ديوان استاد گرانماية شعر و ادب، جناب« عبدالعلي اديب برومند» به نام «پژواك ادب» به دستم افتاد. با شناختي كه با خواندن آثار پر ارج اين راد مرد سخنسنج و هنر شناس دريافته، يا در حد توان از اين و آن شنيده، يا از نزديك ديده بودم، يقين كردم اثري همسنگ ورق زر نصيبم شده است. با خواندن مقدمة ديوان، با فضايل علمي و ادبي و استواري آن آزاد مرد در راه رسيدن به آرمانهاي ملي بيشتر آشنا شدم.
با خواندن نخستين غزل با عنوان « اي نام تو» كه در نهايت استادي سروده شده، به ياد نخستين شعر ديوان سعدي: «اول دفتر به نام ايزد دانا» افتادم و در غزل ناب «بهاران»، عشق استاد را به طبيعت، و شوق عارفانة ايشان را دربارة زيباييهاي جهان دريافتم. از آنجا كه سخن هر شاعر بازتاب منش و انگيزههاي دروني اوست، سعي كردم با دقت در محتواي «پژواك ادب»، انديشههاي تابناك استاد را زينتبخش روان خود سازم:
استاد در همة احوال به خداي بزرگ تكيه دارد و ايمان را داروي شفا بخش همة دردها ميداند:
بر دوست كنم تكيه كه ايمان و توكل
داروي شفاپرور آلام نهان است
واژههاي شعر مانند اعضاي يك خانواده بايد بايكديگر پيوند و نسبت داشته باشند تا هنر تناسب را در بيت بيافرينند. مانند واژههاي: دل، غمايام،فروشوي و آب روان در بيت:
با شعر من از دل غم ايام فروشوي
اين طبع اديب است كه چون آب روان است
و در بيت:
شب است و باغ و مي و شعر و ساز و صحبت دوست
چه شورهاست درين بزم شاعرانه ما
كه واژه مانند چند خويشاوند گردهم آمده به بيتها گرمي و دلنشيني بخشيدهاند. درياي عشق موج خيز و دهشت انگيز است. ناخدايي از تلاطم اين دريا گام به ساحل نجات مينهد كه بيم موج را به دل راه نهد، و هول آن را به بهاي جان بخرد.
اگر تلاطم درياي عشق وحشت زاست
اديب را چه تفاوت، كه مرغ طوفان است
راز آفرينش آن قدر تو در تو و پيچ در پيچ است كه«بوعليها» و «خيامها» را بـــا آن وسعت انديشه، در وادي حيــرت دچـــار سرگرداني ساخته است. هر دو نابغــــة دهر اعتـــراف دارند كه راز آمدن و رفتنشان ناگشــــوده مانده است:
« هر بنده گشوده شد مگر بند اجل»:
از راز كارگاه وجود اين قدر مپرس
سر درگم است رشتة پرتاب زندگي
دل هر كس كه از شرارههاي يكتا پرستي روشنايي يافت، و مهر علي (ع) وجود او را گرمي بخشيد، خود را در ساحل آرام زندگي مييابد و از دغدغههاي اين آشوب بركنار ميماند و خط جلي امان در دل و جانش نقش ميبندد:
چراغ معرفت كرد گار مهر علي است
به دل شرارة توحيد از علي دارم
در بازار زندگي، كالاي عشق اگر بي غش باشد،درمان همة دردها ميشود و غبار غمها را مانندآب زلال از دلها ميشويد و نا خوشنوديها را ميزدايد:
عشق را نازم كه هم درد است و هم درمان مرا
عاشق از غم گرچه رنجور است، ناخوشنود نيست
صنعت «تلميح» كه در آن سراينده از عبارت، يا واژهيي بهره ميبرد كه اشاره به داستان، يا ضربالمثل، يا شعر و آيهيي مشهور دارد، در سرودههاي استاد، كم نيست:
كو اميدي؟ كو قراري « رستم» اين جا گو مپاي
اين نه آن چاهي ست كز وي سر برآرد «بيژني»
تا دور شد ز معركه «اسفنديار» يل
«ارجاسب» را به ملك مجال فتن فتاد
فرخنده مهر « خواجه نظام» و «بزرگمهر»
در دست يك نظامي بي علم و فن فتاد
بيت نخست اشاره به نجات «بيژن» پسر گيو، خواهرزادة رستم است كه عاشق «منيژه» دختر افراسياب شد و او را در خانه منيژه دستگير و در بن چاهي زنداني كرد، و سرانجام رستم او را نجات داد. بيت دوم نظر به داستان« ارجاسب» شاه توران دارد كه «گشتاسب» پادشاه ايران را شكست داد و دختران او را در رويينه دژ زنداني كرد. در اين هنگام اسفنديار در زندان پدر خود گشتاسب بود. بيت سوم اشاره به نخست وزيري زاهدي در كودتاي 28 مرداد، و بركناري «نظامالملك» و « بزرگمهر» زمان، « دكتر محمد مصدق» دارد.زهد ريايي، آدمي را به سر منزل مقصود نميرساند و دكان تظاهر سودي به بار نميآورد. آن كس نقش حقيقت را در در و ديوار هستي ميبيند و كالاي پر بهاي يقين را به چنگ ميآوردكه ژرف نگر و پاك بين باشد:
ره به كالاي يقين كي بري از دكه زهد؟
كه من اين سود ز سوداي دگر يافتهام
كاخي كه بر پاية ستم و بيداد بنا شود، سرانجامي جز ويراني نخواهد داشت: « الملك يبقي مع الكفر و لا يبقي مع الظلم»:
دل منه بر ستم آباد كه ويران گردد
هر عمارت كه در اين مرحله بنياد كنند
گاه زبان استاد در غزل چنان صميمانه و روان است كه گويي با مخاطب خيالي خود، به دور از هرگونه تقيد ادبي، به نقد حال ميپردازد:
ديشب به ياد روي تو خون ميگريستم
من دانم و خداي كه چون ميگريستم
گاه شاعر در دنياي خيال خود به گلگشت و سير آفاق ميپردازد و دور از چشم رقيبان حسود، نكتههاي حسن دلدار را گوشزد ميكند. در عين حال كه دل به ديدار يار سپرده، دوستان را فراموش نميكند و از اين سفر ارمغاني براي ياران هديه ميآورد:
اديب چون زپي نازنين غزالان رفت
به انجمن غزلي نغز، ناز شست آورد
در سرودههاي استـــاد، صنعــــت « ردالقافيه» كه آوردن قافيـــة مصــــراع اول قصيـــده يا غزل در آخر مصراع بيت دوم است، فراوان ديـــده ميشود:
نه راحت از دل شيداي بلهوس ما را
نه بر هواي دل خويش دست رس ما را
حريف بلهوسيهاي دل نباشد عقل
كجاست عشق كه برهاند از هوس ما را به
هر آن كه خاطر آزادگان به دست آورد
زخير محض به چنگ آن چه بود و هست آورد
رخ شكست نبيند به روزگار آن كس
كه از شكسته دلان خاطري به دست آورد
ياد كرد از ما به نيكي يار و ما را شادكرد
راستي يادش به خير آن كس كه ما را ياد كرد
شد فراموش غم عالم چو يادم كرد دوست
ياد باد آن مهربان ياري كه ما را شاد كرد
استاد اديب برومند، ضمن سرايش و آفريدن مضامين دلنشين، به واژهگزيني و خلق عبارت تازه ميپردازند؛ نظير كاري كه «صائب» و «نظامي» كردهاند، مانند:
واژههاي «نازشست» ، «اخگر پراني»، «دست كم» و «بالا زدن».
اديب چون ز پي نازنين غزالان رفت
**به انجمن غزلي نغز، نازشست آورد
در ميان محفل گرم حريفان ياد باد
**از نگاه ما به هر اخگر پرانيها كه بود
نيست دستكي از شمع دل افروز تو را
كه چو پروانهام آتش به سرا پازدهاي
در غزل استاد، گذشته از انديشهها و احساسهاي لطيف عاشقانة شوق انگيز، كه درون ماية سرودهها را پديد ميآورد، صنايع لفظي نيز جاي خود را دارند. براي نمونه به صنعت « ترصيع» در ابيات زير توجه كنيد:
به شور افكندم خندههاي شيرينت
به شوق آوردم غمزههاي سحارت
تو شور عشقي و جو شنده در نهاد مني
من اشك شوقم و شويندة غبار توأم
تو اي كه ماية سرسبزي بهار مني
منم كه مرغ نوا سنج لاله زار توأم
بسياري از اهل سخن، تكرار را ماية ملال ميپندارند، ولي تكرار واژهها در شعر استاد، نهتنها ملال انگيز نيست بلكه چنان استادانه به كار رفتهاند كه به زيبايي و دلنشيني سخن، سخت افزودهاند:
نگاه شوخ تو با غمزهات قراري داد
كز آن قرار من اين گونه بيقرار توام
كس ماندگار نيست در ين دير گر چه من
ديدم بسي كه رفت كسي، ماند ناكسي
استاد اديب برومند، نمونة برجستهاي از چهرههايي پر بار و كم ادعاست و همان اندك حضور سبزش در انجمنهاي ادبي نيز صرفاً براي ارج نهادن به كوشش انجمن داراني است كه بار سنگين برپايي انجمنها را به دوش ميكشند و از اين رهگذر به زبان فارسي و فرهنگ پر بار ميهن خود خدمت ميكنند. دليل اين ادعا اين است كه كم كسي شاهد شعر خواني استاد در محافل ادبي بوده است.
مدعي را از سبك قدري است دعويها فزون
ورنه سنگين مايگان را ادعايي نيست، نسيت
آنچه گفته آمد، حاصل نگاهي گذرا تا صفحة75 به «پژواك ادب» بود. بررسي ديگر صفحات نيازمند فرصتي فراختر است. در پايان لازم به يادآوري است كه همگان، استاد برومند را داراي فضيلتهاي فراوان ميشناسند؛ از قبيل: خوش خطي، هنر شناسي،
كتابشناسي، قصيده سرايي، استواري در راه آرمانهاي ملي گرايانه و بسياري فضايل در خور ستايش ديگر؛ اما استاد در نشستهايي كه از فيض حضورشان بهرهمند بوديم، از غزلهاي ناب خود چيزي رو ننمودند. پس از چاپ «پژواك ادب» پيبرديم كه استاد در فن غزل هم سرآمد است و دست كمي از غزل سرايان نامآور ندارند. اين شمهاي بود از آنچه كه در اين اثر گرانسنگ در حد توان و بضاعت مزجات خود يافتم. عمر استاد دراز، تنشان سالم و افاضاتشان مستدام باد!
----------
برگرفته از روزنامه اطلاعات