ریش واعظ

واعظی بر منبر سخن میگفت و کسی از مجلسیان سخت گریه میکرد . واعظ گفت : ای مجلسیان ! صدق ازین مرد بیاموزید که این هم گریه به سوز می کند . مرد برخاست و گفت : مولانا ! بزکی سرخ داشتم سقط شد . ریشش به ریش تو می مانست . هرگاه تو ریش میجنبانی مرا از آن بزک یاد می آید و گریه بر من غالی میشود ! (کلیات عبید زاکانی ص 232)

نوشتن دیدگاه