در این جستار مطالبی درباره خانواده، پدر، برادرها و زناشویی در شاهنامه پیش روی شماست که نشان دهنده ارزشهای خانواده در ایران است. به عقیده زردشتیان نخستین بشر گی مرتن (زندگی بشری) بود یعنی نخستین کسی که به گفتار اهورامزدا گوش فرا داد و از او اهورامزدا خانواده ممالك آريا (ایران) و نژاد آریا را بوجود آورد.

فردوسی کیومرث را اولین شاه می داند و او را چنین توصیف می کند:

پژوهنده نامه باستان

که از پهلوانان زند داستان

چنین گفت کایین تخت و کلاه

کیومرث آورد و او بود شاه

چو آمد به برج حمل آفتاب

جهان گشت با فرو آیین و آب

بتابید از آن سان ز برج بره

که گیتی جوان گشت از آن يكسره

کیومرث شد بر جهان کدخدای

نخستین به کوه اندرون ساخت جای

سر بخت و تختش بر آمد به کوه

پلنگینه پوشید خود با گروه

... از او اندر آمد هم پرورش

که پوشیدنی نو بد و نو خورش

بگیتی درون سال سی شاه بود

بخوبی چو خورشید بر گاه بود

دد و دام و هر جانور کش بدید

ز گیتی به نزديك او آرمید

پسر بد مر او را یکی خوبروی

هنرمند و همچون پدر نامجوی...

در تواریخ نیز گیومرث را اولین شاه دانسته اند ولی برخی از مورخان که مستقيما يا مع الواسطه از مآخذ پهلوی استفاده کرده اند او را نخستین فرد بشر وهوشنگ را اولین فرمانروای ایرانشهر دانسته اند. در روایات مذهبی نیز برای گیومرث سلطنت مطلقه ای چنانکه در شاهنامه آمده تصور نشده است بلکه او نخستین فرد بشر است که خلق شده و از پس او آدم و حوای مزدیسنا یعنی «مشیگ» و «مشیانگ» پس از چند سال فترت پدیدار گشته اند. بدین ترتیب گیومرث پدر انسان و خانواده آریاهاست و موجد نظم خانوادگی و بنا بر شاهنامه نژاد همه شاهان ایران به او می رسد:

گرانمایه شاه گیومرثی

همایون پورهوشنگ تهمورثی

پدر بر پدر بر پسر بر پسر

مبادا که این گوهر آید بسر

اما آفرینش جهان بنا به روایات دینی زردشتی بدین ترتیب بود که پس از آفرینش آسمان، آب، زمین، گیاهان و حیوانات نوبت به آفرینش انسان رسید و عجیب نیست که در یسنا در ستایش گیاه معروف هوم پس از آنکه از تندرستی و درمان واز فزایش و بالندگی تن و فرزانگی سخن می رود. مهمترین صفات هوم جنبه خانوادگی دارد چنین ذکر میشود:

هوم، دور دارنده مرگ، ارزانی دهنده عمر طویل و ارزانی دهنده فرزند به زنان و شوهران و دوشیزگان است. هوم به زایندگان، پسران نامور و فرزندان پارسا دهد، هوم به آن کنیزان که دیر زمان شوهر نگرفته نشستند شوهری پیمان شناسی بخشد و بدین ترتیب در قدیمترین دعا های مذهبی بر مسأله خانواده و پیوند های آن در ایران تأكيدی مسلم و صمیمانه می یابیم و عجیب نیست که در ایران حرمت خانواده به حدی است که پاداش خدمت يك شخص دعایی است بر خاندان او چنانکه داریوش در کتیبه ای در تخت جمشید گوید:

اگر مردم پارس محفوظ باشند از این پس تا دیر ترین زمان شادی ناگسستنی این از اهورا بر خاندان من فرو خواهد رسید.» یا هموگويد: «اهورا مزدا مرا یاری کناد با خدایان خاندان من و این کشور را از دشمن، از خشکسالی و از دروغ محفوظ داراد به این کشور نیاید نه دشمن، نه خشکسالی نه دروغ... اهورا مزدا این را چون برکتی به من و خاندان من بدهد.» و به همین جهت داریوش کسی را که گزارش کار اورا پنهان ندارد چنین دعا می کند: «اهورا مزدا دوست تو باد و دودمان تو بسیار و زندگیت دراز باد.»" وهمو پنهان کنندگان گزارش کار خود را چنین نفرین می کند: «اهورامزدا ترا دشمن باشد و ترا دودمان نباشد. بدین ترتیب خانه که میهن کوچکی است و خاندان که افراد این وطن هستند در ایران ارزش خاص پیدا می کند و احترام به آن به صورتی تردید ناپذیر جلوه می کند. فرزند به پدر و خاندان خود می بالد و این امر بی آنکه خودبینانه باشد همه جا رعایت می شود. در کتیبه های میخی آریارمن خود را پسر چش پیش هخامنشی و نوه هخامنشی می خواند و داریوش در آغاز کتیبه ها خود ر اچنین می نامد که من پسر ويشتاسبم نوه ارشام هخامنشی که ارشام پسرآریامن و آریامن پسر چش پیش بوده است. این امر که مبین احترام به گذشتگان است و دلیل نژادگی و پاکی نسب محسوب می شود در شاهنامه نیز رسوخ دارد في المثل در نامه قیصر روم به خسرو پرویز نسب خسرو پرویز را چنین می خوانیم:

جهاندار فرزند هرمزد شاه

که زیبای تاج است و زیبای گاه

ز قیصر پدر مادر شیر نام

که پا بنده بادا برو نام و کام

ابا فر و با بر و پيروز باد

همه روزگارانش نوروز باد

گرانمایه شاه گیومرثی

همان پور هوشنگ تهمورثی

در طول حیات ملت ایران خانواده های نژاده، رسالت حفظ مرز و بوم میهن را برای خود وظیفه ای مقدس دانسته اند و رسم احترام ملی به خاندانهای کهن از این پایمردیها ناشی گردیده است و فداکاری برای ملت با فداکاری برای خانواده وحفظ ارزشهای آن مربوط است و وظایفی را برای فرزند ایجاد می کند که مهمترین این وظایف در مرحله اول با احترام به پدر و علایق خانوادگی پیوندی ناگسستنی دارد، کین خواهی از قاتلان پدر و برادر، خالق داستانهایی شگفت انگیز در شاهنامه شده است تا آنجا که اغلب جهت و جنبه ملی به خود گرفته است همچنانکه پسر خود را موظف به گرفتن انتقام خون پدر می داند و فرد فرد افراد وطن نیز ملیت خود را در برابر دشمن پاس می دارند. در کین خواهی کیخسرو از افراسیاب می خوانیم: چو گفتار کاووس یاد آوریم

روانرا همه سوي داد آوریم

که او گفت کاین کین با شاخ و نرد

نپوشد زمانه به زنگار و گرد

پسر بر پسر بگذراند بدست

چنین تا بود سال صد بار شست

بسان درختی بود تازه برگ

دل از کین شاهان نترسد ز مرگ

پدر بگذرد ، کین بماند بجای

پسر باشد آن درد را رهنمای

بزرگان بر او آفرین خواندند

ورا خسرو پاکدین خواندند

که کین پدر بر تو آید پسر

مبادی بجز شاد و پیروزگر

وقتی که سیامك به دست دیوان کشته می شود ، هوشنگ انتقام پدر را از دیوان می گیرد، در این انتقامجویی همه او را یارند، در داستان کین خواهی منوچهر از سلم و تور نیز ایرانیان با فداکاری در کین جویی می کوشند و در نبردهایی طولانی و خسته کننده که برای انتقامجویی از قاتلان سیاوش در می گیرد شرکت می جویند و این تعصب اگر چه در ارزیابی های مقدماتی فردی می نماید اما از آنجا که همه جای ایران سرای من است افراد خانواده بزرگ ایران با همه صمیمیتهای يك خاندان کوچك باهم تماس دارند و پدر در این خانواده نقش سالاری مهربان و دوست داشتنی را به عهده دارد و همیشه با نیکنامی و محبت یاد می شود.

بهمن اسفندیار پدر را چنین یاد می کند:

پدرم آمد و خون لهراسب خواست

مرا همچنین داستان است راست

فرامرز کز بهر خون پدر

بخورشید تابان بر آورد سر

بکابل شد و کین رستم بخواست

همه بوم و بر کرد با خاك راست

بکینه سزاوارتر کس منم

که بر پیل و بر شیر اسب افكنم

ونام نيك پدر پیوسته برزبان فرزند است و وسیله مباهات او :

پدرم آن جهاندار بیدار مرد

که دیدی ورا روزگار نبرد

زمین سم اسب ورا بنده بود

به رایش فلك نیز پوینده بود

نخست آنکه او را نبایست جست

بپیچید از اندیشه نادرست

یا :

پدرم آن خردمندان مهران ستاد

که چون او زمانه ندارد بیاد

فرزندان در پیشگاه پدر کمربسته می ایستادند:

کمر بست شیده به پیش پدر

فرستاده او بود و تیمار بر

فرزندان،هرفرمان پدر را حتی بر خلاف تمایلات شخصی انجام می دهند. سیاوش با آنکه تمایل به رفتن به شبستان کاووس شاه ندارد فرمان پدررا اطاعت می کند:

گر ایدونکه فرمان شاه این بود

از آن پس مرا رفتن آیین بود

من اینك به پیش تو استاده ام

دل و جان بفرمان تو داده ام

بر آن سان روم کم تو فرمان دهی

تو شاه جهانداری و من رهی

پسر درجنگ پدر را رها نمی کند:

پسر پنج زنده است پیشت بپای

نباشیم اگر تو کنی رزم رای

فراوان از ایرانیان کشته بود

ز خون پیلان کشور آغشته بود

پسر بود گشتاسب را سی و هشت

دلیران کوه و سواران دشت

بکشتند یکسر بدان رزمگاه

به بیچارگی شد سیه بخت شاه

سر انجام گشتاسب بنمود پشت

بدانگه که شد روزگارش درشت

پدر کشتن برای ضحاك ، نفرینی ابدی فراهم ساخت چه زشت ترین رفتارها در نظر ایرانیان پدر کشتن یا فرزند کشی یا قتل برادر است «شهریاران پسر کش یا پدر کش با برادر کش در افسانه و تاریخ آمده اند ولی هیچ يك به اندازه گشتاسب بدنامی فراهم نکرده اند زیرا وی با دسیسه به نابودی پسرش اسفندیار دست می زند آنهم پسری که هم بی گناه است و هم بر گردن او و کشورش حق دارد » و «این گشتاسب... کسی است که خود پادشاهی را پیش از موعد از پدرش گرفته و این پدر آنقدر گذشت داشته که سی سال آخر عمرش را پشت پا به دنیا بزند و در آتشکده به عبادت بپردازد»:

پدر کشته را شاه گیتی مخوان

کنون کز سیاوش نماند استخوان

روابط برادرها نیز در داستانهای شاهنامه بر اساس احترام کوچکتر به بزرگتر وفداکاری بزرگتر برای کوچکتران و شرکت در مبارزه ها و شادی و غمهای یکدگر استوار است. وقتی برادر اسفندیار «زریر» کشته می شود. در شاهنامه چنین می خوانیم:

درفش و پس لشکر و جای خویش

برادرش را داد و خودرفت پیش

برادرش بد پنج زیبای گاه

همه نامبردار و همتای شاه

همه ایستادند در پیش اوی

که لشکر شکستن بدی کیش اوی

و گر آنکه فرخ پسر زاید آوی

خانواده در شاهنامه ی فردوسی

این خصوصیات اگر چه به علت ویژگیهای شاهنامه بیشتر از شاهان نقل می شود اما کم و بیش در تمام خانواده های ایرانی مشترك است ولی در خانواده های شاهی و پهلوانی اضافه بر تمام آن ویژگیها مسأله جانشینی پادشاه و آداب خونخواهی و تولد فرزند و برخی مطالب دیگر مورد اهمیت بود که به شرح برخی از آنها می پردازیم:

۱- فرزند ارشد ولیعهد بود و با او سلسله نسب برقرار می ماند و این امر در خانواده های شاهی سنتی بود رایج. مثلا در نامه بهرام گور به شنگل میخوانیم که او تاج کیانی را در روز ارد از ماه خرداد از پدرش به میراث برد:

که تاج کئی یافت از یزدگرد

به خردادماه اندرون روز ارد

همچنین انوشیروان در نامه ای که به مرزبان می نویسد یاد می کند که اگر خسرو انوشیروان در می گذشت پادشاهی به نوزاد پسر ارشد او می رسد:

اگر تخت گشتی ز کسری تهی

همو را بدی تاج شاهنشهی

خسرو پرویز به بهرام چوبین می گوید من پسر هرمزدشاهم که پادشاهی دادگر بود و این تخت و تاج از او به من رسیده است:

پسر بی گمان از پدر تخت یافت

کلاه و کمر یافت و هم بخت یافت

در این مورد حتمأ سن فرزند را هم برای تاجبخشی به او در نظر می گرفتند:

کیکاووس به پسرش که هفت ساله بود همه چیز داد جز افسر که هنوز هنگامش نرسیده بود و او با آن کودکی در خور تاج نبود

ز هر چیز گنجي بفرمود شاه

ز مهر و ز تيغ و ز تخت و کلاه

جز افسر که هنگام افسر نبود

بدان کودکی تاج در خور نبود

و چون سیاوش هشت ساله شد به او تاج زر وطوق کمر زرین بخشید و زمین کهستان را به آیین بزرگان و فر کیان به او داد.

به هشتم بفرمود با تاج زر

همان طوق زرین و زرین کمر

نبشتند منشور بر پرنیان

به رسم بزرگان و فر کیان

زمین کهستان ورا داد شاه

که بود او سزای بزرگی و گاه

پدران برای پرورش فرزندی که جانشین آنان بود اهمیت زیادی قائل می شدند و اغلب پهلوانان را مأمورین پرورش او می کردند فریدون نبیره خود منوچهر را به سام نریمان سپرد تا او را به هر کاری یاری کند و راهنمای هنر و دلیری منوچهر باشد:

بیامد به گاه و فرستاد کس

بر سام نیرم که زود آی پس

چو آمد به نزديك شاه جهان

ثنا کرد بر شاه پیر و جوان

سپردم بگفت این نبیره تو را

که من رفتنی گشته ام زین سرا

تو او را بهر کارشو بارور

چنان کن که از تو نماید هنر

سیاوش برای تربیت به رستم سپرده شد و اسفندیار نیز از رستم خواست تا پرورش بهمن را عهده دار شود و بهرام گور را به منذر سپردند تا پرورش او را به عهده بگیرد وغرض از این تربیت پرورش جسم وجان هردو بود و مهمترین سفارش پدران به فرزندان خویش عدل بود. اردشیر به شاپور سفارش می کند:

نگهدار تن باش و آن خرد

چو خواهی که روزت به بدنگذرد

سر تخت شاهان بپیچد سه کار

نخستین ز بيدادگر شهریار

دگر آنکه بی مایه را بر کشد

ز مرد هنرمند برتر کشد

سه دیگر که با گنج خویشی کند

بدینار کوشد که بیشی کند

پدر جانشین خودرا اندرز می داد و با او پیمان می کرد و حکیمانه ترین سخنان را با او در میان می نهاد في المثل اندرز اردشیر به فرزندش شاپور چنین است:

سه چیز پادشاهی را تباه کند: بیداد گری پادشاه، برتر داشتن بیمایگان، گرد آوری مال، شاه گنج دهقان را پاسدار است، خشم، سبکسری و بدخواهی عیب شاه است، از بخشش میندیش و به فکر مردم باش، کار امروز به فردا میفکن:

 همه دادگر باش و پروردگار

خنك مرد بخشنده و بردبار

چو بخشنده باشی گرامی شوی

بدانایی و داد نامی شوی

اورمزد به بهرام توصیه می کند: دروغ بر زبان میاور، کینه را رها کن و از هوس دور باش و سخن چین و نادان و حیله گر به خود راه مده، خرد را فرمانبردار و خشم را فرمانروا باش. در خانواده ایرانی فرزندان در هنگام مرگ، پدران را فراموش نمی کنند و پدران نیز در این لحظه به یاد فرزندانند، اسفندیار هنگام مرگ به مادر پیام می فرستد و خواهران را پدرود می گوید:

بگویی بر آن پر هنر بخردان

که پدرود باشید تا جاودان

۲- گاهی فرزندان عهده دار سپهسالاری وسمتهای دیگر می گردند و از پدر نیابت می کنند:

قراخان که او بود مهتر پسر

بفرمود تا رفت پیش پدر

پدر بود گفتی همانا به جای

ببالا و دیدار و فرهنگ و رای

ز چندان سپه نيمه اورا سپرد

جهاندیده و نامبردار گرد

٣- خلع پدر از شاهی گناه است:

چنین داد بهرام پاسخش باز

که ای بی خرد ریمن دیوساز

پدرت این جهاندار این دوست مرد

که هرگز نزد بر کسی باد سرد

چنین مرد را ارج نشناختي

بخواری زتخت اندر انداختی

پس او جهاندار خواهی بدن

خردمند و بیدار خواهی بدن

۴- لقب دادن به فرزندان:

رسم بر این بوده است که پدران به فرزندان خود یا به کسانی که دوستارشان بودند پای نام ( لقب ) می دادند گاهی مردم نیز برای بزرگداشت شاهان چنین می کردند... فریدون سلم را شاه خاور و روم کرد و مردم اورا خاور خدای خواندند:

به تخت کیان اندر آورد پای

همی خواندیش خاور خدای

و سرزمین توران را به تور داد و او را سالار ترکان و چین کرد و چون به تخت نشست او را توران شاه خواندند:

بزرگان بر او گوهر افشاندند

جهان پاك توران شهش خواندند

سپس چون نوبت به ایرج رسید شهر ایران و دشت نیزه وران و تاج و تخت آنرا به او سپرد و سران کشور اورا ایران خدای خواندند:

پسر را که بد هوش و فرهنگ و رای

مر او را چه خواندند ایران خدای

گشتاسب همسر خود را که دختر قیصر و نامش ناهید بود کتایون خواند:

پس آن دختر نامور قیصرا

که ناهید بدنام آن دخترا

کتایونش خواندی گرانمایه شاه

دو فرزندش آمد چو تابنده ماه

چون بهمن نزد گشتاسب رسید وی نبیره خود را اردشیر نامید:

از آن پس همی خواندش اردشیر

چو دیدش بدان گونه وی را دلیر

چون موبدان و ناموران خسرو را به تخت نشاندند ، او را نوشين روان خواندند:

ز بس خوبی و داد و آيين اوى

ورا نام کردند نوشین روان

وزان نامور دانش و دین اوی

که چهرش جوان بود و دولت جوان


زناشویی و فرزند آوری در شاهنامه

تئودر نولدکه راجع به زن در شاهنامه می نویسد:

زنها در شاهنامه مقام مهمی را حائز نیستند، وجود آنها در منظومه بیشتر یا از راه هوس یا از راه عشق است گردیه زن جنگجو و دسیسه کاری است از این لحاظ لطيف تر از او گردآفرید است اما يك شخصیت بسیار زیبا، شخصیت منیژه دختر افراسیاب است. او برای خاطر بیژن که بسیار زود دلداده او شده و از این لحاظ اورا به بدبختی افکنده است از تمام زیباییها چشم پوشی کرده و برای بیژن خوراك ضروری و زندگانی را به گدایی جمع می کند... چندزن گرفتن نیز مخصوصا در طبقات عالی در ایران رواج کامل داشت... در نظر ایرانیان مقام دایمی مادر با مقامی که يك زن و با يك دلير دارد به هیچوجه قابل مقایسه نیست در حماسه ایرانیان نمی توان زنانی که در عالم زنی خود برابر مردان هستند پیدا کرد اما برای زن خواستن بنا بر شاهنامه آداب خاصی در میان شاهان و بزرگان رعایت می شود که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

۱- طالع بینی پیش از ازدواج

بنا به معتقدات خاصی که ایرانیان داشته و حتی هنوز دارند پیش از انتخاب زن می بایستی طالع گرفته و دوراندیشانه در چگونگی این وصلت بیندیشند:

چون زال و رودابه می خواهند زناشویی کنند منوچهر فرمان می دهد تا ستارہ شماران و موبدان و بخردان در باره آینده زال و رودابه پیشگویی کنند. آنان با رنج دراز توانستند راز ستاره اش را بیابند، سه روز با زیج هندی به کار بودند و سپس به بارگاه آمدند و گفتند اختر نشان میدهد که از او و دختر مهراب پهلوانی به جهان می آید که زندگانیش دراز است و زور و فر دارد:

بفرمود تا موبدان و ردان

ستاره شناسان و هم بخردان

کنند انجمن پیش تخت بلند

زکار سپهری پژوهش کنند

برفتند و بردند رنجی دراز

که تا با ستاره چه یابند راز

سه روز اندر آن کارشان شد درنگ

برفتند با زیج هندی به چنگ

زبان برگشادند بر شهریار

که کردیم با چرخ گردان شمار

چنین آمد از رای اختر پدید

که این آب روشن بخواهد دوید

از این دخت مهراب و از پورسام

گوی برمنش زاید و نيك نام

۲- آیین زناشویی

ایرانیان در برنایی زناشویی می کردند، همسر خود را از میان خاندانهای بزرگ داخلی یا خارجی بر می گزیدند و هنگام خواستگاری به گزینی می کردند و در شبستان شاهان بهترین دوشیزگان را برای خود بر می گزیدند هنگام خواستگاری زن باید به خواستگار پاسخ بدهد و یکی از رسوم مهم آن بود که در شب و در هنگام مستی خواستگاری نمی کردند:

به مستی بزرگان نبندند بند

به ویژه کسی کو بود ارجمند

شب تیره از رسم بیرون بود

نه آیین شاہ آفریدون بود

نه فرخ بود مست زن خواستن

وگر نیز کاری نو آراستن

پیش از پیمان زناشویی عروس را می آراستند و آنگاه از روی آیین و راه دین پیمان می نوشتند و موبد و دیگر گواهان آنرا گواهی می کردند، هنگامی که از دختر پادشاه خواستگاری می شد فرستاده شاه بنام شاه او را می پذیرفت و او را با خود به کشور می آورد، پس از پیمان زناشویی جشن برپا می کردند و بزمها تا يك هفته به درازا می کشید و مردم میگساری می کردند و شاه به عروس لقب می داد، مجموعة ارجمندی پسران بیش از دختران بود. پدری کردن برای فرزند دیگران از رسوم مهم بود. دختران و زنان در شهرستان بودند و خواستگار اجازه داشت تا به درون شبستان برود در این هنگام دختران را می آراستند ولی شرط اصلی این بود که زن نژاده باشد. در شاهنامه از قول دانایی به هرمز پسر انوشیروان آمده است: چنین داد پاسخ بدو مرد پیر

که ای شاه گوینده و یادگیر

بدانگه کجا مادرت را زچین

فرستاد خاقان به ایران زمین

بخوانندگی من بدم پیشرو

صد و شصت مرد از دلیران نو

پدرت آن شه شاد دانا و راست

ز خاقان پرستارزاده نخواست

مرا گفت جزدخت خاتون مخواه

نزیید پرستار هم جفت شاه

برفتیم نزديك خاقان چین

به شاهی برو خواندیم آفرین

ورا پنج دختر بد اندر نهان

همه خوب و زیبای تخت شهان

مرا در شبستان فرستاد شاه

برفتم در آن نامور پیشگاه

رخ دختران را بیاراستند

سر زلف بر گل پیر استند

مگر مادرت بر سر افسر نداشت

همان یاره و طوق و گوهر نداشت

از ایشان جز او دخت خاقان نبود

بدو ره مرا برای روشن نبود

و به همین دلیل است که در هجونامه منسوب به فردوسی می خوانیم:

پرستار زاده نیاید بکار

اگر چند دارد پدر شهریار

۳- همسرگزینی:

کیکاووس به سودابه می گوید که کام من آنست که برای سیاوش همسری بگزینم و به سیاوس خطاب می کند که اکنون زنی از بزرگان بر گزین و هر سوی را ببین تا چه کسی را به همسری خود خواهانی:

کنون از بزرگان زنی برگزین

نگه کن پس پردہ کی پشین

به خان کی آرش دگر نیز هست

ز هر سو بیارای و  بگشای دست

بدو گفت من شاه را بنده ام

بفرمان و رایش سرافکنده ام

هر آنکس که او برگزیند رو است

جهاندار بر بندگان پادشاست

و آنگاه سیاوش به شبستان می رود و سودابه دختران را یکایك به او می نماید:

سیاوش ابر تخت زرین نشست

ز پیشش به کش کردہ سودابه دست

بتان را به شاه نو آیین نمود

که بودند چون گوهر نابسود

بدو گفت بنگر برین تختگاه

پرستنده چندين به زرین کلاه

کسی کت خو ش آید سراپای اوی

نگه کن به دیدار و بالای اوی

همچنین بهرام گور از میان دختران شنگل یکی را برمی گزیند وخاقان کلید شبستان را به مهران ستاد فرستاده ی نوشیروان میدهد تا به شبستان رود ودختری برای شاه برگزیند:

کلید شبستان بدو داد و گفت

برو تا کرا بینی اندر نهفت .

۴- خواستگاری:

فریدون به یکی از نامداران خویش (جندل) فرمان داد تا گرد جهان بگردد و سه دختر برای همسری سه پسرش خواستگاری کند که از گوهر مهان باشند:

بدو گفت بر گرد گرد جهان

سه دختر گزین از نژاد مهان

بخوبی سزای سه فرزند من

چنان چون بشایند پیوند من

پدر نام ناکرده از نازشان

بدان تا نخوانند بآوازشان

سه خواهر زيك مادر ويك پدر

پریچهره و پاك و خسرو گهر

و فرستاده، دختران شاه یمن را می جوید و می گوید:

ز کار آگهان آگهی یافتم

بدین آگهی ، تیز بشتافتم

کجا از پس پرده پوشیده روی

سه پاکیزه داری توای نامجوی

مر آن هر سه را نوزنا کرده نام

چو بشنید این شد دلش شادکام

که ما نیز نام سه فرخ نژاد

چو اندر خور آید نکردیم باد

کنون این گرامی دو گونه گهر

بر آمیخت باید ابا یکدگر

سه پوشیده رخ راسه دیهیم جوی

سزا در سزا کار بی گفت و گوی

و پادشاه یمن پس از رایزنی با بزرگان دختران خود را به همسری آنان درآورد:

بیاورد هرسه بدیشان سپرد

که سه ماه نو بود وسه شاه گرد

کیکاووس از هاماوران همسر خواستگاری می کند و سیاوش از توران، دارا به فیلقوس پیغام میدهد که دختری در پس پرده داری که نامش ناهید است او را چون با پاژ روم به نزدم فرستی کشورت بی رنج است و سکندر مادرش را از عموريه میخواند تا به خواستگاری برود...

۵- نامگذاری عروس

فریدون پریچهرگانی را که عروس او شده بودند نامگذاری می کند زن سلم را « آرزوی»، زن نور را «ماه آزاده خوی» و زن ایرج را «سهی» نامگذاری می کند:

زن سلم را کرد نام آرزوی

زن تور را ماه آزاده خوی

زن ایرج نيك پي را سهی

کجا بد سهیلش به خوبی رهی

6- عقدکنان:

همیشه پیوند زناشویی از روی آیین و کیش است، شاه هاماوران دختر را از روی آیین و کیش به کاووس میدهد:

فرستاده شاه را پیش خواند

وز آن نامدارانش بالا نشاند

نیشتند عهدی بر آیین خویش

بدانسان که بود آنزمان دین و کیش

و سیاوش فرنگیس را آنچنان که در خور دین بود به پیوستگی گرفت و پیمان کرد:

بدادند دختر به آیین خویش

چنان چون بود در خور دین خویش

به پیوستگی بر گوا ساختند

چوزین شرط و پیمان بپرداختند

و عروس با آرایش تمام به نزد شاه می رود

همی گفت و زودش بیاراستند

سر و مشك بر گل پیر استند

بیامد فرنگیس چون ماه نو

به نزديك آن تاجور شاه نو

و يك هفته همه جا جشن بود و میگساری و طرب :

به يك هفته مرغان و ماهی نخفت

نیامد سر يك تن اندر نهفت

وزین باغ گشت ازکران تاکران

ز شادی و آواز رامشگران

7- پیشکش به داماد:

چون کیکاووس می فهمد که سیاوش دختر سودابه را به همسری گزیده است به سودابه گنجی می بخشد تا به سیاوش بدهد:

در گنج بگشاد و چندی گهر

ز دیبای زربفت و زرین کمر

هم از یاره و تاج و انگشتری

همان تخت وهم طوق گند آوری

به سودابه فرمود کاین را بدار

ز بهر سیاوش چو آید بکار

چون يك هفته از عروسی سیاوش و فرنگیس می گذرد افراسیاب مال بسیار برای سیاوش می فرستد و چون بهرام گور داماد شنگل شد شنگل به او تاجی از فیروزه و تختی از عاج داد :

هم از بهر بهرام پیروزه تاج

بیاراست با نامور تخت عاج

۸- پیشکش به عروس

پیران به همسرش گلشهر می گوید آنچه جواهر نامدار در گنج است به فرنگیس پیشکش کند:

چو بشنید پیران سوی خانه رفت

دل و جان ببست اندر آن کار تفت

در خانه جامه نا برید

به گلشهر بسپرد پیران کلید

به گنج اندرون آنچه بد نامدار

گزیدند زربفت چینی هزار

زبرجد طبقها و پیروزه جام

پر از نافه مشك و پر عود خام

بیاورد بانو ز بهر نثار

ز دینار با خویشتن سد هزار

به نزد فرنگیس بردند چیز

زبانها پر از آفرین بود نیز

9- جهيز:

پس از آنکه شاه هاماوران دخترش را به کاووس داد پس از هفته ای جهیز او را بار کردند و به نزد وی فرستادند:

بیاورد پس خسرو خسته دل

پرستنده سیسد، عماری چهل

هزار اشتر و اسب و استر هزار

ز دیبا و دینار کردند بار

ز هودج فرو هشته دیبا جلیل

سپاه ایستاده رده خیل خیل

یکی لشکر آراسته چون بهشت

تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت

پیران نیز چون دختر خود جریره را به سیاوش داد بر سر دختر افسرنهاد ، چون روشنك به همسری سکندر در آمد جهیزیه بزرگی با خود آورد و برزین چون دختران خود را به بهرام داد جهیز فراوانی با او همراه کرد شنگل نیز چون سپینیود را به بهرام گور داد:

یکی گنج پرمایه تر برگزید

بدين ماهرخ داد شنگل کلید

۱۰- جشن زایش

چون یکی از زنان اور مزدنرسی پس از درگذشت او فرزندی زاییده موبد نامش را شاپور نهاد و جشنی برپا شد

که موبد ورا نام شاپور کرد

بدان شادمانی یکی سور کرد

۱۱- نامگذاری فرزند:

نامگذاری طی مراسمی انجام می شود فریدون چون می فهمد که صاحب نبیره ای شده است می وجام می آورد و نام او را منوچهر می نهد:

می روشن آورد پرمایه جام

مراو را نهادش منوچهر نام

کیکاووس نام پسرش را سیاوش و جریره نام دختر را افروز گذاشت.

۱۲- طالع بینی پیش از تولد:

ستاره شمر با زیج و دیگر ابزار آینده فرزندان را که از آنها پیوند به جهان می آیند از اختران می یافت و فرجام کارشان را می گفت هنگامی که بچه ای به جهان می آمد طالعش را می دیدند و آنرا بر نامه ای می نوشتند و حتی پیش بینی می کردند که از آن بچه خردسال در آینده چه فرزندانی بهم می رسد... اختر شماران حتی با زیج و صلاب در می یافتند که چه کسی از فرزندان شاه هست یا از او نیست فریدون پس از تولد فرزندان فرمان داد اخترشناسان طالع آنان را بنمایند :

پس از اختر گرد گردان سپهر

که اخترشناسان نمودند چهر

نوشته بیاورد و بنهاد پیش

بدید اختر نامداران خویش

به سلم اندرون جست زاختر نشان

نبودش مگر مشتری با کمان

دگر طالع تور فرخنده شیر

خداوند خورشید سعد و دلیر

چو کرد اختر فرخ ایرج نگاه

کشف دید طالع خداوند ماه

از اختر بدین سان نشانی نمود

که آشوبش و جنگ بایست بود

بر ایرج بر آشفته دیدش سپهر

نبد سازگاریش با او به مهر

کیکاووس چون نام سیاوش بر فرزند می نهد ، اخترشمار ستاره کودك را میجوید:

ستاره بدان كودك آشفته دید

غمین گشت چون بخت او خفته آید

و طالع بینان تولد کیخسرو را پیش بینی می کنند و کیکاووس به سیاوش گوید:

چنین یافتم اخترت را نشان

زگفت ستاره شمر موبدان

که از پشت تو شهریاری بود

که اندر جهان یادگاری بود

۱۳- پدری و پدرواری:

گاهی شاهان بجای فرزند خود کسانی را به فرزندی می گیرند. سیامك فرزندی بنام هوشنگ داشت و کیومرث او را به جای پسر خود می گزیست:

سیامك خجسته یکی پور داشت

که نزد نیا جای دستور داشت

گرانمایه را نام هوشنگ بود

تو گفتی همه هوش و فرهنگ بود

به نزد نیا یادگار پدر

نیا پروریده مر او را به بر

نیایش بجای پدر داشتی

جز او بر کسی چشم نگماشتی

فرانك فریدون را به نگهبان مرغزار می سپارد و به نگهبان می گوید:

ترا بود باید نگهبان اوی

پدروار لرزنده بر جان اوی

و بهرام گور شنگل را به جای پدر میخواند:

به ایران به جای پدر دارمت

هم از باژ کشور نیازارمت

و این فرزند خانواده ایرانی است که سلحشور و دلاور و با عواطف دقیق انسانی مظهر صفات عالیه بشری و يك انسان واقعی است انسانی که به منظوری مطلوب در شاهنامه حکیم طوس تصویر می شود، انسانی والا در يك خانواده مطلوب و منزه.

بن مایه ها :

در تنظیم این مقاله از کتاب های زیر بهره برداری شده است

ا- اساطیر ایرانی ۰۱ جی -کانوی ترجمه دکتر طباطبایی، ۱۳۴۱ تبریز

۲- حماسه ملی ایران ، نلدکد، ترجمه بزرك علوی ۱۳۵۱ تهران

۳- حماسه سرایی در ایران، دکتر ذبیح الله صفا. ۱۳۳۳ تهران

4- داستان داستانها، دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن. ۱۳۵۱ تهران

5- دانش و خرد فردوسی، دکتر محمود شفیعی. ۱۳۵۰ تهران

6- سخنرانی های نخستین دوره جلسات در باره شاهنامه، وزارت فرهنگ وهنر مهر ۱۳۵۰

۷- سخنرانیهای دومین دوره جلسات در باره شاهنامه، وزارت فرهنگ وهنرآبانماه ۱۳۵۰

8- شاهنامه چاپ مسکو 9 جلد. ۱۹۶۳ مسکو

9- شاهنامه مول، ۷ جلد جیبی.1345

۱۰- فردوسی حماسه ملی، هانری ماسه، ترجمه روشن ضمیر، ۱۳۵۰ تبریز

۱۱- فرمانهای شاهنشاهان هخامنشی، تأليف نارمن شارپ. خرداد ۱۳۴۲ شیراز

۱۲- فرهنگ ولف. ۱۹۶۵ آلمان

۱۳- کشف الابيات شاهنامه ۲ جلد، به کوشش دکتر دبیر سیاقی. ۱۳۴۸ و 1350 تهران

   .............

منصور رستگار فسایی 

منصور رستگار فسایی – کتاب "شاهنامه و فردوسی"

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی