مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

نیشخند (لطیفه)

نیشخند و لطیفه های شیرین ایرانی

هر وقت گفتم غذا بیاورند، شما بروید

نقل است یاران محمد بن جهم به او گفتند: ما به دیدن تو می آییم و می ترسیم که از زیاد نشستن ما ناراحت شوي. علامتی تعیین کن که وقتی آن را دیدیم، برویم. محمد گفت: هر وقت گفتم غذا بیاورند، شما بروید.

طنزها و لطایف اخلاقی در ادب پارسی - فاطمه عسگری

سوار شدن چهارپا

ابن راوندی آورده است که روزی در بیابان راه می رفتم، از زیادی راه خسته شدم و دست به دعا برداشتم که خداوند چهارپایی برساند تا پیاده نروم. اتفاقا در همان موقع یکی از همراهان پادشاه که بر مادیانی آبستن سوار بود، آمد و چون به من رسید، مادیان او زایید و کره او قادر به راه رفتن نبود. هنوز از دعا فارغ نشده بودم که کره را به من داد و گفت: باید آن را به دوش بگیری و به شهر برسانی. و چون خواستم قبول نکنم با تازیانه به من زد. کره را بر دوش گرفتم و رو به خدا کردم و گفتم: خدایا! از تو چهارپایی خواستم تا سوارش شوم، نه چهارپایی که سوارم شود.

کوتاه کردن موی و گرفتن ناخن در کدام روز بهتر است؟

از فقیهی پرسیدند که سرمان را در کدام روز بتراشیم، ناخن را در کدام روز بگیریم و سبیل را در کدام روز کوتاه کنیم؟ گفت: در روز درازشنبه! یعنی هر روز که موي و ناخن و سبیل دراز شده باشد باید آنها را کوتاه کرد.

گلیم درشت و نرم

دیوانه ای شوریده جان را گلیمی بود و می فروخت. پیش گلیم فروشی برد.
آن مرد گلیم را بدید و گفت: این گلیم بسیار درشت و خاردار چون تیغ خارپشت است.
گفت و گفت تا آن گلیم به بهایی ارزان و مفت از دست دیوانه گرفت. در حال خریداری پیدا شد و گلیمی نرم خواست.
مرد گلیم فروش همان گلیم نشان داد و گفت: این گلیم نرم است و گویی از پشم نیست و حریر و ابریشم است و چنان است و چنین است و سرانجام به قیمتی گران بفروخت.
آنجا صوفی ای ایستاده بود و این ماجرا می دید و سخنان آن گلیم فروش میشنید. پیش تر رفت و نعره ای زد و گفت: ای استاد یگانه! مرا هم در این صندوق خانه خودت ببر که آنجا گلیمی حریری می شود و سفالی در یتیمی. باشد که از نفس تو حال من نیز بهتر گردد و دکان تو سفال وجود مرا به گوهری بدل سازد.

طنز و رمز در الهی نامه - بهروز ثروتیان


نقش زبان در آسایش آدمیزاد

گفته اند که زبان هر بامداد و  پسین به دیگر اعضای تن می گوید: چگونه اید؟ اعضا می گویند: خوبیم، اگر تو بگذاری !

دل گشاده و پای بسته

شیخ ابوبکر واسطی را زمانی راه به دیوانه خانه افتاد. دیوانه ای را دید که نعره میزد و دست بر دست میکوبید و رقص میکرد و شادی مینمود و سر می جنبانید.
واسطی گفت: ای عزیز! پای در زنجیر این رقص و شادی از چیست؟
دیوانه پیش شیخ زبان گشاد و گفت: اگر پایم در زنجیر است، دلم آزاد و شاد است و همین که دلی گشاده دارم مرا وصل است و بس است.

طنز و رمز در الهی نامه عطار - بهروز ثروتیان

دعا برای آرد کردن گندم

درویشی مقداری گندم برای آرد کردن به آسیاب برد. آسیابان گفت: وقت ندارم. درویش گفت: اگر گندم مرا آرد نکنی، تو را نفرین می کنم. آسیابان گفت: اگر دعای تو مستجاب است، از خدا بخواه گندم تو را آرد کند.

خریدن کره به جای گوشت !

آورد ه اند که شخصی به مهمانی دوستش که فرد خسیسی بود، رفت. به محض این که مهمان وارد شد، میزبان پسرش را صدا زد و گفت: «پسرم امروز مهمان عزیزی داریم، برو و نیم کیلو از بهترین گوشتی که در بازار است برای او بخر. » پسر رفت و بعد از ساعتی دست خالی بازگشت. پدر از او پرسید: پس گوشت چه شد؟ پسر گفت: به نزد قصاب رفتم و به او گفتم از بهترین گوشتی که در مغازه داری به ما بده، قصاب گفت: گوشتی به تو خواهم داد که مانند کَرِه باشد! با خودم گفتم اگر این طور است پس چرا به جای گوشت، کَرِه نخرم؟!پس به نزد بقّّال رفتم و به او گفتم: از بهترین کَر های که داری به ما بده. او گفت: کَر های به تو خواهم داد که مثل شیرۀ انگور باشد! با خود گفتم اگر این طور است چرا به جای کره، شیرۀ انگور نخرم؟! پس به قصد خرید آن وارد دکان شدم، و گفتم از بهترین شیره انگورت به ما بده، او گفت: شیر ه ای به تو خواهم داد که چون آب صاف و زلال باشد، با خود گفتم اگر این طور است چرا به خانه نروم، زیرا که ما در خانه به قدرِ کفایت آب داریم. این گونه بود که دست خالی برگشتم! پدر گفت: چه پسر زرنگ و باهوشی هستی! اما یک چیز را از دست دادی؛ آنقدر از این مغازه به آن مغازه رفتی که کفشهایت مُستهلک شد. پسر گفت: نه پدر، کفشهای مهمان را پوشیده بودم...!

نشریه ی فانوس فارسی 4

مرد میزبان و نان و نمک

نقل است مردی دوستش را به نان و نمک دعوت کرد. میهمان به تصور اینکه نان و نمک کنایه از غذای چرب و نرم است، پذیرفت. وقتی به خانه مرد رفت، دید واقعا باید نان و نمک بخورد. در همین حال گدایی به در خانه آمد. صاحب خانه گفت: ای گدا برو که اگر به سرعت نروی، تو را خواهم زد. میهمان گفت: ای گدا! برو که این مرد حتما به وعده اش عمل می کند و با هیچ کس شوخی ندارد.

ارمغان علیشیر نوائی برای مولانا بنایی !

معروف است که امیر علیشیر نوائی در ایام عید خلعتهائی به ندیمان و آشنایان می فرستاد، یک روز عید بقچه ای پیش مولانا بنایی هروی آوردند، چون گشادند، در وی پالان خرى بود! مولانا بنانی برخاست و رو به قبله کرده سجده بجای آوردا اهل مجلس گفتند چه جای سجده است؟ گفت: در افواه مردم شایع شده بود که میرعلیشیر با بنایی میانه خوبی ندارد و این از جهت عمومی برای من نگران کننده بود، الحمدلله این زمان ظاهر شد که این غیر واقع بوده، و میر به این کمینه در غایت لطف و رحمت بوده اند، نمی بینید که از برای همه جامه های تشریفی فرستاده و از برای این کمینه، جامه خاصه خود را فرستاده اندا

بدایع الوقایع

دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML