بشنو این نی چون حکایت میکند
از جداییها شکایت می کند
نی همان انسان خود آگاهی است که جایگاه خود را در این عالم شناخته و فهمیده است که موجودی است چون نی میان خالی و نیازمند به او ريال، می داند که روحش از روح کلی یا نیستان جدا شده و در قفس تن گرفتار گردیده است. لذا از این هجران نالان و گریان و در این قفس تن بی قرار است و می خواهد آزاد شود اما این نی خود مولانا نیز هست که از وجود جامع و پیر خویش شمس تبریزی نیز دور افتاده و نالان و نوحه گر است ( پیوند تجربه شخصی با تجربه هستی)، اما همه آدمیان به این خود آگاهی و تجربه شخصی نرسیده اند تا درد اشتیاق به وصال مجدد را احساس کنند. تنها هر کس که از اصل خویش (چه مجازی و چه حقیقی) دور شده باشد این نیاز را احساس می کند.
این انسان نیازمند چون نی هم ناله هجران و خوف از نا رسیدن دارد و هم نوای وصل و امید به رسیدن (در بین خوف و رجا و قبض و بسط است)، پس هم جفت بد حالان است و هم یار خوشحالان.
هر کسی از نوای این نی تعبیری و تفسیری دارد، هیچ کس راز این انسان را درست نشناخته است (نه خود را نه دیگران را و نه انسانهای کامل را) بلکه گمانهای خویش را علم و خیالات خود را عقل فرض کرده است. اما اگر دقت شود سر انسان از گفتار و احوال و کردار او نمایان می شود. اما کجاست آن چشم و گوش منور به نور حقیقت که خود جان را که تابناک و تابنده وجود است بنگرد، شاید هم این گونه بینش در تقدیر نیست.
به هر حال این بانگ نای کلام خداست که در نی وجود انسان های کامل دمیده می شود و چون آتشی جان آنان را شعله ور می سازد، زیرا جلوات و فيضان عشقی است که در جان آنان شعله ور است، چه آنان دریای عشقند که با وزش باد لطف امواج خروشان و سوزان خویش را به ساحل وجود خویش می پرا کنند و مشتاقان به قدر ظرفهای خویش از آن بر می گیرند.
این نی پر نوای سوزان، وارستگان رهیده از جهان را که درد گسستن داشته و شوق پیوستن دارند به نوا در می آورد. کلامشان گاه از قهر نفس است و گاه از لطف حق، راه گذر از قهر به لطف و از آن به وحدت آغازینی که نه این است و نه آن و هم این است و هم آن تعبیر می شود. این راه همان سیر و سلوک معنوی است که از دین آغاز می شود و تا کمال عرفان پیش می رود، از بند گسستن تا پیوستن. اما چه کسانی در این راه پله پله تا ملاقات خدا و پیوستن به اصل پیش می روند؟ آنانکه از این عقل مصلحت اندیش جهان مادی (عقل معاش) دست شسته گوش به فرمان الهی نهند و روز و شب به انتظار فرمان نشینند. و چون ماهی برون افتاده از دریا لحظه لحظه ها در شوق و التهاب به دریا رسیدن باشند و چون رسیدند هرگز از آن دریا سیر نشوند که البته این مهجوری و مشتاقی را خامان در نیابند. این راه پیمودنی است نه گفتنی. زیرا مثنوی راه رهایی و طریق پرواز عاشقانه است.
بند بگسل، باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر؟
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای
کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر در نشد
اما این انسان دور افتاده از باطن به زندگی وابسته شده و در بند سیم و زر گرفتار و اسیر حرص خویش گشته است که باید با کمک عشق این بندها را ببرد.
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد
شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا
تنها راه آزادگی و رهایی از هر ناپسند و هر وابستگی عشق به حق است. و تنها راه نجات از روان پریشی، نگرانی، تنهایی و بی کسی و پوچی، عشق به حق است. تنها داروی نجات بخش از خود شیفتگی، غرور، خود آزاری، برتری طلبی عشق است. هم افلاطون حکمت روحانی قلب است و هم جالینوس مداوای تن. عشق بُراق معراج رسول خدا، به رقص آورندۀ کوه سینا، مدهوش کننده موسی و تجلی دهنده انوار اعلی است.
حال گویا کسی از مولانا می پرسد پس ما چگونه حالات و گرفتاریهای عشق را بدانیم برای ما شرح بده و او می گوید:
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی
هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا
چونکه گل رفت و گلستان در گذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت
او می گوید: «که من آن بلبل خاموشم» ولی فورا خاموشی را شکسته حال خود را این گونه بیان می کند و پیام اصلی را می دهد که: اصل معشوق است.

داستان ها و پیام های مثنوی – دکتر حشمت الله ریاضی

در کتاب "تالیفات ایرانشهر"  رویه ی 371 تا 372 پیرامون مفهوم نی در گفتار مولانا چنین آمده است :

مولوی نی را تمثال و نمونه روح انسانی گرفته ودرین دیباچه ازنی روح خود را و از نیستان نیز عالم ماكوت را قصد کرده و شرح داده است کوئی زبان حالش چنین خواسته است بگوید :

بشنو از روح من چگونه او حکایتها می سراید و از درد فراق خود شکایتها میکند و میگوید از روزی که مرا از عالم درختان ملکوت که آرامگاه من بود برداشته بدین جهان تاريک ناسوت آورده اند از آه و فغان من ارواح هر دو جهان بناله در آمده اند . بیت سوم و چهارم بخوبی نشان میدهند که مقصود مولوی ازنی همانا روح خود او میباشد چنانکه میگوید :

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کاو دورماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

براستی نی نشانه بزرگ و روشنی است از حقیقت ماهیت انسان چه آن تنها تمثال روح انسانی نیست بلکه تمام ماهیت انسانرا بقرار ذیل تمثیل میکند و نمایش میدهد:

چوب نی که از عناصر مادی زمین حاصل شده نمونه جسم انسان است و سوراخهای آن حواس ظاهری و باطنی او را نشان میدهند آواز و ترانه که از زبان نی شنیده میشود نفس ناطقه را تمثیل میکند و نایزن که پرواز دهنده ترانه ها و آوازهای نی و نوازنده واقعی آن میباشد روح انسانی را که نایزن آسمانی است تصویر میکند. از اینرو نی هستی و پیوند جسم و نفس و روح يعني تن و جان و روان آدمیرا نمایش میدهد.

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی