوس                         زشهر نشابور شد سوی طوس[5]

پیش از ساسانیان چهرة ابرشهر (نیشابور) در هالة پوشیدگیها و ناپیداییها پیچیده است. در تصاویر ابهام آلودی که مورخان از این شهر پیش از تاریخ می­دهند جز خطوطی ناخوانده نمی­توان دید. تنها پس از پارتهاست که نقشی با ابعادی نسبتاً مشخص از نیشابور داریم به تقریب تمام تاریخ نگارانی که زندگی نامة نیشابور را پیش چشم داشته­اند، اشارت کرده­اند که اردشیر بابکان بنیادگذار امپراطوری ساسانی این شهر را مورد توجه قرار داده و نخستین سنگ بنای آن بدست شاپور اول ساسانی نهاده شده و دگرباره آسیب فراوان دیده و بعد به توان بازوی نیرومند حکومت شاپور دوم مرمّت شده و گسترش یافته است. آنگاه یزدگرد دوم (457-438م) این شهر را بخاطر ویژگیهایش که از آن جمله خاک حاصلخیز وهوای سالم و مطبوع و رایحة بهارساز آن بهشت خرّمیها را بیاد می­آورد و فراوانی آب و همچنین خصوصیات مذهبی برای فارغ زیستن خویش برمی­گزیند ونیز گفته­اند: درزمان يزدگرد دوم تعداد زیادی مسیحی در آنجا زندگی می­کرده­اند و این­جا پایگاه و محل اقامت اسقف نسطوريها (پیروان نسطوريوس اسقفِ آنطاکیه) بوده است، این پادشاه تعدادی از ارامنة ارمنستان و گرجستان را به این شهر می­آورد و در آغاز مورد لطف و محبت قرار می­دهد. لیکن در اواخر کار به آنان خشم می­گیرد. و آن بدبختان آواره را از دم تیغ می­گذراند[6]. در دوره زمامداری یزدگرد نیشابور بقول چندتن از جغرافی­نویسان مشهورِ عرب از لحاظ اهمیت در عداد شهرهای مرو و سمرقند در آمد و بالاخره یزدگرد در نزدیکی چشمه­سو (چشمه­سبز) نیشابور از لگد اسب آبی مرد ولیکن بعضی گمان می­کنند که از سوء قصد فوت کرده (420م)[7]. تازمانی­که قرعة دولت بنام قباد پسر فیروز فرزند یزدگرد پور بهرام گور می­زنند. وی با برادرش بلاش می­ستیزد وشکست می­خورد و گرفتار می­شود لیکن از زندان برادر می­گریزد و پناه به خاقان ترك می­برد، و چون باهمراهانی چند چونان (زرمهر پور سوخرا) به نیشابور فرود می­آید، زیبارویی بزرگ­نژاد بنام نیوندخت را بزنی می­گیرد و آن­گاه به دربار (هیاطله) می­رود و پس از يك­سال باز می­گردد باسپاهی گران ساخته، چون به ابرشهر می­رسد نشان از همسر خویش می­گیرد و چون دختر، پسر خوب چهره زاییده است شادمان می­شود. و در همین زمان پیکی خبر مرگ بلاش را بدو می­رساند. قباد پسر خویش (انوشیروان) را ولیعهد خویش می­نامد وعنان مملکت را بدست می­گیرد. او زن نیشابوری خویش­را ملکه ایران زمین می­سازد[8] واما از انوشیروان که خود به تبار نیشابوری است، و بقولی مادرش از قریة فریمان با اسفراین بوده است[9]. جزاین وابستگی نشانی دیگر در این شهر وجود ندارد لیکن اگر این داستان درست باشد می­توان نتیجه گرفت که انوشیروان بینش­مند که از ملك و مردم بقول تذکره نویسان شرقی غافل نبوده است در آبادانی زادگاه خویش هم به گمان قوی کوشا بوده است.

دیگر آن که به تنگ آمده از استبداد نابجای دولت ساسانی آن نستوه مرد مبارز ژرف­نگر آن عصیانی متهور بی­هراس، مزدك که فریادی در برابر نارواییها، ستمها و فاصله­ها و بعدهاست نیز از خاك نیشابور[10] بوده است.و حتى افسانه واری از او هنوز هم بر زبان پیران دنیا دیده دیرسال این شهر وجود دارد که سینه به سینه نقل می­شود محفوظ مانده است، گفته­اند که مزدك زن وخواسته را که اساس بی­عدالتی و تبعیض نژادی می­دانست، همگانی کرد، نزد قباد ارجی یافت و بدست انوشیروان کشته شد. بدیهی است که هدف او متعالی­تر از آن بوده است که در تصور عامّه است. مزدك می­خواسته بدین وسیله دیوار بلند طبقاتی را در جامعة ساسانی از میان بردارد. اما متأسفانه به عللی که زاییدة اوضاع درهم و آشفتة آن­روز بوده است، نتوانست خواست خویش­را جامة عمل بپوشاند و شاید بی­گناه در تاریخ نیز نامش پای­کوب قصد و غرض مخالفانی شده باشد که در رویاروی او قرار داشته­اند و باز (مانی) را برخی گفته­اند: نیشابوری نژاد است (مانی بسال ۲۱5م در دهکده­ای واقع در بابل متولد شد. پدرش مرد دانشمند واهل نیشابور بود و فاتك نام داشت)[11].

بهر حال اگر این دو مکتب­ساز ایرانی را نیشابوری بدانیم (که مُحرز نیست) ابرشهر را سرزمینی رسالت خیز و قهرمان پرور می­یابیم که از روزگاران کهن زادگاه اندیشمندان بزرگی بوده است. از این موضوع که بگذریم در آن زمان بنام (ادهر برزین مهر) یا بورجاین­مهر در ادوار بعد از اسلام بر می­خوریم که اکنون اثری از آن بر جای نیست و برخی گفته­اند که برجای قدمگاه امروز بوده است و این درست نمی­آید. این آتشگاه به تحقیق در نقطه­ای بوده که امروز دیهی بنام (برزنون) وجود دارد، در شمال غربی نیشابور امروزین که سازندة آن شناخته نیست. گفته­اند: (به­ری آتشکاهی بود که از آن قدیم­تر نبود. یزدگرد آن را برگرفت و به خراسان ونیشابور آتشکده را (آتشکده کشاورزان معنا کرده­اند) که از نظر مذهبی اهمیّت بسیار داشته است. صنیع الدوله در جلد سوم مطلع­الشمس می­گوید: فردوسی بنای آتشکده برزین مهر را که بر کوه ریوند قرار داشته به گشتاسب نسبت داده است. اما در شاهنامه آتشکده­ای است که در بلخ بنا می­نهد و در بخش اشعار دقیقی گشتاسب آتشکده­ای به نام (آذر مهر برزین) در کشمر یا(ترشیز قدیم) کاشمر می­سازد و زرتشت به­دست خود سر وی بر در آن آتشکده می­نشاند که تازمان متوکل عباسی می­باید و 1450 سال عمر می­کند و در این عهد طاهر آن را به فرمان خلیفه قطع می­کند و از بس بزرگ بوده آن را بریکهزاروسیصدشتر بار می­کنند و به بغداد می­فرستند. لیکن متوكل قبل از دیدنِ پاره­های آن سرو تنومند بدست غلامان ترك قطعه قطعه می­شود.

بهرحال این آتشکده با آتشکدة برزین مهر تفاوت داشته چون برزنون را با کاشمر فاصله بسیار است. گرچه کاشمر قدیم همواره از توابع نیشابور بشمار می­رفته است. (در کوه ریوند گشتاسب آتش برزین مهر نهاد که ایست وستاسپیان[12] هم نامیده شده است و آن را در نُه فرسنگی کوه کووند در طرف مغرب می­سازد که بلوك بار معدن و کوناباد هم در غرب آنست). و نیز مقدسی از بشت در ملك نیشابور نام می­برد و یاقوت حموی بشت را شهری می­داند که بشتاسب (گشتاسب) بناکرده و دویست و بیست قریه دارد و از توابع ایرانشهر (ابرشهر) است[13] و بوالفضل بیهقی هم در تاریخ بیهقی رفت و از آنجا به مرو شد آتش آنجا نهاد و ایمن نشست). آتشکدة برزین گوید (بشتن فروش یا بشت فروش بلوکی است از مملکت نیشابور وبشتاسب آن را بنا کرده)[14].

چون این بشت به قدمگاه نزديك است برخی جای آتشکده ادهر برزین مهر را قدمگاه انگاشته­اند که به حقیقت بخطا رفته­اند. و دهی نیز بنام سورن به گفتة کریستن سن در نیشابور آن زمان وجود داشته است، و رودی به همین نام در ری که وابستگی اسمی با خاندان معروف سورن و سورنا دارد که این خاندان در عهد اشکانیان و ساسانیان از هفت خانوادة بزرگ بودند[15].


1- شاهنامه فردوسی چاپ فروغی ج۲ ص۳۷۰

2- شاهنامه فردوسی چاپ فروغی ج۲ ص۳۷۰

3 - شاهنامه فردوسی بترتیب ج3 ص۳۱۸ وج4 ص471.

4 - شاهنامه فردوسی بترتیب ج3 ص۳۱۸ وج4 ص471.

5 - فردوسی: شاهنامه ج4 ص 523، محمدعلی فروغی

6- حسن پیرنیا: تاریخ باستان (ایران) ج۲ ص216.

7- طبری: تاریخ طبری ترجمه ابوالقاسم پاینده ج3 ص۱66 وحسن پیرنیا: ایران باستان ص ۲۰۹.

8- تاریخ یعقوبی ج1 ص202.

9- حاج ذین العابدین شیروانی به تصحیح و مقابله احمدربانی، ریاض السیاحه

10- عبدالرحمن جامی، نفحات الانس به تصحیح مهدی توحیدی­پور ص412. ص۱۱۲ و الحاکم: نیشابور ص 140.

11- عبدالرحمن جامی: نفحات الانس مقدمه توحیدی پور ص50 و تاریخ ادیان دکتر علی اکبر ترابی چاپ دوم ص۲62 به نقل از خطابه بهمن ماه ۱۳۱۳ دانشکده معقول و منقول ایراد شد از طرف مرحوم ملك­الشعرا بهار که جداگانه چاپ و منتشر شده است.

12- بندهشن باب۱۷.

13- یاقوت حموی: معجم البلدان ج۲ چاپ قاهره به زبان عربی، ص۱۸۷ باب الباءوالشين.

14- ابوالفضل بیهقي: تاریخ بیهقی.

15- دکتر حسین کریمیان: ری باستان ج۲ ص63 .

.....................

نیشابور شهر فیروزه - فریدون گرایلی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی