بعضی سعدی را صوفی خوانده اند از آن میان ادوارد براون است که می گوید:

عرفان سعدی مانند عرفان مولوی و عطار کامل نیست بلکه سعدی نیمی لاهوتی و تیمی لاسوتی است. «بدون هیچگونه شکی می توان گفت که جوهر عقل دنیا بین در سعدی بیش از عرفان است، ولی روی هم رفته سعدی را به عنوان یک صوفی در کنار عطار و مولانا نام می برد.

برای ادامه بحث در این زمینه نظر «دونالدسون» را می آوریم:

«این که سعدی تفکر صوفیانه داشته است یا نه، پاسخ منفی است. او سعی کرده تا حکمت عملی و موضوع های اخلاقی را طرح کرده و برای تقویت آن عرفان را به خدمت بگیرد.

در این مورد نمی توان به طور کل منکر تصوف سعدی شد. نمی توانیم بگوییم سعدی یک صوفی کامل است و نمی توانیم بگوییم سعدی به این مکتب ارادتی نداشته است. می خواهیم بدانیم سعدی تا کجا صوفی بوده است. خود در کسوت صوفيان بوده یا به این گروه ارادت می ورزیده است. شکی نیست که تصوف بر سعدی تأثیر نسبتا زیادی داشته و در شکل گیری و بارور کردن اندیشه های اجتماعی و اخلاقی او نقش موثری را ایفا نموده است.

اصولا اگر بخواهیم، ماهیت تصوف و یا تاریخ آن را مورد مداقه قرار دهیم، فصلی جدا می طلبد. ولی مختصر اینکه در سده های نخستین اسلام تصوف با عقاید مذهبی و شرعی بهم آمیخته بود. البته ممکن است چنین تصوفی ریشه در دوران ساسانی هم داشته باشد. روی هم رفته و با پیشرفت مطالعات فلسفی و بخصوص فلسفه نو افلاطونی، عمل تفکیک تصوف مذهبی از تصوفی که جنبه الحاد دارد در آغاز به کندی و بعد سریعتر انجام یافت و به تدریج تصوف ایرانی به وجود آمد.» چنین تصوفی جهت دینی و وحدت وجودی دارد. موضوع دیگری که در این زمینه قابل توجه است و نباید آن را از نظر دور داشت این است که فشارها و ظلمهای بنی امیه، جنگها و درگیری های متعدد و مشکلاتی که برای مردم به وجود آورده بودند، احتمالا برخی از مردم را بر این فکر واداشت تا با تفکر و اندیشه در حوزه تصوف و عرفان خود را از این جریانها و فشارهای اجتماعی دور نگاه دارند.

سخن برتلس خاورشناس شوروی هم ناروا نیست که گفت: «هر گونه پنداشت و جهان بینی می تواند با تصوف میانه ای داشته باشد. اگر بخواهیم از این بحث یک نتیجه کلی به دست آوریم باید بگویم، جریان های گوناگون تصوف همه دارای یک شاخص و یا اندیشه بنیادی هستند و آن فکر و اندیشه وحدت وجودی» است. «ویکنز» خاورشناس انگلیسی در این باره می گوید: «روح از مبداء الهی خود جدا شده و پیوسته التهاب ذاتی دارد تا به سوی او باز گردد و در او فنا شود، چه این التهاب در اثر اشتغالات دیگر تقویت یابد و با سرکوب شود، فرقی در ماهیت آن حاصل نمی شود. تصوف ایرانی از این لحاظ تفاوتی با عرفان باختر زمین ندارد. در مثنوی هم آمده است که:

از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان سر زدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

جمله دیگر بميرم از بشر

تا برآرم چون ملایک بال و پر

بار دیگر از ملک پران شوم

آنچه اندر وهم ناید آن شوم

سیر تصوف و عرفان ایرانی در هر دوره ای ویژگی خود را دارد. گرچه از نظر محتوا کم و بیش دستخوش تغییرات می شود و به مرور زمان دچار کاستی ها و افزودنی ها می گردد اما روند آن شدت و نقصان خاص خود را دارد که بحث آن جداست ولی در این قسمت نظری خواهیم داشت پیرامون تصوف در قرن هفتم، یعنی روزگار سعدی با ملاحظه دقیق در تاریخ رجال و علمای قرن ششم و هفتم مشخص میگردد که علما و دانشمندان با ذوق که از مسجد سودی ندیده و از مدرسه طرفی نمی بستند و بحث علمی و زهد خشک، آتش طلب آنان را فرونشانده، سیرابشان نمی کرد، درمان رنج و علاج درد خویش را در سلوک و طريق عرفان و تصوف یافتند، و روی به خانقاهها و رباطها آوردند. البته در این مورد تناقض هایی وجود دارد. یأس و فقر و نومیدی و نابسامانی و دربدری، عده ای از مردم را به خانقاهها کشانده سربار شیوخ و پیشوایان تصرف کرده و مسلما همین گروه وسیله مؤثری برای انحطاط تصوف و عرفان گردیدند و آثار خود را در اواخر دوران مغول و دوره های بعد آشکار کردند.»

هجوم خلق غارت زده به خانقاهها نیز ادامه تعليمات مشایخ را تسهیل می کرد و اعتقاد مردم مصیبت رسیده را بدانان راسخ تر می نمود.

از سوی دیگر در این قرن جنبش صوفیه به شامات و آسیای صغیر انتقال یافته بود و جلال الدین بلخی بزرگترین سراینده عرفان در آنجا پدیدار می گردد تا با درگذشت خود افول کلی تصوف را نیز به دنبال آورد. هنوز تنها «واحه» ای که در بیابان سوزان و نابود کننده هرگونه اندیشه آزاد، در ایران پایداری می کند، یکی دو مرکز جنبش تک افتاده و سخت پنهانی اسماعیلیان است که آن هم با هجوم مغول از بین می رود. در آن واحه است که نصیرالدین طوسی، فیلسوف و دانشمند بزرگ سده هفتم، جامع ترین کار علمی در زمینه اخلاق به اخلاق ناصری - را به زبان پارس می پردازد. می بینیم که در این دوره اخلاق جای بیشتری برای خود باز می کند و گلستان و بوستان سعدی نیز تأییدی است بر همین موضوع. أما سعدی در حوزه؛ عرفان و تصوف پایگاه ویژه خود را دارد. او را نمی توان با مولوی بلخی و عطار قیاس کرد، چه، سعدی در خانوادهای رشد کرده که پدر او از پیشوایان مذهبی است، مولوی پدرش عارف است و از این نظر با سعدی تفاوت عمده ای دارد. سعدی شریعت مدار است و تا حد زیادی ترویج دین می کند، اما تاثیر تصوف و عرفان بر او تا این اندازه بوده که وی را از بند تعصبات خشک و بیهوده و آزارنده اشاعره و جمود اندیشه حاکم بر آن دوران برهاند. نمونه های زیر گواه بر این موضوع اند:

یکی جهود و مسلمان نزاع می کردند

چنانکه خنده گرفت از حدیث ایشانم

به طیره گفت مسلمان که این قباله من

درست نیست خدایا جهود میرانم

جهود گفت به تورات میخورم سوگند

و گر خلاف کنم همچو تو مسلمانم

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم؟

سعدی متشرع است، یک شخصیت مذهبی است. در مدرسه ای درس خوانده که عقاید اشاعره بر او تحميل و تلقین شده است، با این حال در مورد بحث جهود و مسلمان چقدر زیبا و بی طرف قضاوت می کند. این نزاع لفظی رنگ دین به خود گرفته و اگر سعدی جانبداری هم کند، دور از انتظار نیست در حالی که در محل قضاوت هر دو را با یک نظر می سنجد.

اینکه به طور کلی بر تصوف قرن هفتم و تباهی مطلق آن نظر دهيم، سخن ناروایی گفته ایم و اگر هم بگوییم که قرن هفتم در ایران دوران شکوفایی تصوف است این هم سخن گزافی است. ولی به نظر نگارنده حقیقت این است که تصوف در قرن هفتم رونق داشته و علت آن نابسامانی ناشی از حمله مغول است، اگر چه فارس تا حدی از این حمله مصون است ولی آثار سوء ناشی از آن بر روح و روان مردم تأثیر گذاشته و یکی از راه هایی که آنها را از رنجش های روحی نجات می دهد همین طریق خانقاه گرفتن است. اما مخلص کلام اینجاست که در قرن هفتم تصوف ریاکارانه جایی برای خود باز میکند و سعدی کم و بیش به آن اشاره دارد. به بخشی از گلستان در این مورد توجه فرمایید:

یکی را از مشایخ شام پرسیدند که حقیقت تصوف چیست؟ گفت: از این پیش طایفه ای بودند در جهان، پراکنده به صورت و به معنی جمع، اکنون قومی هستند، به صورت جمع و به معنی پراکنده

سعدی شاعر مردمی است. در بین مردم به دنیا آمده، با آنها زندگی بسر می آورد، غم مردم بی نوا رخ او را زرد می کند، نسبت به امور اجتماعی آنها احساس مسئولیت دارد و بالاخره در میان مردم، دنیا را ترک میگوید. چنین انسان با معنایی اگرچه زیر نفوذ تعالیم صوفیه قرار گرفته است ولی زاویه نشین نیست، از مردم، گوشه نمی گیرد. در سفر و حضر کنار آنهاست و خلاصه آموزش های عرفانی او در خدمت مردم است:

صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طريق را

گفتم میان عالم و عابد چه فرقی بود

تا اختیار کردی از آن، این فريق را

گفت آن گلیم خویش به در می برد ز موج

وین جهد میکند که بگیرد غریق را

ملاحظه می فرمایید که در قطعه یاد شده جانب عالم را میگیرد و عابد را به نوعی به خاطر گوشه گیری و زهدگرائی محکوم میکند.

چکیده:

۱. سعدی تحت تأثير تعالیم صوفیه قرار گرفته است ولی نه تا جایی که او را زاویه نشین کند و یا از خلق جدا سازد.

٢. در بحث غزل خواهیم دید که شاخص تصوف و عرفان سعدی همان «وحدت وجودی است. در گلستان هم هر کجا شعر یا حکایتی رنگ عرفان بگیرد سایه ای از «وحدت وجود دارد.

٣. تأثير تصوف بر سعدی تا جایی است که تعصبات ناشی از تعالیم اشاعره را از ذهن او سترده است.

۴. سعدی صوفی نیست ولی به راه و رسم صوفیان علاقه دارد.

۵. سعدی به دراویش و صوفیه راستین اعتماد دارد و آنها را احترام می گذارد.

۶. سعدی چه در گلستان و چه در بوستان هر کجا ذکر و یا دعایی طرح میکند، لحن سخن او رنگ

عرفانی می یابد. چنین لحنی در بوستان بیش از گلستان وجود دارد.

۷. سعدی در گلستان، هم در مدح و هم در قدح صوفيه سخن گفته ولی روی هم رفته سنگینی ذم بیشتر است.

۸. سعدی در کاربرد واژه هایی که ويژه طریقت صوفیه اند جانب اعتدال را گرفته است.

۹. عرفان سعدی متوجه غزلهای اوست و در گلستان و بوستان از این بابت زبان او وسعت ندارد.

اسماعیل آذر


دکتر امیراسماعیل آذر – کتاب سعدی شناسی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی