به پاسداشت 20 مهرماه بزرگداشت حافظ شیرازی
پیش از هر سخنی باید دانست که سرودههای حافظ ، همه سرشار از عشق است! آنگاه که سرراست از شیفتگی خویش سخن میگوید ، پیداست که چه مایه ، توان عشق ورزیدن و بیان کردن این والایی را دارد! و چه آنگاه که بر ریاکارانِ زمانه می تازد ، خوارداشت و نکوهش او از سر عشق است. در پس زبان تند حافظ ، روانی بدخواه و خشمگین نیست. او به نیکی ، این آموزهی بزرگ را دریافته است که: «با خنده می کُشند نه با خشم!». حافظ، آشکارگی روانها را خوش میدارد! او چون آفتاب و باران بر هر کسی میتابد و میبارد.
اگر کسی پرورده ی آفتاب و باران نباشد ، این دست نوازش و مهر ، برای او تازیانه ای خواهد شد. گناه از حافظ نیست اگر نوش او برای کسی نیش است. باید در چیستی خویش بیاندیشیم نه در چیستی آنچه که به سوی ما آمده است. اگر ما چنین نبودیم، چنین چیزهای را فرا نمی خواندیم.
عشق زمینی و فرازمینی
سرودههای حافظ را دو پاره کردن و نام « عشق زمینی » و « عشق عرفانی » بر این پاره ها نهادن و پرچین کشیدن میان این دو بخش ، کار درست و برازنده ای نیست. با اینکه سخن حافظ ، گاه به عشق زمینی ،بسیار نزدیک می شود و گاه به عشق عرفانی اما هیچ گاه یکسره و بی چون و چرا نمی توان او را از اهل عرفان دانست. و از سویی حافظ را عاشق فلان دختر و یا دختران شیرازی دانستن ، فرو کاستن ارزش هنری اوست. نه اینکه در نهفت عشق جنسی ، گوهری نباشد. سخن این است که حافظ از همین عشق زمینی ، عشقی فرازمینی می آفریند. او به هر چه که دست می زند ، آن چیز را جامه ی والایی و زیبایی می پوشاند. در کلام اوست که چیزی مقدس و شکوهمند میشود. بیرون از زبان و اندیشه ی او ، چیزی نیست که او در پی اش بدود! همه ی چیزها چون رود از پی او روان می شوند. او همه چیز را به سوی خود می کشاند و هر چه که به او برسد ، زیبا و گرانمایه می گردد. هنر حافظدر همین است.
او یک استوره آفرین بزرگ است. او انسانها و چیزها را از بند زمان ومکان می رهاند و از درونشان انسانها و چیزهایی فرازمانی و فرامکانی پدید می آورد. راز شاهکارهای جاودانه در همین است. که میگوید: عشق زمینی یا عشق جنسی یا هر چه کهدوست دارند بنامندش ، خوارمایه و تباه است؟!! کسی که چنین چیزی بگوید ، پرده از روانِ خوارمایه و تباه خویش برداشته است. عشق زمینی در زبان و اندیشه و زندگی حافظبه چنان بلندایی می رسد که مرزهای خدایی را نیز در می نوردد. ما نیز باید چنانزندگی کنیم که با دست زدن به هر چیز ، آن چیز را والایی و نشانه های خدایی ببخشیم. دیوان حافظ را بنگرید. مگر همه ی فارسی زبانان به این واژه ها دسترسی ندارند؟! مگر این واژه ها از آسمان بر او فرود آمده اند؟! چگونه است که حافظ می تواند این واژهها را به گونه ای در کنار هم بنشاند که والاترین سخنان از پیوندشان بزاید؟!
پاسخ این پرسش ، چه آسان و چه سخت است! حافظ ، بیش از هر فارسی زبانی، توان آوایی ومعنایی هر واژه را در زبان فارسی دریافته و راز در کنار هم نشاندن آنها و شاهکار آفریدن از سخن را دانسته است! و این بدان معناست که کمتر کسی چون او به نهفت ایرانی و همه ی گوشه و کنارهای زندگی او راه برده است. یک شاعر راستین باید چنین باشد. پیشتر از همه و پیشتاز!
شور و شیدایی(فراق)
شور و شیدایی را اگر درد بدانیم ، باید آگاه باشیم که این درد، دردی همگانی نیست و از این روی ، درخور بیشترین پاسداشت است!
برای این درد نباید در پی درمان بود! این درد ، درمان را در خود دارد! نباید از آن گریخت! « درد دوری » را بسیاری از هنرمندان ، دستمایهی کارهای هنری خود کرده و چه بسیار زیبایی و فر و شکوه از آن آفریده اند! باباطاهر ــ چندان که باید ــ نتوانست سخن را به اوج برساند و از درونمایه ی « فراق » ، شاهکاری پدید بیاورد! اما حافظ بزرگ ، سخن از دوری را تا مرزهای خدایی ، برکشیده و بر بلندترین بلندا نشانده است! ببینید در اینجا چه اندوه جانگداز و شورانگیزی را از دریای خروشان درونش به جهانیان ارزانی میدارد:
فـراق را بـه فـراق تـو مبتـلا سـازم
چنان که خون بچکانم ز دیدگان فراق
در سخن باباطاهر ، هرگز چنین نمایی از شور و شیدایی را نمی بینیم! کلام باباطاهر ، چندان که انسان را در خود فرو میبرد و نومید و وازده رها میکند، برانگیزاننده و برپادارنده نیست! به دید من: درد واندوه بر باباطاهر ، چیره است! اما حافظ ، سوار بر درد و اندوه است! او چنان سایه گستر و والاست که غم در پناه او به سر می برد! او بزرگوارانه دردها را که سرگشته به سوی او آمده اند ، می پذیرد! حافظ هر چه را که به میان می آورد ، خود ، میزبان اوست! چیرگی بر چیزها را می توان در سروده های او آشکارا دید! بنگرید در اینجا چه شهسوارانه بر اسب سخن می تازد:
چـرخ بـر هـم زنـم ار غـیـر مـرادم گـردد
من نه آنم که زبونی کشم از چـرخ فلک
دردهای حافظ ، بزرگترین و ارزشمندترین داشتههای اوست! شما نیز اگر درد خود را ــ برای خویش ــ گرامی و بزرگ می دانید ، هرگز نباید در پی درمان و ازدست دادن این سرمایهی گران باشید! این به معنای سوختن و ساختن نیست! این در باور من، پخته شدن و چیره گشتن است! بکوشید که از شور و شیدایی خود ، چنان عظمتی بیافرینید که راهگشای انسان و خورشید تیرگیها و سرما زدگیهایش در این روزگار تیرگی و سردی باشد! مبادا که سر به نومیدی بسپارید و با فسردگی خود ، انسان را به سراشیب تباهی بکشانید! ما نباید تنها در اندیشهی خویش باشیم! چشم انسان به ماست! کمتر شاعری چون حافظ توانسته است ، زبان مردم یک کشور بزرگ باشد! کمتر شاعری توانسته است چون او دردها، نیازها، آرزوها، هراسها، فرازها و فرودهای این همه جان را دریابد و باز بتاباند! این مردم ، غزلهای حافظ را بیش از شعر هر شاعر دیگری خوانده و با آن احساس نزدیکی کرده اند! و هیچ جای شگفتی نیست که بگوییم: با این همه ،چه کم به ژرفنای سخناش راه برده اند! حافظ ، آشناترین و بیگانه ترین شاعر است برای مردم این سرزمین! او نزدیکترین و دورترین سخنور ایرانی است. هر کسی در او چیزی می بیند! هر کسی از ظن خود ، یار او می شود!
آرامگاه حافظ جایگاه دلدادگان
آنچه ما نام « پیش بینی » بر آن نهاده ایم ،از گونه ی پیشگوییها و لافزنیهای دلبهمزن اهل تصوف و عرفان نیست که همه و همه ازسر خودنمایی و خودپسندی بیجاست! حافظ ، به سرشت می داند که سرنوشتاش چیست! او چیرگی سخن خود را می شناسد! او فردا را می بیند چرا که خود ، آن را ساخته است!
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیـارتگهرنــدان جهـان خواهـد بـود
-----------
نگارنده : کورش محسنی
دیدگاهها