معبد بت پرستان سومنات هندوستان

سعدی شیرازی در سفری که به هندوستان داشته گویا گذرش به بت خانه ی بزرگ سومنات ‌‌(۱) افتاده است .

سعدی در بوستان گزارش می کند که در این بت خانه ، بت بزرگی وجود داشته که کاروان ها از این سوی و آن سوی به دیدار آن بت می شتافتند و آن را ستایش می کردند .

در این میان سعدی روی به کاهن معبد می کند و با نکوهش بت پرستی، او و پیروانش را از این کار باز می دارد.

نه نیروی دستش، نه رفتار پای

ورش بفکنی بر نخیزد ز جای

نبینی که چشمانش از کهرباست؟

وفا جستن از سنگ چشمان خطاست

کاهن معبد از گفتار سعدی سخت آشفته و خشمگین می شود و پیروان خود را جار کرده و بر سعدی می شورند .

چو آن راه کژ پیششان راست بود

ره راست در چشمشان کژ نمود

که مرد ار چه دانا و صاحبدل است

به نزدیک بی‌دانشان جاهل است

سعدی که خود در سروده های نابش همه را به مدارا فراخوانده است در اینجا که چاره ای ندیده از همان روش مورد پسند خود بهره می برد و می کوشد با مدارا و نرمی از آن جا جان سالم به در برد . سپس از در پوزش در می آید و با ستایش کاهنان و بت اعظم خشم آنان را فرو می نشاند .

مهین برهمن را ستودم بلند

که ای پیر تفسیر استا و زند !

مرا نیز با نقش این بت خوش است

که شکلی خوش و قامتی دلکش است !

پس از نرم شدن کاهنان  از آنان می خواهد تا دلایل کافی برای پرستش بت بیاورند و دل سعدی را هم با خود همراه سازند .

چه معنی است در صورت این صنم

که اول پرستندگانش منم

عبادت به تقلید گمراهی است

خنک رهروی را که آگاهی است

کاهن بزرگ معبد که گویا دلایل کافی داشته است شادمان می شود و سعی در قانع کردن سعدی می کند :

برهمن ز شادی بر افروخت روی

پسندید و گفت ای پسندیده گوی

سؤالت صواب است و فعلت جمیل

به منزل رسد هر که جوید دلیل

او به سعدی می گوید که ما هم چون تو سفر بسیار کرده ایم و بت های بی جان فراوانی دیده ایم اما این بت با دیگران همسان نیست و هر بامداد دست خود را برای ستایش یزدان بالا آورده و به ستایش خداوند می پردازد !

کاهنان از سعدی می خواهند که شب را همانجا بماند و پگاه فردا ستایش بت اعظم را ببیند .

شب آنجا ببودم به فرمان پیر

چو بیژن به چاه بلادر اسیر

سعدی آن شب را هر طور که بود به صبح رسانید و بامدادان مردمان بسیاری به دیدار بت به پرستشگاه آمدند و با شگفتی ، بت دست بر آسمان برافراشت و ستایش یزدان آغاز کرد .

کس از مرد در شهر و از زن نماند

در آن بتکده جای درزن نماند

من از غصه رنجور و از خواب مست

که ناگاه تمثال برداشت دست !

به یک بار از ایشان برآمد خروش

تو گفتی که دریا  بر آمد به جوش

کاهن معبد که به پندار خود سعدی را قانع کرده است ، روی بر او کرد و گفت که دیدی سخن ما گزافه نبود و این بت شایسته ی ستایش است ؟ سعدی هم طبق همان راه و روش اخلاقی و زیرکی خود در چهره، سخن او را تایید کرد .

نیارستم از حق دگر هیچ گفت

که حق ز اهل باطل بباید نهفت

چو بینی زبر دست را زور دست

نه مردی بود پنجهی خود شکست

سپس کوشید دل آنان را به دست آورد و اعتماد آنان را به خود جلب کند تا بتواند سر از کارشنان درآورد .

زمانی به سالوس گریان شدم

که من زآنچه گفتم پشیمان شدم

به گریه دل کافران کرد میل

عجب نیست سنگ ار بگردد به سیل

دویدند خدمت کنان سوی من

به عزت گرفتند بازوی من !

پس از آنکه سعدی سخت در دل کاهنان جای خود را باز کرد و توانست با انان همراه و همنشین شود بر آن شد که سر از کار آنان در آورد و ببیند چه نیرنگی بکار بسته اند که بت بی جان را دست جنبان می شود .

در دیر محکم ببستم شبی

دویدم چپ و راست چون عقربی

نگه کردم از زیر تخت و زبر

یکی پرده دیدم مکلل به زر

پس پرده مطرانی آذرپرست

مجاور سر ریسمانی به دست

سعدی پس از کنجکاوی بسیار و این سوی و آنسو گشتن ، در زیر بت مردی را می بیند که نشسته و سر ریسمانی را بدست گرفته و با کشیدن آن به پایین، دست بت بالا می رود ! مرد با دیدن سعدی شرمسار شده و گریزان می شود . سعدی در پی او می شتابد و وی را به چاهی می اندازد و با پرتاب چند سنگ او را می کشد، زیرا می داند که اگر او زنده بماند با همراهی دیگر کاهنان و به دلیل آنکه رازشان فاش شده سعدی را زنده نخواهند گذاشت .

بتازید و من در پیش تاختم

نگونش به چاهی در انداختم

که دانستم ار زنده آن برهمن

بماند، کند سعی در خون من

سعدی که دیگر جای ماندن در سومنات نمی دید . شتابان از آنجا میگریزد  و در هندوستان نمی پاید و از آنجا به یمن و سپس به حجاز می رود و پس از چندی به شیراز باز می گردد .

چو دیدم که غوغایی انگیختم

رها کردم آن بوم و بگریختم

مکش بچهٔ مار مردم گزای

چو کشتی در آن خانه دیگر مپای

اینگونه بود که سعدی شیرین سخن ما توانست راز آن بت پرستان مردم فریب را فاش گرداند و بازار داغشان را بی رونق سازد. سعدی در پایان این داستان پندهایی هم می دهد که خواندنی است :

پس ای مرد پوینده بر راه راست

تو را نیست منت، خداوند راست

چو در غیب نیکو نهادت سرشت

نیاید ز خوی تو کردار زشت

تکبر مکن بر ره راستی

که دستت گرفتند و برخاستی

سخن سودمند است اگر بشنوی

به مردان رسی گر طریقت روی

مقامی بیابی گرت ره دهند

که بر خوان عزت سماطت نهند

ولیکن نباید که تنها خوری

ز درویش درمنده یاد آوری !


نثر : مهدی زیدآبادی نژاد  - آبشخور : در شکر بر عافیت – بوستان سعدی


۱-بت‌خانه سومنات یا معبد سومنات یکی نامورترین و مقدس‌ترین پرستشگاه های هندوها است که در شهر پرابهاس پاتان نزدیک وراوال در ایالت گجرات هندوستان جای گرفته است. این معبد به خدای شیوا اختصاص دارد و یکی از دوازده جیوتیرلینگا (Jyotirlinga) است که مکان‌های مقدس شیوایی در هندوئیسم به شمار می‌روند.

معبد سومنات در طول تاریخ بارها تخریب و بازسازی شده است. یکی از معروف‌ترین حوادث تاریخی که با این معبد مرتبط است، تخریب آن توسط سلطان محمود غزنوی در سال 1025 میلادی است. محمود غزنوی به دلیل غارت ثروت‌های زیادی که در معبد نگهداری می‌شد، به این مکان حمله کرد و معبد را ویران کرد.

بازسازی‌های متعددی بر روی معبد انجام شده است، و آخرین بازسازی بزرگ آن در سال 1951 تحت نظارت وزیر اول وقت هند، سردار والابهایی پاتل، انجام شد.

نمایی از بت خانه ی سومنات هندوستان را در پایین می بینید

معبد بت پرستان سومنات هندوستان

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی