هواي منزل یار، آب زندگانی ماست

صبا بیار نسیمی، زخاک شیر ازم!

خواجه، یک شیرازی به معنی واقعی کلمه است. در شیراز زاد، در شیراز زندگی کرد و سرانجام هم در آغوش خاک شیراز آرمید.

 اینک وصف شیراز را از زبان وی بشنویم:

1. ثنا و ستایش

من دوستدار روی خوش و موي دلكشم

مدهوش چشم مست و مي صاف بیغشم

شیراز معدن لب لعل است و كان حسن

من جوهری مفلس از آنرو مشوشم

از بس که چشم مست در این شهر دیده ام

حقا که می نمیخورم اکنون و سرخوشم

شهری ست پر کرشمه و خوبان زشش جهت

چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم

شیراز قدیم

خواجه شیراز را موافق طبع زیبا پسندش یافته، اگر چه گاهی از وضع اسفبار زندگی خود گله مند است؛ اما به هر حال شهر را می پسندد و زبان به ثنا و ستایش آن می گشاید.

خوشا شیراز و وضع بی مثالش

خداوندا نگهدار از زوالش

ز رکناباد ما صد لوحش الله

که عمر خضر می بخشد زلالش

میان جعفرآباد و مصلی

عبیرآمیز می آید شمالش

به شیراز آی فیض روح قدسی

بجوی از مردم صاحب کمالش

که نام قند مصری برد آن جا؟

که شیرینان ندادند إنفعالش!

او اگرچه از زنده رود (زاینده رود) هم یاد می کند:

گرچه صد رودست در چشمم مدام

زنده رود باغ کاران یاد باد

اما شیراز را بر اصفهان که زنده رودش آب حیات است، ترجیح می دهد:

اگر چه زنده رود آب حیات ست

ولی شیراز ما، از اصفهان به

نه تنها شیراز را بر اصفهان، بلکه آب رکناباد را بر آب حیوان و گلگشت مصلی را به باغ بهشت ترجیح می دهد:

شیراز و آب کنی و آن بار خوش نسیم عیبش مکن که خال رخ هفت کشورست فرق ست از آب خضر که ظلمات جای اوست تا آب ماکه منبعث الله أكبر است

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت کنار آب رکناباد و گلگشت مصلا را و هرگز از شیراز دل نمی کند:

نمی دهند اجازت مرا به سیر و سفر

نسیم خاک مصلی و آب رکناباد

٢. نقد و نکوهش

سخندانی و خوشخوانی نمی ورزند در شیراز

بیا حافظ که تا خود را به ملک دیگر اندازیم

شیراز

گله و رنجش خواجه، چنانکه پیداست از اوضاع طبیعی و نهاد و خوی توده ی مردم شیراز نیست. بلکه سخن از کسانی است که با زور و تزویر به قدرت رسیده، ارج و منزلتی برای اهل ذوق و هنر قائل نبودند. این زورمندان و زرمداران، جز به مردم شکمباره و مزدور منش توجهی نداشتند و خواجه از اینکه با چنین کسانی روبه روست، رنجیده خاطر است:

حیف ست بلبلی چو من اکنون درین قفس

با این لسان عذب که خامش چو سوسنم

آب و هوای پارس، عجب سفله پرور است!

کوهمرهی که خیمه ازین خاک برگم

و لذا به فکر ترک دیار محبوب و دلنشين خود می افتد. تنها به عنوان قهر و گله از مشتی مردمان نادان:

نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد

بختم أر یار شود رختم از اینجا ببرد

کو حریفی کش و سرمست که پیش کرمش

عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد

در خیال این همه لعبت به هوس می بازم

بوکه صاحبنظری نام تماشا ببرد

و:

از گل پارسیم، غنچه ی عیشی نشکفت

حبذا  دجله ی بغداد و مي ريحانی!

و:

ره نبردیم به مقصود خود، اندر شیراز

خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند

...

آب طربناک – دکتر سید یحیی یثربی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی