...در این جمعیت دختری است این دختر بی اندازه زیبا، بی نهایت خوش ترکیب، نیکواندام، در وجاهت و ملاحت تنها و بی همتاست رقاصی بود که ژهره را موقع رقص به بازی نگرفتی و به زیر دستی قبول نداشتی اصلا از خاک پاک وطن من قزوین، در طفولیت زنی مطربه او را به تهران آورده بعد از تربیت محل استفاده خود قرار داده بود.نظام السلطان نیز که پنجه قوی و آهنین در گول زدن زن داشت و کمترین حربه اش که به موقع استعمال می کرد گریه بود که گویی مشکی پر از آب همیشه زیر پلک چشم یدکی و ذخیره داشت که در موقع لزوم به مختصر فشار، چشم و آستین و گریبان و دامن را تر می کرد. دختر بدبخت در اولین بار به دام نیرنگ او گرفتار شده به عنوان این که تو را خواهم گرفت یا این که از تو تا زمانی که زنده ام نگهداری خواهم کرد کام دل از او گرفته در آغاز ملاقات میل خود را به طور دلخواه انجام داده و تا مدتی هم برای داد دل گرفتن، دختر را در گوشه ای از دست آن جادوی مربیه پنهان داشته:

گناه کردن پنهان به از عبادت فاش

... در این وقت نظمیه تهران که مركز ناموس مملکت است سپرده به دست بی ناموس ترین جنس بشر اقابالاخان سردار(محمدعلی سردار افخم) که بسیاری از زنهای بیچاره، ناموس باد داده دست این بی شرف و بی ناموس بودند هر جا زن خوشگلی سراغ می کرد به دستیاری زنهای دلاله و اجزای بی ناموس نظمیه آن زمان که مشتی وافوری تربیت شده زیردست خودش بودند تا پردۂ عصمت آنها را نمی درید راحت نمی نشست.

خود من زیاده از صد زن بدبخت شده دیده و جهت افتادن به خط کج آنها را سؤال کردم معلوم شد همه را از پس پردۂ عصمت او بیرون کشیده و به کوچه بدنامی او رهنمون بوده.

زنی گفت پس از مدتها که زنی دلاله مرا دنبال کرد که به منزل سردارم برد با علاقه ای که به شوهر و یک طفلم داشتم او را تهدید کرده گفتم اگر بار دیگر به منزل آیی و از این مقوله صحبت داری به شوهرم گفته و سزای تو را در کنارت خواهم گذاشت. بعد از چند روز که به حمام رفتم آن زن مانند اجل در دنبال من افتاد و من غافل بودم موقع بیرون آمدن پلیس به همراهی همان زن مرا گرفت که تو باید به نظمیه بیایی، هر چه داد و فریاد زدم که تقصیر من چیست به چه جرم و ارتکاب چه جنایت سزاوار رفتن به نظمیه شدم، یک مرتبه چشمم به همان زن افتاد بنای التماس کردن را گذاشتم نزدیک من آمد و آهسته به من گفت: عجز و تضرع ثمر ندارد. دیدی به حرف من گوش ندادی عاقبت خود را این طور گرفتار کردی؟ حالا از داد و فریاد کردن نتیجه ای جز ریختن آبروی خودت نخواهی برد و هیچ کس دادخواهی از تو نخواهد کرد. به این نحو مرا به منزل سردار بردند چند هنگامی نگاهم داشتند شوهر بدبختم به خیال این که شاید در سر راه حمام چاهی دهن باز کرده و من در چاه فرو رفته ام که ای کاش این خیال حقیقت پیدا کرده در چاهی سرنگون شده و این روزها را نمی دیدم. پس از بیرون آمدن روی رفتن منزل و دیدن شوهر نداشتم چون چاره نبود ناچار با حال شرمندگی و خجلت به خانه آمدم و چون نگه داشتن چنین اتفاقی در پرده غیر ممکن بود قصه را بی پرده با شوهر به میان گذاشتم، پس از شنیدن و قدری شیون کردن گفت: تو دیگر به درد من نخواهی خورد، بودن تو در خانه من بزرگترین درد و بدترین ننگی است که دیدنش مرا می کشد. بچه مرا از من گرفت و طلاقم گفت و بیرونم کرد.

عارف قزوینی درباره ی وضعیت ایران در زمان قاجار چنین سروده است :

چه کرد عشق تو ؟ عاجز ز گفتنم ، آن کرد

به من ، که دوره ی شوم قجر به ایران کرد

برگرفته از زندگینامه ی خودنوشت عارف قزوینی

دیدگاه‌ها  

0 # شاپور ایزدی 1399-12-17 16:00
یکی از دهشتناک ترین دوره های تاریخ ایران
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی