رضا فلاح
به نام خدايي كه ...
در اين نزديكي است/ لاي اين شب بوها/ پاي آن كاج بلند.
سهراب، اين مبتدعترين تصويرگر ذوفنون قرن حاضر، مسلماني است كه خدا را در همه جا ميجست؛ روي آگاهي آب و قانون گياه. قبلهاش يك گل سرخ بود و جانمازش چشمه و مهرش هم نور. دمن و دشت نيز با آن گستردگي، سجادهاش بود. براي گرفتن وضو همگام با لرزههاي پنجرهها، آستين بالا ميزد و زماني به قيام ميايستاد كه گلدسته سرو، گلبانگ اذان سر داده باشد. مشرب «كثرت در وحدت» ملازم او بود؛ چون همه هستي يافتگاه را تجلي بارقه ايزد ميدانست.
اين شاعر نقاش درعصري كه هجمه نيروهاي اهريمني، از هرسو به ارزشهاي ملي و ديني ميتاخت و بنيانهاي اخلاقي جامعهاش را چون موريانه ميخورد و در هم فرو ميريخت و خودباختگي فرهنگي، مدعيان روشنفكري را ميبلعيد، خود را نبازيد و لحظهاي از اوج نگري و مراقبت نفس، غفلت نورزيد:
بيدارم/ نپنداريدم درخواب. بالا رو/ بالارو/ بندنگه بشكن، و هم سيه بشكن.
او ميديد جامعه در حال مسخ شدن خود را: پلههايي كه به گلخانه شهوت ميرفت. پلههايي كه به سردابه الكل ميرفت. پلههايي كه به قانون فساد گل سرخ.
در مقابل براي خود، رسالتي قائل بود و هوشمندانه در كنج تنهايي دلش ميسرود كه: آشنا هستم با سر نوشت تر آب/ عادت سبز درخت.
و ميديد كه در كنار سيب اغواگر «ايمان هم هست» و بايد «چون شقايق زيست» و بايد «پلههايي كه به سكوي تجلي ميرفت» را پي گرفت.
او با اين بينشها افقها را درنورديده بود وباور داشت كه: «اهل كاشانم، اما/ شهر من كاشان نيست/ شهر من گم شده است» و وارد نزاعهاي بچهگانه باندها كه خاطر و ضمير هم را به نيشتر دشنامها ميخراشيدند هم نميشد.
او اينجا را دون شان خود ميدانست: «من شبنم خواب آلوده يك ستارهام/ كه روي علفهاي تاريكي چكيدهام/ جايم اينجا نبود.»
براي هستي هم رسالت والا قائل بود. «قطار روشني ميبرد. الاغ يونجه را ميفهمد...» قاطر دنياي خالي او، خالي نميرود، حامل انشاست!
او سياستمدار نيست؛ اما پوچي سياستهاي مزورانه را با ظرافت به نقد ميكشد: «من قاطري ديدم كه سياست ميبرد و چه خالي ميرفت.»!
با قاطعيت ميتوان مدعي شد كه اشعارش انصافاً داراي پشتوانههاي فلسفي و ادبي است و هر روز بيشتر از گذشته مورد توجه نوجويان قرار ميگيرد.
يكي از ظرافتهاي هنري سهراب، استفاده نمادين از رنگهاست. از اين رو، تنوع معني و وسعت فوقالعاده آن، زمينه ساز پيامهاي انساني اوست. قرآن در سوره نحل، آيه 13 ميفرمايند: «و ما ذرا لكم فيالارض مختلفا الوانه ان في ذلك لايه يذكرون ـ و آنچه را در زمين به رنگهاي گوناگون براي شما پديد آورد، مسخر شماست. بيترديد دراين امور براي مردمي كه متذكر ميشوند نشانهاي است.» آخر آيه نشان ميدهد كه بايد ژرف نگري در فلسفه رنگي آفريدن آفريدهها داشت. بنابراين، خلقت رنگها، مثل آفرينش همه موجودات، جزو آيات حق است: « و من آياته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتكم و الوانكم ان في ذالك لايات للعالمين ـ و از آيات او آفرينش آسمانها و زمين است و اختلاف زبانهاي شما و رنگهاي شما،
بي گمان دراين براي دانشمندان مايههاي عبرت است.»
در موردنوشيدنيها نيز رنگها حضور دارند:
«ثم كلي من كل الثمرات فاسلكي سبل ربك ذللا يخرجمن بطونها شراب الوانه (نحل 69) سپس از همه ميوهها بخور و راههاي پروردگارت را فرمانبردارانه بپوي. آنگاه از درون شكم آن شهدي كه به رنگهاي گوناگون است بيرون ميآيد.» چرا شيرههاي رنگارنگ؟ فيه شفاء للناس (همان سوره و آيه)؛ در آن براي مردم شفايي است. اين انعام را چه كساني ميفهمند؟
«ان في ذلك لايه لقوم يتفكرون ـ به راستي در زندگي زنبوران براي مردمي كه تفكر ميكنند نشانهاي است.»
رنگ سرخ، مظهر شهادتها و قيامها و مظهر زيباييها در طبيعت است. لالهها ومحمديها زيباترين گلهايند. زيباترين رنگها در قرآن. سبز است: «و يلبسون ثياباً خضرا من سندس و استبرق (كهف 31) و جامههايي سبز از پرنيان و حرير ستبر ميپوشند.» متكئين علي رفرف خضر (الرحمن 76)، بربالش سبز و فرش نيكو تكيه زدهاند.» رنگ زرد، بهجت آور و مسرت بخش است: «صفراه فاقع لونها تسرالناظرين (بقره 69) رنگ زرد يكدست خالص، بينندگان را شاد ميكند.
رنگ سفيد در قرآن، نمادي از رحمت حق است: «و اما الذين ابيضت وجوههم ففي رحمه الله فيها خالدون(همان 107) و اما سپيدرويان در بهشت رحمت الهي غرق هستند و آنان در آنجا جاودانند.» در عين حال اين رنگ، رمز ترس و وحشت هم هست: « و ابيضت عيناه من الحزن (يوسف 84). چشمانش از اندوه سپيد شد.» پيامبر اسلام (ص) ميفرمايند: «ان الله تعالي خلق الجنه البيضاء واحب شء الي الله البياض (نهجالفصاحه، حديث شماره 698): خداوند بهشت را سفيد آفريد و سفيدي از همه رنگها پيش خدا محبوبتر است.»
در قرآن هرجا رنگ سياه همراه چهره آدمي آمده باشد، رمز شرمساري و گناه است: «يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم (آل عمران 106) در آن روزي كه چهرههايي سپيد و چهرههايي سياه گردد آنگاه به سياهرويان گويند: آيا بعد از ايمانتان كفر ورزيديد؟»
سهراب از رنگها در ابلاغ ايدههاي خود، از سر ظرافت و شيرين كاري وترفندهاي هنري، بهرهها برده است. هرچه بيشتر ميسرود، بيشتر پوشيده ميگفت؛ تا آنجا كه اين پوشيده گفتن ها در «ما هيچ مانگاه» ـ آخرين كتاب شعر او ـ مرزهاي ايما (وسائط اندك و ربط بين معني اول و ظاهري يا مكني به و معني دوم و مقصد و مكني عنه آشكار است.) و تلويح (وسائط ميان لازم و ملزوم متعدد و ربط بين معني اول و حقيقي و مكني به و معني دوم و مكني عنه دور باشد) را پشت سر نهاده و دركلات رمز، استوار جاي گرفته است.
روزنامه اطلاعات