وورال جنچ* - 
دانشیار تاریخ (دوره مدرن اولیه)، دکترا از دانشگاه استانبول

پیشگفتار:
تأثیر زبان فارسی فراتر از مناطقی بود که به طور بومی در آن صحبت می‌شد. از قرن یازدهم به بعد، فارسی به زبان مشترک میان جوامع مختلف قومی در آسیای مرکزی تبدیل شد و همچنین به زبان دربار، اداره، دیپلماسی و ادبیات در منطقه‌ای وسیع از شبه قاره هند تا ترانس‌اکسیانا و در قرون بعدی، از غرب دریای خزر تا بغداد و استانبول شد.

زبان فارسی به دلیل حکمرانان این سرزمین‌ها که ریشه‌های ترک-مغولی داشتند، به زبان دربار در آسیای مرکزی، آسیای غربی و آناتولی تبدیل شد. سلسله‌های ترک-مغولی که پس از قرن دهم به ترتیب بر ایران حکمرانی کردند، شیوه‌های دولت‌داری خود را از ساسانیان گرفتند، که مشروعیت خود را بر آن‌ها استوار کردند و فارسی را به زبان دربار تبدیل کردند. در حالی که زبان فارسی تحت تأثیر قابل توجهی از زبان و حتی فرهنگ این سلسله‌های ترک-مغولی قرار گرفت، اما به طور کامل توسط آن‌ها مغلوب نشد. درست است که این سلسله‌ها زیرساخت‌ها و تجربه‌های لازم برای حکومت بر کشور جدید با مردم جدید را داشتند، اما مهارت آن‌ها احتمالاً به خوبی ایرانیان نبود که پیشینه‌ی بوروکراتیک آن‌ها بدنام بود. بنابراین، تأثیر زبان فارسی همزمان با جغرافیای وسیعی که این سلسله‌ها بر آن حکمرانی می‌کردند، افزایش یافت. فارسی در زمان غزنویان که ادامه‌دهنده‌ی رنسانس فارسی بود که توسط سامانیان در شرق ایران آغاز شده بود، در زمان سلجوقیان و سپس فاتحان مغول، به زبان دربار و دیپلماتیک این فاتحان تبدیل شد. مورخانی که این دوره را مطالعه می‌کنند، متفق‌القول هستند که سیاست‌های توسعه‌طلبانه‌ی این امپراتوری‌ها راه را برای گسترش هم زبان فارسی و هم فرهنگ برتر ایرانی-اسلامی هموار کرد.

پیرامون زبان فارسی در آناتولی می‌توان گفت که با جدیت با نبرد ملازگرد آغاز شد. ایرانی‌سازی آناتولی از نظر شیوه‌های حکومت‌داری دولتی، بوروکراسی، زبان و ادبیات پس از نیمه‌ی دوم قرن سیزدهم سیستماتیک‌تر شد. در این دوره، به دنبال تلاش‌های شخصی تعدادی از وزیران ایلخانی، نخبگان حکومتی از شهرهای ایرانی از جمله ارومیه، خراسان، همدان، اصفهان، اران، شیراز، مرند، تبریز، قزوین و خوی شروع به آمدن به آناتولی تحت حکومت ایلخانیان کردند. در میان این وزیران قدرتمند، شمس‌الدین محمد جوینی، وزیر مورد علاقه با دستور کار سیستماتیک در مورد آناتولی، بوروکراسی را با مردم از ایران پر کرد. نخبگان ایرانی تازه وارد نیز نقش حیاتی در انتقال فرهنگ برتر ایرانی-اسلامی به آناتولی داشتند. داستان محمد بن علی راوندی (درگذشته پس از 1207)، نویسنده‌ی راحت‌الصدور و تاریخ‌نگار سلسله‌ی سلجوقی، نمونه‌ای قابل توجه از چگونگی انتقال سنت‌ها و فرهنگ دربار ایرانی به آناتولی توسط چنین نخبگانی است. فارسی همچنان به زبان ادبیات، بوروکراسی و دیپلماسی طبقات حاکم و نخبه در آناتولی در قرن چهاردهم و چندین قرن بعد ادامه یافت. در قرن پانزدهم، تمامی امارت‌های آناتولی در مکاتبات خود با یکدیگر، چه برسد به دنیای ایرانی، فارسی را ترجیح می‌دادند. از زمان حکومت اورهان غازی (1324–1362) تا زمان بایزید دوم (1481–1512)، عثمانی‌ها با حکمرانان گرمیانید، کرمانید، کاستامونو، دولقادر، جانیک، حمیدیلی و ارزینجان و ماردین به زبان فارسی مکاتبه می‌کردند. حتی برخی از مکاتبات محمد فاتح با خان‌های کریمه و مکاتبات بایزید دوم با برادرش جم سلطان نیز به زبان فارسی بوده است.

نمایی از منطقه بیدلیس
نمایی از منطقه ی بیدلیس

تأثیر زبان فارسی در بیدلیس و اطراف آن

این مقدمه برای به تصویر کشیدن محیطی است که در آن تأثیر زبان فارسی و فرهنگ عالی ایرانی-اسلامی را در بیدلیس، پایتخت معتبرترین حکومت کردی در قرن شانزدهم، بررسی می‌کنیم. در واقع، بیدلیس بخشی از دنیای وسیع «فرهنگ فارسی» یا به تعبیر جدید «پرسوگرافیا» بود که از بالکان تا آسیای مرکزی و از شبه قاره هند تا قفقاز گسترش یافته بود؛ منطقه‌ای که در آن زبان، فرهنگ، ادبیات، هنر و هویت فارسی به شدت تسلط داشت. در این محیط، مناطق فرهنگی فارسی قرن‌ها غالب بودند.

از قرن سیزدهم به بعد، بیدلیس به یکی از مراکز استانی تبدیل شد که در آن فارسی به شدت در فرهنگ، معماری، ادبیات و اداره نمایان بود. تأثیر زبان فارسی در بیدلیس و اطراف آن را می‌توان با عواملی چون وفاداری به امپراتوری‌های مستقر در ایران و نزدیکی جغرافیایی و فرهنگی توضیح داد. از نظر وفاداری به امپراتوری‌ها، این تأثیر در واقع با دیگر بخش‌های آناتولی تفاوت چندانی نداشت، زیرا هر دو منطقه تحت سلطه امپراتوری‌های بزرگی چون سلجوقیان، ایلخانیان و تیموریان بودند که از قرن یازدهم زبان فارسی را به عنوان زبان دولت، بوروکراسی و ادبیات داشتند. 

در حالی که ارتباط مستقیم آناتولی با مرکز ایران با فروپاشی ایلخانیان قطع شد، وضعیت در بیدلیس و اطراف آن ادامه یافت. جانشینان تیموریان—قره‌قویونلوها، آق‌قویونلوها و صفویان—که در تبریز مستقر بودند، همچنان بر بیدلیس و مناطق اطراف آن برای حداقل یک قرن دیگر سلطه داشتند. بنابراین، بیدلیس و اطراف آن حداقل چهار قرن دیگر در حوزه تأثیر فرهنگ فارسی و ایرانی-اسلامی باقی ماندند. فارسی نه تنها زبان دیوانی بیدلیس بود، بلکه زبان صوفیان، شاعران، بازرگانان و دانشمندان آن نیز بود. با پذیرش زبان فارسی، طبقات حاکم و نخبگان بیدلیس تلاش کردند تا "جهان‌های اجتماعی خود را توصیف کنند و خود را به جای دیگران همانند کنند."

این تحلیل نشان می‌دهد که تأثیر فرهنگی زبان فارسی در بیدلیس و اطراف آن عمیق و ماندگار بوده و نقش مهمی در شکل‌دهی به هویت فرهنگی این منطقه ایفا کرده است.

منشأ افسانه‌ای بیدلیس: ریشه‌های ساسانی؟

ارتباط بیدلیس با دنیای فارسی فراتر از تأثیر و استفاده از زبان آن بود. در واقع، شرف‌خان نسب اجداد خود را به ساسانیان (ملوک‌الاکاسره) نسبت داد و شهرت آنان به عنوان فرزندان انوشیروان را حتی در بین مردم ذکر کرد و بیان داشت که نسب او به بهوات، یکی از سه پسر انوشیروان جاماسب بن فیروز که در اخلاط ساکن شد، بازمی‌گردد. به گفته شرف‌خان، حاکمان بیدلیس پسرعموهای نخستین ملکان شروان و رستم‌دار بودند که توسط دیگر پسران انوشیروان اداره می‌شدند.

شایان ذکر است که در محیط قرن شانزدهم که در آن سلسله‌ها به دنبال ارتباط نیاکانی با مشروعیت اسلامی بودند، حتی برخی حاکمان کرد (حکاری) نیز احساس می‌کردند که نیاز است از طریق نسب به خلفای عباسی متصل شوند. در مقابل، شرف‌خان به دنبال مشروعیت فارسی بود و اثبات کرد که نسب ساسانی همچنان برای مشروعیت حاکمان معتبر قرن شانزدهم کردستان ضروری است. ارائه حاکمان بیدلیس به عنوان معتبرترین کردها از طریق این برتری نیاکانی توضیح داده می‌شود.

این پدیده را می‌توان در میان حاکمان چمشگزک نیز مشاهده کرد که به اعضای سلسله نام‌های ساسانی/فارسی مانند سهراب، کیخسرو، کی‌پرویز، رستم و پیل‌تن می‌دادند و به نظر می‌رسد به این میراث فارسی اهمیت می‌دادند.

عامل جغرافیایی در انتخاب زبان فارسی توسط بیدلیس

در بیدلیس، تأثیر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی-اسلامی فراتر از وفاداری به امپراتوری‌های متمرکز در ایران بود و به‌طور مستقیم به جغرافیا و موقعیت بیدلیس مرتبط بود. این عامل دوم و تعیین‌کننده خاص بیدلیس و نواحی اطراف آن بود. جغرافیای کوهستانی که کردها در آن ساکن بودند، به قلمرو ایران گسترش می‌یافت. این جغرافیا که در مسیرهای تجاری از آسیای مرکزی، ایران، خلیج فارس و مدیترانه قرار داشت، از نظر تاریخی، زبانی، قومی و مذهبی بخشی از دنیای فارسی‌زبان بود. از این رو، حمدالله مستوفی قزوینی، یکی از بزرگان ایلخانی قرن چهاردهم، جغرافیای گسترده‌تری را که شامل بیدلیس نیز می‌شد، به عنوان بخشی از ایران‌زمین معرفی کرد.

شرف‌خان (متوفی 1601)، معتبرترین خان بیدلیس، در کتاب شرف‌نامه خود—که در سال 1597 تکمیل شد—بر موقعیت بیدلیس در مسیرهای پررفت و آمد و به عنوان جغرافیایی متصل به غرب ایران تأکید کرد. او شهر را به عنوان گذرگاهی بین استان‌های آذربایجان، دیاربکر، ارمنستان و دیار ربیعه توصیف کرد و ادعا کرد که این تنها مسیر برای زائران به ترکستان و هند است که از ایران، عراق و خراسان می‌آیند، و همچنین برای مسافران از جده و زنگبار، تاجران خطای، خوتان، روسی، اسلاوی و بلغاری، و تجار عرب و ایرانی. این موقعیت ویژه به طور طبیعی بیدلیس را از نظر تجاری نیز به قلمرو ایرانی متصل می‌کرد. تاجران ابریشم ایرانی که کالاهای خود را از ایران به حلب منتقل می‌کردند، از دره بیدلیس به عنوان مسیر اصلی در طول قرون استفاده می‌کردند. ناصر خسرو، اندیشمند اسماعیلی ایرانی که در زمستان 1046–47 به بیدلیس-ارزن آمد، نوشت که در آنجا با تاجران ایرانی که انگور می‌فروختند مواجه شد. بین سال‌های 1335 و 1343، فرانچسکو بالدوتچی پگولوتی (1290–1347)، نماینده شرکت بانکی باردی در قبرس، یک راهنمای تجاری برای سفر خود به تبریز نوشت که شامل اطلاعات ارزشمندی درباره هر مکانی بود که تجارت ایتالیایی‌ها به آنجا رسیده بود، از جمله مسیر بیدلیس.

بیدلیس و تبریز: شهرهایی از دیدگاه تجاری و فرهنگی

از آنجایی که بیدلیس بازاری مهم برای تاجران ایرانی بود، تبریز نیز نقطه تجاری مهمی برای تاجران بیدلیس به شمار می‌رفت. فرانچسکو رومانو، تاجر ونیزی که در اوایل قرن شانزدهم به بیدلیس آمد، نوشت که تاجران بیدلیس اغلب برای تجارت به تبریز می‌رفتند؛ حتی مردم شهرهای اطراف بیدلیس نیز برای فروش عسل، پنیر و کره خود به تبریز می‌رفتند. بیدلیس این روابط تجاری با تبریز را برای قرن‌ها حفظ کرد، تا جایی که اولیا چلبی، که در نیمه دوم قرن هفدهم از بیدلیس بازدید کرد، اظهار داشت که بیشتر مردم آنجا تاجران بودند که با ایران تجارت می‌کردند. بیدلیس همچنین به دلیل موقعیت استراتژیک و پیوندهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی قرن‌ها با تبریز، به عنوان دروازه‌های آذربایجان شناخته می‌شد. تنها چنین پیوندهای فرهنگی و تاریخی می‌تواند توضیح دهد که چرا طبقات نخبه بیدلیس—از جمله حکام آن و ادریس بدلیسی (1457–1520) و خانواده‌اش—به تبریز مهاجرت کردند هنگامی که ارتش‌های اوزون حسن در سال 1468 بیدلیس را محاصره کردند، یا چرا حاکم بیدلیس شمس‌الدین خان و قبیله‌اش به ایران به شاه طهماسب مهاجرت کردند زمانی که ارتش‌های سلیمان باشکوه در سال 1535 شهر را تصرف کردند.

این پیوندهای فرهنگی و وابستگی‌ها بین تبریز، بیدلیس و نواحی اطراف آن در حالی که هر دو شهر تحت سلطه عثمانی بودند، ادامه داشت. زمانی که تبریز در قرن شانزدهم (1585–1603) تحت سلطه عثمانی بود، حکام بیدلیس و به‌ویژه امیران حکاری امور اداری خود را از طریق پاشای تبریز انجام می‌دادند.

حکام بیدلیس توانستند به واسطه عواملی چون وفاداری به امپراتوری‌های متمرکز در ایران و نزدیکی جغرافیایی، به صورت سیاسی و فرهنگی در دیوان‌سالاری و فرهنگ عالی ایرانی-اسلامی ادغام شوند. مهم‌ترین ابزار این ادغام موفقیت‌آمیز بدون شک زبان بود. زبان و فرهنگ فارسی از طریق این وفاداری و ارتباط، به مدت قرن‌ها در بیدلیس و اطراف آن از طریق کانال‌های سیاسی، دیوان‌سالاری و فرهنگی تأثیرگذار بود.

رونق زبان فارسی به عنوان زبان دیوان‌سالاران، صوفیان و نخبگان

زبان فارسی و فرهنگ عالی ایرانی-اسلامی برای قرن‌ها در بیدلیس از طریق دو کانال حفظ شد. اولاً، دیوان‌سالاری داخلی دربار بیدلیس و روابط دیپلماتیک با جهان اطراف آن به زبان فارسی بود. این به نوبه خود به این معنا بود که حکام و دیگر افراد در دربار، مانند منشی‌ها، به این زبان صحبت می‌کردند. ثانیاً، فعالیت‌های متقابل صوفیانه بین بیدلیس و قلمرو ایران وسیله‌ای برای زنده نگه داشتن پیوندهای فرهنگی بود. اکنون به بررسی این دو کانال می‌پردازیم.

الف) ادغام سیاسی و فرهنگی و زبان فارسی در بیدلیس

در حالی که شرف‌خان نویسنده شرفنامه به‌طور افتخارآمیز نوشت که اجدادش، حکام بیدلیس، به مدت 760 سال بر این سرزمین‌ها حکمرانی کرده‌اند، تنها اطلاعاتی درباره هجده دوره از این حکومت‌ها ارائه داد. شرف‌خان ادعا کرد که تاریخ حکام بیدلیس به دوران پیش از تیمور بازمی‌گردد و اطلاعات واضح درباره سلسله خود را با حاجی شرف بن ضیاءالدین، حاکم بیدلیس در سال 1394، سالی که تیمور به این منطقه آمد، آغاز کرد. به گفته شرف‌خان، حاجی شرف به تیمور خوش‌آمد گفت و وفاداری خود را اعلام کرد، در حالی که تیمور در مقابل، علاوه بر بیدلیس، موش و اخلاط که او قبلاً بر آنها حکمرانی می‌کرد، قلمروهای پاسین، آونیک و ملازگرد را به او اعطا کرد. پسر حاجی شرف، امیر شمس‌الدین، به یکی از متحدان وفادار قرایوسف، شاه ایرانی که پس از مرگ تیمور بر تمام آذربایجان حکمرانی کرد، تبدیل شد. به گفته شرف‌خان، بین قرایوسف و حکام بیدلیس رابطه‌ای قوی از نوع پدر-پسر وجود داشت، تا حدی که قرایوسف قرایوسف (1406-1420) حاکم بیدلیس ملک شمس‌الدین را "پسر من" خطاب می‌کرد. امیر شمس‌الدین در مبارزه خود علیه جانشینان تیمور از قرایوسف حمایت کرد و قرایوسف حتی یک بار به او پناه برد. هنگامی که قرایوسف ارتش جانشینان تیمور را شکست داد و آذربایجان را تصرف کرد (1407-1408)، او استان بیدلیس را به دلیل دوستی، اتحاد و خویشاوندی با حاکم بیدلیس ملک شمس‌الدین اعلام کرد. پس از مرگ قرایوسف، امیر شمس‌الدین امیران کردستان را به حضور شاهرخ، که به اخلاط آمده بود، برد، تسلیم خود را اعلام کرد و فرمانی را که پدرش تیمور به او داده بود در سال 1421 تجدید کرد. در دوره‌ای که اوزون حسن و شاه اسماعیل بیدلیس را تحت سلطه خود درآوردند و اعضای خاندان را به تبریز تبعید کردند، حکومت شهر به طور مستقیم به تبریز سپرده شد. بدین ترتیب، می‌توان گفت حکام بیدلیس از زمان اعلام وفاداری به تیمور در سال 1394 تا زمان تحت سلطه عثمانی در سال 1515 به امپراتوری‌های بزرگ متمرکز در ایران مانند تیموریان، قرایوسف و صفویان، خواه به عنوان تابع یا به طور مستقیم، تسلیم شده بودند.

ادغام سیاسی و فرهنگی بیدلیس و نواحی اطراف آن در قلمرو ایرانی بسیار زودتر از تاریخ‌های پیشنهادی در معدود اسنادی که باقی مانده است—بیشتر آنها از بین رفته‌اند—در نیمه دوم قرن یازدهم، زمانی که فرهنگ عالی ایرانی-اسلامی به آناتولی آمد، رخ داد. واضح‌ترین شواهد برای این امر دوباره از شرف‌خان می‌آید، که نوشت که بایگانی امیرنشین، که شامل فرمان‌های تیمور، فرمان‌های قبلی سلاطین و دستورات و اسناد حکام بیدلیس بود، زمانی که شرف‌خان کشته شد و شمس‌الدین خان به شاه طهماسب پناه برد، از دست رفت.

ب) فارسی به عنوان زبان دیوان‌سالاری و دیپلماسی

با وجود این از دست دادن، رابطه حکام بیدلیس به عنوان تابعین امپراتوری به صورت محدودی مستند شده است. معدود اسناد باقی‌مانده نشان می‌دهد که فارسی زبان دیوان‌سالاری و دیپلماسی در دربار بیگلربیگی‌های بیدلیس در طول این قرن‌ها بوده است. اولین این اسناد، فرمان فارسی بود که قرایوسف قرایوسف به امیر شمس‌الدین داد. در این فرمان، که به سال 1417 برمی‌گردد، قرایوسف ملک شمس‌الدین را که او را امیر اعظم و امیرالامرا العجم خطاب کرده بود، به عنوان ممتازترین امیران ایرانی اعلام کرد، که او در بین همتایان خود موقعیتی ممتاز داشت و بیدلیس، اخلاط، موش و خینیس و قلعه‌های آنها به او واگذار شده بود.

ج) ادامه استفاده از فارسی در حکمرانی

یکی دیگر از فرمان‌های دوره‌ای که بیدلیس و نواحی اطراف آن تحت سلطه صفویان بود، بسیار مهم است، زیرا خطاب به مقامات محلی به زبان فارسی است. در این فرمان که توسط شاه اسماعیل (1501–1524) صادر شده و به مارس 1514 برمی‌گردد، شاه به مسافران، مقامات محلی و اعضای ارتش هشدار داد که مشکلات زیادی برای ساکنان عدلجواز و اخلاط ایجاد نکنند، زیرا آنها در وضعیت بدی قرار داشتند و به هیچ زحمتی مانند خدمات اسکان، علوفه یا اسب دامن نزنند. نمونه دیگری متعلق به جانشین او است. شاه طهماسب (1524–1576) بود که در اکتبر 1533 شمس‌الدین خان را به عنوان حاکم امیرنشین بیدلیس در فرمانی به زبان فارسی اعلام کرد. طهماسب همچنین با حاکمان محلی عثمانی اطراف بیدلیس در تماس بود. او در سال 1553 در نامه‌ای به فارسی به مصطفی بیگ، حاکم عثمانی عدلجواز، قلمروی که گاهی از عثمانی‌ها بازپس گرفته می‌شد، نوشت که یک واگن بار خرم‌دار خوشمزه اخلاط را به کاخ او در تبریز بفرستد.

د) نامه‌های دیپلماتیک

حکام بیدلیس از زبان فارسی، زبان مشترک زمان، در روابط دیپلماتیک خود با نه تنها قلمرو ایرانی که به آن تعلق داشتند، بلکه قلمرو عثمانی نیز استفاده می‌کردند. قدیمی‌ترین نمونه از این نامه، نامه‌ای است که حاکم بیدلیس شاه محمد به مراد دوم (121-1451) ارسال کرد. نامه دیگری توسط پسر شاه محمد، شرف، به فاتح قسطنطنیه، به منظور تبریک به عنوان یک متحد قرایوسف، در مورد فتح استانبول نوشته شده بود. هر دو نامه برداشت عثمانی و تصور سلطان از دنیای حکام کردی بیدلیس در قرن پانزدهم را منعکس می‌کنند و نشان می‌دهند که این حکام برای ادامه وجود خود بین دنیای عثمانی و ایرانی سیاست تعادل را دنبال کرده‌اند.

نامه دوم شایسته بررسی دقیق‌تری است، زیرا نشان می‌دهد چگونه حاکم بیدلیس خود را در دنیای ایرانی یکپارچه کرده است. اولاً، نامه نمونه‌هایی از ساختار فصیح تولید شده در دربار بیدلیس ارائه می‌دهد، زیرا حکام بیدلیس دقت داشتند که نویسندگان ماهری را که در سبک ادبی رایج در ایران مهارت داشتند، حمایت کنند. بدین ترتیب، حکام بیدلیس باید می‌دانستند که یک نویسنده فقط نامه‌ها را نمی‌نویسد: نویسنده همچنین ایدئولوژی و سیاست‌های حاکم را شکل می‌داد و مکاتبات پیچیده‌ای را انجام می‌داد. نامه نمونه جالبی است که تحسین دنیای کردی برای زبان فارسی و توانایی‌های نویسندگانی که تحت حکام کردی در فارسی آموزش دیده‌اند را به نمایش می‌گذارد. برخی از عبارات در این نامه فصیح حکام، آشنایی با دنیای فرهنگی تیموری در هرات را نشان می‌دهند. تشابهات متمایز بین این نامه و مکاتبات دیپلماتیک تیموری متمرکز در هرات از نظر فرم و سبک این ادعا را تأیید می‌کند. 

زبان فارسی و فرهنگ عالی ایرانی-اسلامی برای قرن‌ها در بیدلیس از طریق دو کانال حفظ شد. اولاً، دیوان‌سالاری داخلی دربار بیدلیس و روابط دیپلماتیک با جهان اطراف آن به زبان فارسی بود. این به نوبه خود به این معنا بود که حکام و دیگر افراد در دربار، مانند منشی‌ها، به این زبان صحبت می‌کردند. ثانیاً، فعالیت‌های متقابل صوفیانه بین بیدلیس و قلمرو ایران وسیله‌ای برای زنده نگه داشتن پیوندهای فرهنگی بود. اکنون به بررسی این دو کانال می‌پردازیم.

ثبات حاشیه‌ای زبان فارسی

پس از ادغام بیدلیس در سیستم اداری عثمانی در سال 1515، سرنوشت زبان فارسی به عنوان زبان رایج دربارها، حکام و حکام کُرد منطقه تغییر کرد. در ربع اول قرن شانزدهم، حکام بیدلیس همچنان با استانبول به زبان فارسی ارتباط برقرار می‌کردند، اما به تدریج این سنت را کنار گذاشتند. به دلیل فرامین امپراتوری، تمامی برات‌ها و ثبت‌های تیول از پایتخت به زبان ترکی ارسال می‌شد و بر این اساس، خان‌های بیدلیس نیز شروع به حمایت از منشی‌هایی کردند که به زبان ترکی نیز مسلط بودند. این تغییر در زمان حکومت شرف‌خان پدربزرگ، که با استانبول به هر دو زبان فارسی و ترکی مکاتبه می‌کرد، اتفاق افتاد. ادغام در سیستم اداری-بوروکراتیک و دنیای فرهنگی عثمانی باعث این تحول شد. جالب اینجاست که این تحول فرهنگی همزمان با دوره‌ای بود که زبان فارسی وارد زبان ترکی عثمانی در دربار عثمانی شد.

با این حال، این به معنای جایگزینی کامل ترکی به جای فارسی در بیدلیس نبود، زیرا فارسی تنها موقعیت خود را به عنوان زبان بوروکراتیک و دیپلماتیک دربار از دست داد. طبقه حاکم و نخبگان شهری همچنان به زبان فارسی علاقه‌مند بودند.

برای بیشتر تاریخ خود، بیدلیس تحت تأثیر زبان و فرهنگ فارسی قرار داشت. تنها در قرن پانزدهم و شانزدهم بود که جهان عثمانی بیشترین تأثیر را از زبان فارسی و فرهنگ درباری ایرانی گرفت. از زمان حکومت محمد دوم، شاعران و ادیبان ایرانی مانند معالی و کاشفی که توسط دربار مأمور شده بودند، آثار تاریخی فارسی برای حاکم نوشتند. این سنت در زمان سلطنت سلطان سلیمان قانونی نیز ادامه یافت و مقام "شاهنامه‌نویس" رسمی در دربار ایجاد شد که به زبان فارسی در دربار عثمانی جایگاهی رسمی داد.

در آغاز قرن هفدهم، با کاهش حمایت رسمی از این سنت نگارش تاریخی، جایگاه ممتاز زبان فارسی در دربار عثمانی از دست رفت. در این زمان، زبان فارسی دیگر به‌ویژه در زمینه نگارش تاریخی مورد استفاده قرار نمی‌گرفت. اما فارسی همچنان در دربار عثمانی، به‌ویژه در امور مالی، استفاده می‌شد. از این منظر، می‌توان گفت که از قرن هفدهم، بیدلیس و استانبول از نظر عدم حمایت از زبان فارسی به عنوان زبان ادبی تفاوت چندانی نداشتند. به عبارت دیگر، کاهش زبان فارسی به عنوان زبان ادبی و تاریخی در استانبول و بیدلیس تقریباً همزمان با یکدیگر رخ داد.

هرچند زبان ترکی جایگزین فارسی در بوروکراسی دربار بیدلیس شد، فارسی همچنان به عنوان زبان مورد استفاده حکام و نخبگان تحصیل‌کرده برای نوشتن کتاب‌های ادبی، تاریخی و عرفانی حفظ شد و حتی در کتیبه‌های قبرها نیز استفاده می‌شد. در حالی که ترکی به زبان غالب در روابط بین حکام کُرد و جهان عثمانی که به آن متصل بود تبدیل شده بود، استفاده از زبان فارسی در میان اعضای سلسله بیدلیس و نخبگان تحصیل‌کرده همچنان به‌طور کامل کاهش نیافت. برعکس، اعضای سلسله به اندازه‌ای مسلط بودند که کتاب‌هایی به فارسی بنویسند و ترجمه کنند. در واقع، لازم بود که شرف‌خان (د. 1601) تاریخ کُردها، شرف‌نامه، را به زبان فارسی بنویسد. پس از پناه بردن پدرش، شمس‌الدین خان، به دربار شاه تهماسب، تعجبی نداشت که شرف‌خان که از یک آموزش خوب در کنار شاهزادگان دربار شاه تهماسب در قزوین بهره‌مند شده بود و زبان فارسی را به خوبی یک بومی می‌دانست، این کتاب را به فارسی نوشت.

با قتل شرف‌خان، ارتباط بین حکام بیدلیس و سمت فارسی قطع شد. در حالی که حکام پس از شرف‌خان به فارسی مسلط بودند، ترجمه یا سفارش ترجمه کتاب‌هایی از فارسی به ترکی نشان‌دهنده کاهش استفاده از فارسی به عنوان زبان ادبی بود. نوه شرف‌خان، حاکم بیدلیس، عبدل خان بن ضیاءالدین خان (1610–1655)، تاریخ به فارسی ننوشت، اما ترجمه کتاب معروف قزوینی، نزهه‌القلوب، به ترکی عثمانی را سفارش داد.

عبدال خان به کتاب‌ها و ادبیات علاقه داشت. او بعد از شکست خود (1655) کتابخانه دربارش که شامل بیست جلد شاهنامه، دویست کتاب مصور و حدود هزار جلد شامل دیوان‌های حافظ، سعدی، نظامی، جامی، صائب، انوری و خاقانی بود، غارت شد. فرزند و جانشین او، ضیاءالدین خان، نیز به نوشتن و ادبیات علاقه‌مند بود.

یکی از اولین فعالیت‌های فرهنگی که فرزند عبدال خان، شرف‌خان (1668–1691)، پس از رسیدن به حکومت انجام داد، ترجمه شرف‌نامه به ترکی بود. در همان زمان، حاکم پالونیز نیز شرف‌نامه را ترجمه کرد، که نشان‌دهنده کاهش استفاده از زبان فارسی در دربارهای حکام کُرد و افزایش استفاده از ترکی عثمانی بود. اما زبان فارسی همچنان در دربارهای حکام کُرد محترم بود.

در سال 1734، عبدالباقی صدی افندی، برادر دوری افندی وان، کتاب هشت بهشت را به دستور محمود اول به ترکی ترجمه کرد. هدف از این ترجمه‌ها، همانند عبدال خان و شرف‌خان، گسترش پایه خوانندگان با فهم بیشتر متون فارسی بود، که نشان می‌دهد سواد فارسی در دربار و در میان طبقات تحصیل‌کرده در حال کاهش بود.

اعتبار دائمی فرهنگی فارسی: از بیدلیس تا سیزره و فراتر

زبان و فرهنگ فارسی هنوز در بیدلیس وجود داشت. در حالی که ترجمه از فارسی به ترکی در دادگاه بیدلیس در قرن هفدهم به این معنی بود که ترکی به عنوان زبان ادبی و اداری فارسی را جایگزین می‌کرد، هنوز هم بسیاری وجود داشتند که فارسی را در کاخ می‌خواندند و می‌نوشتند. به همین ترتیب، در حالی که مرز نزدیک صفویان به اندازه‌ای متخلخل نبود که قبلاً بود، فرهنگ فارسی هنوز در بیدلیس و محیط آن اغلب تسلط داشت. شرح‌های دقیق اولیا چلبی از بیدلیس در بهار سال ۱۶۵۵، شهر و جامعه‌ای را نشان می‌دهد که با زبان و فرهنگ فارسی پیوند خورده‌اند. چلبی بیدلیس را یکی از قدیمی‌ترین شهرهای سرزمین‌های آذربایجان توصیف کرده و بر ادغام آن با جهان فارسی، به جای جهان رومی، تأکید می‌کند: کوچه‌های آن توسط انگورهایی به نام خیابان راز پوشیده بود؛ انگورستان‌های معروف امیرک، شیرک، باغدو و آویه را به باغ‌های اصفهان تشبیه می‌کند؛ مسجد شرف خان توسط فرش‌های فارسی و اصفهانی پوشیده بود؛ باغ دادگاه با برج‌های بلند پر از نهال‌هایی که از تبریز و نخچوان آورده شده و حمام باغ (حمام باغ) در این باغ، که پنجره‌های آن نیز از تبریز آورده و توسط محمد رضا تبریزی نوشته شده بود؛ تاجرانی که کالاها را به سرزمین‌های فارسی می‌بردند و از آنجا می‌آوردند؛ میدان چوگان، که نامش از بازی چوگان گرفته شده بود؛ و پشتیبانی عبدال خان از یک قصه‌گو ایرانی به نام منلی دلاور اصفهانی. این توصیف دقیق همچنین به یادآوری این موضوع است که حکام بیدلیس به نزدیکی سیاست‌های فرهنگی شاهان فارسی پیروی می‌کردند. به عنوان مثال، این اتفاق که پس از اینکه جهانشاه قراقویونلو نام بزرگترین مجموعه‌های خود را در تبریز گوک مدرسه و گوک مسجد نامگذاری کرد، واسطه او و متحد وفادارش، حاکم بیدلیس، میدان بزرگترین شهر را میدان آسمانی نامیدنی (میدان کبود)، نیز به آن نام گذاشتنی نبود.

در پاییز سال ۱۰۴۶، مسافر فارسی ناصر خسرو زبان فارسی را در میان زبان‌هایی که در بیدلیس صحبت می‌شد آورده است و اولیا چلبی اطلاعات جالبی درباره این که این زبان در قرن هفدهم چقدر به کار می‌رفت، ارائه داده است. چلبی توضیح می‌دهد که دانش‌آموزان مدرسه همه متن‌های محبوب فارسی را—مانند بوستان و گلستان سعدی و دیوان‌های حافظ، فضولی و سائب—حفظ می‌کردند، اما به خواندن عربی توانا نبودند. او به همین نتیجه برای وان نیز می‌رسد و اعلام می‌کند که کودکان وان به نوشتن شعر و صحبت کردن به زبان فارسی عادت داشتند. این نشان می‌دهد که ابن نوح، نویسنده تاریخ وان، با استادان خود به فارسی درباره موکوس گفتگو می‌کرد که نشان می‌دهد محققان و مدارس هشتادمین قرن در اطراف بیدلیس و وان همچنین فارسی را به عنوان زبان گفتاری ترجیح می‌دادند. این از آنجاست که فارسی در میان زبان‌هایی بود که در مدارس بیدلیس مانند ایخلاسیه و شرافیه آموزش داده می‌شد. به طبیعت کتب شاعران و نویسندگان بزرگ فارسی—شامل سعدی (درگذشته ۱۲۹۲)، حافظ (درگذشته ۱۳۹۰)، و عطار (درگذشته ۱۲۲۰)—چندین بار در مدارس بیدلیس و اطرافش کپی می‌شدند. به عبارت دیگر، به عنوان ابزارهای انتقال فرهنگ، این متون محبوب راه را برای یادگیری و تدریس زبان فارسی می‌بخشیدند.

فارسی زبان برجسته در بیدلیس و امارت‌های کردی دیگر، شامل حکاری و سیزره، بود و در مطالعه و روش‌های ادبی این مدارس و دایره‌های علمای آن شهرها برای سال‌های زیادی تأثیرگذار بود. شرح ملا عبدالرحمان الخضری بن ملا حیدر بن ملا محمد البختی (درگذشته ۱۱۲۱/۱۷۰۹) روی گلستان سعدی نشان‌دهنده استمرار اعتبار فارسی در مدارس و دایره‌های علمایی است. ملا محمد البختی نقد فارسی خود را در منطقه پرواریان در سال ۱۰۹۰/۱۶۷۹–۸۰ به عنوان یک کتاب راهنمایی برای مبتدیان به گلستان کامل کرد. در آغاز تفسیر خود، او تأکید می‌کند که بیشترین تفاسیر چنین بر کتاب‌هایی مانند گلستان به زبان عربی است که برای مبتدیانی که به خوبی زبان را نمی‌خوانند، مشکلاتی ایجاد می‌کند. دلیل تحریک شکرالله بن مولانا احمد قاضی چمیشگزی—یک فرد دیگر از دایره‌های علمایی چمیشگزی، محلی که شرف خان آن را به عنوان اولین مکانی که به ذهن می‌آید هنگام اشاره به کردستان است—برای نگارش یک فرهنگنامه شعری عربی-فارسی همان بود. او با انجام این کار، نشان داد که فارسی در دایره‌های علمایی و مدارس چمیشگزی مورد استفاده قرار می‌گرفت.

بهترین شواهد تأثیر فارسی در منطقه، حتی پس از یکپارچه‌سازی با سیستم اداری عثمانی، نوشتارهای ساختمانی و سنگ‌نگاره‌ها هستند. بسیاری از نوشتارهای ساختمانی در و اطراف بیدلیس به زبان فارسی بودند. مهمترین نمونه‌ها شامل مجموعه شرافیه که در سال ۱۵۲۹ به پایان رسید و آرامگاه شیخ ابوطاهر کوردی است که توسط عبدال خان در سال‌های ۱۶۶۴-۱۶۶۵ تعمیر شد. همچنین باید نوشتار نصب شده بر روی سنگ‌نگاره اولوجامی که در سال ۱۶۵۱ توسط عثمان آغا تعمیر شده به این لیست اضافه شود. هنگامی که حکم‌شاه محمودی خوشاب سلیمان بیگ قلعه خود را در سال ۱۰۵۲/۱۶۴۳ به پایان رساند، نوشتار روی آن به زبان فارسی حک شد، که ضرورت زمان بود. جانشین او، اولیا بیگ، این سنت را در پل سنگی خود که در سال ۱۰۸۲/۱۶۷۱ ساخته شد، ادامه داد. در بیدلیس، سنت نوشتار فارسی در نوشتارهای ساختمانی، حتی تا قرن نوزدهم به چشم می‌خورد، که به عنوان مثال، نوشتارهای آسایشگاه شیخ گریب (تاریخ ۱۲۹۷/۱۸۷۹–۱۸۸۰) و نوشتارهای ملا ابراهیم (تاریخ ۱۸۶۴) اثبات این موضوع می‌باشند. با این حال، این تنها حکام دودمانی و طبقات اشرافی نبودند که این سنت را دنبال می‌کردند، بلکه اکثر سنگ‌نگاره‌های مردمی نیز تا قرن نوزدهم به فارسی حک شده بودند که این نشان‌دهنده‌ی میزان تأثیر فرهنگی آن است. امروزه، رباعیات خیام و سایر شعرهای فارسی را می‌توان در سنگ‌نگاره‌های گورستان‌های بیدلیس دید.

اگرچه زبان فارسی به عنوان یک زبان اداری در دادگاه بیدلیس در اوایل قرن شانزدهم و به عنوان یک زبان ادبی در نیمه اول قرن هفدهم از کاربرد خارج شد، اما همچنان زبان مرسومی برای ارتباطات و حاشیه‌نشینان و اشراف در اطراف بیدلیس بود. حکام حکاری این سنت را به طولانی‌ترین مدت ادامه دادند. میرزا محمدی یزیچی، دفتر حکاری حکاری ابراهیم خان در اوایل قرن هجدهم، کتاب دینی خود به نام «مختصر احوال الامراء» را به فارسی، به نام حاکمش نوشت. این کتاب، که افزودنی کوتاهی به آن در پایان قرن نوزدهم نوشته شده بود، نیز به زبان فارسی بود. میرزا محمدی در تدارک کتاب، گفته بود که از کتاب‌های موجود در کاخ خان استفاده کرده است. واضح است که تمام دفتران نویسندگانی که میرزا محمدی ادعا می‌کرد در دادگاه حضور داشتند، زبان فارسی را می‌شناختند. وی از این هم روایت می‌کند که نامه به شاه فارسی توسط میرزا علی، یک دیگر از دفتران دادگاه، نوشته شد.

نتیجه‌گیری

بیدلیس و منطقه اطراف آن (دیگر امارات کردی) به مدت قرن‌ها در محدوده‌ی تأثیر زبان فارسی و فرهنگ بالااستانی ایرانی-اسلامی— به عنوان "جهان فارسی‌ساز"— باقی ماند، زیرا در ارتباط با امپراتوری‌های متمرکز بر فارسی بود و از نظر فرهنگی و جغرافیایی نزدیک‌تر به ایران بود به مقایسه با آناتولی به عنوان یک کل. ارتباط بیدلیس با تبریز و جهان فارسی در اصطلاحات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی فعالیت‌های فرهنگی و تجاری بین دو جهان را تسهیل می‌کرد. صوفیان، علمای دینی، شاعران و بازرگانانی که بین ایران و بیدلیس سفر می‌کردند، شبکه‌ای پیچیده را ایجاد می‌کردند که در آن زبان و فرهنگ فارسی شکوفا شد. این تأثیر ادبی و فرهنگی از قرن چهاردهم شروع به ثمر رسید. بسیاری از کتاب‌ها در بیدلیس یا توسط افرادی از بیدلیس به زبان فارسی نوشته شدند. مهم است به یاد داشته باشیم که ادریس بیدلیسی، نویسنده تاریخ شاهنشاهی عثمانی اول به زبان فارسی (هشت بهشت)، و شرف خان، نویسنده تاریخ کردی اول به زبان فارسی (شرفنامه)، محصول این فضای فرهنگی بودند. در حالی که اولی با سبک و اقناع خود به عمیقاً تأثیرگذار بوده است در تاریخ‌نگاری عثمانی در نیمه اول قرن شصتم، دومی تاریخ حجیمی را که منحصر به فرد در زمینه‌اش است، نوشته است. حکام بیدلیس، متعالی‌ترین افراد حکومت کردستان، نه تنها ارتباطات خود را با جهان فارسی بر اساس تبار و به عنوان ولی فقیه‌ها برقرار کردند، بلکه سال‌های زیادی سیاست‌های فرهنگی شاهان تبریز را با دقت پیگیری کردند.

از قرن پانزدهم به بعد، زبان فارسی زبان حاکمان دودمانی، علمای دینی، نمایندگان ادبی و صوفیان شد. اشراف بیدلیس از فارسی در آثار و نامه‌های شخصی خود استفاده می‌کرد. زیر نظر طبقه حاکم بیدلیس، یادگیری و نوشتن فارسی گسترش یافت. اشراف حاکم در کاخ‌های خود به این زبان تحصیل می‌کردند و مدارس هم این زبان را تدریس می‌کردند. تقریباً همه کسانی که تحصیلات مدرسه را پشت سر گذاشتند، زبان و ادبیات فارسی را بسیار خوب می‌شناختند. بسیاری از کتاب‌های کلاسیک فارسی بر اساس دستورات حاکمان بیدلیس در اتلیهٔ کتابخانه‌های کاخ کپی می‌شدند. اشراف بیدلیس که فارسی را یاد می‌گرفتند، می‌توانستند فرصت‌های جدیدی را در هر دو دنیای ایران و عثمانی ایجاد کنند. در جهان امارت بیدلیس، یادگیری زبان فارسی یک ضرورت بود، نه چیزی که به دلیل کنجکاوی شخصی انجام می‌شد. بر اساس این شواهد، اغراقی نیست که بگوییم مردم بیدلیس بسیار بیشتر با زبان فارسی و فرهنگ بالااستانی ایرانی آشنا بودند نسبت به عربی. دانستن فارسی— زبان عامه بین‌المللی از سرزمین‌های گسترده جغرافیایی از سرزمین هند تا ترانساکسیانا، از شروان تا استانبول و بغداد— یک مزیت فوق‌العاده برای مردم سوادآموز بیدلیس بود.

ظهور زبان ترکی به عنوان زبان بوروکراسی و پیدایش آگاهی فرهنگی جدید در دربار عثمانی در آغاز قرن شانزدهم نیز عادت فارسی نویسی خان های بیدلیس را تغییر داد. بدین ترتیب، خان های بیدلیس مطابق رسم دیوان سالارانه، مکاتبه با فرمانروایان عثمانی issa را به زبان ترکی آغاز کردند. با این حال، زبان فارسی قرن‌ها پس از ادغام در نظام اداری عثمانی در بیدلیس و اطراف آن حضور خود را ادامه داد. خان های بیدلیس در مکاتبات خود با شاهان صفوی همچنان از زبان فارسی استفاده می کردند و گاه برای این شاهان فرستادگانی می فرستادند. حتی می توان گفت که در قرون شانزدهم و هفدهم، در حالی که تحت سلطه عثمانی بود، حاکمان بیدلیس هرگز به طور کامل روابط خود را با شاهان صفوی قطع نکردند. گاه در این دوره حتی به نام شاه بر شهر حکومت می کردند و جزو «شاه هفت» به شمار می رفتند. اگرچه ترجمه‌های قرن هفدهمی از فارسی در کاخ خان نشان از تغییر جهت به سمت ترکی دارد، اما فارسی حتی پس از قرن شانزدهم به عنوان زبان آثار ادبی، تاریخی و عرفانی، کتیبه‌ها و سنگ قبرها برتری خود را حفظ کرد. بسیاری از سنگ قبرها و کتیبه‌های ساختمانی در این منطقه به زبان فارسی است، حتی سنگ‌های مربوط به قرن نوزدهم که تداوم این تأثیر را نشان می‌دهد. تأثیر زبان فارسی در بیدلیس نیز حاکی از تأثیر ادبیات فارسی بر این سرزمین ها بود، چنانکه صدها جلد به زبان فارسی در کتابخانه کاخ بیدلیس گواه آن است. زبان فارسی و فرهنگ عالی نه تنها در میان خاندان ها و طبقات نخبگان شهر رایج بود، بلکه در میان مردم نیز از مقبولیت برخوردار بود. فارسی اثر خود را در تاریخ ادبی و زبان گفتاری و تاریخ فرهنگی شهر بر جای گذاشت. از طریق حاکمان بیدلیس که به زبان فارسی می نوشتند و از آن ترجمه می کردند، صدها جلد به زبان فارسی در کتابخانه هایشان، علما، مؤلفان و صوفیان شهر که به زبان فارسی می نوشتند و دیوان های ایرانی که طلاب مدرسه علمیه می دانستند، مردم بیدلیس درونی کردند. زبان و فرهنگ فارسی به حدی است که یاقوت های خیام و امیرشاهی سبزواری و دیگر اشعار فارسی را بر سنگ قبر آنها می گنجاند.

قدردانی
من از نیل گرین، مصطفی دهقان و کیومرث قرقلو به خاطر نظرات ارزشمندشان در مورد پیش نویس قبلی این مقاله سپاسگزارم. cambridge.org

در همین زمینه

سیستم ارسال دیدگاه توسط CComment

گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی