هیچ ملتی را نمی شناسیم که از موسیقی بی بهره باشد پس باید بپذیریم که موسیقی پدیده ای در فطرت آدمی است. عواملی که آدمی را بجستجوی موسیقی می کشانده است همان کششهایی است که او را وادار بگفتن شعر می کرده است و پیوند این دو سخت استوار است زیرا شعر در حقیقت موسیقی کلمه ها و لفظ ها است و غنا موسیقی الحان و آهنگها و بیهوده نیست اگر ارسطو شعر را زاییده دو نیرو می داند که یکی غریزه تقلید است و دیگری خاصیت درک وزن و آهنگ. گرچه آدمی به نثر نیز می تواند تغنی کند اما هیچ ملتی را نمی شناسیم که غنای او با نثر باشد زیرا جمع میان شعر و موسیقی جمع میان موسیقی الفاظ و موسیقی الحان است.

می توان تصور کرد که در آغاز این دو جدا از یکدیگر رشد کرده و سپس بیکدیگر پیوسته اند اما بهتر و درست تر اینست که بگوییم در آغاز با هم بودند و سپس از یکدیگر جدا شدند بنظر می آید که در آغاز اصواتی آهنگدار بوده است ولی معنییی نداشته بعد انسان کوشیده است که جای آنها را با کلمات مفهوم و دارای معانی پر کند و ازین رهگذر شعر بوجود آمد و چون نمیشد کلمات را چنانکه هستند در تمام موارد با آهنگ تطبیق داد بعضی از ضرورت های شعری بوجود آمد و یا ناگزیر شدند که در وزنها تصرفی ایجاد کنند که منشاء بوجود آمدن زحافها شد. پس از آنکه بشر از دوره ابتدایی و سادگی به تمدن رسید و مظاهر زندگی دگرگون شد در شعر هم تأثیر کرد. و این تحولات روی داد

1 -  شعر فنی شد خاص عده ای، و اصولی را پذیرفت.

2 -  سیس که فني جداگانه شد  از موسیقی نیز جدا شد و خود بخود چیزی بود مستقل و موضوع تغني به شعر در حقیقت آمیزش دو هنر بود

۳- پس از این جدایی شاعران کوشیدند که شعر موسیقی خاص خود را داشته باشد. یعنی کلمات به جای خود بنشینند بی آنکه از آلات موسیقی کمک بگیرند.

4 -  شعرا راههای دیگری را در پیش گرفتند و علاوه بر سرودن شعرهای غنایی و ليريك -- که قدیم ترین انواع شعر است - اشعاری در حکمت و هزل و وصف و فلسفه بوجود آوردند .

و این مسأله ی آمیزش طبیعی شعر و موسیقی در مراحل نخستين خاص هیچ ملتی نیست در یونان و عرب و ..... و حتی در همین روزگاران اخیر هم که توجه شود می بینیم بسیاری از نوازندگان دوره گرد خود سرایندگانی نیز هستند. اصولا شعر برای این بوجود آمده که با آن تغنی شود از این نظر در زبانهای یونانی و لاتین می گویند: «شعر تغنی کرد. و نمیگویند نظم کرد و عرب نیز می گوید: انشد شعرأ یعنی شعری تغنی کرد و سرود . در فارسی هم شعر سرودن اصطلاح است. اعشی شاعر نابینای عرب را نیز مناجه العرب میگفتند زیرا که شعر می سرود و خود تغنی می کرد و می بینیم که شاعران در دوره اسلامی کسانی را استخدام می کردند که شعرهاشان را در دربار شاهان و خلفا با آواز بخوانند و از دلایل این موضوع یعنی پیوستگی شعر و موسیقی یکی این بیت حسان بن ثابت است :

تغن في كل شعر انت قائله

ان الغناء لهذا الشعر مضمار

او معتقد است که شعر را باید با موسیقی سنجيد تا نیك و بدش آشکار شود در زبان انگلیسی نیز کلمه Bard به معنی شاعری متغنی است یعنی کسی که می گوید و تغنی می کند و معمولا یکی از آلات موسیقی را نیز به همراه دارد و شعر خود را به همراه آن می نوازد از جمله اجتماعاتي که در اروپای قرون وسطی خود شعر می سرودند و خود تغنی می گردند

آنهایی هستند که به تروبادورها Troubadoars معروف اند و نیز آنها که به Minnesinger شهرت یافته اند و از همین پیوستگی تاریخی شعر و موسیقی است که بعضی معتقدند شاید بحور عروضی یادگار باقيمانده الحان معروفی باشد از روزگاری که شعر و موسیقی با یکدیگر پیوند داشته اند زیرا صاحب اغانی از ابوالنضير نقل می کند که غنای عربی برتقطيع عروضی استوار است و اگر این عقیده را بپذیریم شاید بتوان گفت

اختلاف وزن شعری ایران قدیم و وزن شعر عرب در اختلاف موسیقی این دو قوم بوده است پیشتر از آنکه عرب موسیقی ایرانی را بیاموزد، یعنی در دوران ابتدایی زندگی عرب صحرایی که موسیقی اصلی بیابان را داشته و از موسیقی ایران آگاه نبوده است. بگذریم از طبیعت ساختمان دو زبان که خود عاملی جداگانه است.

شعر و موسیقی جهات اشتراکی نیز دارند زیرا هر دو به منظور ایجاد حالتی به کار می روند نه به خاطر اثبات امری یا تصویر منظری خارجی با قطع نظر از تأثیری که ممکن است وصف منظره در بیننده پدید آورد. مایه کار نیز در هردو صوت است یکی صوتهای موسیقی که به حسب نسبت زیر و بمی نغمه را و به حسب وقوع در زمانهای متساوی ضرب وزن را ایجاد می کند. جای دیگر صوتهای ملفوظ که ترتیب آنها بحسب دلالت، صوتهای گوناگون بذهن القا می کند و تنظیم آن صوتها به حسب آهنگ و وزن نشاط و شوقی در شنونده بر می انگیزد که صورتهای ذهنی را جان و جنبشی می بخشد و از آن حالتی در نفس پدید می آورد و این خوشاهنگی تعبیر از احساسات شاعرانه در تأثیر آنها نقش عمده ای دارد و نه تنها بحر و وزن شعر است که این جنبش روحی را در آدمی بر می انگیزد بلکه ايقاعهای صوتی یعنی موسیقی داخلی شعر نیز چنین تأثير عظیمی دارد و در حقیقت می توان گفت که ايقاع جزئی از دلالت تعبیر است چنانکه در ذات لغت دلالت معنوی وجود دارد در باره تأثیر وزن در شعر سخنهای بسیار گفته اند و بطور کلی می توان گفت پس از عاطفه که رکن معنوی شعر است مهمترین عامل و موثرترین نیروها از آن وزن است چرا که تخییل یا تهییج عواطف بدون وزن کمتر اتفاق می افتد و اصولا توقعی که آدمی از یك شعر دارد اینست که بتواند آنرا زمزمه کند و علت این که یک شعر را بيش از يك قطعه نثر آدمی می خواند همین شوق بزمزمه و آواز خوانی است که در ذات آدمی نهفته است. گرچه مسألة تخییل را از وزن جدا کرده اند اما هرگز نمی توان پیوند ايندو را با یکدیگر ناديده گرفت و این سینا نیز عوامل محاکات و تخییل را بدین گونه بیان می کند :

 ا- به لحنی که بدان نغمه سرایی می شود، زیرا لحن در نفس تأثير بسزایی دارد و هر غرضی را با لحنی که خاص آنست باید بیان کرد.

۲- دیگر به نفس کلام در صورتی که مخیل باشد و محاکات کند.

٣- بوزن، وزنهایی هست سبك و وزنهایی دیگر سنگین و باوقار و گاه باشد که این سه در يك اثر جمع شوند .

همین را خواجه نصیر نیز در اساس الاقتباس بی هیچ کم و کاستی آورده است و ترجمه گونه ایست از عبارات ابن سينا. نیازمند به توضیح نیست که وزن در شعر جنبه تزییتی ندارد بلکه يک پديده طبیعی است برای تصویر عواطف که به هیچ روی نمی توان از آن چشم پوشید. علتش هم چنانکه دیدیم اینست که عاطفه به نیروی وجدانی است و آثاری نیز در جسم آدمی دارد که در وی به هنگام خشم و شادی و اندوه آشکار می شود. در هر حالتی تپش قلب و نبضش بگونه ایست و نفس کشیدنش بطرزی و این کارها خود نمودار انفعالی است در روح.

پس هرگاه بخواهيم که حالات را با کمک واژه ها نشان بدهیم ناگزیر کلمات به شکلهایی تقسیم خواهد شد و هر قسمتی وزنی بخود می گیرد و از این رهگذر است که بحرهای شعر بوجود می آید و اگر به زبان نثر ادا کنیم ضعف آن احساس می شود و برای همین است که شعر را نمی توان به نثر در آورد و اصولا وزن فضيلت شعر است و در اثر همين وزن است که صاحبان قریحه و ذوق چنان از خود بیخود می شوند. و این آهنگ ها جز در سخن منظوم بوجود نمی آید.

ابو هلال عسکري همين مطلب را گفته و سپس شعر های ایرانی قدیم را از ین قاعده کلی استشنا می کند و می گوید وزن ایشان بر نثرها تطبيق داده می شده و الحانشان منظوم بوده و کلامشان منثور و چنانکه دیدیم این ناقد عرب نیز مانند جاحظ وزن شعر قدیم ایرانی را درنیافته بوده است . و حتی بعضی مانند ابواسحاق زجاج معتقد بودند که هر ملتی باید به وزن عرب شعر بگوید اگر نه شعر نخواهد بود .

روی هم رفته می توانید تاثیرات وزن را در این اصول خلاصه کنیم :

1 – لذت موزیکی بوجود می آورد و این دو طبیعت آدمی است که از این لذت می برد خواه نا خواه . و از طرف دیگر نیز چنانکه ياد شد زبان عاطفه همیشه موزون است زیرا آدمی در انفعالات روحی سخنش مقطع است و تکیه ها و ترجیههایی دارد که آهنگش متفاوت است هم از نظر صوتی و هم از نظر طولي.

شاید رقص قدیمترین زبانی باشد که بشر برای تعبیر از انفعالات نفسانی خود بکار گرفته.

رقص در حقیقت، به تعبیر بعضی موسیقی صامت است و گاه که رقص و موسیقی با هم آمیخته اند درین حالت در هنر ترکیب شده است بنابراین عواطف همیشه همراه با حرکاتی در جسم آدمی بوجود می آیند و از همین نظر است که گفتیم زبان عواطف همیشه موزون است.

2 - میزان ضربه ها و جنبش ها را منظم می کند.

۳- به كلمات خاص هر شعر تأکید می بخشد و امتیازی از نظر کشش كلمات ایجاد می کند .

این اصول است که باعث شده وزن بعنوان مهمترین عامل شعر معرفی شود و می بینیم که اکثر کتابهای مقدس نیز دارای آهنگ و موسیقی خاص اند و این موضوع بخوبی نشان می دهد که انسان در برابر موزونیت چه تأثراتی دارد و بیهوده نیست اگر «عامه منکران نبوت را طعن در کتابهای منزل و انبياء مرسل جز بواسطة نظم سخن نیفتاده است» .

در دنباله این گفتار پادآوری این نکته بجاست که وزن یك شعر از نظرگاه شاعر، انتخابی و اختیاری نیست و شاعر وزن را بطور طبیعی از نفس موضوع الهام می گیرد و هنگامی که موضوع بخاطرش می رسد وزن نیز همراه آن هست در این باره گفته اند که : طبيعت بخودی خود وزن را تعیین می کند و گوته می گفت: وزن همانطور که هست بطور ناخودآگاه از حالت شاعرمایه می گیرد اگر شاعر در حال سرودن شعر در باره وزن بیندیشد دیوانگی است و هیچ اثر ارجمندی خلق نخواهد کرد و نزديك بهمین سخن است گفته الکساندر پوپ Alexander Pope آنجا که میگوید آهنگها باید همچون طنین احساسات جلوه کنند یعنی نفس آهنگ که شاعر با خود زمزمه می کند نمایشگر فراز و فرودهای روحی او باشد و در این کار اختیاری از خود نداشته باشد. بنابراین بیجا نخواهد بود اگر شعر بی وزن را مانند بسیاری از ناقدان ادب شعر ندانيم چنانکه آندره موروا می گوید: من شعر بدون وزن را جز نثر زشتی نمی بینم که بیهوده بریده بریده شده است و ورلن در شعر بیش از هر عنصر دیگری وزن را مؤثر می دانست و این پیوند بحدی استوار است که جای عنصر خیال را می گیرد یعنی در مبحث پیوستگی شعر با  هنر های دیگر دسته ای معتقدند که شعر بنقاشی و تصویرگری نزدیکتر است و عده بیشتری می گویند پیوند با موسیقی از پیوند با نقاشی بیشتر است بخصوص در شعرهای غنایی و ليريك و نیما رابطه موسیقی (وزن) و شعر را بحدی می دانست که می گفت : شعر بي وزن شباهت بانسان برهنه و عریان دارد .

پیش از آنکه درباره رابطه قافیه با موسیقی سخن بگوییم از یادآوری این نکته ناگزیریم که موسیقی و آهنگ شعر چنانکه پیش از این اشارت رفت محدود بقالب عروضی و بحر شعر نیست بلکه در نوع پیوستگی کلمات با یکدیگر و ایقاعهای شعر موسیقی شگفت انگیزی احساس می شود که کم از موسیقی وزن شعر نیست. زیرا شعر دو موسیقی دارد:

ا- موسیقی خارجی که همان وزن عروضی است بر اساس کشش هجاها و تکیه ها.

2- موسیقی داخلی که عبارتست از هماهنگی و نسبت ترکیبی كلمات و طنين خاص هر حرفی در مجاورت با حرف دیگر.

وزن، موسیقی خارجی شعر را ایجاد می کند و ایقاعهای کلمات موسيقي داخلي آنرا البته موسیقی داخلی را با موازين عروضی نمی توان سنجید و همان است که استاد لامبورن Lamborn می گوید: موسیقی داخلی که در شعر پیدا می شود از وزن و نظم وسیعتر است و چه بسا شعرهایی که از نظر نت موسیقی مساوی هستند و از نظر موسیقی صوتی و داخلی متفاوت و حتی هر بیت از يك شعر ممکن است موسیقی خاصی داشته باشد که با موسیقی داخلی بیت دیگر متفاوت باشد .

قافيه نيز گوشه ای از موسیقی شعر است. در کنار موسیقی وزن و موسیقی داخلی کلمات، موسیقی قافیه نیز قابل بررسی و تحقیق است. و یکی از مهمترین عوامل اهمیت قافيه جنية موزیکی آنست. در حقیقت قافیه همان وزن است و یا بهتر بگوییم مکمل وزن است زیرا در هر قسمت، مانند نشانه ای، پايان يك قسمت و شروع قسمت دیگری را نشان می دهد.

از گوشه و کنار تعییرات نیما درباره وزن این نکته به چشم می خورد که قافيه را جزیی از وزن بشمار می آورده اند، از جمله در تعبیر ابن رشيق که می گوید:

وزن بزرگترین رکنهای تعریف شعر است و آن مشتمل بر قافيه نیز هست و آنرا بدنبال خود می کشاند . بعضی از ناقدان معاصر نیز گفته اند که: «مطالعه در بنیاد فیزیکی قافیه بلور دقیقی نشان می دهد که قافیه یکی از عناصر وزن است و حتی این پیوستگی را بتقريبی با دستگاه مولد صوت در آهنگهای موسیقی. تطبيق داده و معتقدند که اگر يك تغمه موسیقی را در دو آلت موسیقی بنوازیم دو نیمه از نظر صوتی با هم اختلاف خواهند داشت یا دست کم هر کدام طعم خاص خود را دار است این خصوصیت را در شعر قافیه بعهده دارد زیرا می بینیم که دو قصیده در يك موضوع و يك وزن که با دو قافيه سروده شده اند تأثيرشان مختلف است . در بعضی از محققان آمریکایی کوشیده اند که شعر را گونه ای از موسیقی بشمار آورند نتیجه تحقیق ایشان اینست که قافیه در ساختمان يك شعر همان نقش را بازی می کند که کلید Key یا «تنالیتی و مایه tonality در ترکیه موسیقی در این باره دکتر شوقي ضيف نظری دارد که شایسته است هم اکنون آنرا یادآور شویم او می گوید: قافیه باقيمانده نواختن آلات موسیقی است و در گوش یادآور کف زدنها و طبلها و دفهاست. نشانه های دیگری هم از این پیوند احساس می کنیم که تصريع (نوعی تجدید مطلع) هاست. مثلا در قصيدة امرءالقیس در چندجا تجديد معطلع شده است و مثل اینست که شاعر از تغني قطعه ای به قطعه دیگر می گراید. حتی تقطيعهای صوتی مثل:

مكر مفر مقبل مدبر معا

کجلمود صخر حطه السيل من عل

و نیز قافیه های داخلی نموداری از این پیوند و علاقه است .

 .................

بن مایه : کتاب "موسیقی شعر" – محمدرضا شفیعی کدکنی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی