سلطان محمود با سپاهی گران از صحرایی می گذشت. درویشی را دید و سلام کرد. درویش علیک السلام گفت و بی اعتنا گذشت. سلطان به سرهنگان خود گفت: عجب گدای متکبری است.
درویش در حال گفت: تو خود گدا هستی آن را بر دیگران مبند که افزون بر یک صد دهکده و شهر را گشتم و در هر مسجدی گدایی تو عیان دیدم که هر خانه ای را جوجو و نیم جو مالیات از برای گدایی چون تو می نوشتند و بر همه بازار و باغ اثر ظلم تو آشکار بود.
ندیدم هیچ بازار و دکانی
که از ظلمت نبود آنجا نشانی
کنون گر بینش چشمت تمام است
زما هر دو، گدا بنگر کدام است؟
الهی نامه عطار - نثر : بهروز ثروتیان