بی نشان از عشق یعنی گم شدن
گم شدن در وادی سرد حیات
رد شدن از کوچه های بی عبور
خالی و خاموش عین جامدات
*
بی حضور عشق یعنی بی کسی
انتهای فرصت بی دغدغه
زندگی اما پر از دلمردگی
ترس شیطان و گناه و وسوسه
*
نق زدن از روزگار پر ملال
لابه لای قفل و زنجیر سکوت
دست و پایی بی هدف در جازدن
حظ نبردن از نگاه یک غروب
*
گل ندادن در مه اردیبهشت
رفتنی بیهوده تا دیوار مرگ
بی خبر از عالم زیبای عشق
کوله باری روی دوش از بار مرگ
*
خوردن و خوابیدن و تکرار روز
حرف های یخ زده در قاب شب
بی نگاهی منتظر بر روی در
دیدن اموات در هر خواب شب
*
بی تحرک مثل مردابی شدن
جایگاه امن هر خاروخسی
کندن جانی که بی ارزش شده
در تلاطم های هر دلواپسی
*
عشق باید زندگی را پر کند
هر کسی با عشق زیبا می شود
ورنه او می ماندو بی همدمی
یکه و تنهای تنها می شود
فریبا شش بلوکی