شادروان دكتر محمدامين رياحى / بخش نخست
اشاره: زبان و ادب فارسى در طول قرنهاى دراز انديشه و فرهنگ كهن سير ايرانى را از چهار سوى، در سرزمينهاى همسايه ما گسترانيده، و پيام انسانى مهر و دوستى ملت ما را به گوش همگان رسانيده و رشته پيوند ميان ما و ديگران را استواريها بخشيده است. جاذبه و افسون شعر فارسى چنان نيرويى داشت كه حتى در روزهايى هم كه به هر دليل غبار آز و كين آيينه دلها را تيره ساخته بود، و ناگزير سربازان ما براى دفاع از ايران عزيز، ايران سرافراز جاودانهمان مىجنگيدند، باز هم شاهكارهاى فردوسى و سعدى و حافظ و ديگر سرايندگانمان پيام دلاويز همزيستى و دوستى ما را به گوش هماوردان ما مىرسانيدند و بذر مهر و آشتى را در دلهاى آنها مىافشاندند. در چنان ايامى هم ساكنان سرزمينهاى دشمن فارغ از كشاكشهاى سياسى و نظامى كام خود را با قند پارسى شيرين مىكردند.
سخن فارسى، نيرومندترين مايه پيوند معنوى ما با همسايگان ماست. اينكه در خارج از مرزهاى كنونى ايران، در كران تا به كران سرزمينهاى همسايه، فارسىسرايان بزرگى چون: رودكى در سمرقند، نظامى در گنجه، مولوى در قونيه، سنايى در غزنه، اميرخسرو و بيدل در دهلى، جامى در هرات آرميدهاند، و تربت پاك هريك زيارتگاه صاحبدلان و صاحبنظران و تودههاى انبوه مردم است، پشتوانه جاودانه ما با ساكنان امروزى اين سرزمينهاست.
يادآورى آن روزگاران همدلى و همزبانى و پيوستگى، درسهاى آموزندهاى براى نسلهاى امروز و فرداست. در عصر ما كه هر ملت و كشورى ناچيزترين پيشينههاى فرهنگى خود را بزرگ مىكنند و براى كسب نام و آبرو و اعتبار ملى از آنها بهره مىجويند، شناختن و شناساندن زبان فارسى و ثروت بيكران آن و عزت و اعتبار ديرين آن، وظيفه مسلمى است و غفلت از اينهمه، گناهى نابخشودنى است.
سرگذشت پرفراز و نشيب زبان و فرهنگ ايرانى، در هر ديار جدا جدا بايد به دقت مورد بررسى و شناخت قرار گيرد. حاصل كار از يك طرف رشتههاى دوستى و پيوند معنوى ميان ما و همسايگان ما را استوارى بيشتر خواهد بخشيد. از طرف ديگر چهره فرهنگ جهانگير ديرسال ايران، اين پير سرفراز قرون و اعصار را تابناكتر خواهد كرد. گوهرهاى گمشدهاى به بازار خواهد آمد كه تحقيق در آنها و بهرهجويى از آنها زبان و فرهنگ ما را غنىتر خواهد كرد و بر جلوه و جمال آن خواهد افزود.
متون چندصد ساله چاپ نشدهاى از مولويه و نوشتهها و سرودههاى فراموش شده ديگرى كه به صورت نسخ نادر خطى در گوشه كتابخانهها انتظار مىكشند تا به همت پژوهندگان زندگى از سر گيرند و جاى شايسته خود را در مجموعه ادب فارسى بازيابند، از اين شمارند. آنچه در پي ميآيد، بخشي از كتاب ارجمند «زبان و ادب فارسي در قلمرو عثماني» است كه به تازگي به همت انتشارات اطلاعات در دسترس علاقهمندان قرار گرفته است.
هدف نويسنده دانشمند اين كتاب كه سالها مسئول امور فرهنگى ايران در تركيه بوده، آشنا كردن خوانندگان با سير زبان و فرهنگ ايرانى در يك سرزمين همسايه است و با اينكه بناى كارش بر رعايت جانب ايجاز و پرهيز از اطناب بوده، اما راه را باز كرده تا پژوهندگان ديگر با تحقيقات بيشتر و گستردهتر زمينههاي تازهاي از فرهنگ اين ديار را بپيمايند و بلكه كشف كنند.
از كهنترين روزگاران
فرهنگ ايرانى در آسياى صغير ريشههاى كهنى از دو سه هزار سال پيش دارد. اين سرزمين زيبا و زرخيز پيش از دو قرن جزء استانهاى دولت هخامنشى بود كه در تاريخ آن سرزمين به نام مشخص «دوره پارسها» شناخته مىشود. از دوره پارسها سنگ نگاشتههايى در نواحى مختلف از جمله در محلى به نام گورمه (Greme) شناخته شده، و نيز گورستانى در كنار شهر طرسوس در سواحل جنوبى تركيه موجود است. همچنين در كاوشهاى باستانشناسان در سارد (والىنشين هخامنشيان) در نزديكيهاى ازمير آثارى به دست آمده است.
با فتوحات هخامنشيان، آيين مهر در آسياى صغير و يونان راه يافت و از آنجا به روم رسيد. بعدها مهرپرستى بهصورت دين رسمى درآمد و سيصدسال، تا روزى كه مسيحيت رسميت يافت آيين رسمى روميان بود. هنگام رواج مسيحيت هم بسيارى از آداب و رسوم مهرپرستى وارد مسيحيت شد. وقتى هم كه دين مسيح آيين مهر را از ميدان به در كرد، آيين مانى از راه رسيد و در مناطق جنوب اروپا نفوذ كرد و آثارى از آن قرنها در معتقدات فرق مختلف مسيحى از قبيل كاتارها و بوگوميلها به حيات خود ادامه داد.
اگر هم آثار فرهنگى دوره سيصدساله تسلط هخامنشيها، به طول زمان در زبان و زندگى مردم راه زوال پيموده باشد، اما به علت همسايگى و وجود روابط بازرگانى و احتمالاً مهاجرتها و جهانگرديها مسلماً بعدها زبان و فرهنگ ايرانى لااقل در شهرهاى همجوار نفوذ كرده بود؛ مثلاً سى سال پيش از نفوذ سلجوقيان به آسياى صغير كه ناصرخسرو به شهر اخلاط مىرسد، در سفرنامه خود مىنويسد: «در شهر اخلاط به سه زبان سخن مىگويند: تازى و پارسى و ارمنى.»1 مراد از فارسى شايد زبان پهلوى آن روز آذربايجان باشد.
محققان برخى انديشهها و سنن كهن ايرانى و آيينهاى كهن مهرپرستى و زردشتى وخرْمدينى را در آداب و رسوم علويان (= قزلباشها)ى قلمرو عثمانى يافتهاند كه روكشى از تشيع دارد. پروفسور عبدالباقى گلينارلى ـ مولوىشناس تركيه ـ بسيارى از آداب مولويه را چون: تقدس اجاق و مطبخ خانقاه و خاموشى در اثناى صرف طعام، ادامه سنن زردشتيان مىداند، گلبانگ سفره را كه ميان مولويه معمول بود، همان زمزمه مزداپرستان، و خرقه صوفيان را سدره و كُستى زردشتيان مىشمارد.
همو تأثيرات دين زردشتى را در ميان اهل فتوت و بكتاشيان آسياى صغير نشان داده، از آن جمله «شدّ» بستن جوانمردان را عيناً يادگار «كُستى» بستن زردشتيان دانسته است. همچنين شعار سه گانه علويان را كه بايد هركس دست خود و زبان خود و كمرخود را از كار ناروا نگه دارد، يادگارى از شعار زردشتيان «انديشه نيك، گفتار نيك، كردار نيك» زردشتيان مىشمارد.
بررسى بود و نبود اين آداب و رسوم در ميان ساير گروههاى جوانمردان، پيشينه اين سنتها را روشنتر خواهد كرد؛ مثلاً اگر رسم شدّ بستن نزد گروههاى قديمتر جوانمردان در ايران يافته شود، معلوم خواهد شد كه اين تشريفات با اصول جوانمردى از ايران بدان ديار رفته است، و اگر اينهمه منحصر به جوانمردان آسياى صغير باشد، مىتوان حدس زد كه يادگار گروههايى مثل خرْمدينان است كه پس از قلع و قمع در ايران، به ديار روم پناه بردهاند و آداب و رسوم آنها در آن سرزمين باقى مانده و به طريقت جوانمردان آن سامان راه يافته است.
بقاياى آيينهاى كهن را مؤلفان قرن هفتم نيز در ميان برخى جماعات نشان دادهاند. در كتاب فسطاطالعداله (تأليف شده در 386) آمده: «در روزگار ما جماعتى پيدا گشتهاند و اسم جوالقى بر خود نهادهاند. همه آيين خرميه و بواطنه است و روش ايشان، بر اباحت مىروند و كلمات كفر مىگويند، و الفاظ زندقه آشكار كرده.»
ناگفته پيداست كه از سرزمين پر حادثه بلاخيز ما، در طول تاريخ بارها گروههايى از مردم، از هجوم بيگانه يا بيدادگريهاى خودى به سرزمينهاى ديگر پناه بردهاند. در حمله اعراب عدهاى از ايرانيان به هند رفتند، قطعاً پيش از آن هم در دوره ساسانيان گروههايى از سختگيريهاى موبدان زردشتى درباره مانويان و مزدكيان، و بعد از آن در حمله تازيان، و بعدها در كشتار خرمدينان و فرقههاى ديگر به دست عباسيان، به آسياى صغير پناه بردهاند، و نفوذ انديشههاى مانوى در غرب هم از اين راه دانسته شده است. مخصوصاً كه اينجا راه نزديكتر بوده، و اين را هم مىدانيم كه در آن روزگار شرق آسياى صغير، نواحى مجاور ايران با همه سرسبزى و زرخيزى، سكنه زياد نداشت و براى استقرار مهاجران ايرانى بسيار مناسب بود.
از اينها گذشته بهرغم رشته كوههاى سر بر فلك افراشته، مرزبندى مشخصى كه مانع رفت و آمد آزاد باشد، در ميان نبود و اين نواحى از همان روزگار ساسانيان و جنگهاى ايران و روم خارج از ديار روم شمرده مىشد و ساكنان آن ارمنيها و كردها و احتمالاً گروههايى از ساير ايرانيان بودند. اينكه گفتيم ناصرخسرو سىسال پيش از حمله سلجوقيان، در اخلاط در غرب درياچه وان مردمى را مىبيند كه به زبان ايرانى سخن مىگفتند، نشانهاى از آن مهاجرتها مىتواند باشد.
قرائن ديگرى در دست است كه در يكى دو قرن بعد هم اخلاط يكى از پايگاههاى فرهنگ ايرانى بود: از شاعرى به نام تاج اخلاطى شعر فارسى مانده است. همچنين كاتبانى از اين شهر نسخههاى كتب فارسى كتابت كردهاند. از آن جمله فضلالله خلاطى در 632 «مفتاح المعاملات» محمدبن ايوب طبرى را نوشته است. حتى در نواحى غربىتراز اخلاط، ارزنجان را مىبينيم كه بعدها در قرن ششم تحت فرمانروايى فخرالدين بهرامشاه از كانونهاى فرهنگى ايران بود و بيشتر وزيران و ديوانيان سلجوقيان روم از آن شهر برخاستهاند.
درباره مهاجرت ايرانيان به اين نواحى پيش از حمله اعراب، از منابع موجود آگاهيهاى قطعى به دست نمىآيد؛ اما اگر قرائنى كه گفتيم براى تأييد موضوع كافى باشد، اينهمه را نخستين موج مهاجرت ايرانيان به آسياى صغير بايد دانست.
دروازههاى روم گشوده مىشود
آغاز نفوذ واقعى فرهنگ ايرانى در ديار روم از سال 463 شمرده شده است كه آلبارسلان در جنگ منازگرد (يا ملازگرد)، رومانوس ديوجانس قيصر روم شرقى را شكست داد؛ اما واقعيت اين است كه آن حادثه بىمقدمه نبود. پيش از آن نيز از جانب ايران تاخت و تازهايى به آن ديار صورت مىگرفت. از آن جمله، منابع محلى از دلير مردى به نام «سالار خراسان» خبر مىدهند كه ده سال پيش از جنگ منازگرد در نواحى شرقى آسياى صغير به تاخت و تاز مشغول بود و سرانجام در 458 به نيرنگ امير نظامالدين ـ از مروانيان حاكم بر ديار بكرـ دستگير و كشته شد و پيكرهاى او و همراهانش را در چاهى انداختند كه آن چاه يك قرن بعد هم در آن شهر به نام «چاه سالار خراسان» معروف بوده است.
درباره لشكركشى البارسلان توجه به اين نكته از نظر تاريخ ايران اهميت دارد كه سپاه او سپاه ايران بود؛ زيرا سلجوقيان پيش از حمله به روم، تحت تأثير فرهنگ درخشان ايران، ايرانى شده بودند. و پيروزى آنها پيروزى عنصر ايرانى به شمار مىرفت. نبايد فراموش كرد كه در آن روزگاران ارتشهاى منظم امروزى وجود نداشت و بيشتر سپاهيان به انگيزه به دست آوردن غنيمت به جنگ مىرفتند. در جنگ با كافران هم (كه روميان غيرمسلمان اين حكم را داشتند)، جز پنج يك غنايم كه به خزانه پادشاه مىرسيد، بقيه مال افراد بود. در اين ميان كسانى هم بودند كه براى كسب ثواب اخروى در «غزا» شركت مىكردند. به اين دلايل بايد پذيرفت كه عده كثيرى از ايرانيان در فتح روم شركت داشتند.
يك قرينه ديگر بر اينكه اكثريت سپاهيان البارسلان و اطرافيان او از ايرانيان بودند، اين است كه لامعى جرجانى پيش از حمله به روم قصيدهاى در مدح البارسلان سروده است با اين مطلع:
ملك را شاهنشه و سلطان چنين بايد چنين
گه نهيب او به مصر و گه سپاه او به چين
شاعر پس از ذكر پيروزيهاي پيشين سلطان، به اينجا ميرسد كه ميگويد:
قيصر كافر كه گويد روم را هستم ملك
در مكان و مرتبت هستم گه و بيگه مكين
گر خبر يابد كه سلطان از مرند آمد به خوي
زهر گردد در دهانْش، از بيم سلطان انگبين
يك دليل مهم بر اينكه پيروزى البارسلان و شكست روميان را در جنگ ملازگرد پيروزى ايران مىشماريم، اين است كه بعد از اين حادثه، راه نفوذ زبان و فرهنگ ايرانى در آسياى صغير گشوده شد و بهتدريج با استقرار سلجوقيان به همان نسبت كه زمان مىگذشت، و به ميزانى كه سلجوقيان در درون آن ديار و رو به غرب پيش مىرفتند، اين نفوذ گستردهتر و ژرفتر و استوارتر مىشد.
با فروريختن ديوار روم مسيحى، سيل مهاجران ايرانى نيز همراه سپاه سلجوقى به آسياى صغير سرازير شد. گروه گروه ايرانيان ـ از سپاهى و ديوانى و بازرگان ـ راه ديار روم را در پيش گرفتند. اين دومين مهاجرت وسيع ايرانيان از سرزمين خود بود. رفتند و فرهنگ ايرانى را با خود به ارمغان بردند. در همان زمان قبايلى از تركمنها هم به روم كوچ كردند، با اين تفاوت كه تركمنها به سائقه سرشت كوچنشينى خود با رمههاى خود در دشتها و جلگهها گسترده شدند، در حالى كه ايرانيان در شهرها سكونت گزيدند و چنين بود كه فرهنگ ايرانى در شهرها جاى گرفت.
فرمانروايان جديد روم به مدت بيش از دو قرن تابع و باجگزار ايران بودند. تا روزى كه سلجوقيان بزرگ در ايران فرمانروايى داشتند، بستگى دولت سلجوقى روم با آنها بر جاى بود.
بعد از برافتادن آنها، سلجوقيان روم احساس استقلال كردند و روى خوشى به خوارزمشاهان نشان ندادند، حتى علاءالدين كيقباد اول با جلالالدين خوارزمشاه جنگيد و او را شكست داد. اندكى بعد با حمله مغولها به ديار روم، ناچار تابع و خراجگزار ايلخانان ايران شدند.
در اين باره پروفسور عثمان توران محقق فقيد تركيه در مقدمه مسامرهالاخبار، آنجا كه ديد و نگرش مؤلف آن كتاب را باز مىگويد، استنباطى دارد كه ترجمه عين گفته او را در اينجا مىآوريم: «او چون هميشه حوادث را از نظر مركزيت سلجوقيان و ايلخانيان ايرانى مىبيند، اساس شورشها و اتفاقاتى را كه در آسياى صغير اتفاق افتاده، مطابق ديد نويسندگان ايرانى نقل و توجيه مىكند. از اينجاست كه ميان منابع ايرانى و مسامرهالاخبار با منابع دولت رقيب مماليك مصر اختلاف نظر مشاهده مىشود. او كه وابسته به مركزيت ايران است و تحت تأثير مشروعيتى كه براى مركزيت ايران قائل است، ناچار درباره حوادث از آن نظر و به نسبتى كه با ايران ارتباط داشته باشد اظهار علاقه مىكند. به اين سبب او در كنار سقوط دولت سلجوقى، درباره جنبشهاى تركان آسياى صغير و تأسيس حكومتهاى محلى و فتوحات آنان فقط به ميزانى كه با ايران ارتباط داشته باشد، چيزى مىنويسد. و به همين مناسبت، جاى تعجب نيست كه در كتاب خود نه تنها از حكومت خاندان عثمانى كه تازه ظهور كرده بود خبرى نمىدهد، حتى از حكومتهاى محلى اطراف كه قدرتمندتر بودند و درباره هجومهاى سپاهيان آنها به قلمرو بيزانس هيچ اثرى و خبرى در كتاب او نيست.»
وضع فرهنگى و اجتماعى روم
براى شناخت دقيق وضع فرهنگى و اجتماعى روم، از اوايل قرن ششم تا اواسط قرن هشتم، يعنى از استقرار سلجوقيان تا به قدرت رسيدن عثمانيها، بررسى كليه متون نظم و نثر پديد آمده در آن ديار و آثار بازمانده تاريخى و اسناد و وقفنامههاى آن دوره ضرورت دارد. اهم اين منابع كه به زبان فارسى بوده و در ايران نيز در دسترس محققان قرار دارد، هفت كتاب زير است: تاريخ ابنبىبى، مسامرهالاخبار آقسرايى، مناقبالعارفين افلاكى، مناشير ديوانى، روضهالكتّاب، مجموعه منشآت كتابخانه حسين نخجوانى، و تا حدودى بزم و رزم اردشير استرآبادى.
آنچه از تحقيق در مجموع اين منابع برمىآيد، آسياى صغير در آن روزگار يك محيط چند فرهنگى بود. وقتى سلجوقيان پاى در ديار روم نهادند، در نواحى شرقى اين سرزمين كردان و ارمنيان و در مركز و غرب آن روميان مىزيستند. سيل مهاجرت ايرانيان به شهرها و تركمنان به دشتها و جلگهها، گونهگونى مليتها و فرهنگها را افزونتر كرد؛ اما زبان و فرهنگ طبقه ممتاز زبان و فرهنگ ايرانى شد. ابنبىبى در حوادث سالهاى آخر قرن ششم گويد: «در پنج زبان كه در بلاد روم بيشتر خلق بدان مكالمت نمايند، [غياثالدين كيخسرو] استحضارى تمام حاصل كرده... چنانكه اگر وقتى به زبانى از زبانها در تكلم آمدى، گمان اجانب چنان بودى كه به اصل و نژاد از اصحاب آن زبان و ارباب آن لسان و اقوام آن كلام است...»2 ديگر پادشاهان سلجوقى معمولاً به فارسى سخن مىگفتند.3
با اينهمه، چندگونگى فرهنگى حتى در آثار ايرانيانى كه به روم رفته و در آنجا ساكن شده بودند، ديده مىشود. در اشعار مولوى به كلمات و عبارات رومى و تركى برمىخوريم. وقتى نجم رازى در 621 در ارزنجان «مرموزات اسدى» را به نام داوود ملك ارزنجان مىنويسد، با اينكه خود ملك مسلمان بوده، اما چون اكثريت ساكنان ارزنجان (يا احتمالاً پيرامونيان داوود) از ارمنيان مسيحى بودند، در آن كتاب توجه به انجيل و زبور و تورات مشهود است.4
وقتى به اسم جاها مىنگريم، در كنار نامهاى باستانى بازمانده از زبانهاى اقوام قديمى (چون هيتىها و فريگيائيها و يونانيها چون: استانبول، اناطولى، پرگام)، نامهاى فارسى چون نيكده، آببند، آبگرم، بند ماهى، چشمه ديده مىشد كه بسيارى از آنها در قرن اخير به نامهاى تركى تغيير داده شده است. بگذريم از اينكه شهرهايى در نواحى شرقى از قديم اسم فارسى ايرانى داشتهاند و دارند؛ چون: ارزنگان، ملازگرد. همچنين نامهاى محلهاى تازه بنياد، تركيباتى با پسوندهاى فارسى بود نظير: آباد (قبادآباد)، كوى (قاضى كوى)، سراى (آقسراى)، ستان، گرد....
بيشتر وزيران و رجال ديوانى ايرانى بودند. وقتى تاريخ ابنبىبى يا مسامرهالاخبار يا مناقبالعارفين را مىخوانيم، مىبينيم بزرگان جامعه و مردانى كه در كنار پادشاهان رشته امور را بهدست دارند، از: پروانه، وزير، حاجب، منشى، مستوفى، عارض، قاضى، مفتى، واعظ، مدرس، هر يكى منسوب به يكى از شهرهاى ايران است: اصفهانى، تبريزى، خراسانى، طوسى، جوينى، رازى، قزوينى، ديلمى، زنجانى، شيرازى، همدانى، ساوهاى، ساروى، مراغهاى، سجاسى، اردبيلى، گنجهاى، نخجوانى، خويى، مرندى... عدهاى هم نسبت به چند شهر معدود از شرق و مركز آسياى صغير (واقع در مسير راه ايران و منزلگاههاى مهاجران ايرانى) دارند؛ چون: ارزنجان، آقسراى، قونيه، قيصريه، ملطيه، اماسيه، اخلاط.
تحقيق در اين باره مشكل است كه بفهميم كدام يك از رجال منسوب به اين شهرها، كسانى مثل احمد ارزنجانى شاعر پارسىگوى و مهذب قيصريهاى، از خانوادههاى ايرانى مهاجر هستند و كدام يك از بوميانى هستند كه زبان فارسى آموخته و فرهنگ ايرانى گرفتهاند. فقط درباره كسان معدودى اشاراتى هست؛ مثلاً ابنبىبى مىنويسد: «امير شمسالدين خاص اغز، اگر چه غلام رومى نژاد بود، ولكن به فضل وافر و عبارت محبوب و خط خوب و بلاغت كامل و صنعت دبيرى نظير خود نداشت... لطف طبع بر ذات كريمش مستولى و جزالت الفاظ و عذوبت بيان خاطر وقاد او را منقاد. رسالهاى در مناظره چنگ و شراب انشا كرده است.»5
نام معماران هنرمند ايرانى هم بر پيشانى بسيارى از آثار كهن به يادگار است. از آن جمله نخستين معمار تربت مولوى بدرالدين تبريزى بود.6 قلعه كهنه ديوريقى (بين ارزنجان وسيواس و ملطيه) را با مسجد آن يك معمار ايرانى، حسنبن پيروز مراغهاى در سال 576 در دوره سيفالدين ابوالمظفر شاهنشاه ساخته است. مسجد بزرگ آن شهر را هم در سال 626 خرمشاه بن مجيد اخلاطى و احمدبن ابراهيم ساختهاند.
خلاقيت هنرمندان ايرانى در آن ديار تا اوايل عصر عثمانى كه بورسا پايتخت بود، ادامه داشت. در زيباترين و آراستهترين مسجد آن شهر به نام مسجد سبز (يشيل جامع) بر روى كاشيها مىخوانيم: «عمل استادان تبريزى». در بالاى محراب مسجدى ديگر (شايد جامع مراد) خواندم: «عمل استاد محمد اصفهانى». زندهياد عبدالباقى گلپينارلى نظر مرا به يك بيت سعدى جلب كرد كه در همانجا بر روى كاشى به خط ناپختهاى نوشته شده بود:
پنداشت ستمگر كه ستم با ما كرد بر گردن او بماند و از ما بگذشت!
او به من گفت: اين معمار مغضوب پادشاه عثمانى بود و مىدانست كه بعد از پايان كار كشته خواهد شد، ياد مظلوميت خود را با اين بيت برجاى نهاده است.
تنوع مليتها و فرهنگها در ديار روم سبب شده بود كه تعصبها و خشك مغزيها كاستى گيرد و يك همزيستى انسانى، و تسامح و تفاهم ميان پيروان كيشهاى گوناگون پديد آيد. در آنجا يك فضاى آزادانديشى آرمانى مىبينيم كه در آن گروههايى از نژادهاى مختلف ايرانى و رومى و تركمن، و مسلمانان و مسيحيان در كنار هم مىزيستند و هر كس خداى خود را مىپرستيد. در ميان مسلمانان هم انواع فرقهها از صوفيان، ملامتيان، باطنيان، جولقيان، قلندران، جوانمردان و گروههاى ديگرى كه در ايران امكان زيست نداشتند، به آزادى و آسايش زندگى مىكردند.
ادامه دارد...
-------
پينوشتها:
ا.سفرنامه ناصر خسرو، چاپ دبير سياقي، ص7
2. ابن بىبى، اولاوامر العلائية، ص 77.
3. همان، ص 79.
4. رياحى، برگزيده مرصادالعباد، ص 26 مقدمه.
5. ابن بىبى، ص 553.
6. افلاكى، مناقب العارفين.