هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه عبرت دان
یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران
تا سلسله ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان
دندانه هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان
گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر ما نه و اشکی دو سه هم بفشان
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم کاران تا خود چه رسد خذلان
این است همان در گه کاو را ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان
پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
از ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان
بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه سندن آسان
اخوان که ز راه آيند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان
بنگر که در این قطعه چه سحر همی راند
مهتوک مسیحا دل، دیوانه عاقل جان

بخشی از سروده ی خاقانی شروانی بهنگام گذر از کنار تاق کسری

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی