جهانیان «زرتشت» را پیامبری ایرانی می دانند و گات ها که در کنار دیگر کتابها، از آتش سوزان اسکندر، سالم به دست ما رسیده است - سروده زرتشت است.

فریدون جنیدی

اینها (میراث برجای مانده به نام زرتشت و دین زرتشتی) همه برآمده از فرهنگ ایران است، چرا که همه ادیان دیگری که پدید آمده اند فرهنگ ساز هستند، مگر دین ایران؛ به این معنا که دیگر ادیان، همگی بر فرهنگ های کشورها و ملتهایی تأثیر گذاشته اند که آن ادیان را پذیرفته اند، اما تنها دین ایرانی است که خود، از فرهنگ این مرز و بوم برآمده و با فرهنگ آن همخوان و همراه است.

زرتشت رازی است و از آن همه ایرانیان

ایرانیان در هر جای جهان که باشند حق دارند «زرتشت» را از خودشان بدانند. البته در بعضی نقاط تعصب هایی در این زمینه هست؛ مثلا مردم «آذربایجان»، زرتشت را از خودشان می دانند و با تکیه بر برخی روایات و با توجه به مرکزیت موبدان ساسانی در آتشکده «آذرگشسب» در «آذربایجان»، زرتشت را از آن دیار می دانند؛ در میان «کردان» تعصب ویژه ای هست که زرتشت «کرد» بوده است؛ در «افغانستان» مردم، زرتشت را اهل «بلخ» می دانند. زیرا «لهراسب» پدر «گشتاسب شاه» در «آتشکده بلخ» نیایش می کرده است؛ دیگر اینکه بر اساس اخباری که امروزه به دست ما رسیده است، زرتشت هنگام نیایش و ستایش خداوند یکتا در آتشکده نوبهار بلخ» و به دست یک مرد تورانی به نام «توربراتور» کشته می شود، بنابراین «افغان»ها هم زرتشت را از خودشان می دانند؛ در تاجیکستان هم وضع چنین است، زیرا بسیاری از رودهایی که در اوستا از آنها یاد شده است، چون «ونگوهی دایتی /دایتيا» ( vanuhi - daitya ) و «آرنگ» که همان «آمودریا» و «سیر دریا» باشند، در تاجیکستان روان است و دیگر اینکه بر پایه پژوهش هایی که انجام داده ام، تاجیکستان خاستگاه نژاد آریا بوده، که در اوستا و متون پهلوی از آن با نام «آئیرینه وئیجنگه» ( airyana - vaejanh ) یا «ایران ویج» ( aran- vej ) یاد شده است. «ایران ویج» یاد شده در اوستا، همین «تاجیکستان» امروزی است. زیرا ما در اوستا در آغاز وندیداد، بخشی تاریخی جغرافیایی داریم که در آنجا آمده است: نخستین سرزمینی که من اهورا مزدا - من بیافریدم «ایران ویج» بود، دومین سرزمین خوارزم»، سومین آن «سند» (همان سمرقند و بخارا) و چهارمین سرزمین که همان «مرو» باشد.» از سوی دیگر، بنا بر بندی از مهریشت، ایران ویج جایی است که در آن رودهای «ناوتاک» یعنی قابل کشتیرانی، سر به صخره ها می کوبند و به طرف دریا می روند. اندکی اندیشه در مورد همین فراز نشان می دهد که چگونه می شود اگر رودی سر به صخره ها بکوبد، قابل کشتیرانی هم باشد؟ پاسخ اینکه دو رود «آمودریا» و «سیر دریا» که در تاجیکستان» جریان دارند، از کوهای «پامیر» سرچشمه می گیرند و هنگامی که به دشت رسیدند قابل کشتیرانی خواهند بود و به سمت دریا روان می شوند. منظور همان دریای «خوارزم» است که امروز با نام روسی «آرال» خوانده می شود و از زمان باستان نام آن «خوارزم» بوده است. پس چنین جایی دیگر از تاجیکستان نمی تواند باشد و از آن همه ایرانیان است. ما افتخار می کنیم که تاجیکان گرامی بیدار و زنده باشند و نسبت به ارزش های فرهنگی و تاریخ کهن ایران، حساس.هر چقدر آنها بیدارتر و زنده تر باشند، امید است که به خواب رفتگان این سوی مرز نیز، اندک اندک بیدار شوند. به هر روی، چون «ایران ویج»، مرکز نژاد و تخمه آریاییان در تاجیکستان بوده است، تاجیک ها «زرتشت» را از خودشان می دانند، در حالی که زرتشت در هیچ کجا نگفته است که من، خود از ایران ویج بوده ام. این گرایش که همه ایرانیان برای نمونه زرتشت یا رستم را از قوم و قبیله خودشان بدانند، نشانه یک اندیشه آگاه ملی است و بر آمده از بالیدن ملی، ولی خویشکاری پژوهشگر این است که «راستی» را بیان کند. در اندیشه و باور من، زرتشت اهل «ری» بوده است. در بندهای ۱۶ تا ۱۹ از ها ۱۹ یسنا آشکارا این موضوع بیان شده است که زرتشت اهل «ری» بوده است. ولی امروز هیچ کسی در ری نیست که سخت گیری داشته باشد تا بگوید زرتشت اهل «ری» بوده است. براستی زرتشت «رازی» نبوده است، بلکه ایرانی بوده و وابسته به همه ایرانیان و هر ایرانی حق دارد این بازمانده فرهنگی را چون دیگر بازمانده های فرهنگی مان، از خود بداند.

نوروز مانند زرتشت از آن همه ایرانیان است

در پایان هنگام (دوره) «جمشیدی» که چند هزار سال به طول انجامیده چشمان نیاکان ما به آسمان بوده، زیرا همه خوبی ها و بدی ها را از آسمان می دیدند. چون: برف، باران، تگرگ، تندر و روشنایی خورشید جان بخش و ماه شب پیما، ستارگان، سیل، يخبندان و.. . مردم در آن زمان، آسمان را ستایش می کردند و در طول چندهزار سالی که به آسمان نگاه می کردند، سرانجام توانستند «برج»هایی را از آسمان پیدا کنند و به آنها نامهایی بدهند و کم کم از روی حرکت ماه، شیوه ای «زمان سنجی» درست کردند که ما امروزه تنها از روی یک واژه می توانیم آنرا بشناسیم. در زبانهای ایرانی، از «انگ» (-ang) اسم آلت (نام ابزار) می سازند. برای نمونه از مصدر «کلیدن» (kolidan) که در زبان خراسانی به معنای کندن و کاویدن است با «انگ»؛ «کلنگ» را می سازند، به معنی آلت کاویدن و کندن خاک، یا از مصدر «آویختن»، آونگ را می سازند. نمونه دیگر آنکه از ریشه «ما» (ma) در زبان اوستایی که به معنی سنجش و اندازه گیری است و امروزه در واژه هایی چون: آمار، شماردن، پیمانه، پیمودن، پیمایش، مادر و ... باقی مانده است، با «انگ»؛ تبدیل به «ماونگ» یا «مانگ» می شود که امروزه هم در زبان های کردی و تالشی و تاتی به «ماه»؛ «مانگ» گفته می شود و در برخی بخشهای گیلان و طبرستان (تبرستان)، به تابش ماه مانگ منگ تو» ( mang/ mang - taw) گفته می شود. پس «مانگ» (ماه) یعنی «آلت اندازه گیری». البته «آنگ» از سوی دیگر اوستا شناسان تنها نتیجه تحولات آوایی واژه «ماه» یا «ماس» یا دیگر واژه های اوستایی، در محیطی خاص از بافت متنی یا آوایی است. اما از دیدگاه من «نگ» در بسیاری از واژه ها، «پسوند» است.
از روی این واژه (ماه) در می یابیم که نیاکان ما، اول با ماه زمان را اندازه گیری می کرده اند و سال خورشیدی هم نداشته اند و تنها همین ماه ها بوده است؛ اندازه اش هم احتمالا ۹ ماه ۴۰ روزه یا ۱۸ بخش ۲۰ روز بوده است. به مرور، مردم در طول زمان که به برجهای آسمانی نگاه می کردند، سرانجام آگاه شدند که هم زمان با بر آمدن خورشید در یکی از این برج ها، که همان برج «بره» باشد، طول شب و روز با هم برابر می شود و می تواند آغاز درستی برای زمان سنجی ژرف نگر باشد. این زمان سنجی، خوشبختانه نخستین زمان سنجی خورشیدی در جهان بوده که هنوز هم، همه جهانیان از همین کار و اندیشه نیاکان ما بهره می گیرند.
البته خیام و گروهش در آغاز سده پنجم خورشید (سال ۴۵۸) محاسبه های دیگری انجام دادند و گاهنامه یا تقویم جلالی یا خیامی را ساختند. تقویم «گرگواری» مسیحی هم از روی گاهنامه خیام، ساخته شد که در هر ۳۳۳۳ سال، یک روز اختلاف دارد، در حالی که گاهنامه خیامی، بر اساس محاسبات شادروان احمد بیرشک، هر یک میلیون و دویست و اندی هزار سال، یک روز نادرستی دارد و باید این را در اندیشه داشته باشیم که این همه ژرف نگری نیازمند چه مقدار دانش و هوش است.
سال شماری خورشیدی و نوروز، نزدیک به پایان هنگام جمشیدی پیدا شد. ما این گاهشماری را برای جهانیان آشکار کردیم و برگزاری جشن نوروز»، به راستی «جشن دانش» است، اما وقتی چند هزار سال می گذرد و تنها مردم (مادربزرگان و پدربزرگان و فرزندان و نوه هایشان)، این جشن را برگزار می کنند، اندیشه و فرهنگ توده مردم هم وارد آن می شود. امروز کسی نمی اندیشد، که باید این جشن را جهش بزرگ دانش بشری دانست. کاری که از آغاز آن، هزاران سال می گذرد و هنوز روان است و تا جهان برجاست، روان خواهد بود. به هر روی، این جشن، امروزه به شکل مردمی برگزار می شود که بسیار بسیار نیکو است. پس از همراهی مردم با هر پدیده فرهنگی، فرهنگ توده مردم هم به آن وارد می شود که نمونه ای از آن، هفت سین» است.

هفت سین

بر بنیاد نوشته های بر جای مانده، آیین نوروز در زمان ساسانی چنین آغاز می شد:
هنگام آغاز سال نو در نوروز، در دربار شاهان ساسانی، بار دادن نوروزی بر این سان بوده است که شاه در تالاری می نشسته و موبد موبدان نزد شاه آمده و در می زده است. شاه در پاسخ در زدن موبد می پرسید: کیست؟ موبد در پاسخ می گفت: سرسبزی و خرمی و نوروز و ... هستم. سپس در را باز می کرده اند و به همراه موبد هفت نفر با هفت ظرف در دست که در هر کدام یک نوع دانه، سبز کرده بودند، وارد می شدند. احتمالا این هفت سبزه دربردارنده گندم، نخود، جو، عدس، ماش، لوبیا و ارزن بوده؛ به نشانه این که سال پیش رو، خرمی و سرسبزی با خود به همراه بیاورد و «آبسالی» یا «ترسالی» (سالی که آب در آن زیاد است) باشد. این سبزه ها را نگهداری می کردند تا روز سیزدهم (یعنی تیشتر). البته ما امروزه آنها را می شماریم اما در ایران باستان روزها شمارش نمی شدند یعنی هفته وجود نداشت، بلکه هر روز را با نام ویژه خودش می شناختند. نام روز سیزدهم «تیشتر» (tistar) بوده است. تیشتر نام ایزد «باران» است. در روز سیزدهم، این سبزه ها را می بردند و با آیین ویژه و باشکوهی نثار آب روان می کردند و «تیشتر» را ستایش می کردند که تو به ما باران دادی و سبزه های ما بلند شده و جهان سبز شده، پس ما هم این سبزه ها را به تو نثار می کنیم. امروزه هیچکس توجه نمی کند که چرا ما سبزه ها را به آب میدهیم؟ نخست می گویند که سیزدهم گجسته (نحس) است که هیچ معنایی ندارد، سپس سبزه ها را پرت می کنند در جوی های آب! در حالی که در ایران باستان با نیاز و احترام این کار را می کردند.
این هفت سبزه به هفت سین دگرگون شد که البته از ریشه خود چندان دور هم نیست. یکی از آن هفت سبزه انتخاب می شد و «سبزه» نام گرفت. «سماق» و سیاه دانه که گیاه هستند و «سرکه» و «سمنو» هم که از گیاه به دست آمده اند و تنها، پسان (بعدا) «سرکه» به آن افزوده شده. پنجاه سال پیش کسانی با خودشان می اندیشیدند که چون سرکه از انگور به دست می آید و در ایران باستان «شراب» بوده، پس این هفت شین است نه هفت سین که سد در سد نادرست و ساختگی است که گروهی لوکس و تازه پرست و بی خبر از آیین های کهن ایرانی، یا در اندیشه نبردهای دینی، اکنون آن هفت شین را در سفره می گذارند. این آیین کهن، نه هفت شین است، نه هفت سین؛ در اصل هفت سبزه بوده است که گزارشش در بالا گفته شد. سخن پایان نوروز، آیینی ایرانی است و وابسته به همه ایرانیان؛ به هیچ روی نمی توان خاستگاه روشن و ویژه ای برای آن در نظر گرفت و وابسته به فلان کشور در تقسیمات سیاسی امروز باشد. این آیین از آن همه ایرانیان در پهنه ایران فرهنگی است و باید به آن پرداخت.
چندین سال پیش، به پیشنهاد رییس جمهور تاجیکستان سال جهانی زرتشت» شناخته شد. از سویی، ازبکستان سال ها در تلاش بود تا به جهانیان بگوید زرتشت، ازبک بوده است. البته یونسکو و سازمان ملل این ادعا را نپذیرفتند. ازبک ها سال بود که می خواستند که جشنی بگیرند، ولی با نبود همکاری یونسکو و جامعه فرهنگی جهانی روبرو می شدند. درست، هنگامی که تاجیکها چنین طرحی را پیشنهاد کردند و گفتند که می خواهیم سه هزارمین سال زادروز زرتشت را جشن بگیریم، یونسکو از ایشان پشتیبانی کرد. به پیشنهاد رییس جمهور تاجیکستان و با هزینه دولت و شرکت خود رییس جمهورشان، این جشن ها در تاجیکستان برگزار شد، اما شوربختانه رییس جمهور وقت ما، حتی در جشنی شرکت نکرد که زرتشتیان در دانشگاه تهران گرفتند. پس اگر کسانی بیدار شده اند و می خواهند بازمانده فرهنگی شان را به چنگ گیرند، و دیگری نمی خواهد ...
خوب نخواسته!!! بگذارید کسانی که آگاهی دارند، نگذارند این کشتزار یا خانه، ویران شود؟ این گله ای است که باید از خودمان در کشورمان بکنیم. فرهنگ ایران، مانند درخت تنومندی است که هم ریشه دارد هم ساقه و تنه وهم شاخه و میوه.
اگر ریشه را ایران پیش از اسلام بگیریم، تنه آن ایران پس از اسلام خواهد بود و هیچکس نمی تواند منکر درخشش عظیم و بالندگی فرهنگ پس از اسلام بشود. بزرگترین دانشمندان جهان در این دوران بوده اند و کارهای بزرگی کرده اند که باید مایه افتخار ما باشد. هر کدام از هوادارن این دو بخش که بکوشند خودشان را از دیگری جدا کنند به زودی خواهند خشکید. بنابراین، کسانی که گمان می کنند که تنها باید ایران باستان و پیش از اسلام را ستایش کنند، آنها هم شکست خواهند خورد، زیرا نمی توانند این تنه شاداب، تناور، کهنسال و پربار را نادیده بگیرند و ریشه بدون پروردن از پوست و بدنه ساقه و شاخه ها خواهد خشکید. پس از نظر کسی که ایران را دوست دارد باید به همه بخشهای این گیاه شاداب و زنده توجه کند.

فریدون جنیدی - بنیاد نیشابور

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی