درست است که زبان هر کشور و مردمی از آن همهی افراد آن ملت و قوم است و کسی نمیتواند خود را متولی زبان مردم بخواند. اما درست به نظر نمیرسد که تحصیلکردهها و روشنفکران هنجارهای نادرست مردم عامی و ناآشنا با ساختار و دستور زبان را الگوی خود قرار بدهند، که متاسفانه اغلب دیده میشود که چنین است.
«ه» ملفوظ و غیر ملفوظ در آوانگاری به لاتينی
معمولن هنگامی که ناگزیر از نوشتن واژهها و بهویژه نامهای فارسی به لاتینی هستیم، «ه» غیرملفوظ آخر کلمه را به اشتباه با «h» مینویسیم. Haleh, nameh, khameh درصورتیکه باید بنویسم: Hale, name, khame «h» را هنگامی از یاد نبریم که مینویسم: مِه، مَه، شه، ره، گَه gah, rah, shah, mah, meh
سؤال پرسیدن غلط است
بهگونهای فزاینده، بهویژه در رادیو و تلویزیون شنیده میشود که «میخواهم یک سؤال (پرسش) بپرسم» بهجای «یک سؤال دارم».
نام ویتامینها
نام ویتامینها را یا با الفبای فرانسه بیاوریم و یا انگیسی. اغلب حتا در رسانهها از پزشکان هم شنیده میشود که مثلن میگویند: «مصرف ویتامین آ و بی و ث خیلی ضروری است»!
دستشویی و توالت دستشویی و توالت (مستراح) را نمیشود داشت، اما به دستشویی و توالت میتوان رفت و حتما هم باید رفت!
شیر پرچربی، نه پرچرب
یکی از اصطلاحهای نادرستی که در سالهای اخیر، حتا بسیاری از تحصیلکردهها در به کار بردن آن تردیدی به خود را نمیدهند، همین اصطلاح نادرست «شیر پرچرب» است. برای اثبات نادرست بودن «شیر پرچرب» نیازی به اشارهی به قاعدههای دستور زبان فارسی نیست. اما به اشارهی به مهم ندانستن زبان چرا!
سیاه، نارنجی، زرد .... چند سالی است که بهجای اشارهی به نام نوشابهها، استفادهی از رنگ همهگیر میشود. حتمن دیری نخواهد گذشت که خوراکها و میوهها هم گرفتار چنین تساهلی از سوی ما بشوند و با رنگ و اندازه و مزه خوانده شوند. هندوانه را بزرگ بخوانیم و نارنج را ترش... آنهم در روزگاری که هرروز به زیرمجموعههای بیشتری نیاز داریم... به کودکانمان بیندیشیم و به عادتدادن آنها به درستدیدن، درستبرداشتکردن و به درستسنجیدن. بهکاربردن «جوجو» برای هر جنبندهی کوچک، به ذخیرهی واژگانی کودکان آسیب بسیاری زده است... و خودمان هم جانوران کوچک را اغلب نمیشناسیم...
واگیر، نه واگیردار
گاهی از برخی و حتا از تلویزیون اصطلاح غلط «واگیردار» را میشنویم.
درحالیکه بیماری میتواند «واگیر» باشد و نه «واگیردار».
همچنان که آدمی میتواند «باسواد» باشد و نه «باسواددار»!
و همچنان که نمیگویم: بانمکدار!
مثل این میماند!
یا بگوییم: «مثل این است» و یا «به این میماند».
و هرگز نگوییم: «مثل این میماند»!
خریدنی، نه قابلخریدن و گفتنی، نه قابلگفتن!
بهتر است به جای «قابلخریدن» و «قابلگفتن» بگوییم: «خریدنی» و «گفتنی».
و همینگونه در ترکیبهای دیگری از این دست...
سانتیگراد، نه درجهی سانتیگراد
بدون توجه به این که «گراد» همان «درجه» است، نگوییم، دمای هوا به ٢۵ درجهی سانتیگراد خواهد رسید. بگوییم، به ٢۵ سانتیگراد خواهد رسید.
این اشتباه یادآور «سنگ حجرالاسود» است.
و پیشنهاد میشود که نگوییم، مثلن «چهل درجه تب»، بگوییم «سه درجه تب»!...
مایع ظرفشویی و پودر رختشویی
به مایع ظرفشویی نگوییم «ریکا». «ریکا» نامی است که کارخانهای بر روی محصول خود گذاشته است.
همچنین است استفادهی از نام یکی از پودرها، برای نمونه «فاب» یا «تاید»، برای پودرهای رختشویی...
همچنین است «تافت» برای هرنوع افشانهی مو... و «پیف پاف» بهجای حشره کش...
همچنیبن است «علاءالدین» برای هر وسیلهی گرمازای دستی...
گرمایش، سرمایش، آمایش
معمولترین شیوهی ساختن اسم مصدر، استفاده از دوم شخص امر (زمان حال) است.
در چند سال گذشته «گرمایش» و «سرمایش» بهجای «گرماساز» و «سرماساز» و «آمایش» برای آماده کردن معمول شده است!...
کردن، انجامدادن، بنیادنهادن، بازکردن و ....، اما نه «زدن»
متاسفانه بهگونهای چشمگیر، فعل «زدن» جای برخی از فعلهای فارسی را میگیرد و احساس میکنی که کار دارد بهجایی میرسد که اگر نگویی: «فلانی یک کبابی و یا یک مدرسه زده است»، مخاطبت را با اشکال روبهرو میکنی!
این هنجار نادرست، بهویژه برای پیشههای گوناگون کاربردی گسترده یافته است. اما در موردهای دیگری نیز این ناروا به زبان فارسی تحمیل میشود. دریغ که چند روز پیش دوستی ادیب میگفت: «بیا یک شب شعر بزنیم مانند شاهنامهپژوهی خانم گیتی مهدوی و استاد جلیل دوستخواه»!
استادها، دهها، کردها، ....، اما نه «اساتید»، «دهات»، «اکراد»...
درحالیکه عربها از واژهی «چنگ» فارسی، به کمک دستور زبان خود، واژهی «تشنج» را میسازند و از «روزیک»، «رزق» را...، ما نکوشیم واژههای فارسی را به قاعدهی عربها جمع ببندیم. بگذریم از این که گاهی «دهاتها» هم شنیده میشود...
دزدان دریایی سیسیلی هم بههنگام پذیرفتن و گرفتن «رزق» (روزیک) از عربها، از آن بنابر قاعدهی زبان خود و نیاز خود «ریزیکو» را ساختند و اروپاییها از همین «ریزیکو»، «ریسک» را که امروز از زبان ما نمیافتد!...
انستیتو، نه «انیستیتو»
اغلب از همه و حتا از دانشآموختگان شنیده میشود که واژهای را که خود «انستیتو» نوشتهاند، «انیستیتو» میخوانند. این گروه بزرگ حتا در نامهای خاص خارجی نیز دچار همین نادرستی میشود. برای نمونه، نام «گیرشمن»، باستانشناس نامی فرانسوی را که در ایران به خاطر کاوشها و دستاوردهای ارجمندش در شوش و سیلک کاشان آوازهای بلند دارد، «گیریشمن» به تلفظ در میآورند.
پروفسور، نه «پُرفُسور»
عنوان و یا واژهی «پروفسور» اغلب به ناروا «پُرفُسور» خوانده میشود. حتا از سوی دانشآموختگان.
ترافیک
«ترافیک» (رفتوآمد) همیشه سودمند است. اغلب شنیده میشود که «ترافیک» را چیزی آزاردهنده میدانند. زیرا برداشتشان از «ترافیک» این است که خیابانی به سبب سنگینی رفت و آمد، سختگذر و یا حتا بسته است. در حالی که خیابان آکنده از ماشین این نگرانی را فراهم میآورد که فاقد «ترافیک» باشد!
گزارشها، نه «گزارشات»، سفارشها، نه «سفارشات» و دستورها و نه «دستورات»...
پیش از این هم گفته بودم که واژههای فارسی را با قاعدهی جمع مکسر عربی جمع نبنديم.
همچنین بهجای «سبزیها» نگويیم «سبزیجات» و بهجای «کارخانهها» نگويیم «کارخانجات»!
«گاهی» و نه «گاها»
بکوشیم بههنگام بهکارگرفتن واژههای عربی تا جایی که میتوانیم از تنوین استفاده نکنیم. اما از واژهی فارسی «گاه» به جای «گاهی» هرگز «گاها» درست نکنیم.
همچنین است واژههای غیرعربی لاتینی که گاهی با تنوین میآیند. مانند «تلفنا»!
بِلُک و نه بلوک
امروز انتظار میرود که دستکم تحصیلکردههای آشنا به زبانهای اروپایی واژهی «بلُک» (Block) را «بلوک» (blook) تلفظ نکنند. «بلُک» در بیشتر زبانهای اروپایی به معنی «قطعه» است: یک بلُک سیمانی، یک بلُک ساختمان... و در فارسی «بلوک» به ناحیهای متشکل از چند روستا گفته میشود.
ساختن
ناگفته پیداست که ساختن به معنی «درست کردن»، «آبادکردن»، «سامان دادن» و... است. پس شایسته است که بهجای «ویران ساختن»، «نابودساختن»، «پایمال ساختن» و... بگوییم «ویران کردن» و «نابودکردن» و «پایمال کردن» و...
چالش
چندی است که بیشتر در گفتوگوهای سیاسی، برای رساندن مفهوم «برخورد ناخواسته»، بهگونهای روزافزون، واژهی ترکی «چالش» به معنی «زدوخورد» و «جنگ» به کار میرود. پیداست که در اینجا پای واژهی ظاهرن فارسی «چالش» به معنی «همبستری» و «سیری ناپذیر در همبستری» و یا «چالش، چالیدن» به معنی «خرامیدن» و «راه رفتن با ناز و خودبزرگبینی» در میان نیست.
در، نه درب
یکی از واژههایی که میتوان بهآسانی کنارش نهاد، واژهی «درب» عربی (دروازهی فراخ، دروازهی دژ و شهر) است که اغلب بهجای «در» فارسی از آن استفاده میشود. بهویژه در جاهای همگانی. دیدم که بر در شیشهای پژوهشکدهی ادبی با بیسلیقگی آشکاری کاغذی چسباندهاند که بر روی آن با خطی بسیار بد و خام نوشتهاند: «لطفا درب را پشت سر خود ببندید».
بیدرنگ اندیشیدم که کار کار نگهبان پشت در است و نگران نشدم، اما اندوهگین شدم که رییس پژوهشکدهی ادبی روزی چند بار با این نوشته سینه به سینه میشود و به یاد نگهبانی خود نمیافتد...
شُکُلات، نه شوکولات. به شرط این که پای شکلات در میان باشد و نه آبنبات!
این بار تنها نادرستی تلفظ «شکلات» به صورت «شوکولات» مطرح نیست. تقریبن از همه، حتا از تحصیلکردههای دانشگاهی میشنویم که به انواع آبنبات پیچیده، با خاطری آسوده شکلات میگویند.
شاید این نادرستی شناخت چندان آزاردهنده نمیبود، اگر برای کودکانمان هر جنبدهی کوچک را کرم و هر رویندهی کوچک را علف نمینامیدیم و نمیخواندیم و تصور نمیکردیم که دندانمان را کرم خورده است!
جالب است که آذربایجانیهایمان جنبندههای کوچک را گرگ مینامند و مثلن میگویند که دندانشان را گرگ خورده است!
در اینجا نگرانی تنها برای زبان نیست، نگرانی برای صدها پدیدهی نو است که ما در اشارهی به آنها به نام گروه بسنده میکنیم. بیآنکه بیندیشیم که در جهانی که هر روز رویکرد بیشتر و دقیقتری به جزییات دارد، کار آموزش کودکانمان در نوجوانی و بزرگسالی دشوارتر میشود.
پُستِر، نه پوستِر
کم نیستند تحصیلکردههای دانشگاهی که با واژهی بیگانهی «پست» آشنا هستند، اما به «پُستِر» بهنادرست «پوستر» میگویند. متاسفانه حتا گاهی گویندگان و مجریان رادیو تلویزیون.
بیبندوباری دامنگیر نوشتن
یکی از از بداخلاقیهای آشکار نوشتههای فارسی مسالهی جدانویسی و یا سرهم نویسی است. واقعیت این است که هنوز هم با همهی کوششهایی که شده است، شیوهای درست و پذیرفتنی برای همگان پیدا نشده است. گروههای گوناگونی هر یک برای خود، درست و نادرست، برداشت و نظری دارند. باید گفت که معیاری هم برای سنجیدن و تقلیدکردن وجود ندارد.
در این میان نوشتههای فارسی از هنجاری شگفتانگیز رنج میبرند که در پیوند با برداشت هیچ گروهی نیست و تنها ناشی از بیبندوباری یکیک ما در نوشتن است! کم نیستند نوشتههایی که در آنها نویسندهای دستکم در شیوهی نگارش پیرو خودش باشد! به این ترتیب افزون بر دشواری ناتوانبودن در گزیدن مرجع تقلید، بار دیگری بر دوش نوشتهها سنگینی میکند. گویا خط فارسی نیاز به هیچ نوع احترامی ندارد.
یکی از آشکارترین نمونههای این نوع بداخلاقی و بیاعتنایی در بهکاربردن «می« برای استمرار و «ها» برای جمعبستن است. برخی هنوز باور ندارند که اگر مقلد گروهی نیستند، دستکم مقلد خود باشند! چنین و از این روی است که میبینیم، در محدودهی تنها یک سطر گاهی «می« و «ها» جدا نوشته شدهاند و گاهی سرهم. مثلن: «پرویز هنگامی که می نویسد هم میخندد و هم میگرید» و یا «پرویز نگاهی ویژه به خرسها و به مارمولکها دارد»!
پیداست که این بیبندوباری میتواند از نگاه خواننده دور نماند و او میتواند برداشتها و نگاههای نویسنده را هم دستخوش تلون ببیند.
سرانجام باید باور کنیم که دقت تنها در انحصار دانش ریاضی نیست و شامل حال نوشتن هم میشود.
در شگفت ماندم که در پشت پنجرهی داروخانهای خواندم:
«به یک بانوی دیپلمه مورد نیاز است»!
مگر داروسازها میتوانند در ساخت دارو بیبندوبار باشند و بههنگام ساخت دارو مواد را با سرتاس بسنجند؟!
مانده، خسته، مرده!
دیریست که دیگر ایرانی نمیتواند به «ماندهشدن» بسنده کند و بهجای آن «خستهشدن» (= آزردن، زخمیشدن، بیمارشدن) را به کار میبرد. مثلن با برداشتن یک هندوانهی بزرگ خسته میشود. یعنی زخمی و بیمار میشود! پشت خط تلفن هم زخمی و بیمار میشود. و از گفتن «دوستت دارم» هم!...
اما جالب است که اغلب زخمیشدن هم طبع حساس ایرانی را کفایت نمیکند. ناگزیر گاهی از «مردن» کمک میگیرد و کشت و کشتار:
از راه میرسد، هندوانهی سنگین را میدهد به دست کسی که در را به رویش باز کرده است و با شتابی که حتا زبانش را بند میآورد، میگوید: «بگیر که مردم»!
ایرانی از عشق میمیرد، از بیپولی میمیرد، از انتظار او نیمهجان میشود و بعد میمیرد...
و جالب این که «از خنده میمیرد»!
اما فاجعه اینجاست که کسی این «مردن»ها را جدی نمیگیرد و برای «مرحوم» تره هم خرد نمیکند!
البته در ایران رسم نگاه با تساهل و تسامح به مردهها و بخشیدن عمر آنها و بذل و بخشش از نوع شگفتانگیزی هم معمول است. به کسی برای درگذشت عزیزی تسلیت میگویی، میگوید: «عمرش را بخشید به شما»! او حتا یک لحظه از این تعارف خجالت نمیکشد و یا یک لحظه فکر نمیکند که اگر برای مرحوم عمری باقی مانده بود خودش مصرفش میکرد. حتا بههنگام بخشیدن عمر، یک لحظه فکر نمیکند که چند لحظه پیش تعریف کرده است که چهگونه برای زنده ماندن آن مرحوم تلاش کرده اند و بیچاره دیگر توان زندهماندن را نداشته است!...
انجامدادن یا رسیدگیکردن، اما نه ترتیبدادن!
پیداست که در کنار زبان ادبی و فاخر هر ملتی زبان کوچه و بازار هم حضور دارد. اشکالی هم ندارد.
این هم پیداست که واژههایی از زبان کوچه و بازار به مرور به زبان ادبی و فاخر رخنه میکنند و جامیافتند و سبب بارورشدن زبان میشوند. بسیاری از اصطلاحها و واژههای ضروری زبان امروزی ما را مردم عامی ساختهاند و کار فرهنگستان کُند ما را آسان کردهاند. برای نمونه تنها در پیوند با ماشین: «جعبهدنده»، «فرمان»، «سپر»، «سگدست»، «یاتاقان»، «بستنیخوری»، «میل لنگ»، «پروانه» و...
و از روزی که فرهنگستان اول در خردادماه ١٣١۴ تاسیس شد تا کنون، دستاورد کوچه بیشتر از فرهنگستان بوده است... و سپاس زبان کوچه را...
و پیداست که در این میدان، میدانسالاری کوچه همیشه نمیتواند سودمند باشد.
دوست نازنینم پانویس، که خود دبیر زبان است، گفت: «اگر چنین باشد چه میشود»؟...
برداشت سادهی من این است که زبان نان شب است. یعنی برآورندهی نیازی ناگزیر. البته اگر سیر باشیم، گوهری هم هست برای آویختن از گردن و نشاندن بر سینه...
پخت نان قاعده و قانون دارد. نه نان سوخته گوارا است و نه نان خمیر. نانی که سوخته و خمیر نیست، بیات هم که باشد میتوان خوردش...
ما با زبان خودمان را تفهیم میکنیم و با زبان اندیشهای خردمندانه را برای رستگاری همزبانانمان به آنها منتقل میکنیم. پیداست که هرچه قدرت انتقال بیشتر باشد، امکان فراهمآوردن تفاهم نیز بیشتر است...
و زبان خام ما را از هم دور میکند و ناخواسته از باروریمان میکاهد. بلاتکلیف میمانیم که کسی مانده است، خسته است و یا مرده است...
و نمیدانیم که سخنی را بهشوخی میشنویم و یا بهجد.
آن هم در روزگاری که تفهیم و تفاهم، با انفجار پرسشها و پاسخهای مادی و عاطفی، روزبهروز دشوارتر میشود.
همین است که گاهی سخن از زبانی جهانی، مثلن اسپرانتو، میرود. ما امروز نیاز به درک بیدرنگ داریم، تا ارسال مثل و استعاره. شعر نو هم برآیند همین نیاز بود...
در این میان جای تاسف بسیار است که گاهی – نه، روزافزون – میبینیم که واژهها و اصطلاحهای ناهنجار کوچه، کاربردی گسترده پیدا میکنند و رویارویی دانشآموختگان نیز انفعالی است.
برای نمونه فعل مرکب «ترتیبدادن» ... که معنایی رکیک نیز دارد...
چند سالی است که این فعل کاربرد پیدا کرده است. این فعل صرفنظر از ساختار بیقاعده و قانون، دارد کمکم قائممقام چند فعل میشود...
نخست فکر میکردم میتوان به آن ایرادی نداشت، چون از زبان کوچه برآمده بود و به حرمت زبان کوچه، میتوانست وجاهت . جایگاهی داشته باشد...
اما امروز بهگونهای روزافزون میبینم که دارد در زبان تحصیلکردهها و مسوؤلان بلندپایه جاخوش میکند...
همه در حال ترتیبدادن هستند!
ای امان!
یاد یزدیهای شیرینسخن میافتم با انجامدادنشان!
هر از گاهی یا گهگاهی؟
در سال ١٣۴٢ سازمان کتابهای جیبی کتابی منتشر کرد به نام «لبهی تیغ» از سامرست موآم که مهرداد نبیلی آن را ترجمه کرده بود و در زمان خود از ترجمهی فاخری برخوردار بود. من باخواندن این کتاب چنان شیفتهی آن شدم که بلافاصله به تقلید از راهی که «لاری» شخصیت اصلی داستان پیموده بود پرداختم و شاید هنوز هم مقلد این راهم...
در این کتاب مهرداد نبیلی همواره از اصطلاح «هر از چندی» و «هر از گاهی» استفاده کرده بود که مرا به دل نشست. من از آن روزگار بهگونهای ناخودآگاه و بدون توجه به درستی و نادرستی ساختار دستوری آن از آن سود جستهام و همچنان میجویم.
امروز نامهای داشتم از استاد نامدار سخن دکتر جلیل دوستخواه که آن را در اینجا میآورم:
«شما در رونوشتها نکتههای زبانی چشمگیری را مطرح و دربارهی آنها روشنگری میکنید. از سوی دیگر دیدم در «سیمرغ [i][i]» ترکیب به باور من بدترکیب «هر از گاهی» را به کار بردهاید. کاربرد این ترکیب پیشینهی درازی ندارد و من نمیدانم نخستین بار چه کسی و بر چه پایهای آن را به کار برد که بسیار زود هم رواج یافت و همگانی شد. اما هنوز که هنوز است، ساختار این ترکیب بر من روشن نیست و من هیچگاه آن را به کار نبردهام و بهجای آن «گاهی» یا «گاهگاه» یا «گاهگاهی» یا «گهگاه» یا «گهگاهی» یا «هر چندگاه یک بار» مینویسم».
«خواهشمندم اگر توجیه ساختاری برای کاربرد «هر از گاهی» دارید، مرا هم از آن آگاه فرمایید».
اعتراف میکنم که با خواندن یادداشت استاد یکه خوردم. بیش از شش ساعت از درهای بسیاری درآمدم و توجیحی نیافتم جز همان برداشتی که از نخست داشته ام:
«هر از گاهی» میتواند قید استمراری باشد. برای نمونه:
در برلین گاهی زمین میلرزد. نه همیشه. گاهی. و ممکن است مدتها و دههها زلزلهای پیش نیاید. اما در بم هر از گاهی (بهطور مستمر) زلزله میآید. یعنی بم زلزلهخیز است.
ظاهرن این اصطلاح همان است که ابوالفضل بیهقی بهصورت «گاه از گاه» میآورد: منوچهر بن قابوس «مردی که وی را حسن محدث گفتندی نزدیک امیرمسعود فرستاده بود، تا هم خدمت محدثی کردی و هم گاه از گاه نامه و پیغام آوردی و میبردی».
خواهشن هم مانند گاهن نادرست است
متاسفانه مانند «گاهن» کاربرد «خواهشن» هم روزافزون شده است. تنوین عربی را نمیتوان برای واژههای فارسی به کار برد.
تیرانداختن، نه تیراندازیکردن
شایسته است که بهجای «تیرانداختن» تا میتوانم از ترکیب نهچندان درست «تیراندازی» استفاده نکنیم. پیداست که میدانم که «تیراندازی» در زبان فارسی برای خود جایی بازکرده است.
بگذریم از این که مرحوم ناصرالدین شاه معمولن در شکار تفنگ میانداخت.
بِتُن، نه بوتون
از کارگران سادهی ساختمانی که نمیدانند که بِتُن واژهای فارسی نیست، انتظار نمیرود که به این واژه بهنادرست «بوتون» نگویند. تحصیلکردهها و مهندسان و معماران چرا؟...
ساندویچ میکِر
شگفتانگیز است که فارسی را شیرین میخوانیم و قندش را به بنگاله میفرستیم و خود با تسامح بنیادش برمیاندازیم.
چندی پیش از دخترکی چهاردهساله پرسیدم که شام چه خورده است. در پاسخ بیدرنگ گفت: «ساندویچ میکِر»!
یک لحظه گیج شدم، تا دریافتم که او ساندویچی خورده است که با «ساندویچ میکِر» درست شده است!
لابد که او از مامانش پرسیده است که شام چه دارند و او نیز پاسخ داده است: «ساندویچ میکِر»!
مشما (مشمع)
«مشمع» پارچهای است موماندود که در گذشته مصرفی بهداشتی داشت و همراه دارو بر روی پوست چسبانده میشد. امروز این هنجار بهکلی منسوخ شده است. در همین روزگار گذشته از پارچهای با اندود پلاستیک در قنداق بچه استفاده میشد تا رطوبت به بیرون قنداق رخنه نکند و پدر و مادر چند ساعتی، بهجای کودک، نفسی راحت بکشند! بعدها با پیدایش پوشک و همانندهای آن، این هنجار نیز منسوخ شد و این نوع پارچهی بهاصطلاح «مشمع» بیشتر برای سفره و رومیزی معمول شد، تا تاب چرک را بیاورد و از بار گران بانوی خانه دار بکاهد!
اما، اینک این «مشمع» که لابد نامش را از پارچههای شمعاندود روزگاران بسیار دور دارد، با تلفظ تازهی «مشما» کاربرد تازهای پیدا کرده است که حتا تحصیلکردههای دانشگاهی حاضر به صرفنظرکردن از آن نیستند! «مشما» یعنی هر نوع کیسهی پلاستیک!
دیروز میهمانی داشتم دانشگاهی و فرهیخته. او هنگام خداحافظی از همسرم «مشما»یی خواست برای گذاشتن چند کتاب در درون آن!
پس از رفتن میهمانم، با خودم فکر کردم: عجب داستانی دارد این مشمع!...
کاندیدا، نه کاندید
شایسته است که در استفاده از واژههای بیگانه نیز اندکی دقیقتر باشیم. بهویژه هنگامیکه معنای واژهای با اندکی دگرگونی کاملا از منظور ما فاصله میگیرد.
«کاندیدا» یعنی داوطلب، خواستار (داوطلب انتخابشدن به مقامی معین) و «کاندید» در لاتینی و فرانسه یعنی سادهدل (بیشتر با معنایی منفی، مانند نادان و سادهلوح).
اغلب دیده میشود که بهجای «کاندیدا» گفته میشود «کاندید» و در زبان فارسی واژهی «کاندید» با معنای حقیقی خود اصلا کاربردی ندارد.
بنابراین کاربرد «کاندید» بهجای «کاندیدا» میتواند برخورنده باشد!
بهتر نیست که بهجای «مابین»، «از بین» و «در این اثنا»
بگوییم:
«در میان» و «در این میان»؟
ورزشگاه، نه مجتمع ورزشی!
بهتازگی با فراوانشدن ورزشگاهها، نام «مجتمع ورزشی» بر آنها نهاده میشود. با برداشتی نادرست از «مجتمع». گویا منظور «مجموعه» است. شایسته است که به «ورزشگاه»، واژهی زیبای فارسی، بسنده کنیم و در این اندیشه نباشیم که اصطلاح «مجتمع» کیفیت ورزشگاهمان را بالا میبرد!
«مجتمع مسکونی» نیز داستانی است از این دست است. گویا تا پیداشدن نامیدرخور، «سرای» کفایت نمیکند! مثلن «سرای گلستان»!
کردها، لرها، ترکها، نه اکراد، الوار، اتراک
شایسته است که برای جمعبستن نام این قومها همواره از نشانهای فارسی استفاده کنیم. جمع مکسر برای واژهها و نامهای عربی است و در زبان عربی. بهتر است حتا بهجای «اعراب» بگوییم: «عربها»...
این اصطلاح «مورد» هم از آن موارد است!
خیلی کم پیش میآید که ما ناگزیر از بهکاربستن واژهی عربی «مورد» باشیم. اما اغلب دیده میشود که برخی این واژه را بیآنکه نیازی باشد به کار میبندند. برای نمونه:
«مورد استفاده قرار داد» . بهجای «استفاده کرد».
«مورد عفو قرار گرفت». بهجای «بخشیده شد».
«مورد دلخواه». بهجای «دلخواه».
«مورد ستایش قرار گرفت». بهجای «ستوده شد».
«مورد استقبال قرار گرفت». بهجای «استقبال شد».
«مورد نوازش قرار گرفت». بهجای «نوازش شد».
مگر بهجای «بوسیده شد» میگوییم:
«مورد بوسیده شدن قرار گرفت»!
و یا بهجای «کله پاچه خورده شد» میگوییم: «کله پاچه مورد خوردن قرار گرفت»!
کاربرد نادرست اصطلاح نادرست «حیات وحش»
این که اصطلاح «حیات وحش» ساختاری درست ندارد، بماند. اما همین اصطلاح نادرست هم اغلب در برنامههای تلویزیونی نادرست به کار گرفته میشود.
برای نمونه:
«شکار غیرقانونی حیات وحش»!
«آزار حیات وحش»!
«محیطبانها دو نفر را که در حال شکار حیات وحش بودند، دستگیر کردند»!
«با شکار بیرویهی حیات وحش نسل برخی از جانوران در حال انقراض است»!
شگفتانگیز است که در سازمان رادیو تلویزیون کسی به این کاربرد نادرست اعتراض نمیکند. گویا نه مترجم یا نویسنده به معنی درست «حیات وحش» کاری دارد، نه ویراستار، نه تهیهکننده و کارگردان و نه گوینده. شنوندگان و بینندگان هم بیشتر متوجه بازیگوشیهای شیرین بچهشیرها در کنار مادرشان هستند، تا زبان مادری خود و قند پارسی!
بدبختانه نمیدانم، شوربختانه یعنی چه!
خواهش میکنم، هرکس که میداند که «شوربختانه» یعنی چه، مرا هم در جریان بگذارد!
نرخ بیکاری یا میزان بیکاری؟
هرچه فکر کردم که «نرخ بیکاری» یعنی چه، بهجایی نرسیدم. آیا نباید بگوییم: «میزان بیکاری»؟
بیکاران همین جوری هم «نرخ» خیلی از چیزها را نمیدانند! چرا دیگر به دمشان جارو میبندیم؟
ظرف رویی، نه روحی!
«روی» فلزی است به رنگ خاکستری متمایل به آبی که با آلیاژی از آن ظرفهای گوناگونی نیز میسازند. آلیاژ روی و مس همان برنج است و روی و آهن همان فلزی است که حلبی خوانده میشود.
ظرفهای آلومینیومی هم بهاصطلاح «رویی (رویین)» نامیده میشوند. اما متاسفانه دیده میشود که نهتنها مردم عامی، بلکه تحصیلکردگان و حتا آنان که فیزیک و شیمی خواندهاند، به تقلید از مردم عامی ظرفهای رویین و یا آلومینومی را «روحی» مینامند! حتا نخست وزیری در مصاحبهای گفت: «من در نوجوانی روحیفروشی میکردم».
پیشاپیش میدانم که برخی خواهند گفت که مانعی ندارد و مردم سازندهی واژها هستند. من هم پیشاپیش میگویم که اینان درست میگویند. به شرط این که تساهل و تسامح را در اسم معنا هم بپذیرند که نمیپذیرند. از آن میان واژهها یا اصطلاحهای «قول»، «آبرو»، «آزادی»، «قانون»، «کرامت انسانی»، «مهرورزی»، «نشاط»، «مردمسالاری» و مانند اینها را!..
لازم به یادآوری است!
مجریان برنامههای رادیو تلویزیون اغلب بهجای «یادآوری میشود»، میگویند: «لازم به یادآوری است». نیاز به آگاهی چندانی در زمینههای دستوری نیست، تا بدانیم که ساختار این جمله درست نیست. توجه به معنی واژۀ «لازم» برای پیبردن به نادرستی این جمله کفایت میکند!
آذری ترکی نیست و ترکی آذری نیست
بیدقتی در استفاده از واژهها و اصطلاحها دامنهای چنان گسترده یافته است که گاهی ما توانایی گفتوگویی علمی را نمییابیم و تازه خشمگین هم میشویم! گاهی حتا با آمیختن دشواریها با یکدیگر، ندانسته به آرمان خود آسیب میزنیم.
پیداست که اگر ما مرغ عشق را بلبل بنامیم، نه مرغ عشق بلبل میشود و نه بلبل مرغ عشق! از این روی شایسته است که دستکم پرندهشناسان در نامیدن پرندهها دقیقتر باشند...
«آذری» یعنی منسوب به آذربایجان و نام زبان کهن مردم آذربایجان و یکی از لهجههای ایرانی است که امروز نیز در برخی از جاهای آذربایجان ایران و جمهوری آذربایجان به آن سخن میگویند. مانند «تاتی». لهجهی «آذری» چون نزد مردم کوهنشین مانده است به زبان پهلوی نزدیکتر است و بسیاری از واژههای کهن ایرانی که امروز از یاد رفته اند، هنوز در این لهجه برجای ماندهاند.
مولوی در ملمعات خود دارد:
«اگر تات، ساک، رومساک وگر تورک زبانی، بیزبانی را بیاموز»
بنابراین اینکه برخی از مردم، حتا دانشمندان بهاصطلاح قومشناس، زبان ترکی مردم کنونی آذربایجان را با پافشاری «آذری» مینامند، راه درستی نمیروند. «آذریزبان» تقریبن تنها در روستاهای کوهستانی آذریایجان داریم. اما «ترک» در سراسر ایران.
مقایسهای (یا سنجیدنی)، نه تطبیقی!
معمولا دو موضوع را باهم مقایسه میکنیم (یا میسنجیم). بنابراین شایسته است که بگوییم: ادبیات (ادب) مقایسهای و نه تطبیقی. و همینگونه در دیگر زمینهها...
ناهار نهار نیست
بهتر است که بهجای «ناهار» نگوییم «نهار».
«ناهار» (ناآهار) به معنی بیخورش است.
فردوسی میفرماید:
اگر چند سیمرغ ناهار بود تن زال پیش اندرش خوار بود
«ناهار» غذای وسط روز است. در گذشته ایرانیان به غذای روز توجه چندانی نداشتند.
اما «نهار» واژهی عربی است به معنای روز. لیل و نهار یعنی شب و روز.
احقاق حق و مسبوق به سابقه
«احقاق» یعنی به حق رسیدن و جز این. «مسبوق» یعنی سابقهدار. بنابراین شایسته است که از بهکاربردن دو اصطلاح بالا پرهیز شود. همانگونه که «سنگ حجرالسود» درست نیست.
آثار باستانی، تاریخی و یادمانی
گاهی دیده میشود که اصطلاحهای «آثار باستانی، تاریخی و یادمانی» بهجای یکدیگر به کار گرفته میشوند.
استفادهی نادرست از نامها هم به وجاهت مفاهیم آسیب میزند و هم از فخر زبان میکاهد و هم ما را در تشخیص و تمییز ارزشها ناتوان میکند.
از آغاز پرداختن با تاریخ به روش علمی و نو، پیش از اسلام را دورهی باستانی نامیدهایم و تقریبن همه به این اصطلاح خوگرفتهایم. بنابراین تخت جمشید و آرامگاه کورش بزرگ در پاسارگاد و تندیس بلندبالای شاپور در غار شاپور آثاری باستانی هستند. و میدان نقش جهان در اصفهان و مسجد وکیل در شیراز و برج طغرل در ری آثاری تاریخی.
اما آرامگاه فردوسی در توس و آرامگاه ابن سینا در همدان نه باستانی هستند و نه تاریخی. این آرمگاهها یادمانهایی هستند برای دو شخصیت تاریخی.
متاسفانه گاهی دیده میشود که سازمانهای دولتی و بنگاههای گردشگری نیز در جزوههای راهنمای خود باور چندانی به تفکیک این اصطلاح ندارند. و برای نمونه آرامگاه کمالالملک در نیشابور را اثری باستانی و تاریخی مینامند. رفتهرفته مردم عامی نیز در تشخیص تفاوت درمانده میشوند.
البته پیداست که هر اثر باستانی، اثری تاریخی نیز هست و فراوانند در میان آثار باستانی و تاریخی، آثار یادمانی...
خودکشی کردن و دست به خودکشی زدن
اغلب و بسیار احساس میکنیم که در نوشتهها و در گفتهها، میان «خودکشی کردن» و «دست به خودکشی زدن» فرقی گذاشته نمیشود. در حالی که تفاوت این دو مانند تفاوت نیستی و هستی است!
دستکم از دقت در اینباره صرفنظر نکنیم.
امروز در جایی خواندم که کسی برای سومین بار خودکشی کرده است و هر بار همسرش او را نجات داده است! پیداست که او هر بار که خودکشی کرده است، بهکلی نمرده است!
بهتر نیست که بگوییم، او سه بار دست به خودکشی زده است؟
بکوشش : پرویز رجبی
دیدگاهها
امروز بزرگترین آلاینده زبان پارسی رسانه های دیداری و شنیداری دولتی و گویندگان کم دانش آنهاست .
هنگامی که زیر نویس های کاریز ( کانال ) شش را می نگرم ، می بینم که بیشتر واژگان آن تازی است تا پارسی ، وازگانی چون ک
مذاکرات بجای گفتگوها
معاهدات بجای پیمان ها
مقاومت بجای پایداری
جلسات بجای نشست ها
تجارت بجای بازرگانی
وهزاران هزار واژه تازی ، ترکی و فرنگی بر سر شنودگان و بینندگان ایرانی آور می شود .
بیایید با جان و دل نگاهبان زبان پارسی پاک باشیم و در این روزگار پرشتاب و شوم برای زبان پارسی ، این کهن نماد آریایی نخست خود را دگرگون و سپس دیگران را بدین گنج شایگان برانگیزیم . سپاس