شیخ کورکانی در خانقاه خود گربه ای داشت که در دست و پای او غلافی از چرم بودند که هرگاه بیرون از خانه برود دست و پایش آلوده نشود. آن گربه در کنار شیخ و خان آزاد بود و حتی بر سر سجاده می خوابید و در مطبخ ...
"ببري خان" نام گربهاي بود آلا پلنگ كه شاه او را بسيار دوست ميداشت. در آن اوان شاه را تبي سخت عارض شد و روزي چند در بستر بيماري و ناتواني بخوابيد. گربه مزبور كه تازه بچه آورده بود روز بعد به اقتضاي طبيعت ...
روزي, روزگاري دهقاني گربه اي داشت كه از بدجنسي لنگه نداشت. يك روز دهقان از دست گربه كلافه شد. او را گرفت برد به جنگل و به امان خدا رها كرد. گربه راه افتاد تو جنگل. رفت و رفت تا به روباهي رسيد. روباه ...