پایه های تمدن شگرفی که امروز چنین تغییرات مهمی در وضع زندگی انسان به وجود آورده، بر فرهنگی همچنان شگرف و کهنسال قرار دارد که به مرور زمان از حاصل اندیشه آدمیان و در طی هزاران سال زندگانی اجتماعی به دست آمده است... 

تمدن مدیترانه

پایه های تمدن شگرفی که امروز چنین تغییرات مهمی در وضع زندگی انسان به وجود آورده، بر فرهنگی همچنان شگرف و کهنسال قرار دارد که به مرور زمان از حاصل اندیشه آدمیان و در طی هزاران سال زندگانی اجتماعی به دست آمده است. صرف نظر از تمدن و فرهنگ مشرق آسیا که خود ریشه یی مستقل و دیرینه داشته و به موازات این تمدن مسیر زمان و مکان خاصی را طی کرده و به ندرت از پیوند با تمدن آسیای غربی متأثر شده است آنچه که از مغرب و جنوب آسیا و جنوب اروپا و شمال آفریقا به این تمدن جهانی مایه رسیده و از آمیزش این مایههای محدود چنین سرمایه انبوه روزافزونی فراهم آمده است، در حقیقت از شدت ارتباط و اتصال حکم واحدی را یافته که به مناسبت موقعیت مدیترانه نسبت به کانونهای اولیه پیدایش این تمدن و حوزه های گسترش آن احیاناً تمدن حوزه مدیترانه خوانده می شود.

ایرانی و یونانی و استفاده ی یونانی از حکومت ایرانی

این فرهنگ و تمدن که بر حسب اسناد متقدم و پژوهشهای متأخر از دره های نیل و فرات و دجله و کارون و سند برخاسته و با طی راهی که سواحل خلیج فارس و فرات را به کناره های دریای مدیترانه و دره نیل میپیوسته رشته ارتباط جغرافیایی به هم پیوسته یی در سراسر قلمرو پیدایش و گسترش نخستین آن به وجود آورده است در دورۀ غلبۀ عنصر ایرانی بر ممالک این خطه به عنصر پژوهنده یونانی که در سایه این ارتباط به آزادی میتوانست از هلاد تا ممفیس و تب وبابل و شوش را از زیر قدم سعی و کوشش و نظر پژوهش بگذراند و حاصل زحمات دیرینه کاهنان معابد مصر و کلده را که مبتنی بر کارهای گذشته مردم شوش و اور و اراک و تب بود فرا گرفته با خود به یونان ارمغان آورند و از تلفیق و تطبیق و تحقیق آنها، فرهنگی جدید و جامع بر جهانیان عرضه دارند؛ فرهنگی که از اواخر دوره هخامنشی تا عصر ساسانی فرهنگ اساسی و بی رقیب جهان در جنوب اروپا و شمال آفریقا و مغرب و مرکز آسیا محسوب میشد بنابر این سهمی که کشور ما در این رستاخیز فرهنگی قدیم انجام داد، همانا بعد از تقدیم برخی مواد اولیه تهیه محیط مناسب و زمینه مساعد برای ایجاد چنین تفاهم جهانی و سیر اندیشه ها و دانسته ها از مغرب آسیا و شمال آفریقا به جنوب اروپا و ایجاد فرصت و ظرفیت کافی برای عقل هلنی بود که از ترکیب این مواد اولیه معجونی جامع خواص عناصر اصلی بسازد و بر دنیای بعد از اسکندر عرضه دارد تأثیر فرهنگ عصر اشکانی در این ،فرهنگ، نیازی به توضیح ندارد.

تمدن یونانی در ایران عهد اشکانی

متأسفانه جنایتی که در دوره ساسانی به دست پیروان تنسر و کرتر و در زیر حمایت دولت مقتدر آن عصر نسبت به فرهنگ و تمدن دورۀ پانصد ساله اشکانی صورت ارتکاب یافت ما را مدت هزار و هفتصد سال از تصور وجود چنین فرهنگی و تمدنی در فاصلهٔ قتل دارا یا داریوش سوم و اردوان ملوک الطوایف یا ارتابان پنجم شاهنشاه اشکانی محروم کرد و چنانکه مشاهده صورتهای تازه یی در دامنه کوههای سرزمین پهله بر جای تصویرهای ،اشکانی حتی مجال خیالپردازی را دربارهٔ صاحبان این صورتها از نیاکان ما سلب کرده بود، چنانکه در مشرق کوه طبرک پیش از آنکه فتحعلی شاه صورت خود را در حال شکار بجای صورت شاپور بر سنگ ،بنگارد اگر کو برترانر انگلیسی قسمت بازماندۀ نقش اشکانی را در کنار صورت شاپور بر زیر سطح تصویر ندیده بود برای ما تصور وجود صورتی اشکانی در دامنۀ طبرک همچون طاق بستان امروز میسر نبود. تنها محلی که توانست کمیت فراوانی از آثار مکتوب دوره اشکانی را درون دخمه های گل شفته بنای سارویه تا سدۀ چهارم ،اسلامی یعنی بیش از هفتصد سال از دستبرد امثال تنسر و کرتر و باد و باران حفظ کند، همین شهر اصفهان بود.

آثار یونانی در اصفهان ابن ندیم و سارویه

ابن ندیم کتابشناس معروف در فهرست معروف خود می گوید:

مرد موثقی به من خبر داد که در سال سیصد و پنجاه ،هجری دخمۀ دیگری که مکانش معلوم نبود فرو ریخت وپیش از ویرانی چنین به نظر می رسید که قسمت تو پر است و از درون آن کتابهای بسیار بیرون آمد که کسی نمی توانست آنها را بخواند آنچه من به چشم خود دیدم این بود که ابوالفضل ابن عمید (وزیر رکن الدوله فرمانروای ،(اصفهان در سال چهل ،واند یعنی سیصد و چهل واند هجری، کتابهای پاره پاره شده یی بدینجا (بغداد ،فرستاد که درون صندوقها در باروی شهر اصفهان به دست آمده بود و به زبان یونانی بود کسانی که اهل این کار بودند مانند یوحنا و دیگران نوشته ها را خواندند و از آنها بیرون دریافتند که صورت نامهای سپاهیان و مقدار چیزهای ایشان بود کتابها خیلی بد بو بود و گویی تازه از زیردست دباغ بیرون آمده بود و پس از آنکه یکسال در بغداد ماند خشک شد و دیگرگون گردید و بویش برطرف شد و از آن جمله هنوز چیزی پیش شیخ ما ابوسلیمان منطقی سجستانی موجود است.» ابن ندیم می افزاید که گویند سارویه یکی از ساختمانهای محکم قدیمی شگفت انگیزی بود که در  مشرق زمین به اهرام مصر در ارض مغرب از حیث بزرگی و شگرفی بنا شباهت داشت.»

ابو معشر و سارویه

ابن ندیم از قول ابو معشر بلخی که در کتاب اختلاف زیجها نوشته بود نقل میکند توجه پادشاهان ایران به نگاهداری علوم و حرص ایشان در جاویدان ماندن آنها و دلسوزی آنان برای نگهداری علم از آسیب حوادث ،جوی سبب شد که از وسایل کتابت شکیباترین آنها را در برابر حوادث و پایدارترین آنها در روزگار و دورترین آنها از پوسیدگی و فرسودگی یعنی پوست درخت خدنگ را برگزینند که توز خوانده می شد و مردم هند و چین و ملتهای همسایه آنها در این کار بدیشان اقتدا کردند و وقتی برای بردن علوم خود در جهان نیکوترین وسایل را فراهم کردند در نقاط روی زمین و شهرهای هفت اقلیم بهترین خاکها و دورترین آنها از عفونت و زمین لرزه و گرفتن ماه و آفتاب و چسبناکترین گلها و پایدارترین آنها را در برابر روزگار جستند و همه شهرها و نقاط کشور را زیر و رو کردند و در زیر خرگاه ،آسمان شهری که جامع این صفتها باشد غیر از اصفهان نیافتند سپس در نقاط این سرزمین تفتیش کردند و بهتر از روستای جی نیافتند و در روستای جی، جامعتر از موضعی که روزگاری بس دراز پیش از آن شهر جی در آن موضع ساخته شده بود جامع آنچه می خواستند نیافتند پس به کهندژ یا ارک شهر درون جی درآمدند و آثار علمی خود را در آنجا سپردند و این بنا تا روزگارما (یعنی نیمۀ سدۀ سوم باقی است و سارویه خوانده میشود. از بابت بانی این ساختمان، سالهای بسیاری پیش از روزگار ما گوشه یی از این ساختمان ویران شد و مردم بانی آن را شناختند؛ چه در آنجا بر دخمه یا ارجی دست یافتند که از گل شفته درست شده بود و در آن کتابهایی یافتند.

طهمورث و ضبط علوم اولین

از کتابهای اوایل که همه بر پوست خدنگ نوشته و به خط فارسی قدیمی اقسام علوم اولین به ودیعت نهاده شده بود؛ برخی از این کتابها به دست کسی افتاد که بدان عنایتی داشت و آن را خواند و در آنجا نوشته یی مربوط به برخی از پادشاهان متقدم یافته شد که در آن ذکر این معنی رفته بود که طهمورث (دیوبند پادشاهی دوستدار دانش و دانشمندان بود و او را از آنچه پیش از ظهور حادثه مغربی، از حیث اوضاع جوی در فرو ریختن بارانهای پیوسته و سیل آسا و خارج شدن آن از حد عادی روی می دهد با خبر کرده بودند که از نخستین روز پادشاهی او (طهمورث) تا نخستین روز آغاز این حادثه مغربی، دویست و سی و یک سال و سیصد روز فاصله خواهد بود و منجمان عصر از آغاز پادشاهی او را از تجاوز این حادثه از سوی ،مغرب بدانچه در پهلوی آن از جانب مشرق واقع شده است همواره بیم میدادند پس به مهندسان فرمود تا سالم ترین نقاط کشور را از حیث خاک و هوا برگزینند و برای او موضع بنایی را برگزیدند که به سارویه معروف است و هنوز درون شهر جی بر پاست پس او دستور داد این بنای محکم را بسازند چون به پایان رسانیدند، از کتابخانه خود آثار علمی فراوانی را از انواع مختلف بدانجا منتقل ساخت و آنها را برای او روی پوست خدنگ برگردانیدند و در طرفی از آن خانه ،نهادند تا بعد از به پایان رسیدن و بسته شدن آن حادثه غربی، برای مردم باقی بماند.

زیج شهریار

در این میان کتابی منسوب به برخی از حکمای پیشین وجود داشت که در آن سالها و دوره های معلومی . برای استخراج اوساط سیارات و علت حرکات آنها نوشته شده بود مردم روزگار طهمورث، و سایر کسانی که از پارسیان بر ایشان تقدم زمانی ،داشتند آنها را ادوار هزاره یا هزاره ها میخواندند بیشتر از دانشمندان هند و شاهان هندی که بر روی زمین ،بودند و پادشاهان ایران باستان و کلدانیان قدیم که ساکنان آن بوم و بر در روزگار پیشین بودند، اوساط هفت اختر را از روی این سالها و ادوار استخراج می کردند و آن را از میان زیجهایی که در زمان او طهمورث) وجود داشت ذخیره ساختند؛ چه طهمورث و همه کسانی که در روزگار او می زیستند این ادوار را در موقع آزمایش صوابتر و مختصر تر یافتند و منجمان در آن زمان از آن زیجی استخراج کردند و زیج شهریار نامیدند که معنی آن پادشاه زیجها باشد.» ابن ندیم در اینجا سخن ابو معشر را به پایان می آورد.

انتقاد

با وجود نقاط قابل نقد و ملاحظه یی که از مقایسۀ نقل ابو معشر با مشاهده و خبر ابن ندیم به دست می افتد از بیان این موارد صرف نظر میکند و به ذکر استنباط ،کلی که از این سخن میتوان کرد، اکتفا می ورزد کاری بدانچه از نوشته ها در زمان غیر معین و به خطی نامعلوم و زبانی ناشناخته روی پوست خدنگ به دست آمده و به خواندن آن اشاره یی نرفته است نداریم و به آنچه در اواسط صدۀ چهارم، روی پوست حیوان و به خط و زبان ،یونانی از درون همین ،سارویه به دست آمده و ابو عمر يوحنا بن يوسف كاتب مترجم آن را به عربی نقل کرده و از آن مطالبی مربوط به طرز اداره مملکت استنباط شده، می پردازیم که نشان میدهد این نوشته ها و نظایر ،دیگرش که در آثار دیگران بدان اشاره رفته در زمانی بدین گنجینه سپرده شده بود که اصفهان از مراکز قدرت و عمران دولت اشکانی بوده است دولتی که از وجود آن در خداینامه یا شاهنامه جز نامی و چند اسم موهوم دیگر برای دورۀ بعد از اسلام از اسناد عهد ساسانی به یادگار نمانده است.

 اهمیت اصفهان در دولت اشکانی

چنانکه میدانیم سه شهر مهم اصفهان و همدان ،وری با آذربایجان چهار ناحیه از فهله یا پهلهٔ قدیم محسوب میشدهاند که فرمانروایی آنجا اختصاص به آخرین شهریاران اشکانی داشت که جای شهریاران پارتی و یا پرتوی اصیل را به مناسبت نسبت سببی گرفته بودند. این روایات نشان می دهد دهد که مخزن اوراق و اسناد ،دولتی که در مداین همواره در معرض هجوم و تعرض یا طغیان دجله ممکن بود درآید، قلب مملکت که اصفهان باشد اختیار شده بود و نام طهمورث داستانی در روایت ابو معشر، ناگزیر جای نام یکی از شهریاران اشکانی را گرفته که اصفهان را گنجینه اسناد اداری و غیر اداری خود قرار داده بود. همانطور که انتساب بنای اولیه این شهر به بهمن و هما و اسکندر نیز خالی از ملاحظه به نظر نمی رسد.

داستان اسکندر و بنای اصفهان

انتساب بنای آن به اسکندر مانند برخی از شهرهای دیگر معلوم نیست واقعیت تاریخی داشته باشد، و شاید اشاره به سکونت مهاجران یونانی داشته باشد ،که در دورۀ سلوکیها از مغرب به سوی مشرق پیش می رفتند و در فاصلهٔ راههای طیسفون و هرات و بلخ و خاراکس و اصفهان ،وری، در نقاط مختلف رحل اقامت افکندند و در دوره اشکانی از آزادی حفظ زبان و فرهنگ خود برخوردار بودند. این مهاجران گرچه محدود بودند ولی بیرون از سکنه محلی موقعیتی داشتند که از حقوق خاصی احیاناً برخوردار می شدند مانند آباده یی نزدیک ری یا خاراکس آنچه که از روی مواد بازماندۀ محدود میتوان استباط ،کرد این است که اصفهان شهری اشکانی بوده که امکان دارد در نقطهٔ خاص لشکر کشی میان فارس و ماد یا فارس و پهله در زمانی غیر معین از پیش بنیاد شده اما در عهد اشکانی اختیار تازه یی یافته بود که خزینه آثار فرهنگی عصر باشد.

تشابه لوحه های تخت جمشید با اوراق سارویه

حالا اگر آنچه در حکومت رکن الدوله دیلمی از درون دخمه های پوشیدۀ سارویه بیرون آمد و در بغداد خوانده شد، مانند لوحه های گلی تخت جمشید که پس از کشف در آمریکا خوانده شد، دلالتی جز بر امور لشکرکشی و اقتصادی ندارد معلوم نیست آنچه که خوانده نشد و در اصفهان از میان رفت، مشتمل بر آثار فرهنگی ارزنده نبوده است.

فرهنگ اسلامی

چنانکه میدانید فرهنگ امروز جهان مانند هرم معکوسی است که بر پایۀ فرهنگ معروف به یونانی قرار دارد؛ فرهنگی که تکوین و تکامل آن در سایه گسترش حکومت هخامنشی بر شرق و غرب جهان قدیم نصیب عنصر یونانی شد ولی در میان قاعدۀ معکوس این مخروط و پایۀ وارونه یونانی آن، فرهنگ دیگری هم وجود دارد که در همان قلمرو فرهنگ ،یونانی جای تهی شده از فرهنگ قدیم را پر کرده است و آن فرهنگی است که باید آن را فرهنگ مسلمانی نامید.

سهم ایران در فرهنگ اسلامی

در این فرهنگ ،میانه که حلقه رابطه را به وجود می آورد مملکت ما و ملت ما از همه کشورهایی که داخل در قلمرو حکومت اسلامی ،شدند و کلیه مللی که با قبول این دین به خدمت آن کمر بستند، بیشتر است و مراکز تعلیم و تربیت و ترقی ،آن در قلمرو مملکت ما بیش از هر کشور اسلامی دیگر بوده است.

سهم اصفهان در فرهنگ اسلامی

با ملاحظه همه جهات موثر در قضاوت سهم اصفهان در میان مراکز مهم دیگر اسلامی، از حیث قدمت و تنوع و تناوب و دوام و کمیت آثار و شواهد مقام اول را احراز می.کند اصفهان پس از آنکه محلات و قرای پراکنده اش به هم پیوست و شهری درون باروی جدیدی تشکیل یافت یک مرکز معتبر دینی برای تفسیر قرآن و روایت حدیث و درس فقه شد این شهر که تا اواخر صدۀ اول ،هجری شاید هنوز در آنجا به ندرت کسی یافت میشد که قرآن را درست بتواند بخواند از صدهٔ دوم به بعد از حیث فراوانی شماره دانشمندان علوم دینی به مقامی فرا رفت که در طی دویست سال شمارۀ محدثین و مفسرین آن به جایی رسید که برای ضبط نام آنان، ابن حبان کتاب طبقات محدثین خود را نوشت؛ کتابی که نسخه منحصر آن را در ظاهریهٔ دمشق دیده ام و ابن منده و حافظ ابونعیم هم در این باب به تفصیل پرداختند. متأسفانه از وجود نسخه کتاب ابن منده هنوز خبری در دست نیست.

فرهنگ اصفهان در تاریخ اصفهان

از صده سوم که خاندان ابودلف ،عجلی از راه جبل غربی بدانجا راه یافتند کار ادبیات زبان عرب در آنجا رونق سریع یافت؛ رونقی که در دورۀ حکومت مؤید الدوله و فخرالدوله و وزارت صاحب بن عباد، به کمال خود رسید.

ادبیات

مفصلترین سند این نهضت ،فکری در کتاب تاریخ اصفهان حمزه ،بوده که جز نامی و مطالبی پراکنده در کتابهای متأخر از آن نشانی در دست نیست و وجود نام آن احیاناً در جزو مأخذهای دوره مغولی و صفوی و قاجاری نباید ما را به شک اندازد که این کتاب در دسترس کسی بعد از یاقوت بوده است. کتاب حمزه که جامع اخبار اصفهان بوده هز به ما فروخی و ابونعیم و یاقوت مطالب بسیاری را تسلیم کرد، تا در محاسن و اخبار اصفهان و معجم الادباء و معجم البلدان قید ،کنند و از خلال آنها و همچنین آثار ثعالبی، درخشندگی ادبی اصفهان در صدۀ سوم و چهارم تا اوایل صدۀ پنجم بر ما روشن می شود. تصور میکنم اگر هیچ اثری از ادبای بزرگ اصفهان در آن دو صده جز کتاب الاغاني ابوالفرج اصفهانی باقی نمانده بود که در حقیقت دایرة المعارفی از ادب و تاریخ و موسیقی آن عصر محسوب میشود همین یک اثر برای اثبات اهمیت سهمی که اصفهان در وجود یکی از فرزندان خود، نسبت به فرهنگ اسلامی تقدیم داشته است، کافی بود.

اصفهان و فلسفه

چیزی که تا کنون نسبتاً از مد نظر محقق دربارۀ تاریخ فرهنگ اصفهان دور مانده، سهمی است که اصفهان در تعلیم و تربیت حكما و انتقال فلسفه به نقاط دیگر کشور داشته است.

ابن عمید

وقتی ابن عمید با سمت وزارت رکن الدوله هنوز از اصفهان به ری نرفته بود اصفهان را مورد نظر ارباب علم و حکمتی قرار داده بود که میان بغداد و خوارزم و بخارا در حرکت بودند توجه ابن عباد به ادبیات، این پیش آمد را به صورت دیگری درآورد و جای آن را وجود ادیا ،گرفت یا متفکرینی مانند توحیدی که کالایی درخور ،صاحب غیر از ادب با خود همراه نمی آوردند.

مرکز فلسفی در بخارا و خوارزم و گرگانج

در این موقع بود که در بخارا و خوارزم و گرگانج کانون فلسفی و علمی کوچکی در برابر مرکز بغداد به راه رشد افتاده بود تا آنکه از این ،کانون مردی مانند ابن سینا برخاست و چون تعصب ترکان، قلم نسخ بر مآثر سامانیان و مأمونیان و خوارزمشاهیان ،کشید ابوعلی سینا که پروردۀ آن مکتب و گریزان از تعقیب شاه ترکان بود و در گرگان و ری پناهگاهی مطمئن ،نیافت و در همدان هم آسایشی نداشت، به اصفهان پناه برد و در سایه حمایت ابوجعفر کا کویه موضع امن و فراغتی یافت و به کام دل زیست و کتاب نوشت و شاگرد پرورد.

ابن سینا در اصفهان

در صورتی که ابن سینا پیش از دوران توقف ،اصفهان اثری هم پرداخته بود از مرحله تنفیح و تدریس و بود، تا آنکه به عنوان وزارت ،ابو جعفر در اصفهان زندگانی مرفه و متنعمانه یی برای چند سال تعریف نگذشته به دست آورد و شاهکار خود شفا را در مجالس افاده و افاضه بر شاگردان تازه یی که به دست آورده بود، املا کرد معصومی و ابن زیله و بهمنیار که ناقل و ناشر فلسفه سینوی در حیات و ممات او شناخته شده اند، این توفیق را از برکت صحبت او در اصفهان یافتند اصفهان به ابن سینا مجال توسع در افکار و آراء و عقاید علمی ،داد و اگر عمر او به طول انجامیده بود. بسا که امروز در ردیف آثار بازمانده ابن سینا زیج کاكويه و لغت لسان العرب مفصلی می دیدیم که مقدمه آنها در دورۀ حیات او در اصفهان فراهم آمده بود.

مدفن ابن سینا

ابن سینا در سفری که ناگزیر شد با ابوجعفر کا کویه به کوهستان غرب ایران ،برود موقتاً اصفهان را ترک کرد و مرض او را در راه از میان برداشت و در همدان به خاک سپرده شد در پایان چند نسخه از رسالهٔ ترجمه حال ،او که به قلم ابوعبیده تکمیل شده این عبارت از قدیم وارد بوده است که نعشن او را بعداً از همدان به اصفهان منتقل ساختند و در جوار گور گنبد دفن کردند؛ وجود مقبره یی به نام بوعلی در اصفهان همواره این روایت را تأیید میکرد تا آنکه سعی ارباب مساعی نام ابوعلی مسکویه را در همان محل برجای بوعلی سینا نشاند و مقبرهٔ همدان را مدفن قطعی او تشخیص داد و در طی جشن باشکوهی بنای جدید آن افتتاح شد.

مسكويه

ابوعلی مسكويه صاحب تهذيب الاخلاق و فوز الاصغر و تاريخ تجارب الامم، خود فیلسوف بزرگ اجتماعی عصر ،بوده که صحبت ابن عمید را درک کرد و بعد از سقوط دولت رکن الدوله تاب صحبت ابن عباد را نیاورد و به اصفهان ،آمد و در آنجا به تدریس و تهذیب اخلاق مشغول بود. تا وقتی ابن سینا به اصفهان آمد و ساکن شد او زنده بود و در همین جا مرد و در خاک فرو رفت .

اصفهان بعد از ابن سینا

بعد از مرگ ابن سینا با وجودی که اصفهان متحمل خسارات حمله مسعود شده بود، ولی در اثر حسن سیاست ابوجعفر، وضعی داشت بهتر از شهرهای دیگر عراق و خراسان که به دست غزنویان افتاده بودند، بنابر این بهمنیار حوزۀ درس استاد را دایر نگهداشت و کتاب التحصیل را نوشت، و کسانی را که به هوای مکتب سینوی به اصفهان میآمدند مستفید میکرد. ابوالعباس لوکری صاحب بیان الصدق، از شاگردان بهمنیار است که شاید عصر شیخ را درک کرده باشد لوکری در سال ٤٦٨ که قرار کبیسه داده شده بود، در اصفهان حاضر بود و بعد از آن به خراسان بازگشت.

خیامی در اصفهان

عمر خیامی ریاضی دان که در دربار خوانین ترکستان در سمرقند و بخارا با طاهر تاجر فقیه شافعی اصفهانی آشنا شده و کتاب جبر خود را به نام او تألیف کرده بود در موقع بازگشت طاهر به اصفهان و اتصال او بدستگاه ملکشاه، گویا او هم از ماوراء النهر به اصفهان آمده و به خدمت ملکشاه درآمده است. در این شهر این ریاضی دان بزرگ فلسفۀ ابن سینا را بر ابوالعباس لوکری شاگرد بهمنیار آموخت، و از این راه خط ارتباط فلسفی خویش را به ابن سینا .پیوست این اتفاق به خیامی مجال آن میداد که در برخی از رسائل عربی خود ابن سینا را استاد خود بخواند.

خیامی جوان عالم ریاضی دان در ٤٦٨ به اصفهان رسید و تا سالی که حوادث نامطلوب اصفهان در تعقیب مرگ ملکشاه روی داد و مردم بر ضد اسماعیلیه برانگیخته شدند و همکار او معموری بیهقی به قتل رسید در این شهر میزیست؛ یعنی از ٤٦٨ تا ٤٨٨ بیست سال از عمر خود را در اصفهان به تحصیل و تکمیل فلسفه سینوی پرداخت و با علمای خارج دربارهٔ برخی مسائل ،فلسفی از روی گردۀ فلسفی ابوعلی به مکاتبه می پرداخت و شاید در این فاصله نسبتاً طولانی بوده که در طبیعی و طب هم معلومات لازم فراهم آورده بود چنانکه معالجه سنجر خردسال را به او واگذار می کردند.

اصفهان کانون اصلی فلسفه سینوی

بنابر این سه تن از بزرگان اهل حکمت ،خراسان که ابن سینا و لوکری و خیامی باشند، شهرت و مقام فلسفی خود را در دوران سکونت اصفهان یافته اند و رشته حکمت در خراسان از صدهٔ ششم به بعد به این سه تن پیوسته میشد چنان که خواجه نصیر سلسلهٔ تحصیل فلسفۀ خویش را از راه خیامی و لوکری و بهمنیار به ابن سینا می پیوسته است.

اینان بودند که حکمت سینوی منبعث از فلسفه مشایی ارسطاطالسی را در مقابل حکمت اشراقی سهروردی و حکمت دینی امام فخر رازی به کمک نفوذ سیاسی مغول در ایران و توران و مصر بر بساط تدریس و ترویج نهادند.

حال اگر برای اصفهان صدۀ پنجم هجری سهمی جز در ترویج و پیشرفت حکمت مشایی مکتب سینوی شفا نتوان قایل ،شد که در دوران وزارت و سکونت اصفهان تدوین و ترتیب و تدریس یافت و شاگردی همچون بهمنیار و لوکری از این مکتب ،برآورد که سررشته نصیرالدین طوسی ناشر این مکتب بدانان می پیوندد، همین سهم برای سربلندی اصفهان کفایت می کرد.

محاسن اصفهان و حکمای اصفهان

عجب است از ما فروخی صاحب محاسن ،اصفهان که چند سال بعد از وفات ابن سینا، کتاب خود را در توصیف و تعریف شهر خود می،نوشته و در فصل مخصوص از فلاسفه متقدم اصفهان از ابوعلی مسکویه و ابو منصور بن زیله و بهمنیار بن مرزبان و گروه دیگری از دانشمندان مسلمان و یهودی و نصرانی شهر نام می برد، ولی از ذکر خیر ابن سینا دریغ ورزیده و مترجم کتاب هم که سیصد سال بعد بر آن چیزهایی افزوده، از یادآوری این نکته غفلت کرده است. حکمای اصفهان که پیش از موقع تألیف محاسن در دوران پادشاهی می زیسته اند و نامشان در این کتاب ،واردست غالباً در تواریخ حکما و مدارک دیگر گمنام ماندهاند و نام معدودی از ایشان، مانند عبدالرحمن صوفی و ابن مندو یه متطبب و ابوسهل کحال را میتوان در آثار دیگر یافت.

حکمای نیمۀ دوم صدۀ پنجم

از دسته دوم که حکمای معاصر او در آغاز استیلای سلجوقیان بوده اند در مأخذهای دیگر چون هنوز نام و نشانی و اثری نیافته ام به ذکر آنها می پردازم از متأخرین حکمای عصر شیخ الرئیس ابونصر محمود بن قاسم بن فضل و سروشیار بن بنيمان و ابوعلی حسن بن محمد و ابوالفتح محمد بن عبدالله شاگرد حازمی و ابوغلی دیزویه و ابوعلی معروف به قزوینی و حکیم ابوطاهر وحكيم ابوالفرج بن يوحنا و ابوطاهر بن ثابت و عمرو متطبب و نعمان بن سعد و ابوزید بن سعد که در آن میان از زردشتی و نصرانی نامی هست، ولی از یهودیان که در فهرست حکمای متقدم هم عصر ابن سينا و بهمنیار سه نام ذکر شده در دوره نفوذ سلجوقیان نامی نمی برد برای اینکه آشنایی خوانندگان محترم با رجال حکمت صدۀ چهارم هجری در شهر اصفهان بیشتر شود، از محاسن این قسمت را هم نقل میکنم .

حکمای صدۀ چهارم :

ابوعلى مسكويه يوسف يهودی ابوالحسین ،صوفی، یعقوب یهودی ابو بکر مطرز، ابومنصور سیمویه محمد علی مقدر، محمد احمد منجم ابومنصور ،ذیله ابوالفتح محمد بن عبدالله معروف به معجزه یا محجه، فرج ،زره ابو اسحق مطرز بـهـمـنـیـار مرزبان، محمد بن عبد الرحمن ابن مندویه متطبب، ابوعمرو قدامه، ابوالحسن على عبدالرحمن (ابوالحسین)، ابوالفرج رجاء بن نصر معروف به بلفرج، ابوسهل كحال، ثابت بن فرج سهل یهودی، حکیم ابوالفرج معروف به ورزرده شاید تعدادی از این بیست نفر و تنی چند از آن دسته اول درک زمان وزارت و تدریس ابن سینا را در اصفهان کرده و از محضر او استفاده برده باشند.

عبدالرحمن صوفی

از این جدول قرینه به دست میآید که خانوادۀ ابوالحسین عبدالرحمن صوفی مقیم اصفهان بوده اند؛ چه در این جدول از ابوالحسن علی بن عبد الرحمن ابوالحسین نام می برد که علی الظاهر فرزند او می تواند به شمار آید و در رساله معرفت اوقات صلوة از روی اصطرلاب که بعد از محاسن ما فروخی به فارسی در اصفهان تألیف شده از محمود بن یعقوب مهندس نبیرهٔ ابوالحسین صوفی و رسالهٔ معتبری که در استخراج قبله تألیف کرده بود، یاد می کند.

سلاجقه وقتی به اصفهان درآمدند آنجا را شهری آباد و آراسته به وجود حكما وعلما و ادبا وصاحب  بزرگترین کتابخانه تحویل گرفتند.

کتابخانه ابوالعباس ضبی در اصفهان

کتابخانه این ،شهر که در عهد سلاطین آل بویه یعنی فخرالدوله به همت ابوالعباس ضبی وزیر نامی تأسیس شده بود، چنانکه به عهد سلطنت آلب ارسلان در محاسن توصیف می شود کتابخانه یی جامع نسخه های مورد احتیاج اهل دین و ادب و علم و حکمت بود که در برابر در مسجد جامع عتیق بنا کرده بود. ما فروخی بعد از وصف بنای مسجد که دلالت بر سماحت و عدالت مسلمانان می کند می نویسد: روبروی در مسجد کتابخانه و حجره ها و خزانههای کتابی است که استاد رئیس ابوالعباس احمد ضبی بنا کرده و در آنجا کتابها را چیده و فنونی از دانش را بدان جاوید ساخته است. فهرست آن مشتمل بر سه مجلد بزرگ است از مصنفات در اسرار تفاسیر و غرائب حدیث و مؤلفات در نحو وفقه وتصريف وابنيه صرف و از دیوانها اشعار برگزیده و اخبار و گزیده یی از تاریخ پیغمبران و خلفا و کارنامه پادشاهان و امیران و مجموعه هایی از علوم اوایل از منطق و ریاضی و طبیعی و الهی و غیر از آن از چیزهایی که جویای فضل و ممیز میان دانش و نادانی بدانها احتیاج پیدا می کنند.»

چنانکه معلوم میشود بازار علوم دینی و ادبی و فلسفی هر سه در اصفهان رونق داشته و کتابخانه یی که بیرون در مسجد جامع قدیم شهر ساخته و پرداخته بودند تا به نیازمندی استادان و شاگردانی که پای هر ستونی از ستونهای متعدد آن مسجد حلقۀ درس و بحث میزدند جواب بگوید وجود بخش فلسفی شامل بر همه اقسام حکمت عملی و نظری می نماید که درس و بحث اینگونه مواد در پای ستونهای مسجد هم  مقامی بوده است.

شأن و سقايه مسجد جامع

نکته یی که نمیتوان در اینجا نگفته گذاشت و گذشت داستان بنای سقاخانه یا آبگیر مدرسه است که هنگام تکمیل ساختمان قدیمی به عهد معتصم جای این آبگیر خانه یی متعلق به یک نفریهودی بود که به هیچ مبلغی راضی نمیشد بفروشد و همکیشان او را مانع میشدند بانی خیر به هر نحو بود می خواست او را راضی کند. سرانجام موافقت کرد که سطح خانۀ او را با دینار زر بپوشند تا حاضر به فروش شود. در این صورت شاید هرگزی از آن خانه به بیش از پانصد دینار زر تقویم شده باشد و این قدیمیترین نرخی است که در آن زمان برای زمین معمور ممکن بود فرض شود. سخن از ارزانی و گرانی نیست بلکه شاهدی از سماحت و عدالت مسلمانان دربارۀ اهل کتاب محسوب می شود.

اصفهان در کشمکش حنفیان و شافعیان

،غرض، ملکشاه و نظام الملک در چنین شرایطی به اصفهان درآمدند و با پی افکندن مدرسه برای تربیت شافعي وحنفى، وانتقال عده یی از فقهای ماوراء النهر و نیشابور به این ،شهر آرامش فکری شهر را برهم زدند و شهر ما را مدت دو قرن میدان کشمکش شافعیان و ،حنفیان به سردستگی خجندیان و صاعدیان قرار دادند چه بسا اندیشه مستعد و قابلیت ،فکری که در راه حمایت از فلان الدین خجندی یا فلان الاسلام صاعدی در این شهر به خاک سیاه فرونشست خجندیان و صاعدیان اصفهان را جولانگاه غلامان سلجوقی ساخته بودند که سرانجام راه را برای ایلغار مغول و اشغال اصفهان فراهم آوردند.

اصفهان در عصر مغول

اصفهان در دوران مغول و تیموری بارها میدان تعدی و تجاوز قرار گرفت تیمور در آنجا مناره ها از کله کشتگان برای ارعاب مردم بر پا کرد با وجود این در خلال حوادث هر وقتی موقع مقتضی به دست می آمد، نیروی فکری خفته شکفته میشد چنانکه در دوران کوتاه نفوذ جوینیها ، وقتی مشرف الدین هارون والی شهر بود گریختگان حادثه ،بغداد که هنوز به سامانی نرسیده بودند بدانجا آمدند. صفی الدین ارموی معروفترین متن فنى موسیقی خود یعنی شرفیه را در این شهر به نام این وزیر زاده جوینی نوشت یا آنکه مترجم محاسن کتاب را به نام غیاث الدین پسر خواجه رشید از عرب به فارسی نقل کرد.

میرزا اسکندر تیموری

تیمور که برای سرکوبی آل مظفر در عبور و مرور چند بار بر اصفهان گذشته بود، خواست آنجا را مرکز حکومت رستم نبیرۀ خود سازد ولی میرزا ،اسکندر ،نبیرهٔ دیگرش که بر فارس فرمانروا بود به اصفهان آمد و آنجا را قبضه کرد این اسکندر سودای جانشینی نیای خود را داشت و میخواست اصفهان را پایتخت سلطنت آینده خود سازد. در ۸۱۷ نام شاهرخ را از خطبه و سکه افکند و سکه به نام خود زد و در صدد برآمد دولت خود را مستظهر به وجود علما ،سازد و از شیراز و کاشان سید شریف و شمس الدين جوزى و غياث الدين. جمشید را به اصفهان ،آورد و میخواست در آنجا رصدی به بندد چنانکه غیاث الدین یکی از رساله های خود را به نام او نوشت و بر اوثنا .گفت در سال ۸۱۸ او به دست میرزا بایقرا از میان برداشته شد، و ابراهیم میرزا که به جای او به فارس رفت طوری با مردم سلوک ،کرد که خاطره ایام او را از خاطرها محو کرد.

نامه به قوام الدین یزدی

نامه یی در یکی از مجموعه های عهد صفوی به دست داریم که در دوره اعلام سلطنت اسکندر، از طرف مرد موجهی بی نام و مقیم اصفهان به سید قوام الدین یزدی نوشته شده و او را به اصفهان احضار می کند تا به حلقهٔ علمی میرزا اسکندر به پیوندد این سید قوام الدین در جواب دعوتی که قبلاً از او شده بود جواب موافقی نفرستاده ،بود و اینک به تشویق آمیخته به تهدید او را به اصفهان می خواند. این نامه یکی از اسناد تاریخ فرهنگ اصفهان شمرده میشود و با اجازه خوانندگان ارجمند، تلخیصی از آن را نقل می کند

سلامی ابلاغ مینماید و بر قاعدۀ اتحاد التزام مینماید شوق و نیاز به دریافت شرف ملاقات در آن مرتبه است که در حیز عبادت نگنجد، و حصول آن مأمول به خوبترین وجهی میسر باد. این حروف در اواسط ماه صفر قلمی شد. از حالی اعلام میرود که جهت استدعای عزیمت آن جناب کتابتی کرده بود و تا غایت در آن ،باب چنانچه شیوۀ خراج آن عزیز است تهاون ،نموده حال آنکه امروز دارالامان اصفهان جامعیتی دارد که مجموع بسیط ،زمین مثل ،آن بلکه نزدیک ،بدان متصور نیست. اولاً پادشاهی کامکار چون سلطان جلال الدین ،اسکندر که بی تکلف خاتم سلاطین جوانبخت است، مع ذلک بیشتر اوقات به اظهار علوم حقیقی اشتغال میفرماید ثانیاً از سادات عظام سید سلیمان که مکارمش نسبت اجواد عرب، در مملکت عجم احیا می کند؛ ثالثاً، از مشایخ تاج الدین ،گیلانی ،رابعاً از امرا جمعی اند که از جهانگیری مدارا نکنند؛ خامساً، از وز را خواجه غیاث الدین محمد که به حسن کفایت حافظ اوضاع مملکت است، سادساً، از قضات شیخ شمس الدین ،جزری در مشرب امام قرشی و مولانا عبدالرحمن، که در گلزار فقه از شقایق نعمان دانه افشاند و مولا نا قوام الدین قال؛ سابعاً از طبقات علما و محدثان وفقها چون مولانا صاين الدين على (ترکه) و سید محمد سید شریف که نهال برومند چمن علم و معارف است و مولانا زین الدین رجایی که اباعن جد از حافظان احادیث نبوی است و مولانا شرف الدین علی که از هر فنی گوی سبق از اقران ربوده ،ثامناً از منجمان چون مولانا عماد الدين ومولانا غياث الدين و مولانا بدرالدین، که مسالک افلاک را به درج و دقایق پیموده اند؛ تاسعاً، از اطبا چون مونا علاء الدین منصور، و چون مولانا حکیم الدین و مولانا نظام الدین که انفاس ایشان ناموس جالینوس شکسته و فصول بقراط شسته؛ عاشراً، از حفاظ داود الحان عندلیب ،دستان چون مولانا اسدالله و مولانا علاء الدین و خواجه علی مجلدی که نغمت دلپذیرشان ساکنان عالم علوی را خوش وقت سازد... بلبلان گلشن قرآن که طاووس ملک، دمبدم زانفاس ایشان بر فلک پر میزند و چون ملازمان حضرت ،کمال یافتند از مؤذنان بلند آواز چون شیخ محمود و شیخ فخرالدین و شیخ عثمان ،همدانی که از لذت بانک ایشان انس و جن در نماز آیند و از اهل طرب و ارباب ساز چون خواجه یوسف اندگانی و امیر سید احمد چنگی و سلغر شاه عودی و استاد محمود نایی و استاد صغر شاه کمانچه و استاد غیاث الدین طنبوری که هر یک در فن خود یگانه اند و از هنرمندان سرآمده در هر صفت خاصه اصحاب کتبخانۀ عامره چون مولانا عبد العلی که دست صورت نگارش انگشت بر حرف تا می نهد و نوک کلک سحر آثارش جان به پیکر نگاشته دهد و مولانا ،معروف که ارقام خامه عنبر بارش در

عالم معرفت و خواجه محمود مجلد که صنعت خود را چنان به کمال رسانیده که سرحد اعجاز ست... غرض آنکه از مجمعی چنین آراسته اگر آن عزیز من بعد در عزیمت تهاون نماید، غایت بی طریقی بود، همانا معلوم نکرده که برلیغ همایون جهان مطاع صادر شده که همگنان از دور و نزدیک متوجه این صوب شوند و از مشاهده این دولت برومند محظوظ گردند. البته چون این مکتوب به شرف مطالعه ،رسد ،سبک عنان توجه بدین جانب دهد، و گران رکابی اصلاً جایز نشمرد. مبالغه احتیاج ندانست توفیق رفیق باد والسلام على من اتبع الهدى.»

اصفهان و شاهرخ

بعد از سقوط میرزا اسکندر در پایان همین سال این جمع پراکنده شدند و غالب این افراد برگزیده هر رفتند، چنانکه شرف الدین علی و جزری به شیراز رفتند و معروف به بایسنقر پناه برد و مولانا غیاث الدین به سمرقند رفت و به میرزا الغ بیگ پیوست و در نتیجه اصفهان بار دیگر معرض تجاوز و تطاول شاهرخ قرار گرفت که گروهی از علما و فضلای اصفهان به گناه طرفداری از پسرش در ساوه بر دار کرد، ولی پسر خود را مشمول عفو قرار داد

اصفهان در پی عهد شاهرخی به وضعی تنزل یافت که دیگر در آنجا فرهنگ و ادب را رونقی میسر نبود و در تبریز و قزوین و شیراز پیوسته انتظار کسانی را میبرد که حز چپاول و ستمگری هنری نداشتند. همین وضع در صدۀ دهم هم باقی بود زیرا شهر به سابقه تسنن متعصبانه از نظر مهر صفویه دور افتاده بود و برخی سنگهای مسجد جامع نشانه این برخورد نامطلوب است که تا عهد شاه عباس و نقل پایتخت به اصفهان امتداد یافت با انتقال پایتخت دولت صفوی به اصفهان این شهر یکبار دیگر موقعیت دیرین فرهنگی خود را بازیافت .

اصفهان صفوی

علم و حکمت که در آغاز دوران صفوی مانند عهد آق قویونلو در شیراز موضع گرفت، و چون مورد تشویق و تقدیر قرار نمی گرفت به هند رو آورده بود با ظهور میر داماد از اصفهان سر برآورد و مکتب تازه یی از تلفیق اشراقی و مشایی به وجود آمد که شاگردان میر داماد پیشوایان این مکتب شناخته می شدند. ملا صدرا وملا محمد محسن فيض وفياض لاهيجى و آقا جمال خوانساری و آقا حسین پسرش، در ترویج این مکتب جدید سعی وافی به کار بردند ،اصفهان که از دوران سلطنت شاه عباس مرکز تربیت علوم عقلی شده بود تا فتنه افغان بر این منوال باقی ماند و دنباله آن تا اوایل سلطنت ناصرالدین شاه ادامه داشت تا آنکه میرزا ابوالحسن جلوه زواره یی از شاگردان میرزا حسن نوری پسر آقا علی نوری حکیم، حوزۀ درس و بحث خود را از اصفهان به مدرسه دارالشفای تهران منتقل ،ساخت و در حقیقت مکتب اصفهان به صورت تازه یی درآمد و کار حکمت پیر و درس اصول فقه و ادبیات عرب شد و کسانی که به این کار شهرت یافته بودند جنبه تخصصی نداشتند متن و مدرس تدریسی محسوب میشدند همانطور که بعد از جلوه و آقا رضا قمشه یی طهران هم بدین وضع تازه درآمد که مدرسان ،حکمت در آن جز به درس متن و توضیح مطالب آن احساس وظیفه و مسئولیت دیگری نمی کردند حاجی ملا هادی سبزواری از مدرسۀ فلسفۀ ،اصفهان که نزد میرزا حسن درس خوانده بود، همین شیوه را به سبزوار خراسان بر دو متنی منظوم و شرحی منشور برای تدریس خود سرود و نوشت که با همه شهرت خود چیزی بیش از آنچه در اصفهان مطرح بحث و درس بود با خود نداشت.

اصفهان بعد از صفویه

با قطع رشته کار مکتب فلسفی ،اصفهان در حقیقت دورۀ رواج و رونق حکمت مشایی و اشراقی در ایران به پایان رسید و در تهران و خراسان دیگر استادی که بتواند این شعلهٔ اندیشه را افروخته نگهدارد باقی نماند. آغاز درس و بحث فلسفه ،اروپایی که با حکمت شرقی چندان سازشی ندارد توجه نسل جوان را از آنچه روزی در اصفهان کانون درس و بحث حکمت مشایی و اشراقی را گرم کرده بود، به کتابهای فلسفه جدید غربی جلب کرد و با از دست دادن منطق دیرین فلسفه و فراموش شدن زبان اصطلاح رشته ارتباط میان قدیم و جدید بریده شد و مسائلی تازه در حدود تقاضاهای عصر جدید جای مطالبی را گرفت که آثار فرسودگی و سالخوردگی ظاهر آنها را از جلوه دیرینه بیرون آورده بود؛ منتهی زبانی که بتواند آنها را به مراتب بینش و دانش ایرانی بیفزاید درمیان ،نیست و این نقیصه چیزی نیست که با نشست و برخاست و گفت و شنید عادی بتوان برطرف ساخت و حکمت را در راه تحول و تکامل و جذب و جلب انداخت. تصور نمی کنم اصفهان در شرایطی که در مدت صد سال بر آن تحمیل شده، دیگر قدرت روحی آن را پیدا کند که نقش تازه یی در جنبش فرهنگی ایران ایفا کند و همواره مانند موزه یی باشکوه، خاطره دلچسب دوره هایی را که کانون عقل و معرفت انسانی ،بوده از خلال آثار ارزنده و جاویدان خود به یاد مردم دورو نزدیک می آورد.

جلیل دهمشگی – علی جانزاده – جلوه های هنر در اصفهان

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی