اصل و نسب ایرانی امراي آل بویه در شکل گیری آگاهی سیاسی آنها مؤثر بود و محیطی که ابتدا در آن به موقعیتی دست یافتند الهام بخش اندیشه های سیاسیی شد که در پرتو آنها راه سپردند. امراي آل بویه در نسل دوم در زبان عربی تبحر یافتند. اما این امر دلبستگی آنها به میراث فرهنگی ملتشان را به نحوی محسوس کاهش نداد. کامیابی آل بویه و میان پرده ایرانی همراه با آن در زمان عضدالدوله به اوج رسید.

عضدالدوله ستت قدیم شاهنشاهی ساسانی را احیا و امارت آل بویه را به سلطنتی واقعی تبدیل کرد. اندیشه بازگرداندن سلطنت قدیم ایرانی ابتکار او نبود. سامانیان هم ادعای اصل و نسب ساسانی داشتند و مرداویج زیاری خود را شاهنشاه تازه تولد یافته ساسانی می دانست. با این همه، منصة زرینی که به تقلید از ساسانیان برای مرداویج ساختند، اسرافکاریی بود که عضدالدوله به خود اجازه چنان کاری را نداد. شاید در دربار مرداویج بود که رکن الدوله اولین بار به فکر احیای سلطنت فره مندی همانند سلسله های ایرانی قدیم افتاد. اندیشه اعاده شاهنشاهی ایرانی بر مدالی نقره ای که در ۹۶۲/ ۳۵۱ در ری ضرب شده منقوش است و در آن ركن الدوله همچون شاهنشاهان ایرانی تاج بر سر به تصویر کشیده شده و به خط پهلوی نوشته شده است که «فر شاهنشاه فزون باد». هر چند رکن الدوله نخستین امیر آل بویه بود که مدعی سلطنت شد، اما احتمالا پسرش عضدالدوله بود که (ابو اسحاق صابی را به تألیف کتاب التاجی هدایت کرد) نسب نامهای جعل کرد تا نسب آل بویه را به فرمانروای ساسانی، بهرام گور، برساند. (اگرچه شاید جعل چنین نسب نامه ای پیش از آن در دربار رکن الدوله صورت گرفته است. این اقدام پس از ورود فاتحانه عضدالدوله به بغداد در [۳۶۷/ ۹۷۷ و بالاخره در [۳۷۲/ ۹۸۲، یعنی هنگامی که صابی کتاب را تکمیل کرده بود، صورت پذیرفت. نامهای دو تن از اجداد جعلی - فناخسرو و شیردل - نیز به خود عضدالدوله مربوط می شود؛ اولی نام خود او و دومی نام بزرگترین پسرش (شرف الدوله) است. کلمه «شیر» در نامهای پنج تن از اجدادش در شجره نسب نامه دیده می شود. شیر نمودگار سلطنت ساسانی و در سنت ادبی به نیای مشهور عضدالدوله، بهرام گور، مربوط بود.

رویکرد ایرانی عضدالدوله در لقب «امیر عادل» منقوش بر سکه ای ضرب شده در شیراز، در ۹۶۱ / ۳۵۰ ، نیز آشکار است (عدالت یکی از فضایل بسیار ستوده پادشاهان ایرانی بود). اما لقبی که بیش از همه به ساسانیان اشاره دارد (شاهنشاه) پارسی (ملک الملوک) عربی است. متنبی، شاعر نامی عرب، در قصیده ای که در اثنای دیدار از دربار در جمادی الاول ۳۵۳/مه ۹۶۵ در شیراز سرود از این لقب به صورت رسمی برای عضدالدوله استفاده کرد. مدالی که در ۹۶۹/ ۳۵۹ در پارس ضرب شده است، در هردو طرف، تصویر عضدالدوله را در حالی نشان می دهد که تاجی به شکل تاجهای اواخر دوره ساسانی به سر دارد. روی مدال و در دو طرف سر این نوشته دیده می شود: «فر شاهنشاه فزون باد». و در پشت مدال این عبارت وجود دارد: «شاه پنا خسرو عمرش دراز باد». بعلاوه، عبارت عربي لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» نیز روی مدال دیده می شود که بدین ترتیب ترکیب شعارهای اسلامی و ایران قدیم را نشان می دهد. عضدالدوله در ۹۷۳ / ۳۶۳ از اقامتگاه قدیم ساسانیان، تخت جمشید، دیداری نمادین به عمل آورد و به این مناسبت یادبودی نوشت که در آن لقبش شاهنشاه و تاج الملة است. روی سکه ای که در ۹۷۵ / ۳۶۵ در همان ضرب شده نیز لقب «سلطان عادل» دیده می شود. او در ۹۸۰ / ۳۷۰ و در اوج دوران زندگیش رسمأ لقب «شاهنشاه» را اختیار کرد و با وجود توهین صریح بودن این لقب نسبت به خلیفه آن را آشکارا بر سکه ها ضرب کرد. عضدالدوله، در ۳۶۰/ ۹۸۰، هنگام بازگشت از همدان قاصدی به نزد خلیفه فرستاد تا ورود پادشاهی را که همچون یکی از پادشاهان بزرگ پیشین و مانند خسروان ساسانی است، و از این حیث باید گرامی داشته شود، به او خبر دهد و خلیفه را ملزم به شتافتن به استقبال از او کند. هنگامی که خلیفه در ۹۷۷ / ۳۶۷ عضدالدوله را رسما به سمت امیرالامرائی منصوب کرده این انتصاب نوعی تفويض قدرت نبود، بلکه دست کم در نظر (عضدالدوله) همچون نوعی تنفیذ و مسح شاهنشاهان ایران قدیم به دست موبد محسوب می شد. برخی جزئیات مراسم این نظر را تأیید می کند که این مراسم دقیقا همان تنفيذی بود که عضدالدوله، با الهام از منابع ادبی و آثار باستانی، در نظر داشت. بدین سان «ملک» و خلافت عملا از یکدیگر جدا شدند و فقط ممکن بود که با اتحاد این دو خاندان به وحدت برسند. عضدالدوله کوشید که با ازدواج دخترش با خليفه الطائع به این مقصود نایل شود، اما توفیق نیافت.

فرهنگ در روزگار آل بویه

دارالخلافه که در دوران امویان و خاصه در عهد خلافت عباسیان کانون فعالیتهای فرهنگی بود در دوران حکومت آل بویه دیگر رونقی نداشت. از مشخصه های این تغيير آن بود که ابوبکر صولی، از وابستگان به دارالخلافة المکتفی و آموزگار (مؤدب) و بعدها ندیم الراضی، پس از درگذشت الراضي ( ۹۴۰/ ۳۲۹ ) به خدمت امیرالامراء بجکم در آمد. کتاب الاوراق صولی حاوی اشعاری از خلفای عباسی است. این سنت با الراضي پایان می یابد و در دوران آل بویه دیگر از خلفا، دست کم تا زمان القادر که ارزش و اعتبار خلافت را اعاده کرد، به عنوان شاعر ذکری به میان نمی آید. در عهد آل بویه دربارهای حکام محلی و وزیران به صورت کانونهای فعالیت روشن اندیشی در آمد. در قرن چهارم / دهم، همدان و اسپهان و ری و شیراز که پیش از آن تحت الشعاع بغداد بودند، کانونهای جذب فرهنگی شدند.

از ابتدای خلافت عباسیان، خلفا و وزیران ولينعمتان دانش بودند و دربارهای آنها محافلی برای نشستهای ادبی و بحثهای دانشورانه محسوب می شد. برمکیان، وزیران هارون الرشید، از مشهورترین ولینعمتان دانش در عصر عباسیان بودند. یحیی برمکی، وزیر هارون الرشید، در تالار خود جلساتی باشکوه برگزار می کرد. محض نمونه، متکلم ضرار بن عمرو در اثنای اقامت خویش در بغداد در مباحثه ای در مجلس یحیی برمکی شرکت جست که در آن سليمان بن جرير وعبدالله بن یزید اباضی و هشام بن حکم و موبد موبدان و رأس الجالوت یهودی حضور داشتند. در تالار یحیی برمکی ، هشام بن حکم در مناظره ای به یادماندنی درباره عشق شرکت کرد که در آنجا متكلم ابوالهذيل علاف نیز حاضر بود. ابوالفضل فرات نیز به عنوان مشوق دانش اندوزی و ولينعمت دانشوران شایان ذکر است. در دربار او بود که گویا مناظره ای در خصوص محاسن نسبی منطق و علم نحو میان متی بن يونس و ابوسعید سیرافی صورت گرفت.

امیران و وزیران آل بويه ولينعمتان سخاوتمند دانش و به استفاضه از فضل ملازمان فاضل خویش مشتاق بودند. آنها، از برای کسب اعتبار و مشروعیت، فرهنگ و علم را به منزله زینت و جلوه قدرت ارج می نهادند و متفکران پرفروغ را همچون گوهرهایی بر تارک تاج خویش می نشاندند. شهرت و عظمت، مسلم، بدون وجود شاعرانی که ملح آنان را بگویند و ندیمانی که تملق گوی آنان باشند و منجمانی که مشاور آنان باشند و طبیبانی که از آنها مراقبت کنند و دانشورانی که به آنها تعليم دهند، پایه و اساس نداشت. سخاوت نوعی سرمایه گذاری پرفایده بود. اگر تنوخی گاه از خشت ولینعمتان معاصرش می نالد، شکوه هایش دور از واقع و ساختگی می نماید.

معزالدوله از ادب و فرهنگ بهره ای نبرده بود. اما پسرانش در حیات فرهنگی این عصر کوشا و مؤثر بودند. حبشی (سندالدوله) والی بصره در آن شهر کتابخانه ای بنا کرد که پانزده هزار جلد کتاب داشت. بختیار (عزالدوله)، پسر دیگر معزالدوله - قطع نظر از ضعفهایی که در فرمانروایی داشت . شاعر برجسته آل بویه و از ولینعمتان مخلص شعرا بود. ابن حجاج از مقربان درگاه وی بود. عضدالدوله بزرگترین حامی دانش در آل بویه بود. پسرانش نیز راه او را دنبال کردند.

اما پادشاهان آل بویه، برخلاف اقران سامانی خود، مشوق ترویج ادب پارسی نبودند. گفتنی است که در حالی که معزالدوله با زبان عربی ناآشنا و به مترجم محتاج بود پسرانش در نوشتن به این زبان مهارت داشتند. نسل دوم آل بویه بدون توجه به تمایلات و گرایشهای ایرانی خود معیارهای فرهنگ عربی را پذیرفتند.

وزیران آل بویه در مقام گردآورندگان دانشوران و شاعران از امیران دست کمی نداشتند. در واقع، دربارهای مجلل و باشکوه آنان غالبأ کاخهای اربابانشان را تحت الشعاع قرار می داد. وزیر معزالدوله، أبو محمد مهلبی، خردمند و با فرهنگ بود. او که خود نثرنویس و شاعری زبردست در زبانهای عربی و فارسی بود گروهی از دانشوران و شاعران برجسته را در کنار خویش گرد آورد. ابوعلى تنوخی به نحوی مداهنه آمیز مجالس او را با مجالس برمکیان مقایسه می کند. ثعالبی بازگو می کند که اعضای مجلس مهلبی که دوبار در هفته برای شب نشینی در کاخها و باغهای او گردهم می آمدند، عبارت بودند از: ابوالقاسم تنوخي و ابن قريعه و ابن معروف قاضی۔ بنو المنجم، از ملازمان پر سابقه دارالخلافه، از مهلبی حمایت می کردند و از شرکت کنندگان فعال در مجالس او بودند. ابوالفرج اصفهانی، مؤلف كتاب الاغانی، و ابن حجاج نیز از اعضای مجلس مهلبی بودند.

ابو حیان توحیدی از شرکت کنندگان در مجالس مهلبی و بهره وران از گشاده دستی و نعمت پروری (اصطناع) وی (امتاع، ج ۳، ص ۲۱۳) فهرستی ارزشمند به دست می دهد. او آنها را چنین بر می شمارد: ابوالفضل عباس بن حسين (شیرازی) و این معروف قاضی و ابوعبدالله يفرنی و ابواسحاق صابی و ابوالخطاب صابی و احمد طویل و ابوالعلاء صاعد و ابو احمد بن هیثم و ابن حفص صاحب الديوان و عضوی ناشناس (مسکویه؟) و ابو تمام زینبی و ابوبکر ژهری و ابن قريعه و ابو حامد مرورودی و ابوعبدالله بصری و ابوسعید سیرافی و ابومحمد فارسی و ابن رستویه و ابن بقال و السری و گروهی بیشمار از بازرگانان و عدول. منبع اطلاع توحیدی شخصی معروف به ابن سورین بود. این فهرست به طرزی بامعنا شامل بسیاری از خردمندان - قضات و متکلمان و شعرا و علمای نحو و غیره است که در حیات مذهبی و فرهنگی بغداد در نیمه دوم قرن چهارم / ] دهم از جهات بسیاری پرنفوذ بودند.

ابوالفضل و (پسرش) أبو الفتح بن عمید، هر دو وزیر، از دانشوران و ولینعمتان بزرگ دانش بودند. صاحب بن عباد متکلم و شاعری بود که فرزانگانی از دور و نزدیک روشنی بخش دربارش بودند. ابن سعدان و مجلس او کانون توجه توحیدی، در الامتاع و المؤانسة، قرار می گیرند. چند تن از اعضای مکتب یحیی بن عدی و صفی رنگارنگ از ندیمان از جمله اطرافیان او بودند. شاپور بن اردشیر وزیر دارالعلمى باشکوه ایجاد کرد. این مؤسسه شیعی دارای کتابخانه ای نفیس با بیش از صدهزار جلد کتاب بود. تأسیس آن در ۱۹۱ / ۳۸۱ یا ۹۹۳ / ۳۸۳ بود و در بخش بين السورين محله کرخ قرار داشت. این دارالعلم، سرانجام در ۱۰۵۹ / ۴۵۱ ، به دست سپاهیان طغرل بیگ سلطان سلجوقی ویران شد.

شاعران و دانشوران در جستجوی ولینعمت أغلب از درباری به دربار دیگر می رفتند. شاعران مداح بودند و دانشوران در کسوت کاتب و مورخ و منجم و مشاور و جاسوس و مصلح و روح افزای مجلس عمل می کردند. این ندیمان دانشمند غالبا با سهولتی شگفت انگیز به وفاداری خویش تغییر جهت می دادند. محض نمونه، متنبی شاعر بزرگ نه سال را در دربار سیف الدوله در حلب سپری کرد. آن گاه اندک زمانی نیز از گرم نعمت پروران، کافور، حاكم اخشیدی مصر، بهره ور شد. سپس به بغداد رفت، اما در آنجا كوششهایش برای راه یافتن به دربار پر آوازه مهلبی به واسطه مداخله دو عضو معتبر، ابن حجاج و ابوالفرج اصفهانی، بی نتیجه ماند. بنابراین متنبی عراق را به قصد ازجان ترک گفت ( ۹۶۵ / ۳۵۴ ) و در آنجا از محضر ابن عمید استفاضه کرد. و متعاقب آن دعوت عضدالدوله را برای رفتن به دربار او در شیراز پذیرفت. اما در راه بازگشت به بغداد به چنگ بادیه نشینان غارتگر افتاد ( ۹۵۵/ ۳۵۴ ) .امیران و وزیران و دانشوران برجسته معاشران دانشمند خود را در مجالس خود جای می دادند. مراد از «مجلس» ممکن است انجمن - جلسه درس و محفل - یا محل برگزاری جلسه - دربار و تالار یا کلاس درس - باشد. مرکز معمول برای تحصیل علوم صرف دینی از قبیل حدیث و فقه مسجد بود. موضوعاتی همچون کلام و لغت و ادب غالبا در منازل معلمان بحث می شد. مجلس ابوسلیمان سجستانی نمونه ای از این نوع است. از نوشته های توحیدی چنین بر می آید که سجستانی و شماری از اصحابش جلسات سخنرانی و درس و مباحثه را در منازل خود برگزار می کردند. در مواردی که ازدحام بسیار بود از صحن خانه نیز استفاده می شد. این جلسات گاهی نیز در آستانه درگاه خانه دانشور تشکیل می شد. استفاده از اقامتگاه شخصی، مدرس را اگر نه از خفای محض، از نعمت خلوت، بهره مند می کرد.

در دوره مورد بحث ما دانشگاه یا مدرسه عالی به معنای دقیقا رسمی آن وجود نداشت. البته الازهر در مصر و دارالعلم تأسیس شده به دست شاپور بن اردشیر وجود داشت. اما در قرن پنجم // یازدهم بود که «مدرسه در عراق اهمیت یافت. «مدرسه» را سلجوقیان از برای ترویج آموزش عالی مبتنی بر اصول اسلام سنی و مقابله با نفوذ تشیع بنیان نهادند که در قرن پیش از آن حاکمیت داشت.

باید بدانیم که در این دوره وقتی از مجلس یا مکتب یک معلم نام برده می شود به معنای غیررسمی آن است. مكتب عبارت بود از یک معلم و خانه اش و کتابهایش و اصحابش و شاگردان و بازدیدکنندگان گاه و بیگاه. معلم گاه با افراد یا گروههای کوچکی دیدار می کرد و اگر شهرت فراوانی داشت جمعیت انبوهی برای شنیدن سخنان وی اجتماع می کردند. در مواقع خاصی نیز جمع کثیری برای مباحثه گرد می آمدند. معلم غالبا متون را تقریر و معمولا شروح خود را بدانها اضافه می کرد. در جلسات بحث أبتدا«پرسشی» مطرح و آن گاه نظریه های موافق و مخالف به نوبت ابراز می شد. روش پرسش و پاسخ یاد آور Zitemata Kai Luseis در عصر یونانی مآبی است. به یاد questio در اروپای قرون وسطی نیز می افتیم. این روش جدلی در آثار جدل آمیز از خود آثاری برجای گذاشته است؛ از قبیل برخی نوشته های یوحنای دمشقی و احمد بن حنبل و تئودور ابوقره و ابوبکر باقلانی. ثبت این مباحثات لزوما به شکل صورت جلسه تحت اللفظی نیست . ممکن است جعلی و تبلیغ گونه یا شرحی با اسلوب از ماوقع باشد.

قطع نظر از مساجد و منازل شخصی، مباحثات علمی در دکانها و میدانهای شهر و باغها نیز انجام می گرفت. گزارشهای مختلفی وجود دارد که از تشکیل جلسات در زیر «طاق یا آستانه «باب» خبر می دهد. «طاق» یا «باب» شامل ناحیه اطراف آن نیز می شود. از بازارها نیز استفاده می کردند، محض نمونه، غالبا از سوی یحیی بن خالد در بغداد نام برده می شود. اما معلوم نیست که آیا جلسات در آنجا در فضای باز تشکیل می شد یا در دکان یا در مسجد. حتی از گرمابه ها هم به عنوان مراکز مباحثات استفاده می کردند، البته به استثنای بحث در موضوعات دینی. مهمترین این مجامع علمی که کمتر جنبه رسمی داشت کتابفروشی ها بودند. تعداد کتابفروشی های بغداد در دوران خلافت عباسیان افزایش یافت. صاحبان این کتابفروشی ها گاه افرادی دانش آموخته بودند، چنانکه کسانی همچون ابن ندیم و یاقوت گواه آن اند. در منابع بارها از سوق الوراقين (بازار کتابفروشها) به عنوان میعادگاه دانشوران یاد می شود. با این همه، دکانهای دیگری نیز مورد استفاده بودند، محض نمونه، در اوایل، سفالگری ابو العتاهية شاعر یا رنگرزی ابوبکر صبغي متکلم مجمع فرزانگان و شنوندگان کثیری بود که در آستانه درگاه آن می نشستند و به سخنرانیهای ابوعبدالله بن يعقوب گوش فرا می دادند. توحیدی از دکان (ظاهرة کتابفروشی) ابن سمح مسیحی به عنوان مجمع فرزانگان مسیحی نام می برد.

توحیدی گهگاه از محله کتابفروشها در باب الطاق و طاق الحرانی به عنوان مراکزی نام می برد که علاوه بر سوق الوراقين در آن اماکن نیز مباحثات علمی صورت می گرفت. باب الطاق در جانب شرقی و در شمال سوق الثلثا (سه شنبه بازار) و در جنوب ژصافه قرار داشت. این ناحیه مرکز بسیاری از فعالیتهای تجاری و صنعتی بود. طاق الحرانی در مجاورت محله عتيقه واقع بود. در محله کرخ نزدیک به صد کتابفروش کار می کردند. این کتابفروشها (وراقون) در خصوص تولید و فروش کتاب وظایف متعددی را برعهده داشتند. آنها به تهیه یا ساخت کاغذ و نیز استنساخ و فروش کتب مشغول بودند. بنابراین مؤسسات آنها مکانی مطلوب از برای مباحث ادبی بود. برخی از این کتابفروشی ها دو طبقه بود و اتاقهای فوقانی آنها که خلوت تر از طبقه اصلی بود به راحتی برای مباحثات مورد استفاده قرار می گرفت.

برای تشکیل مجلس مناظره (یا مجادله) در بارهای امیران و وزیران محیطی مناسب بود. سلطان و ملازمانش بی تردید از مشاهده مجادله لفظی لغویان و شاعران و نحویان و متکلمان و فیلسوفان به وجد می آمدند، بدان سان که امپراتوران رومی از تماشای گلادیاتورها یا فرمانروایان قرون وسطی از مبارزه شهسواران با یکدیگر لذت می بردند. دربارهای صاحب منصبان حکومتی نیز برای مباحثات ادبی و موضوعات فلسفي مؤدبانه تر مورد استفاده قرار می گرفت و این مباحثات در همان محیطی بود که مجالس میگساری همراه با شعر و موسیقی برگزار می شد.

شواهد بسیاری بر وجود مجالسی هست که روشنفکران، در قرون سوم و چهارم / نهم و دهم، از آنها حمایت و در آنها شرکت می کردند. در این مجالس فرهیختگانی که انگیزه مشترکشان عشق به اندیشه آزاد بود در خرد وجه مشترکی می یافتند و لذا از اختلافات دینی و مذهبی خودشان فراتر می رفتند. این اندیشه که تمامی ادیان تملات رمزی حقیقت اند به فضای تبادل آزادانه اندیشه ها کمک می کرد.اندیشه پروردهای در خصوص دوستی به موفقیت این مواجهه ها کمک کرد. ابن مقفع چنین اندیشه ای را در کتاب خود به نام الادب الكبير استادانه بیان می کند. او با مصاحبان فرزانه ای مانند مطیع بن ایاس و یحیی بن زیاد و والية بن حباب و عباد بن عباد مهلبی و خلیل بن احمد وحماد عجرد و بشار بن برد مجالست داشت. گ. ریشتر این مجلس را نخستین سرمشق Gesinnungsgemeinschaften | انجمن اعتقادی می داند که در قرن بعد به تشکیل انجمن اخوان الصفاء منجر شد. او این اتفاق را مهم می داند که مقر اخوان الصفاء هم مانند ابن مقفع و مجلس وی در بصره قرار داشت و نام آنها نیز به احتمال بسیار از قطعه ای از کلیله و دمنه ابن مقفع به عاریت گرفته شده بود.

شرکت کنندگان در مجلس این مقفع را بیشتر حاشیه نشینان، «مخالف سنت» ها و مطعونان دینی و اخلاقی، تشکیل می دادند. مجلس مشابهی نیز در گرد حماد عجدا زندیقی که پیشتر نام برده شد، تشکیل می شد. وی ادیب و کاتبی بود به هرزگی و عیاشی مشهور. این شخص با مطیع بن ایاس و حماد راويه همراهی داشت و با ابن مقفع و یحیی بن زیاد و حفص بن أبي برده و قیس بن زبیر و يونس بن فروه و حماد بن زبرقان نیز مجالست می کرد.

مجلسی مشابه که ابوالمحاسن آن را ترتیب می داد خصوصیت نامتجانس مجامع روشنفکران را نشان می دهد. به گفته خلف بن متی، انجمنی متشکل از ده نفر در بصره جلساتی را برگزار می کرد که از جمله اعضای آن عبارت بودند از: خلیل بن احمد، ستی مذهبی که نظام عروضی را توسعه داد؛ شاعری رافضی به نام سید محمد میری؛ ثنویی (مانوی) به نام صالح بن عبدالقدوس ؛ سفيان بن مجاشع ، از پیروان ظفریه با بشار بن برد، شاعری که گفته می شد عیاش (خليع، ماجن) است؛ حماد عجرد، زندیق؛ پسر رأس الجالوت یهودی، شاعر؛ ابن نظير، متکلم مسیحی؛ عمر برادرزاده مؤید، مجوسی؛ و ابن سنان حرانی، شاعر صابئی. بشار بن برد با شنیدن اشعار آنها درباره ابیاتی اظهار نظر می کرد. ژرژ وجده نتیجه می گیرد که اگر این گزارش کاملا ساختگی نباشد، دست کم تا آنجا که به حکایات زندیق در کتاب معری، رسالة الغفران، شباهت دارد بسیار ناموجه و در کوشش خود از برای گردآوردن تمامی فرقه ها در یک مجلس بیش از حد مبتنی بر قاعده است.  در متنی دیگر دو تن از مظنونان به زندقه به نامهای صالح بن عبد القدوس و بشار بن برد را در مصاحبت دو معتزلی به نامهای عمرو بن عبید و واصل بن عطاء و یکی از پیروان شمنیه می بینیم.

حتی اگر توصیف مشخصی که ابوالمحاسن به دست می دهد بیش از آن طراحی شده باشد که بتواند واقعی جلوه کند، باز مبتنی بر موقعیتهایی حقیقی است که مورد تصدیق دیگران نیز قرار گرفته است. دانشور اندلسی ابو عبدالله حمیدی که در قرن پنجم/ یازدهم می زیست در تذکرۂ اعراب اندلسی خود نقل می کند که چگونه یک متكلم متشرع أندلسی به نام ابو عمر احمد بن محمد بن سعدی که در اوایل قرن پنجم / اواخر قرن دهم از بغداد دیدن می کرد از مشاهده تسامح و تساهل مفرط حاکم بر آن دچار حیرت شد. و هنگامی که طبيب مشهور قيروان، ابو محمد بن ابی زید، از او پرسید که در مجالس متكلمان حضور یافته است یا نه، او نقل کرد که در نخستین جلسه ای که حضور یافته بود، نه فقط مسلمانان تمام فرقه ها، بلکه کافران و مجوسان و دهریان و ملحدان و یهودیان و عیسویان - خلاصه تمامی کار حاضر بودند. هریک از فرقه ها برای دفاع از موضع اعتقادی خود یک سخنگو داشت. و مقررات بحث، توسل به مرجعیت وحی را تحریم می کرد و هریک از مناظره کنندگان مقید به استدلالهای مأخوذ از خرد بود. مجلسی که متكلم متشرع اندلسی از آن دیدن کرده بود با مجالس دانشورانه دوره مورد بحث ما همعصر بود. طبیعت ناهمگن این گروه و التزام آنان به گفتار عقلی با پدیدار همانند آنکه ابوحیان توحیدی در توصیفات خودش از مجالس دانشورانه ای که می شناخت وصف کرده مطابقت دارد، یعنی مجلس یحیی بن عدی که بسیاری از اعضای آن عاقبت از اطرافیان ابو عبدالله بن سعدان وزیر و اعضای مجلس أبو سليمان سجستانی بودند. حاضران در این مجالس از فرق مختلف اسلامی و نیز مسیحی و یهودی و صابئی و زرتشتی بودند. جهان وطنی و عقیده به تسامح و تساهل و خرد و دوستی از عواملی بود که تشکیل چنین مجالسی را ممکن کرد. اعضای این مجالس با اشتیاق به حقیقت و حفظ حکمت قديم و با فایق آمدن بر تعلقات دینی خاص خود به کاری خطیر دست یازیدند.

احیای فرهنگی در عهد آل بویه – جوئل ل. کرمر- برگردان : محمدسعید حنایی کاشانی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی