بزبان پارسی کتب متعددی تألیف شده که بنای آنها بر «هفت است» از آنجمله:

هفت پیکر نظامی گنجوی - مبتنی بر «هفت» هاست.

منطق الطیر شیخ عطار - مشتمل بر هفت وادی است که سالك باید طی کند.

هفت جلد جام جم رضا رهنما - که شامل مطالب عرفانی است.

هفت اقلیم امین احمدرازی ۔ تذکره ایست عمومی که بترتيب أقاليم سبعه مرتب شده و در هر اقلیم شهر بشهر را تشریح کرده، و پادشاهان و علما و مشایخ و شعرا را با آثار آنان یاد کرده است. .

هفت اورنگی نورالدین جامی - هفت منظومه بسبك منظومه های نظامی سروده است. .

هفت حصار - یکی از وسایل خواجه عبدالله انصاری است. .

هفت منظر- نام یکی از منظومه های هاتفی خرجردی میباشد.

هفت بند محتشم کاشانی - در رثای شهیدان کربلا.

هفت اختر - منظومه فارسی از عبدی بیك نویدی شیرازی به تقلید از هفت پیکر نظامی.

خاتون هفت قلعه - دکتر باستانی پاریزی (مجموعه مقالات تاریخی).

کوچه هفت پیچ - از دکتر باستانی پاریزی شامل مقالات انتقادی، تاریخی.

آسیای هفت سنگ - از دکتر باستانی پاریزی مشتمل بر مطالب تاریخی وادبی.

هفت نای - از دکتر باستانی پاریزی.

هفت نغمه چنگی - سعدی حسني.

هفت دفتر مثنوی مولوی که دفتر هفتم منسوب به وی و مشتمل بر لطایف اللغات - کشف الابيات جامع است. (به تصحیح، مقابله و همت محمد رمضانی. اکنون شامل شش دفتر میباشد.)

مجالس سبعه مولوی - که مشتمل بر هفت مجلس است که نمونة اندیشه های او در دوره قبل از ظهور شمس تبریزی است.

هفت چهره - ش پرتو.

هفت خوان جهان - محمد پروین گنابادی.

هفت سال در زندان – ( شرح حال یوسف و زلیخا) از محمد رضا بن شیخ  رمضانعلی خلیلی عراقی.

هفت ستاره - (مجموعه داستان) منوچهر شایان.

هفت کان - (در علم اکسیر) نورالدین شاه نعمت الله ولی کرمانی.

هفت مقاله فلسفی - (در لزوم دیانت بشر) دکتر سید حسنعلی فلسفی.

هفت قلزم - (در لغت و دستور) قاضی الدین ابوالمظفر معزالدين.

هفت هات - (سروده های زرتشت) دکتر محمد جعفری.

هفت امضاء - ریشارد آلکس ترجمه قازیاری.

هفت داستان - آنتوان چخوف ترجمه کاظم انصاری.

هفت زنان نامدار جهان - هانری طوماس ترجمه حبيبه فيوضات.

هفت شاهی - زیگموند موریس ترجمه محمود تفضلی خراسانی.

هفت داستان - ترکی، بقلم یکی از کاتبان دیوان عثمانی.

هفت مجلس - ترکی، بقلم مصطفی بن احمد دفتری .

هفت پیکر ت ترکی، از محمودبن عثمان معروف به لامعی.

هفتخوان - منظومه ترکی از عطاء الله بن يحيی معروف به نوعی زاده عطائی.

هفت پیکر - مثنوی ترکی از رمضان طربزونی.

هفته و هفت روز - منظومه ایست ایتالیائی اثر تاس.

هفت کاخ اهریمن به فرانسوی، داستان پریانست در سه پرده از دنه ری و کلرويل.

هفت سران برابر طبس - فرانسوی، نمایشنامه حزن آوری است از ایسخولس  و بعد راسین نمایشنامه برادران دشمن را باقتفای وی تصنیف کرده. .

هفت پهلوان در پشت دروازه طبس - تراژدی اشیل که این نام بدو گرفته است.

هفت قصیده - يا سبعه معلعه، معلقه (مؤنث معلق) زنی که شوهرش ناپدید شده باشد و او نه شوهردار بشمار میرود و نه مطلقه و نیز مطلقه هريك از معلقات را گفته اند و آن هفت قصیدة عالی بوده از هفت شاعر نامی عرب که در زمان جاهلیت، قبل از  ظهور اسلام، در کعبه آویخته بودند. .

هفت جلد شاهنامه - اثر ژول مول ایرانشناس معروف.

هفت جلد روضة الصفا - اثر خواند میره .

هفت داستان تاریخی از قرن گذشته ایران - نوشته خان ملك ساسانی.

شیراز یا خال رخ هفت کشور - تأليف على نقی بهروزی. شامل شرح بناهای  تاریخی و هنری شیراز .

منطق در هفت مقاله - علامه قطب الدین شیرازی.

مجله هفت هنر - از انتشارات اداره کل آموزش هنری وزارت فرهنگ و هنر.

نای هفت بند - دکتر باستانی پاریزی.

هفت حصار - فخرالدین حجازی.

هفت اورنگی - اشرف مراغه ای.

سبعه سیاره - علیشیر نوائی .

* * *

کریس موریسن مؤلف عالیمقام کتاب راز آفرینش انسان و رئیس آکادمی علوم  در نیویورك کتابچه ای بنام «انسان تنها نیست» تالیف و در آن بطور خلاصه هفت دلیل  که همگی مورد قبول ریاضی و طبیعی دانهاست تا حدی که نمیتوانند آنها را بتصادف حمل نمایند، راجع به ایمان بحقیقت الهيه شمرده که مهمترین آنها گفتاریست مربوط به مسأله عوامل تناسلی. (GENES).

* * *

« صنعت ایهام از صنایع معروف شعریه است و آن چنانست که شاعر لفظی را در شعرش درج نماید که آنرا دو معنی یا زیادتر باشد و هر يك از آن شعر از آن لفظ بخواهند روا باشد و خللی معنویه حاصل نشود و بنا بر نقل صاحب تذکرۂ مرآة الخيال هیچیك از شعرا را قدرت بر این صنعت مثل امیر خسرو دهلوی نبوده چه امیر خسرو در این بیت:

پیلتن شاهی و بسیار است  بارت بر سرير

زان مرنج ای ابر و باغ ارگویمت بسیار بار

لفظ بار که آخر بیت است ذکر نموده و از آن هفت معنی صحیح برمیآید:

اول، آنکه بمعنی بار بسیار باشد یعنی تو پیلتن از آن مرنج که اگر گویت بسیار  بار یعنی گران باری، و بار تو بسیار است. دوم آنکه تو پادشاهی از آن مرنج اگر گویمت بسیار بار چه باردادن پادشاهان عبارت از جلوس فرمودن است بر سریر سلطنت و خود را بخاص و عام نمودن. سوم، توشاهی مرنج اگر گویمت بسیار بار یعنی نیکوکار چه بار در لغت نیک کردار است. چهارم، آنکه تو شاهی از این مرنج اگر گویمت بسیار بار یعنی تورا شاه گویم بسیار دفعه. پنجم، آنکه تو ابری از این مرنج اگر گویمت بسیار بارنده. ششم، آنکه تو ابری از این مرنج اگر گویمت بسیار بار. هفتم، آنکه تو باغی از این مرنج اگر گویمت بسیار بار یعنی بسیار میوه آورد.»

* * *

هفت شاخه اصلی زبان از زبان آریا هفت شاخه اصلی بترتیب زیر جدا شده است:

آريا - سلتی - اسلاوی - سانسکریت هند - یونان قديم - لاتن - توتونيك.

هر کدام از اینها، در چند زبان دیگر است مثل اینکه آریا ریشه زبان فارسی، پهلوی، ارمنی، سکری، سغدی، پشتو یا افغانی و زبان توتونيك، در زبان ژرمنی و هندی. و زبان لاتن منشاء زبان فرانسه، انگلیسی و اسلاوی. در زبان روسی و سلتی منشاء زبان بریتانیای قدیم است.»

هفت خط عهد ساسانی

ابن مقفع گوید ایرانیان را هفت نوع خط است:

«در دین دفتریه» کتابی است که بدان اوستا مینوشتند.

«ویش دبیریه»که بدان فراست، زجر، آوای آب، طنین اذان - اشاره های چشم،  غمز و ایماء و مانند آنرا نویسند و قلم آن بکسی نرسیده.

« گستج» که بدان عهدها، موریه (امور مخفی و پنهانی) وقطايع (وظیفه و آنچه از زمین خراج به اقطاع دهند) را نویسند، و نقش انگشتریهای ایرانیان وطراز جامه ها و فرشها و سکه دینارها و درهم های ایشان بدین کتاب صورت میگرفت.

«نیم گستج» که بدان طب وفلسفه را نویسند.

«شاه دبیریه» که ملوك عجم در میان خود بدان تکلم میکردند و عوام در آن شرکت نداشتند و دیگر مردم مملکت از آن ممنوع بودند برای آنکه از اسرار پادشاهان اطلاع نیابند.

«راز سهریه» که ملوك به آن اسرار خود را برای کسانی از اقوام دیگر میخواستند مینوشتند.

«رأس سهریه» که بدان منطق و فلسفه را نویسند.

* * *

هفت گونه دیویری (diviri) = دبیری - خط

در داستان ایران، پیدایش خط را به تهمورث پسر ویونگهان، برادر جمشید که  یکی از پادشاهان پیشدادی داستانی است، پیوسته اند. در تاریخ بلعمی که ترجمه ایست از تاریخ طبری، از جمله چیزهائی که اختراع آنها بتهمورث نسبت داده شده خط است.

چنانکه در شاهنامه فردوسی آمده: سی گونه خط دیوها بتهمورث آموختند و در نوشته های پهلوی و پازند بهتر یاد شده است. و علتش این بود که دیوان از تهمورث شکست خوردند و در بند وی گرفتار آمدند، دیوان از او خواستند که آنان را نکشد تا هنر نوشتن بدو بیاموزند.

نبشتن بخسرو بیاموختند                  دلش را بدانش برافروختند

چه هندی وچینی و چه پهلوی          چه رومی چه تازی وچه پارسی

نبشتن یکی نه که نزديك سي           نگاریدن آن کجا بشنوی؟

در کتاب پازند «دأنای مینوخرد» در فصل ۲۷ فقرات ۲۳ و ۲۱ چنین آمده:

«و از تهمورث نيك آئین سود این بود که کوش گجسته اهریمن دروند (در غزن= ناپاك) سی سال به بار داشت و هفت گونه دیویری ( Diviri = دبیری - خط) که آن دروند نگاهداشت باو پیدا آورد.

اینست آنچه در داستان ما دربارة خط آمده و در سنت کهنسال ما خط یادگاری است از تهمورث که چندی دیوان این هنر ایزدی را بستیزه و کين پنهان داشته بودند.

فرهنگی ایران باستان - صفحه ۱۱۴

(استاد پورداود)

* * *

(سیارات هفتگانه رهفت آباء)

«در ادبیات فارسی، سیارات سبعه را بنامهای ذیل خوانده اند:

هفت (مطلق) - هفت آینه (آئینه) - هفت آئینه خود بین - هفت اختان ۔۔ هفت اختر - هفت اژدها - هفت بانو - هفت بکر هفت پدر - هفت پیکر - هفت چشم چرخ - هفت چشمه خراس - هفت خاتون - هفت دختر خضرا - هفت درس هفت دستبند - هفت رخشان - هفت سلطان - هفت شمع - هفت شمع بی دخان - هفت طفل جان شکر - هفت عروس نه عماری - هفت قواره - هفت کره - هفت گرد - هفت گیسودار - هفت گیسو دار چرخ - هفت محراب فلك - هفت مشعله - هفت مهره - هفت مهره زرین - هفت نان - هفت نژاد فلك - هفت نوبت (نوبتی) چرخ - هفت هندوی کحلی جرس.»

تحلیل هفت پیکر - (دکتر معین)

خاقانی :

در رکابش هفت گیسودار و شش خاتون ردیف

بر سرش هر هفت و شش عقد جهان افشانده اند

نظامی:

خون پدر دیده درین هفتخوان                      آب مریز از پی این هفت نان

خاقانی:

در کف بخت بلندش ز اختران                      هفت دستنبوی زیبا دیده ام.

باباطاهر عریان:

سحرگاهان که اشکم لاوه گیره                    ز آهم هفت چرخ آلاوه گیره

چنان ریزم زدیده اشك خونین                    که گیتی سربسر سیلاوه گیره

نظامی:

ای هفت عروس نه عماری                               بر در گه تو بپرده داری

نظامی:

کانچنانست حکم هفت اختر                           کاین جهانجوی چون برآردسر

نظامی :

نه حقه و هفت مهره بیشت                            دست تو و دامن تو زان پاك ؟

 

هر یکی  زین هفت اختر شد مربی دهر را

ما مربی از دمی بر هفت اختر گشته ایم

ليك از بس نا خلف بودیم در فرمان حق

وه که عاق هفت آبا چار مادر گشته ایم

* * *

تصوف غنی ترین رنگ این انعکاس است و با تمامی ایمان میشود یاد کرد که تصوف در ادبیات شرق، بالاترین ارج را به مقام  لطافت و زیبائی و روحانیت آن داد. شعر را در اختیار گرفت، کلام را محبوس خود ساخت، چرا که سراسر معنویت بود، چراها و بسیاری چراها؟

حجاب چهره جان میشود غبار تنم

خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم

تصوف راه آزادی است، راه گریز است، راه رهاشدن و تلاشی برای اینراه مراحلی لازم است؟ آری، صوفی برای این آزادی و سربلندی هفت مقام را باید بپیماید، توبه را، ورع را، زهد را، فقر، صبر، توکل، رضا این مقامات است که صوفی را رهنمون واقعيات میسازد.*

*« از جمله شباهت های نزدیکی که بین بودائیان و مسلك تصوف است یکی  ترتیب مقامات است که سالك بترتیب و تدریج از مقامی بمقامی دیگر تا به فنا میرسد.

در طریقه بودائیان هشت مقام هست، یعنی راه سلوك عبارت است هشت منزل،  همانطور که اهل سلوك مسلمین در طی طریقت از مراحل مختلفی میگذرند.

اگر چه در جزئیات شروط سلوك و خصوصیات مقام راه با یکدیگر فرق دارند و مسلم است که عوامل زمان و مکان و نژاد و سایر خصوصیات بهريك رنگی مخصوصی زده، ولی در اصول هردو مشترکند و از شباهتهای تام میتوان حدس زد که میبایستی از يك اصل و منبع ناشی شده باشند.

در هر دو طریقه پیروان متوسل به حصر فکر میشوند که صوفیه «مراقبه » و بودائیان «ديانا» مینامند و هر دو بطرف این اصل میروند که عارف و معروف یکی شود.

يك فرق اساسی و معنوی بین این دو مسلك هست و آن اینستکه بودائى فقط تربیت اخلاقی نفس و تصفیه باطن را منظور دارد و بس، اما تصوف، تهذیب نفس را در نتیجه وصول به معرفت و عشق خدا بدست میآورد. بعبارت دیگر سیر بودائی هرچه هست در مرحله خویشتن سازی است در حالیکه صوفی خود را در راه معرفت بیخود میسازد و باصطلاح صوفيه «باقی بالله» میشود.»

بحثی در تصوف (دکتر قاسم غنی)

مشهورترین احوال صوفی عبارت است از قرب - محبت ۔ خوف - رجا-شوق - مشاهده - و يقين .

 

در تاریخ معارف اسلامی نگارش دکتر سیدهاشم گلستانی (انتشارات دانشگاه  اصفهان). در مورد شعائر صوفیه چنین مینگارد: .

« شعائر صوفیه نیز مختلف است اما همه این شعائر هدف واحدی را جستجو میکنند  و آن رهائی نفس از تن است برای اتصال بخدا. این شعائر بشرح زیر است:

ا۔ ذکر. و آن یاد نام خداوند است مکرر وعلى الدوام. .

۲ - سماع. و آن شنیدن ذکر یا آیات و اشعار دلپذیر است بطوریکه عرصه  خیال تصور کنند که آنچه میشنوند ندا و سروش آسمانی است.

3 - غناء و آن خواندن قصائد صوفیانه است با آوازهای مخصوص تا نفس آدمی  اوج گیرد از این عالم خاکی.

۴- موسیقی. و آن نغمات دلکشی است که بوسیله آلات طرب نواخته میشود و آن سرودهای آسمانی که نفس آدمی قبل از هبوط باین عالم بآن معتاد بوده است احياء میشود و از جهان خاکی و حسی میتواند اوج گیرد.

۵- رقص. بدنبال طرب پدید میآید و حلقه وار میرقصیدند تا آنجا که صوفی  تصور میکرد بخدا اتصال یافته است. 6-  شرب خمر - صوفیان از خمر نیز كمك میگرفتند برای ایجاد حالتی که از جسد رهائی یابند و بوصال حق یا فنای در او نائل شوند.

۷ - تعذيب جسد. بوسیله گرسنگی و تشنگی و پوشیدن لباسهای خشن و خود  را در معرض سرما و گرمای سخت قرار دادن بتعذيب تن اقدام میکردند.»

* * *

«و دل را هفت طور است بجای هفت ظاهر. اول آنها را در گویند و جای اسلام و محل وسوسه است من شرح الله صدره الاسلام و من شرح صدرا بالفكر ويوسوس في صدور الناس و دوم را قلب گویند و آن جای ایمانست کتب في قلوبهم الإيمان سیم شغاف و آن معدن مطلق محبت است قد شغفها حبا چهارم فواد و آن معدن مشاهده و رؤیت ماکذب الفؤاد مارای پنجم حب القلب است که محل خاصه محبت دب العزة است ششم سویدا است که معدن مکاشفات و معدن علوم لدنیه است و گنجینه خانه أسرار الهی است.

نه ملك راست مسلم نه فلك را حاصل                آنچه در سر سویدای بنی آدم از اوست

هفتم مهجه القلب است و آن معدن ظهور تجلیات انوار الهیه است چنانچه تن  باید بهفت عضو سجده کند. دل نیز باید باین هفت طور سجده نماید.»

خزائن (نراقی)

هفت شمع

در دفتر سوم مثنوی مولوی حکایتی است عرفانی راجع به شیخ دقوقی.

استاد فروزانفر در مورد شیخ دقوقی مینویسد: با فحص و تتبع بسیار در باره دقوقی و اینکه او چه کسی است و در کدام عصر بوده است اطلاع صحیح و دقیقی بدست نیاورده و حکایتش را نیز در هیچ موضع نیافته ام، جز آنکه استاد محمد قزوینی وی را عبدالمنعم بن محمد دقوقی معاصر مولوی و یکی از مشایخ عرفا معرفی نموده است.»

آن دقوقی داشت خوش دیباچه یی                                       مشفق و صاحب کرامت خواجه یی

بنقل از تفسیر، نقد، و تحلیل مثنوی مولوی در خصوص هفت شمع از استاد محمدتقی جعفری:

«آن دقوقی که خدایش رحمت کند، گفت: مدتها در شرق و غرب عالم بمسافرت و سیر ادامه دادم. سالها و ماهها بتحريك عشق به ماه آسمان اعلا، بدون اینکه درازی و کوتاهی راه مرا بخود مشغول کند، در حال حیرت و بهت که خدایم نصیبم کرده بود راهها در نوردیدم.

با پای برهنه از خارستانها و سنگلاخها میگذشتم و حتی خودم را در راه عشق الهی از دست داده بودم. تو باین پاهایم که بر زمین کشیده میشود منگر، من روی زمین راه نمیرفتم، من عاشق بودم، عاشق را با زمین و کشش و امتداد آن کاری نیست، حرکت من در قلمرو سحر آمیز دل بود. کسی که به دلبری دلنواز عشق میورزد و واله جمال اوست، راه و منزل و کوتاه و دراز برای او مفهومی ندارد.

اینها مفاهیمی است که چون حلقه های زنجیر کالبد مادی را که در پهنه ماده  حرکت میکند میفشارد.

عزیز من، روح هم راه میرود، اما راه رفتن او چیز دیگری است، اگر میخواهی برای تو يك مثال روشن بزنم: آن سفر شگفت انگیز را که از نقطه تا موجودیت تعقلی پیش گرفته بودی نه بوسیله گام برداشتن بود، و نه سر راهت منزلگهی برای توقف و تعیین مقدار مسافت و نه نقل و انتقال از نقطه ای به نقطه دیگر وجود داشت.

سیر جان آدمی در زمان و مکان از این چون و چراهای جسمانیات بالاتر است، حتی اگر بخواهی روشن تر فکر کنی، این را بدان که تعلیم دهنده حرکت به کالبدهادی همان سیر و حرکت جان است.

ای عزیز من، جان من، سیر روحی را آنچنان که سیر جسمانی قابل مشاهده  است، هر کس نمیتواند ببیند.

دقوقی سیر جسمانی را رها نموده در قلمرو همین طبیعت و در پهنه همین ماده  گسترده، حرکتی بیچون و غیر جسمانی آغاز کرده بود.

دقوقی میگوید: روزی از روزها با کمال اشتیاق در حرکت بودم و در آرزوی دیدار انوار محبوبم بودم، باشد که دریایی را در قطره ای و آفتابی را در ذره ای ببینم. و در راه وصول به آرزویم، بساحلی رسیدم روز گذشته و شامگاه پرده تاريك خود را برفضا انداخته بود.

پس از آنکه در راه وصول به آرزویم به ساحلی رسیدم. ناگهان از دور هفت شمع دیدم و با شتاب بسوی آنها روان گشتم. چه دیدم؟! شعله ها و انواز هريك از آن شمعها تا اوج آسمان سرمیکشید. چنان خیره گشتم که حتی خود خیره گی هم خیره گشت و امواج بهت و حیرت از هر طرف سربرآورد و عقل بیچاره را مات و مبهوت ساخت که خدایا، این شمع چیست و چگونه این همه نور و شعله از آنها برمیخیزد!! و چگونه دیدگان مردم این همه شگفتی ها را نمی بیند!

این مردم بینوا در جستجوی چراغی، زندگانی خود را سپری میکنند که در مقابل  آن شمع هائی که روشنائی های آنها از ماه بیشتر بود، بسی ناچیز وبی نور میباشد!

بر دیدگان انسانها چشم بندی زده شده و يهدي من يشاء (هر کس را که بخواهد  هدایت میکند) بندی بر چشمان آنها شده است.

ناگهان دیدم آن هفت شمع بيك شمع بسیار نورانی مبدل گشت و روشنائیش دامان و گریبان فضاها را میشکافت! دوباره همان يك شمع هفت شمع شد و بر مستی و تحير من افزود. پیوستگی های شگفت انگیزی در میان شمعها میدیدم که بزبان و گفتگوها نمی گنجد. گاهی رؤیت يك حقيقت چنان پر معناست که اگر بخواهی سالیان دراز آن رؤیت يك لحظه را بازگوکنی ناتوان خواهی گشت.

ادراك هوش آدمی در یکدم چیزی را در مییابد که گوش های طبیعی ما در سالیان دراز هم نمیتواند آن را بشنود. چون شرح اینگونه رؤيتها و دركها پایان ندارد، بگذاریم و بگذریم و عظمت الهی و توصیف آن را به خود خداوند واگذار کنیم اواز اعماق قلب بگوئیم: پروردگارا، ما نمی توانیم سپاس ترا با انگیزه های سپاس تو بشمار بیاوریم.

وقتیکه شمع ها را در آن وضع شگفت انگیز دیدم شتابزده جلوتر رفتم تا ببینم  چه نمونه ای از کبریای الهی در آن شمع هاست

میرفتم ولی ناهشیار و خود باخته و خراب، شتاب و دست پاچه گی از کارم انداخت. ساعتی بدون تعقل و ناهشیار زمین افتاده بودم، بار دیگر بهوش آمدم ولی نه سری در خود احساس میکردم و تا پائی.

ناگهان همان هفت شمع در نظرم هفت مرد نورانی شد که نورشان از سقف سپهر لاجوردین میگذشت. در مقابل روشنائی آن هفت مرد، نور روز تاريك مينمود و سایر انوار را محو و نابود میکرد. دیگر بار در صنع الهی مبهوت ماندم که این چه منظره ایست؟! کمی بیشتر رفتم که منظره را بهتر ببینم و وضع برای من روشنتر شود که این همه انقلاب و دگرگونی در مغز من از چیست؟

وقتی که پیشتر رفتم با منظرة عجیبتر روبرو شدم، دیدم هريك از آن مردها به شکل درخت برآمد و چنان شاداب و سرسبز و با طراوت بودند که دیدگان آدمی از دیدنشان به بهترین سعادت دیدار میرسید. آنقدر برگهای انبوه در آن درختها سر بر زده بود که شاخه های آن درختان را پوشانیده و آنقدر میوه در آنها دیده میشد که انبوه برگ ها را مخفی ساخته بود.

وه چه درختانی! شاخه های آندرختان از سدره عالم بالا سر برافراشته بود. سدره چیست؟ اصلا شاخه های با عظمت آن درختان از خلاء پیرامون هستی هم بالاتر رفته بود. از ریشه های آنها تا اعماق زمین، بلکه از گاو و ماهی هم گذشته بود (گمان مبر ریشه های آنها از خود شاخدها شکوفانتر وخندان تر بود، عقل از اشکال زیبای آنها زیر و زبر میگشت. بالاتر از اینها و شگفت انگیز تر اینکه میوه ای از آن شاخه ها سر میزد و نمودار میگشت، نور از آن میوه ها مانند آب که موقع فشردن میوه بیرون میآید، تشعشع میکرد.

دقوقی میگوید: باز پیشتر رفتم و دیدم همه آن هفت درخت، يك درخت شدند. اما این دفعه دیدم این دگرگونی تکرار میشود (يك درخت هفت و هفت درخت يك درخت میشود) آنگاه دیدم همه آن درختان صف کشیده مانند نماز جماعت بنماز ایستاده اند و یکی از آن درختان در جلو ایستاده . بقیه در پشت سرزبان درخت اقتدا کرده اند.

آن قیام و رکوع و سجود که در درختان میدیدم، به شگفتی بیشتری فرو میرفتم، در همان لحظات بود که فرموده خدا را بیاد آوردم که ستاره ها و درختان هم در پیشگاه او سجود میکنند. .

جای بس تعجب بود که آن درختان نه کمر داشتند و نه زانو، خدایا این چه  نمازی است؟ الهام خداوندی به تعجبهایم پایان داد و میگفت: تو هنوز از کارهای ما تعجب میکنی!!

لحظاتی گذشت و دیدم که آن هفت درخت به هفت مرد مبدل شد. و همگی يك جلسه الهی تشکیل دادند. از تحیر چشمانم را میمالیدم که آن هفت بزرگ کیستند؟ نزديك آنها رفتم و از روی تنبه بآنها سلام کردم، آنان جواب سلامم را دادند و آنگاه نامم را بر زبان آورده گفتند:

ای دقوقی، ای افتخار رادمردان، بر تعجبم افزود! با خود گفتم: اینان از کجا  مرا شناختند و با اینکه مرا ندیده اند چگونه نامم را بر زبان آوردند؟!

آنان گفتگوی درونی ام را دریافته و بیکدیگر از زیر چشم نگریستند و سپس پاسخم دادند که ای جان عزیز، توچرا از این حقایق بی اطلاع هستی؟! مگر نمیدانی آن دل نورانی که در تحير فوق دانش فرو رفته است بهمه رازها آگاه است؟! من بآنان گفتم: اگر واقعا بعالم حقایق گام گذاشته اید، چگونه . آگاهي باسم و حرف و سایر پدیده های رسمی را از دست نداده اید؟ در آن هنگام که این سخن از دهان من برآمد، آن مردان بزرگ فوراً پاسخم داده و گفتند: غایب شدن اسم و حرف و پدیده های رسمی از نظر اولیاء الله از روی نادانی نیست، بلکه بدان جهت است که آنان درحقایق غوطه ورند. .

سپس بمن گفتند: آرزو داریم که بتو اى پاك دوست روشن ضمیر، اقتدا کنیم  و نمازی بگذاریم.

من گفتم: مانعی نیست اما در گذرگاه زمان مشکلاتی برای من پیش آمده است،

اشتیاق فراوان دارم که آن مشکلات را با شما در میان بگذارم، باشد که با محبت با شما مردان الهی آن دشواریهایم حل شود، مثل من با شما، مثل هم صحبت شدن ریشه های انگور با مواد تولید کننده خاکی است که انگور تولید میکند و مانند دانه پر مغز است  که خاك تیره و غمگین آنرا در نهانخانه و مصاحبت خویش میرویاند.

من میخواهم از همه تعینات و تشخصات خود در مصاحبت با شما چشم بپوشم و آنها را بکلی دور بریزم، چونان دانه مغز که رنگی و شکل خود را در زیر خاك بکلی از دست میدهد تا مبدل به محصول عالی تر شود. .

پس از آن محو شدن ظاهری، دیگر حال انقباض و انجماد در آن دانه نمی ماند و به حال انبساط میرسد و مرکب حرکت تکاملی خویش را بجولان در میآورد.

به اين يك اصل ثابت است که هر کس بتواند در پیش اصل حقیقی خود دست از خود طبیعی اش بردارد، صورتش محو و معنای واقعیش جلوه گر میشود. .

آن هفت مرد الهی با سر اشاره کردند که بسیار خوب، ما بفرمان تواطاعت میکنیم. با آن اشارة سر که برای من جواب مثبت بود، حرارت سوزناك دل من (دقوقی) بآرامش مبدل گشت.

ساعاتی چند با آن گروه برگزیده در حال مراقبت و از خویشتن جدا شده بودم. در همان ساعت بود که احساس کردم جانم از کشش زمان و ساعت رها شده و موضوع پیری و جوانی همه از نظرم محو شده است. »

* * *

هفت کنگره عرش الهی

تراز کنگرة عرش میزنند صفیر

ندانمت که در این دامگه چه افتاده است

«حافظ»

بطوریکه از مفاد کتب اكثر عرفای بزرگی از قبیل مولانا جلال الدین رومی صاحب کتاب مثنوی معنوی در مبحث معراج و یا از منظومه حاج ملاهادی سبزواری و یا از کتاب شواهد الربوبيه ملا صدرای شیرازی مفهوم میگردد بطور خلاصه و فشرده، هفت کنگره عرش و هفت ملکی که موکل بر آن هستند (در صورت ظاهر اخبار این مطالب منعکس است) کنایه از مراحل ثبوتی و ارتباط معنوی و سری هر انسانی بسوی مبداء پروردگار عالميان است زیرا در بسیاری از افراد بطور روزمره دیده شده که ناخودآگاه مطالبی میشنوند و یا میگویند که اگر خود آنها را متذکر سازند ممکن است موجب شگفتی آنان گردد و اگر بخواهیم روشنتر هفت کنگره عرش و هفت ملك مقرب را در لباس عبارت با رعایت خلاصه بیرون آوریم بهتر آنستکه باین غزل حافظ توجه کنیم: کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست

در رهگذری نیست که دامی ز بلا نیست

 

روی تو مگر آینه لطف الهیست؟

حقا که چنین است ودرین روی وریانیست

از بهر خدا زلف میارای که مارا

شب نیست که صد عربده با باد صبا نیست

باز آی که بی روی تو ای شمع دل افروز

در بزم حریفان اثر نور و صفا نیست

تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است

جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟

چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان

دنبال تو بودن گنه از جانب ما نیست

گر پیر مغان مرشد ما شد چه تفاوت

در هیچ سری نیست که سری زخدا نیست

عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت

با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست

در صومعة زاهد و در خلوت صوفي

جز گوشة ابروی تو محراب دعا نیست

ای چنگی فرو برده بخون دل حافظ

فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست

* * *

عطار، عارف بزرگ، شیخ راستی ها، صوفی طعنه برهستی زن  تاریخ عرفان، طبال رسوائی بیخبران بدنبال همین هفت مقام است که هفت شهر عشق را می پیماید.

هفت شهر عشق را عطار گشت

و ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم

وی در منظومه پرشکوه منطق*الطیرش این هفت شهر (هفت منزل) را از زبان پرندگان چه نیك میسراید:

هست وادی طلب آغاز کار

وادی عشق است زان پس بیکنار

پس سیم واديت از آن معرفت

هست چارم وادی استغناء صفت

هست پنجم وادی توحید پاك

پس ششم وادی حیرت صعبناك

هفتمین وادی فقر است و فنا

بعد از این وادی روش نبود ترا

*« مهمترین و مشهورترین مثنوی عطار منطق الطیر است که هم از جهت شیوه تلفيق داستان اهمیت خاص دارد و هم از لحاظ نتیجه ئی که از آن بدست میآید. منطق الطیر در حقيقت يك نوع حماسه عرفانی است، شامل ذکر مخاطر و مهالك روح سالك که برسم متداول قدما از آن به «طیر» تعبیر شده است.

و این در طی مراحل هفتگانه سلوك که بی شباهت به « هفت خان » رستم و اسفندیار نیست پیش میآید. منتهی این هفت خان روحانی فقط گذر گاه يك قهرمان بی همانند نیست. روحهای مختلف که بتقریب مناسبات اخلاقی بصورت، موسیچه، طوطی، کبك، باز، دراج، عندلیب، طاووس، تذرو، قمری، فاخته، و مرغ زرین در آمده اند، همه این هفت خان را در پیش دارند و بدینگونه منطق الطیر حماسه مرغان روح، حماسه ارواح خدا جوی و حماسه طالبان معرفت است که مصائب و بلایای آنها در طی این سیر و سفر روحانی خویش از آنچه برای جویندگان چاه، جویندگان زر و زور، جویندگان نام و آوازه، پیش میاید کمتر نیست. این هفت وادی یا هفت خان روحانی در ادب صوفيه سابقه دارد، اما هفت خان روحانی عطار از حیث تعداد مراتب و هم از لحاظ نتیجه حاصل از آن تاحدی یادآور داستان معراج بایزید بسطامی است که در کتب صوفیه آمده است.

کشف و تجربه مرغان عطار هم در پایان سلوك و در هنگام وصول بدرگاه مطلوب ازلی خویش ملتفت آن شدند و دریافتند که «سیمرغ» حقیقت چیزی جز همان  «سیمرغ سال » نیست و بدینگونه حقیقت اتحاد و معنی واقعی آنچه نزد عرفا« وحدت وجود» خوانده میشود در طی این قصه حصول می یابد.»

با کاروان حله (دکتر زرین کوب)

* * *

«شیخ عطار»، شهوت را پایه اساسی عشق مجازی و سپس آنرا نیز راهی برای  رسیدن به عشق خدائی و محبوب عارفان میداند.

از آن گذشته هفت شهر عشق نیز جز این نیست. کسی که بخواهد ازدواج کند و تشکیل خانواده بدهد مراحلی را طی میکند که ابتدا از« جستجو» شروع میشود، بعد اتفاقاً با محبوب آشنا میشود و در مرحله سوم اگر محبوب مورد پسند او بود، فکر و ذکرش در او متمرکز میگردد و از دیگران میبرد و« بی نیاز » میشود، و وقتی انس و الفت تبدیل به علاقه و محبت و«عشق» شد، آنگاه منجر به ازدواج یا وصال میگردد که این وصال نیز «بوحدت عاشق و معشوق» یا زندگی در زیر سقف خانه ختم میشود.

و در مرحله آخر تشکیل خانواده و «فناه» در آن. همینطور است «هفت وادی طریقت » که عبارتند از: طلب ۔ عشق - معرفت - أستغناء - توحید - حیرت و فنا و این مراحلی است که در عرفان، سالک پس از طی طریق و گذشتن از هفت مرحله به حقیقت میرسد.

عارفان هند بجای کلمه «فنا في الله» اصطلاح بهشت جاویدان «نیروانا» یا آرامش مطلق را بکار میبرند که در این مرحله برای عارف، حبس اش « دریافتی» تبعیدش «سیاحت» و قتلش «شهادت» محسوب میشود. و ترسی براو متصور نیست.»

دیباچه ای بر عرفان مولانا (دکتر علی مقدم)

دکتر علی مقدم در کتاب دیباچه ای بر عرفان مولانا نیز حس هفتم با جم جم را چنین توصیف مینماید که: «در آینده در انسانهای برتر خودنمائی خواهد کرد قضا با را بروشنی کامل، یا دستگاه تلویزیون درونی نشان خواهد داد و از غیب یعنی حوادثی که در گذشته مدفون شده یا در آینده بوجود خواهد آمد آنها را باخبر خواهد ساخت و بنظر عرفان ایرانی منظور از تکامل همان تربیت انسانهای کامل است که انسانهای کامل نیز در عصر ما همان عارفان کاملند .

خودشناسی و وقوف به استعدادهای خویشتن، موجب بروز آن استعداد خلاق گشته ، وانسانها از دستاوردهای علمی و آفرینندگی خود استفاده های سرشار را برای همگان ارزانی خواهند داشت. قانون اساسی انسانهای هفت حسی، این خواهد بود.»

داستان سیمرغ را که سمبلی است انسانی، يك واقعیت است در قالب طعنه، هفت در عرفان نفوذ جاودانه اش را چنان مینمایاند که توان گفت هفت در اندیشه عارف، راه رسیدن به رستگاری است، دست یابی به آرزوها است.

انتهای سفر روحانی و ابدی عارف مرگ است، مرگی که نشانی از تکامل اوست، يك مرگی پرطنین.

شیرین ترین خواستها و آرزوهای عارف، در شهر راز شعر و هنر شیراز سعدی و حافظ جلوه گاه هستی های پر رمز و راز هفت مرد، هفت انسان والا و هفت عارف گمنام خفته اند. انگاری که با هفت، قصد تبرك داشته اند.

عوام، زیارتگاه قبورشان را با نام هفت تن «هفت تنان1» میشناسند. آرامگاه این هفت تن در سایه چنارهای پربار شهر شیراز در دامنه کوه چهل مقام چونان نگینی از معرفت و انسانیت میدرخشد.

با نگرش به کتاب مزارات شیراز که گفته است: «ندانسته ایم  هفت تنان که بوده اند؟» آفرین بر این گمنامی! تو میپنداری که عارف را قصد خودنمائی است؟ نه، در راه او همان بس که بر اندیشه ات وادارد که شاه بود یا درویش، غنی بود یا مستمند؟!، چرا که قصد تظاهری در کار نیست، اگر او را میشناختی که عارفش نمیپنداشتی با این احوال، روایات را نیز ورق میزنیم:

میگویند مردی با اعیان مقدس و دلی پاك و پرصفا به غسل مردگان مشغول بود، میگوید: شبی خفته بودم که بناگاه در منزلم بصدا در آمد! ندا دادم، کیست؟ جواب شنیدم که مردی در شرف مردن است، باید غسلش دهی. گفتم وقت نابهنگام است، جواب شنیدم تعجیل در کار است. پس از خانه برون شدم جوانی را دیدم که بر پیشانی او آثار عبادت هویدا بود. از روی اخلاص سلامی دادم و داد سخن دادم که تنها نتوانم غسل دهم، گفت یاری با تو در این کار هم آوازه شود

1- و نیز هفت تنان نام قسمتی از کوهستان بین اصفهان و خوزستان که تله زرد کوه بختیاری یا کوهرنگی در آن قسمت واقع است.

۲۔ مکانش درب دروازه استخر که اکنون دروازه اصفهان است (فارسنامه ناصری).

پس او برفت و من نیز بدنبالش تا دروازه شهر روان شدم. با هم بدروازه رسیدیم، چون دستش بدر رسید در بی کلید باز شد، اندیشه کردم حکمت این مهم را، خود را باین دل خوش کردم که در باز بوده اما شگفتا بهنگام بازگشت در را بسته دیدم! در این تعجب لختی ماندم، تا با او به محلی رسیدیم. چشمم در و دیوار را دید میزد، گفت بمان، ساعتی ماندم. جوان نام خدا را بر زبان میراند و بعد او را دیدم که نیم خشتی زیر سر گذاشته و مرده است. در این واهمه بودم که شش تن دیگر آمدند، در غسل شریكم شدند، آنان با لباس پوشیده بیرون رفتند، صبح مزار را تازه یافتم هرچند روز قبری تازه در کنارش، تا اینکه هفت قبر را یافتم و بهمین روایت است که هفت تن اولیاء خدا و رد زبانها میشود، وکیل عادل شهریار زند، دستور ایجاد هفت سنگی را براین بنا میدهد.

بروایتی دیگر: اینان عارفانی با خدا و دل شکسته، روزگار را به عبادت و ریاضت میگذرانیده اند، هر کدام که قصد رفتن از این جهان را داشته دیگری آنرا غسل میداد، این داستان تا به شش نفر همچنان برقرار میشود تا سرانجام نفر هفتم خود قبری را آماده میسازد و آنگاه به شهر آمده آوازه سر میدهد که فقیری از دنیا رفت در غسالی یاریش دهیم. بدر صومعه که میرسند درویش میگوید تأمل کن تا صدای الله اکبر را میشنود. داخل میشود، درویش را مرده مییابد با شرحی بر سینه اش که من قبر خود را کنده ام، همه چیز آماده است غسلم ده، کفن نما، و بخاکم بسپار. غسال متحير، این عمل انجام میدهد و آنگاه راهی شهر میگردد. و بدینسان افسانه هفت تن وهفت عارف گمنام ورد زبانها میشود.

بیشک باید فلسفه هفت تنان را نیز در شمار بسیاری از ایهامات درباره هفت و انتخابش گذاشت هفت انسانی که با هفت بزیر خاك رفتند.

* * *

در مجموعه، رسائل مشهور به کتاب الانسان الكامل تصنیف. عزیز الدین نسفی بتصحيح  و مقدمه فرانسوی ماریژان موله.

(در بیان آفرینش ارواح و اجسام)

«... بتان آدمی بحقیقت هفت آمدند. یکی دوستی نفس، و دوستی این شش چیز دیگر از برای نفس است، و دوستی نفس بتی بغایت بزرگی است، و بتان دیگر بواسطه وی پیدا می آیند و جمله را می توان شکست، اما دوستی نفس که بتی بغایت بزرگی است نمی توان شکست...

و شش بت دیگر عبارتند از: شهوت بطن و شهوت فرج و دوستی فرزند... دوستی آرایش ظاهر که بت صغير است، و دوستی مال که بت کبیر است و دوستی جاه که بت اکبر است.»

* * *

 

بنقل از کتاب الانسان الكامل - فصل پنجم - صفحه پنجاه و هشت:

(در بیان آنکه ارواح هریکی جاکجا گرفتند)

« چون مراتب ارواح تمام شد، و مراتب اجسام تمام گشت، آنگاه مراتب ارواح در مراتب اجسام هریکی در هر یکی مقام گرفتند.

عرش مقام خاتم انبیاء شد، و صومعه و خلوت خانۀ وی گشت، و کرسی مقام ارواح اولوالعزم شد، و صومعه و خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان هفتم مقام ارواح رسل شد، و صومعه و خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان ششم مقام ارواح انبیاء شد، و صومعه خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان پنجم مقام ارواح اولياء شد، و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت، و آسمان چهارم مقام ارواح اهل معرفت شد و صومعه و خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان سوم مقام ارواح زهاد شد و صومعه و خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان دوم مقام ارواح عباد شد و صومعه و خلوت خانة ایشان گشت، و آسمان اول مقام ارواح مؤمنان شد و صومعه و خلوت خانه ایشان گشت. »

* * *

دربارة قتل شمس تبریزی (در کتاب خط سوم - تألیف دکتر ناصرالدین صاحب الزمانی) بنقل از افلاکی آمده است که:

«...شبی در بندگی مولانا نشسته بود... شخصی از بیرون، آهسته اشارت کرد تا  بیرون آید. في الحال، برخاست و به مولانا گفت::

- به کشتنم میخوانند!

بعد از توقف بسیار.... مولانا فرمود...

- مصلحت است

و گویند هفت کس... در کمین ایستاده کاردی راندند، و... مولانا شمس الدين چنان نعرهای برد که آن جماعت بیهوش گشتند و چون به خود آمدند، غیر از چند قطرة خون، هیچ ندیدند...»

 هفت در قلمرو فرهنگ جهان -  موید شریف محلاتی

در همین زمینه

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی