زکریای قزوینی در آثارالبلاد که در سال ۶۷۴ هـ . ق یعنی تقریباً در بیست سال پس از سقوط بغداد به دست هولاکوخان مغول تألیف کرده، نوشته است: بروجرد شهری است پاکیزه و پرنعمت با درختان بیشمار و آبها و میوه های بسیار که به اطراف و شهرهای نزدیک صادر میشود، و از عجایب بروجرد آن است که در زمان قدیم سپاهی بر دروازه آن شهر فرود آمد، ولیکن صبحگاه همگی مسخ و به سنگهایی مبدل شدند و تاکنون آثار آنها باقی است، اگرچه با مرور زمان و ریزش باران و وزش بادها و حرارت خورشید آن تماثیل متلاشی شده است»

در «افسانه» بودن این افسانه آن هم در نگاه اول تردید نیست علی الخصوص که ظاهراً نه قبل از آثارالبلاد در جایی ذکر شده است و نه بعد از آن کسی آن را نقل کرده است. اما ذکر دو نکته در این زمینه ضروری می نماید: نخست یک از دروازه های شهر جز دروازه باغ میدان جایی که دارای سنگهای سریر هوای موهم مجسمه آدمی باشد، وجود ندارد. ثانیاً در مشرق شهر در پشت بارو و خندق امامزاده جعفر و قبرستان آنجا، یعنی در بیرون دروازه شرقی شهر بر سر راه باغ) (میدان یا بادامستان و مصلی، یک قبرستان قدیمی نسبتاً بزرگ متروک وجود داشت که بر بالای سر یا پایین پای قبرهای آنجا قطعه سنگهای بزرگ که ارتفاع متوسط آنها به اندازه بلندی یک نوجوان دوازده ساله می نمود - نصب شده بودند مردم عقیده داشتند که می توان به این سنگها تفال زد. به این معنی که اگر قطعه سنگ کوچکی را - به اندازه یک سکه دوریالی - به یکی از آن سنگها بچسبانند و برجای بماند نیتی که کرده است برآورده می شود، و اگر نچسبد و بیفتد نشان آن است که در نیتی که کرده است موفقیتی پیش بینی نمی توان کرد. ثالثاً اینکه هیچ کس هیچ چیز درباره آن سنگهای ایستاده ظاهراً متبرک» نمی دانست اگر همه جا به زبان و زمان گذشته صحبت می شود برای این است که امروز دیگر هیچ اثری از آن سنگها برجای نیست و بساز و بفروشهای كذا وكذا حتى به قبرستان هم رحم نکرده اند. رابعاً در همان سمت به فاصله کمتر از دو کیلومتری این ،قبرستان در شمال غربی (مصلا)ی سابق در دامنه تپه های شمالی تعداد بیشماری قطعه سنگ وجود داشت و امروزه برجای آنها و بر روی آنها تعداد بیشتری آلونک و قفس ایجاد شده است ] که میگفتند اجساد هفت چوپان و گله گوسفندانشان هستند که در نتیجه دروغگویی، خودشان و گوسفندانشان تبدیل به سنگ شده اند. روایت دقیقتر این افسانه چنین بود که میگفتند یک روز هفت گرگ در آن محل به یک چوپان رسیدند و چوپان که توان مقابله با آنها را نداشت، نذر کرد که اگر خدا گرگها را برماند، و او و گوسفندانش جان سالم به در برند یک گوسفند را قربانی کند. اما وقتی که گرگها دور شدند او به جای گوسفند شپشی از میان رختهایش درآورد و به نشانه قربانی آن را کشت وخدا او و گوسفندانش را به سنگ تبدیل کرد تا عبرت دیگران شود. میتوان تصور کرد که مؤلف آثار البلاد یا راوی او میان این دو افسانه جمع کرده است و علاوه بر این هم رنگ و بوی دیگر بدان داده است و هم محل آن را به پشت دروازه شهر منتقل کرده است.

جغرافیای تاریخی بروجرد – ع روح بخشان

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی