اصفهان (Isfahan)، که زمانی پایتخت درخشان ایران باستان بود، قربانی بی‌توجهی شد، اما نسل جدید امیدوار است درخشش از دست رفته‌اش را بازگرداند.

 

چهارصد سال پیش، اصفهان بزرگ‌تر از لندن و آبادتر از پاریس بود. پل سی‌وسه پل (پل ۳۳ قوس)، مشهورترین پل این شهر، تقریباً هزار پا طول و چهل و پنج پا عرض دارد.

حیاط پوشیده از گرد و غبار قهوه‌ای نرمی است، دیوارهای اطراف در حال ریختن هستند و گچ پوسته پوسته شده به همان رنگ خاکی یکنواخت زمین است. این خانه‌ی فرسوده در میان انبوهی از کوچه‌های تنگ و در حال تخریب در اصفهان، ایران، نشانه‌ی کمی از روزهای پرشکوه پایتخت قدیم در قرن هفدهم دارد. ناگهان، کارگری که لباسش پر از لکه‌ی رنگ است و در حال کندن دیوار کناری است، فریاد می‌زند، ماله‌ی فولادی‌اش را تکان می‌دهد و به جایی اشاره می‌کند. در زیر لایه‌ای ضخیم از کاه و گل، مجموعه‌ای از طرح‌های انتزاعی آبی، سبز و زرد که رنگ و رو رفته اما متمایز هستند، نمایان می‌شود - تلمیحی از اشکال و رنگ‌های خیره‌کننده‌ای که زمانی این حیاط را در زیر نور درخشان خورشید به رقص در می‌آوردند.

من به همراه حمید مظاهری و مهرزاد مسلم‌زاده، دو هنرمند-کارآفرین ایرانی که در حال مرمت این اقامتگاه خصوصی به شکوه سابق خود هستند، به سمت دیوار می‌روم. زمانی که این موزاییک‌ها هنوز پر رنگ و لعاب بودند، اصفهان بزرگ‌تر از لندن، جهان‌وطنی‌تر از پاریس و طبق برخی روایت‌ها، حتی باشکوه‌تر از استانبول پرآوازه بود. پل‌های زیبا بر روی رودخانه‌ی متواضع آن قرار داشتند، بازیکنان چوگان با لباس‌های مجلل در بزرگترین میدان جهان به سرعت می‌تاختند و صدها گنبد و مناره خط افق را پر می‌کردند. اروپایی‌ها، ترک‌ها، هندی‌ها و چینی‌ها به دربار پر زرق و برق پادشاه ایران، مرکز امپراتوری وسیعی که از رودخانه فرات در عراق امروزی تا رودخانه آمو در افغانستان امتداد داشت، سرازیر می‌شدند. در قرن هفدهم، ثروت و عظمت این شهر الهام‌بخش ضرب‌المثل قافیه‌ای "اصفهان نصف جهان" بود، به این معنی که "اصفهان نصف جهان است".

پس از آنکه محاصره‌ای وحشیانه دوران طلایی اصفهان را در اوایل قرن هجدهم درهم شکست، حاکمان جدید در نهایت پایتخت را به تهران منتقل کردند و اصفهان را به حال خود رها کردند تا به عنوان یک شهر دورافتاده استانی به فراموشی سپرده شود. همین موضوع به طور اتفاقی باعث شد بسیاری از بناهای تاریخی شهر دست نخورده باقی بمانند. رابرت بایرون، جهانگرد بریتانیایی، در سفر خود به آسیا در سال‌های ۱۹۳۳-۱۹۳۴ با حیرت گفت: «می‌توان ماه‌ها در این شهر کاوش کرد بدون اینکه به انتهای بناهای تاریخی آن برسیم.» او در کتاب «جاده‌ی آمو» نوشت که آن هنر و معماری، «اصفهان را در ردیف مکان‌های نادرتر مانند آتن یا رم قرار می‌دهد، مکان‌هایی که به مثابه تجدید قوای مشترک بشریت هستند.»

با این حال، امروزه شهر اصفهان بیشتر به خاطر داشتن تأسیسات اصلی تحقیقات هسته‌ای ایران در خارج از کشور شناخته می‌شود. شهری که زمانی آرام و کم‌تحرک بود، اکنون به عنوان سومین کلان‌شهر بزرگ کشور ظهور کرده است، و توسط حومه‌های در حال گسترش، کارخانه‌های دودزا و ترافیک خفه‌کننده‌ی بیش از سه میلیون نفر احاطه شده است. هیچ چیز به اندازه‌ی پرتاب ماهواره امید (به معنی امید) در فوریه، نماد گویاتری از مدرنیزاسیون گیج‌کننده‌ی ایران نیست. اما در اصفهان، امید به شدت رو به کاهش است. چشم‌انداز شهری باشکوهی که از تهاجم قبایل افغان و مهاجمان مغول جان سالم به در برد، اکنون تحت تهدید سهل‌انگاری و توسعه‌ی بی‌ملاحظه‌ی شهری قرار دارد.

مظاهری و مسلم‌زاده از نسل جدیدی از اصفهانی‌ها هستند که می‌خواهند نه تنها ساختمان‌ها، بلکه اعتبار شهرشان را به عنوان فلورانسِ ایران احیا کنند، شهری که امیدوارند روزی با شگفتی‌هایش، غربی‌ها را مجدداً مجذوب کند. در فضای داخلی خنک و تاریک خانه‌ای که در حال حاضر روی آن تمرکز کرده‌اند، سقف گچ‌بری شده‌ی سفید و تازه رنگ‌آمیزی شده، با مقرنس‌های صدفی‌شکل تزئین شده است. گل‌های رز ظریف و طلایی، قاب‌هایی برای نقاشی‌های دیواری از باغ‌های ایده‌آل (بهشت؛ کلمه‌ای فارسی به معنی باغ محصور) هستند. بالای یک شومینه‌ی مرکزی، صدها آینه‌ی کار شده، نور حیاط را منعکس می‌کنند. سوفووا سلاجوقی، دانشجوی جوان هنر با پوشش چادر که در گوشه‌ای از اتاق در حال ترمیم نقاشی رنگ‌و‌رفته‌ی گل‌ها است، می‌گوید: «این حرفه‌ را دوست دارم. من رابطه‌ی خاصی با این مکان‌ها دارم.»

احتمالا این خانه در قرن هفدهم توسط یک تاجر ثروتمند یا یک مقام دولتی مرفه ساخته شده و سپس در دو قرن بعد برای مطابقت با سلیقه های در حال تغییر بازسازی شده است. حتی دمپر شومینه نیز به شکل ظریف یک طاووس است. مظاهری با انگلیسی دست و پا شکسته می گوید: «تزئین و کارکرد با هم». این خانه که تنها چند قدم با مسجد جامع قرون وسطایی فاصله دارد، دارای طراحی کلاسیک ایرانی است - یک حیاط مرکزی محصور توسط اتاق ها در دو طرف، یک ورودی واحد در ضلع سوم و یک تالار پذیرایی دو طبقه با پنجره های بزرگ در ضلع چهارم.

حملات موشکی در جریان جنگ با عراق صدام حسین در اوایل دهه ۱۹۸۰ این محله قدیمی را خالی از سکنه کرد و خانه به شدت آسیب دید. در حالی که مسلم‌زاده بر تلاش‌های دقیق مرمت‌سازی سلاجوقی نظارت می‌کند، مظاهری به سمت سوراخ‌های بزرگ در تالار پذیرایی اشاره می‌کند، جایی که زمانی شیشه‌های رنگی با قاب‌های بلوطی قرار داشتند و فضای داخلی را در رنگین‌کمانی از رنگ‌های درخشان غرق می‌کردند. او می‌گوید: «هنوز چند استادکار در اصفهان باقی مانده‌اند که می‌توانند چنین پنجره‌هایی را بازسازی کنند.» تنها تعمیر سقف گچ‌بریِ پرکار با استفاده از داربست بیش از یک سال به طول انجامید و پنج متخصص روی آن کار کردند.

مظاهری، فردی لاغراندام و پرانرژی با ۳۸ سال سن، در رشته‌ی «فنون حفاظت» (باستان‌شناسی) تحصیل کرده و می‌گوید کسب‌وکاری برای مرمت بناها راه‌اندازی کرده است که هر چیزی را از خرابه‌های قدیمی تا نقاشی‌های دیواری قرن هفدهم را در بر می‌گیرد. او به همراه همکارش مسلم‌زاده، ۴۳ ساله که در رشته‌ی «حفاظت آثار هنری» در شهر سن پترزبورگ روسیه تحصیل کرده است، در حال سرمایه‌گذاری زمان و سود خود برای تبدیل این خانه‌ی ویرانه به یک چായخانه هستند. در این چായخانه، بازدیدکنندگان می‌توانند از صنایع دستی، موسیقی و هنر سنتی اصفهانی لذت ببرند. آن‌ها مانند بسیاری از اصفهانی‌هایی که ملاقات می‌کنم، نسبت به خارجی‌ها مهربان، به طرز خوشایندی پذیرا و به میراث خود بی‌نهایت افتخار می‌کنند. مظاهری بدون ذره‌ای طعنه یا دلسردی به تالار پذیرایی نیمه‌تمام نگاه می‌کند و می‌گوید: «ممکن است پنج سال دیگر طول بکشد تا کار تعمیر این مکان تمام شود.»

اصفهان تاریخی پر فراز و نشیب با دوره‌های شکوفایی افسانه‌ای و رکودهای فاجعه‌بار را پشت سر گذاشته است. این شهر در نقطه‌‌ای قرار گرفته که جاده‌ای از فلات ایران به سمت شرق و دشت بین‌النهرین کشیده شده و مسیری دیگر دریای خزر در شمال را به خلیج فارس در جنوب وصل می‌کند. این موقعیت جغرافیایی، سرنوشت شهر را به بازرگانان، زائران و ارتش‌هایی که از آنجا عبور می‌کردند، گره زده است. اصفهان با داشتن آب و هوایی مطبوع – این شهر تقریباً در همان ارتفاع دنور قرار دارد و تابستان‌های نسبتاً ملایمی دارد – در چهارراه ایران باستان به یک شهر پررونق تبدیل شد.

راننده تاکسی که با دقت زیاد در فرهنگ لغت فارسی-انگلیسی خود ورق می‌زند، در حالی که در میان ترافیک سنگین می‌پیچد، به من پیشنهاد فروش یک مجسمه طلا را می‌دهد که ادعا می‌کند ۵۰۰۰ سال قدمت دارد. اگر اصل باشد تعجب می‌کنم، چون چنین اشیاء باستانی کمیاب هستند و تعیین دقیق دوره‌ای که اصفهان به عنوان یک مرکز شهری ظهور کرده را دشوار می‌سازند. اندک یافته‌هایی که از گذشته دور شهر وجود دارد در زیرزمین دفتر میراث فرهنگی، یک عمارت ویلایی به زیبایی مرمت شده‌ی قرن نوزدهمی، درست پایین خیابان محل پروژه‌ی مظاهری و مسلم‌زاده، مشاهده می‌کنم. چند جعبه ابزار سنگی روی کف کاشی‌کاری شده قرار دارند و چند ده قطعه سفال - یکی از آن‌ها با نقش یک مار پیچ‌خورده تزئین شده است - روی یک میز پلاستیکی قرار گرفته‌اند. چند مایل خارج از شهر، بر فراز تپه‌ای بلند، بقایای حفاری نشده‌ی یک معبد قرار دارد که احتمالاً در دوران امپراتوری ساسانیان که تا فتح اعراب در قرن هفتم میلادی بر منطقه حاکم بود، ساخته شده است. در داخل خود شهر، باستان‌شناسان ایتالیایی که درست قبل از انقلاب اسلامی سال ۱۹۷۹ در زیر مسجد جامع حفاری می‌کردند، به ستون‌هایی به سبک ساسانی برخوردند که نشان می‌دهد این مکان در اصل احتمالاً یک معبد آتش‌پرستی زرتشتی بوده است.

دوران طلایی نخست اصفهان به ورود ترکان سلجوقی از آسیای مرکزی در قرن یازدهم برمی‌گردد. آن‌ها شهر را به پایتخت خود تبدیل کردند و میدانی باشکوه ساختند که به مسجد جامع گسترش‌یافته‌ای منتهی می‌شد که با دو گنبد تزئین شده بود. اگرچه گنبد جنوبی مسجد که رو به مکه است، بزرگ‌تر و باشکوه‌تر است، اما گنبد شمالی است که هزار سال است زائران را مجذوب خود کرده است. با نگاه کردن به راس گنبد که حدود ۲۰ متر بالاتر از کف قرار دارد، احساس سرگیجه‌ی خوشایند و غیرمنتظره‌ای می‌کنم، تعادلی کامل بین هماهنگی و حرکت. رابرت بایرون نوشت: «هر عنصر، مانند عضلات ورزشکاری ماهر، عملکرد خود را با دقتی بالنده انجام می‌دهد.»

برخلاف کلیسای سنت پیتر در رم یا کلیسای جامع سنت پل در لندن، هیچ زنجیر پنهانی برای نگه داشتن هیچ یک از گنبدها وجود ندارد. معماران فقط بر توانایی های ریاضی و مهندسی خود تکیه کرده اند. تحلیل دقیق گنبد شمالی در دهه 1990 نشان داد که این گنبد از نظر دقت نه تنها برای قرن یازدهم، بلکه با استانداردهای امروز نیز بسیار دقیق است. این سازه‌ی باشکوه که با نام «گنبد خاکی» شناخته می‌شود، احتمالاً تحت تأثیر یا حتی طراحی یکی از مشهورترین شاعران ایران، عمر خیام، قرار گرفته است که در سال ۱۰۷۳ برای مدیریت رصدخانه‌ی سلطان به اصفهان دعوت شد. خیام اگرچه عمدتاً به خاطر اشعارش به یادگار مانده است، اما دانشمندی برجسته نیز بود که کتابی تأثیرگذار در مورد جبر نوشت، تقویم را اصلاح کرد و گفته می‌شود ۵۰۰ سال قبل از کوپرنیک ثابت کرد که خورشید مرکز منظومه شمسی است.

«آلپای اوزدورال»، معمار ترک که تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۵ در دانشگاه شرق مدیترانه تدریس می‌کرد، بر این باور بود که خیام نقش کلیدی در ترازبندی و ساخت گنبد در سال‌های ۱۰۸۸-۱۰۸۹ داشته و این بنا را به نوعی به یک «آهنگ ریاضی» ساخته شده از آجر تبدیل کرده است. (اگرچه بسیاری از محققان نسبت به این نظریه تردید دارند، اوزدورال ادعا کرد که سرنخ وسوسه‌کننده‌ای را می‌توان در یکی از ابیات شعر خیام یافت: «جمال من کم‌نظیر است، اندامم زیبا و دیدنی، به بلندی سرو، شکوفا همچون لاله؛ با این حال نمی‌دانم چرا دست تقدیر مرا فرستاد تا زینت‌بخش این عمارت خوشیِ زمین باشم.») تنها سه سال پس از تکمیل گنبد، سلطان درگذشت، رصدخانه تعطیل شد، تقویم اصلاح‌شده لغو گردید و خیام که صبر چندانی برای تعصب اسلامی نداشت، بعدها برای همیشه اصفهان را ترک کرد.

بیش از یک قرن بعد، در سال ۱۲۲۸، نیروهای مغول رسیدند. آن‌ها اگرچه معماری را تخریب نکردند، اما بسیاری از ساکنان را به کام مرگ فرستادند. شهر به ویرانی کشیده شد و جنگ‌هایی بین فرقه‌های رقیب سنی درگرفت. «اصفهان یکی از بزرگترین و زیباترین شهرهای جهان است»، ابن بطوطه، جهانگرد عرب، زمانی که در سال ۱۳۳۰ از آنجا عبور کرد، نوشت. «اما اکنون بیشتر آن در ویرانه است.» دو نسل بعد، در سال ۱۳۸۷، تیمور لنگ، فاتح آسیای مرکزی، برای انتقام شورش در اصفهان، ۷۰ هزار نفر را قتل عام کرد. ساختمان‌ها دوباره دست نخورده باقی ماندند، اما مردان تیمورلنگ بنای یادبود هولناک خود را به شکل برجی از جمجمه‌ها برپا کردند.

دو قرن طول کشید تا اصفهان در دوران سلطنت شاه عباس اول، بزرگترین فرمانروای امپراتوری صفوی (۱۵۰۱-۱۷۲۲ میلادی)، دوباره رونق گیرد. شاه عباس که به اندازه ایوان مخوف تزار روس بیرحم، به زیرکی الیزابت اول ملکه انگلستان کاردان و به اندازه فیلیپ دوم پادشاه اسپانیا (که همه هم دوره او بودند) ولخرج بود، اصفهان را به ویترین امپراتوری خود تبدیل کرد. او شهر استانی را به یک کلان شهر جهانی تبدیل کرد، بازرگانان و صنعتگران ارمنی را وارد کرد و از راهبان کاتولیک و بازرگانان پروتستان استقبال نمود. او عموماً نسبت به جوامع یهودی و زرتشتی که قرن‌ها در آنجا زندگی کرده بودند، مداراگر بود. قابل توجه‌ترین اقدام شاه عباس تلاش او برای برقراری اصفهان به عنوان پایتخت سیاسی اولین امپراتوری شیعه بود. او برای تقویت نهادهای مذهبی شهر، علمای برجسته‌ای را از لبنان فراخواند - اقدامی که توسط پیشینیان او آغاز شد و پیامدهای عمیقی بر تاریخ جهان داشت. هنر در پایتخت جدید شکوفا شد. مینیاتوریست‌ها، قالی‌بافان، جواهرسازان و سفالگران، اشیاء تزئینی باشکوهی را خلق کردند که عمارت‌ها و کاخ‌هایی را که در امتداد خیابان‌های وسیع برپا می‌شدند، تزیین می‌کرد.

عباس مردی افراطی بود. یک بازدیدکننده اروپایی او را به عنوان حاکمی توصیف کرد که حال و هوای او به سرعت از شاد به «شیر خشمگین» تبدیل می‌شد. اشتهای عباس افسانه‌ای بود: او از یک سرداب شراب عظیم و حرمسرایی با صدها زن و بیش از ۲۰۰ پسر برخوردار بود. با این حال، عشق واقعی او قدرت بود. او پدر، برادر و دو پسرش را کور کرد و بعداً پسر سوم خود را که او را تهدیدی سیاسی می‌دانست کشت و تاج و تخت را به نوه‌اش واگذار کرد.

عباس تقریباً بی‌سواد بود، اما ابداً آدم ساده‌ای نبود. گفته می‌شود او شخصاً شمعی را برای هنرمند مشهور رضا عباسی در حین طراحی نگه داشته است. عباس می‌توانست خودش ماهی و شکار صید کند، پاک کند و بپزد. او عاشق گشتن در بازارهای اصفهان بود، آزادانه از بساط‌ مغازه‌ها می‌خورد، هر کفشی که در مغازه‌ها به نظرش مناسب می‌آمد برمی‌داشت و با هر کسی که می‌خواست گپ می‌زد. او به راهبان آگوستینی که در یکی از گردش‌هایش او را همراهی می‌کردند، گفت: «اینگونه رفتار کردن، پادشاه بودن است. نه مثل پادشاه شما که همیشه در خانه می‌نشیند!»

در نیمه دوم سلطنت استثنایی ۴۲ ساله شاه عباس که با مرگ او در سال ۱۶۲۹ به پایان رسید، او چشم‌اندازی شهری به جای گذاشت که با هر چیزی که در یک دوره واحد در اروپا یا آسیا ساخته شده بود، رقابت می‌کرد یا از آن فراتر می‌رفت. آندره گدار، باستان‌شناس و معمار فرانسوی که در اوایل قرن بیستم در ایران زندگی می‌کرد، نوشت که اصفهانِ شاه عباس «فراتر از هر چیز یک طرح است، با خطوط و توده‌ها و چشم‌اندازهای وسیع – مفهومی باشکوه که نیم قرن پیش از ورسای ساخته شده است.» تا اواسط دهه ۱۶۰۰، این طرح به شهری با جمعیت ۶۰۰۰۰۰ نفر، ۱۶۳ مسجد، ۴۸ مدرسه دینی، ۱,۸۰۱ مغازه و ۲۶۳ حمام عمومی تبدیل شده بود. خیابان اصلی باشکوه ۵۰ یارد عرض داشت و کانالی از وسط آن می‌گذشت که حوض‌های مرمری پر از گل سرخ را پر می‌کرد و با دو ردیف درخت چنار سایه می‌انداخت. باغ‌های مزینی، عمارت‌هایی را که در دو طرف تفرجگاهی به نام چهارباغ قرار داشتند، زیبا می‌کردند. یک اروپایی که از آنجا بازدید کرده بود، گفت: «اشراف‌زادگان با همراهان متعددشان در حال هواخوری و لاف‌زنی بودند و سعی می‌کردند در تجمل و سخاوت از یکدیگر پیشی بگیرند.»

مصرف گزاف‌گونه‌ی دربار و اشراف، تقریباً نیم قرن بعد، زمانی که ارتش افغان به مدت شش ماه طولانی در سال ۱۷۲۲ شهر را محاصره کرد، به طرز ناگهانی متوقف شد. زنان مروارید و جواهرات خود را می‌فروختند تا اینکه حتی سنگ‌های قیمتی هم نان نمی‌خرید. پس از آن، هم‌نوع‌خواری رواج پیدا کرد. تخمین زده می‌شود که ۸۰ هزار نفر جان خود را از دست دادند که اکثر آن‌ها بر اثر گرسنگی مردند. افغان‌ها بیشتر قسمت‌های شهر را دست‌نخورده باقی گذاشتند. اما آن ضربه روحی - که بعداً با انتقال پایتخت به تهران در شمال دورتر همراه شد - موقعیت و رونق شهر را نابود کرد.

«آمریکا خوبه!» (Bush Good) مردی اصفهانی حدوداً بیست ساله این را می‌گوید و روی نیمکت پارکی در وسط میدان نقش جهان کنار من می‌نشیند. صبح جمعه است – روز تعطیل مسلمانان – و میدان وسیع و مستطیل شکل به جز صدای فواره‌ها آرام است. همراه من هم مثل بسیاری از جوانان دیگری که اینجا ملاقات می‌کنم، از افزایش تورم، فساد دولتی و دخالت مذهبی در سیاست شکایت دارد. او همچنین از حمله‌ی آمریکا می‌ترسد. او اضافه می‌کند: «خوشحالیم که صدام رفته است. اما نمی‌خواهیم مثل عراق شویم.» او دانشجوی ریاضی است که چشم‌انداز کمی برای کار دارد و آرزوی پیدا کردن شانس خود در دبی، استرالیا یا نیوزیلند را در سر می‌پروراند.

چهار قرن پیش، این میدان که به میدان شاه نیز شهرت دارد، قلب اقتصادی و سیاسی امپراتوری‌ای وسیع، صلح‌آمیز و پررونق بود که خارجیان را از سراسر جهان به خود جذب می‌کرد. توماس هربرت، منشی سفیر انگلستان در دربار ایران بین سال‌های ۱۶۲۷ تا ۱۶۲۹، نوشت: «اجازه دهید شما را به میدان شاه ببرم» که «بدون شک به همان اندازه وسیع، دلپذیر و معطر، به عنوان بازاری در جهان شناخته می‌شود.» این میدان با ابعاد ۶۵۶ در ۳۲۸ فوت، همچنین یکی از بزرگترین میدان‌های شهری جهان به شمار می‌رفت.

برخلاف فضاهای بتنی وسیعی مانند میدان تیان‌آن‌من در پکن یا میدان سرخ در مسکو، نقش جهان به صورت متناوب و گاهی اوقات همزمان به عنوان بازار، میدان چوگان، محل اجتماعات، محل اعدام و پارک جشنواره‌ای عمل می‌کرد. شن نرم رودخانه‌ای کف میدان را پوشانده بود و فروشندگان در یک گوشه شیشه‌های ونیزی و در گوشه‌ای دیگر پارچه‌های هندی یا ابریشم چینی می‌فروختند، در حالی که مردم محلی هیزم، ابزار آهنی یا خربزه‌هایی را که با فضله کبوتر جمع‌آوری‌شده از برج‌های خاصی در اطراف شهر رشد می‌کردند، می‌فروختند. دلقک‌ها کلاه‌هایشان را رد می‌کردند، دستفروشان اجناس خود را به زبان‌های مختلف فریاد می‌زدند و دلالان با جمعیت چانه می‌زدند.

یک تیرک در وسط میدان برای تمرین تیراندازی با کمان استفاده می‌شد - سوارکاری با حداکثر سرعت از کنار آن رد می‌شد، سپس برمی‌گشت تا سیبی، بشقاب نقره‌ای یا جام طلایی را که روی آن قرار داشت، نشانه بزند. دروازه‌های مرمری که هنوز در دو انتهای میدان قرار دارند، یادآور مسابقات شدید چوگان هستند که شاه اغلب با اسبی با زین و یراق جواهرنشده به همراه دیگران با لباس‌های رنگارنگ و پرهای درشت در آن شرکت می‌کرد.

امروزه شن، بازرگانان، دلالان و بازیکنان چوگان همگی ناپدید شده‌اند و با باغ‌های احداث‌شده در اوایل قرن بیستم جایگزین شده‌اند. با این حال، نمای اطراف میدان به طور قابل توجهی بدون تغییر باقی مانده است. در شمال، طاق بزرگی قرار دارد که به سقف‌های بلند و طاق‌دار یک بازارچه‌ی سرپوشیده و پرپیچ‌وخم باز می‌شود که تقریباً یک مایل امتداد دارد. در جنوب، مسجد امام، کوهی از آجر و کاشی‌های رنگی قرار دارد. در دو طرف شرقی و غربی میدان، مسجد شیخ لطف‌الله با گنبد قهوه‌ای و آبی کم‌رنگ و کاخ عالی‌قاپو قرار دارند. آن ساختمان - که از نظر بایرون شبیه به یک «جعبه بوت چرمی آجری» به نظر می‌رسد - با ستون‌های باریکی تاجگذاری شده است که آن را به جایگاهی با شکوه تبدیل می‌کند؛ پرده‌های ابریشمی درخشان زمانی از بالا آویزان می‌شدند تا نور خورشید را مسدود کنند. این دو مسجد با زاویه‌های نامناسبی به‌سمت مکه خم شده‌اند تا میدان را از نظم و ترتیب سفت و سخت نجات دهند، در حالی که رواق‌های دو طبقه‌ی مغازه‌ها کل میدان را تعریف و متحد می‌کنند.

برخلاف تصور اولیه‌ی آرامش‌بخش از میدان نقش جهان، برداشت اولیه‌ی من از تفرجگاه چهارباغ که در غرب میدان قرار دارد، با وحشت همراه است. چون نتوانستم تاکسی پیدا کنم، پشت موتور یک مرد اصفهانی میان‌سال نشستم که مرا سوار کرد. در حالی که با سرعت زیاد بین ماشین‌ها در ترافیک روان حرک می‌کنیم، نگرانم که زانوهایم آسیب ببینند. ساخت تونل متروی جدید زیر خیابان تاریخی باعث ترافیک و بسته شدن یک لاین شده است. حامیان حفظ آثار باستانی می‌گویند که مترو شهر را تهدید می‌کند، آب رودخانه را کم می‌کند، به زیرساخت‌های حساس آسیب می‌زند و فواره‌های زیبای تفرجگاه قدیمی را خراب می‌کند.

راننده‌ام که از ترافیک کلافه شده است، ناگهان به جای رفتن به خیابان، به پیاده‌روی وسط خیابان می‌پیچد و عابران سردرگمی را که در حال قدم زدن در پارک هستند، جا می‌گذارد. حوضچه‌های مرمری پر از گل رز مدت‌هاست که ناپدید شده‌اند، مردان شلوار جین به پا دارند و زنان همگی لباس‌های مشکی ساده پوشیده‌اند. اما درخشش کفش‌های پاشنه‌بلند و موهای حنازده - و لباس‌های شیک که در مغازه‌های پرنور نئونی که جایگزین عمارت‌های باشکوه شده‌اند به فروش می‌رسد - از حس مد همیشگی اصفهانی‌ها سخن می‌گوید.

با برگشتن به جاده، از کنار مجتمع تجاری و اداری عظیم تازه‌ساز با آسمان‌خراشی مدرن عبور می‌کنیم. در سال ۲۰۰۵، مقامات سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی ملل متحد (یونسکو) هشدار دادند که اگر از ارتفاع ساختمان کاسته نشود، میدان نزدیک آن ممکن است جایگاه خود را به عنوان میراث جهانی از دست بدهد. مدیران شهری در نهایت دو طبقه از برج مذبور را کاهش دادند، اما ظاهر ناخوشایند آن همچنان باعث ناراحتی بسیاری از مردم محلی می‌شود.

با حرکت به سمت شمال به سمت مسجد جمعه، به میدان عتیق (قدیمی) پر رفت‌وآمد می‌رسیم که مملو از مغازه‌های کوچک و دستفروشان کنار خیابان است. راننده موتورسیکلت مرا کنار خیابان پیاده می‌کند و با مهمان‌نوازی ایرانیِ خاص خودش، قبل از اینکه بتوانم از او تشکر کنم یا انعامی به او بدهم، دور می‌شود.

این میدان بخشی از میدان سلجوقی است که در قرن یازدهم ساخته شده است، اما با گذشت زمان، خانه‌ها و مغازه‌ها به مرزهای اصلی آن تجاوز کرده‌اند. اکنون مقامات شهر قصد دارند «ساختمان‌های غیرمجاز» را با خاک یکسان کنند، طرح ذوزنقه‌ای اصلی را بازسازی کنند و محوطه اطراف مسجد را پاکسازی کنند. این پیشنهاد جامعه میراث فرهنگی اصفهان را دچار اختلاف کرده است. یک مقام شهری می‌گوید این میدان «اکنون کثیف است». او می‌خواهد خانه‌ها و مغازه‌ها را تخریب کند و به جای آن‌ها مغازه‌های لوکس بسازد.

این صحبت‌ها عبدالحمید جبال‌ع‏‏ملی، رئیس بازنشسته سازمان میراث فرهنگی شهر و معمار محترم که در مرمت میدان نقش جهان کمک کرده است، را آشفته می‌کند. او به من می‌گوید: «شما باید دیدگاهی ارگانیک داشته باشید.» جبال‌ع‏‏ملی می‌گوید از آنجایی که بقایای کمی از میدان اصلی باقی مانده است، نابود کردن خانه‌ها و مغازه‌هایی که طی هزاره گذشته در اطراف آن ساخته شده‌اند، اشتباه خواهد بود. او با اشاره می‌گوید: «اما نیروهای جدیدی در حال کار هستند.»

نیروهای جدید جبال‌ع‏‏ملی نه تنها شامل مقامات شهر بلکه شامل توسعه‌دهندگانی می‌شوند که می‌خواهند درست خارج از منطقه تاریخی، یک هتل آسمان‌خراش ۵۴ طبقه و یک مرکز خرید بسازند. حسین جعفری، معاون شهردار اصفهان می‌گوید گردشگران خارجی هتل‌های مدرن می‌خواهند و خاطرنشان می‌کند که این هتل به اندازه‌ای از هسته شهر دور خواهد بود که خشم یونسکو را برنینگیزد. او در عین حال می‌گوید، دولت شهر قصد دارد هزاران خانه در حال تخریب را نجات دهد. جعفری تأکید می‌کند: «ما می‌توانیم هر دو کار را انجام دهیم.»

فرهاد سلطانیان، مسئول میراث فرهنگی که در محله ارامنه کار می‌کند، می‌گوید: «ما آماده‌ایم تا از سرمایه‌گذاران خارجی برای تبدیل این خانه‌ها به هتل، رستوران‌های سنتی و چایخانه برای گردشگران دعوت کنیم.» سلطانیان مرا از کوچه سنگ‌فرش‌شده جدید به سمت یک کلیسای کاتولیک صد ساله می‌برد که اکنون از طریق اتحادیه‌ای بعید بین واتیکان و دولت ایران در حال مرمت است. در خیابان بعدی، کارگران آخرین مراحل مرمت یک عمارت باشکوه را که زمانی محل اقامت روحانیون ارمنی بوده و اکنون با بودجه خصوصی در حال مرمت است، انجام می‌دهند. مالکان امیدوارند این عمارت با ۳۰ اتاق تازه رنگ‌آمیزی‌شده، گردشگران خارجی را جذب کند و سرمایه‌گذاری آنها را جبران کند.

روزی که قرار است حرکت کنم، مظاهری و مسلم‌زاده مرا دعوت می‌کنند تا مهمان آن‌ها در یک تالار غذاخوری سنتی در میدان باشم. خود اصفهانی‌ها درباره شهرت خود به باهوش بودن اما خسیس بودن شوخی می‌کنند. اما آنها همچنین به مهمانی‌های باشکوهشان شهرت دارند. ابن بطوطه در سال ۱۳۳۰ اشاره کرد که آن‌ها «همیشه در تلاشند تا در تهیه خوراکی‌های لوکس از یکدیگر پیشی بگیرند... در تهیه آن‌ها از تمام منابع خود استفاده می‌کنند.»

به نظر می‌رسد که چیز کمی تغییر کرده است. ما در سایه مسجد امام و با نوای آرامش‌بخش موسیقی سنتی، روی نیمکت‌های پهن به صورت ضربدری می‌نشینیم و از دیزی – یک غذای ایرانی پیچیده که از آبگوشت، نان، بره و سبزیجات تشکیل شده و با یک دسته‌کوچک برای له کردن محتویات سرو می‌شود – لذت می‌بریم. پنجره‌های با شیشه‌های رنگی، نور قرمز و آبی را در سراسر اتاق می‌تابانند. با وجود مشکلات اقتصادی، سیاست‌های غیرقابل حل و حتی تهدید جنگ، بخشی از توانایی اصفهان برای پایبندی سرسختانه به سنت‌هایش نیز به چشم می‌خورد.

  • گزارشگر: Andrew Lawler (اندرو لولر) - پایگاه : nationalgeographic

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی