شبيخون زدن رستم به ايوان افراسياب
اي فرزند! رستم ، منيژه را با بار و بنه به اشكش سپرد تا او را هرچه زودتر در مرز ايران به مرزبانان ايراني برساند . و خود شب هنگام ، زماني كه همه در خواب بودند با هفت دلاور ديگر به كاخ و ايوان افراسياب حمله برد . رستم همچون شير ژيان دست زد و قفل و بست در را با يك فشار از هم گسست . در كه باز شد ، برق شمشير يلان در تاريكي شب درخشيد ، از آن سو آواي بگير و ببند قراولان بلند شد ، هر كس كه نزديك مي شد سر از تنش جدا مي كردند و به خاك مي افتاد . رستم در دهليز آواز داد .
اي توراني :« خواب خوشت ناخوش باد ، كه تو درگاه مي خوابي و بيژن در چاه ، برخيز كه بند و زندانت را شكستم و دامادت بيژن را رها كردم ، رزم و خونخواهي سياوش بس نبود كه كين خواهي بيژن را بر آن افزودي .» بيژن نيز خروشيد : اي بد گهر خرفت ، مرا چون سگ بستي و در چاهم افكندي پس اكنون دست گشاده ام را ببين كه شير هم حريفش نخواهد بود . افراسياب چون اين سخنان را شنيد از بيم و اندوه جامه بر تن دريد و فرياد زد : مگر رزم آوران در خوابند . راهها را بر آنها بگيريد و نابودشان كنيد . اما آن دلاوران هر كه را بر سر راهشان مي آمد ، از شمشير گذراندند و كاخ را بر هم زدند . افراسياب كه وضع را چنين ديد از بيم جان از كاخ گريخت . آنگاه تهمتن وارد كاخ شد و با يارانش آنچه گنج و دينار و اسب گرانمايه با زين زرين بود از ايوانش برداشتند و به سوي لشكريان تاختند رستم پيامي هم براي سپاه فرستاد كه بي درنگ آماده رزم شوند چه بي گمان افراسياب با لشكري انبوه حمله خواهد كرد .
هنگامي كه رستم به لشكرگاه رسيد آنها را با شمشيرهاي كشيده ، آماده جنگ يافت و منيژه را نيز آسوده درون خيمه ديد كه پرستاران كمر به خدمتش بسته بودند.
آمدن افراسياب به رزم رستم
اي فرزند! با برآمدن خورشيد ، شهر توران به جوش و خروش درآمد . سواران و كمر بستگان افراسياب به درگاهش آمدند و صف بستند ، سپهداران سرافكنده از ننگي كه بر آنها رفته بود ، با دلهاي پر از كينه ايرانيان آماده جنگ شدند افراسياب نيز بر آشفته چون پلنگ به آراستن لشكر پرداخت . چپ سپاه را به پيران و راست را به هومان سپرد و گرسيوز و شيده را نيز در فلبگاه گماشت و به پيران دستور داد تا كوس و ناي جنگ بنوازند . از سوي ديگر ديده بان به رستم خبر داد گرد و خاك سوران توران ، زمين و آسمان را سياه كرده است . رستم باكي به خود راه نداد ، آماده كارزار شد .
نخست منيژه را با بنه به سوي ايران فرستاد آنگاه به آراستن لشكر پرداخت. راست سپاه را به اشكش و گستهم و چپ را به زنگنه و رهام سپرد و خود با بيژن در قلب سپاه قرار گرفت . رستم پس از آنكه گرداگرد سپاهش را گشت و همه را آماده رزم ديد رخش را برانگيخت و تاخت تا به نزديك افراسياب رسيد پس فرياد برآورد : اي شوريده بخت اين چندمين بار است كه به جنگ من ميآيي و هر بار چون روباه مي گريزي اينك خوب مي داني كه اين بار از رستم رهائي نخواهي داشت . به انبوهي سپاهت مناز كه شير از يك دشت گور نمي هراسد و هزاران ستاره نور يك خورشيد را ندارند . شاه سبكسري چون تو مباد كه پادشاهي را بباد دادي .
افراسياب با شنيدن اين سخنان بر خود لرزيد و برآشفته بر سپاهيانش فرياد زد : اينجا جاي بزم و سور نيست ، بكوشيد و جهان را بر اين بدانديشان تيره كنيد ، من پاداش رنج شما را با گنج خواهم داد . آنگاه خروش كوس و شيپور برآمد و دو سپاه بر يكديگر تاختند . بانگ سواران برخاست و تيغ و شمشير در هوا درخشيد و تگرگ گرز بر كلاه خودها و جوشن ها باريدن گرفت . رستم از قلب سپاه با گرز گاوسارش پيش آمد و به هر سو تاخت و سپاه بزرگ تو ران را از هم پراكنده كرد . و آنها را چون برگ درخت بر زمين ريخت . يلان ايران نيز هر يك كينه خواه و تيز چنگ بر دشمن تاختند و رزمگاه را درياي خون كردند ، دليران توران همه نابود شدند . افراسياب كه بخت را برگشته و درفش را سرنگون ديد بر اسب تازه نفسي سوار شد و همراه با بازمانده سپاهش ، ناكام به توران گريخت . رستم تا ده فرسنگ از پي آنها تاخت و گرز و تير بر سرشان باريد . آنگاه به رزمگاه باز آمد و با غنائم بسيار و هزاران اسير جنگي ، پيروز به سوي ايران آمد .
چون خبر پيروزي رستم و آزادي بيژن به خسرو رسيد به نيايش جهان آفرين ايستاد . شهر غرق در شور و شادماني شد ، طبل و شيپور پيروزي به صدا درآمد و گروه گروه به پيشباز جهان پهلوان رفته و بر او درود گفتند . سپس همگي به درگاه شاه آمدند . كيخسرو به پيشبازشان شتافت ، رستم را در بر گرفت و هنر و پيروزيش را ستود . تهمتن نيز دست بيژن را گرفت و او را به شاه و پدرش گيو سپرد . كيخسرو به رستم گفت :
سرت سبز باد و دلت شادمان
كه بي تو نخواهم زمين و زمان
خوشا بحال ايران و فرخ بخت من كه پهلواني چون تو داريم . اي فرزند! كيخسرو دستور داد تا بزمي بيارايند و خاني بگسترند پس طبقهاي مشك و گلاب پيش آوردند و همگي به خوردن و نوشيدن پرداختند . سحرگاهان رستم اجازه بازگشت خواست . شاه دستور داد تا خلعت گرانبهايي براي رستم پيش آوردند و رستم نيز به هر يك از بزرگان هديه اي پيشكش نمود و بر شاه آفرين كرد پس راه سيستان را در پيش گرفت .
آنگاه شهريار بر تخت نشست و بيژن نزد او آمد . كيخسرو پرسيد داستان تو چه بود ؟ بيژن داستان خود را از روزگار سخت بند و زندان و درد و رنج منيژه همه را بازگفت . دل شاه از شنيدن آنچه بر آن دختر تيره بخت گذشته بود ، به درد آمد و دستور داد تا جامه هاي ديباي زربفت و گوهر نشان و تاج و دينار و كنيز و غلام و فرش و آنچه لازم بود آوردند و آنها را به بيژن سپرد و به او گفت : اينها را به منيژه بده و بخاطر رنجي كه از تو بر او رسيده از اين پس در آسايشش بكوش و جهان را با او به شادي بگذران .
دیدگاهها
اگر اینطور است،پس چرا یونانیان خرده نمیگیرید که هومر و ایلیاد را نوشته اند؟
اتفاقا این اعراب بودند که با نابودی کتاب ها، تمسخر بی دلیل ایرانیان و... میخواستند عقده خود را برطرف و خیالبافی فکر کردند ایران را تحت تملک خواهند داشت
در ضمن درباره ی بخش تاریخی شاهنامه چیزی شنیده ای؟
شاهنامه ژرف ترین و درست ترین تاریخ جهان است .
تو این را دروغ و فسانه مخوان / بیکسان روشن زمانه مدان
ازو هرچه اندر خورد با خرد / دگر بر ره رمز معنی برد
بهتر است ما شاهنامه بخوانیم و سپس به داوری بپردازیم . شما اگر دیباچه شاهنامه را خوانده بودید چنین داوری نمی کردید .
یکی نامه بود از گه باستان / فراوان بدو اندرون داستان
درون مایه ی شاهنامه تاریخ رسمی ایران و جهان است و از فردوسی نیست . فردوسی تاریخ راستین ایرانیان را با گفتار شورانگیز و ستایش برانگیز خود بپیوند در آورده است.
پیشنهاد می شود کتاب :
تاریخ و تمدن ایران کهن - نوشته هوشنگ طالع
زندگی و مهاجرت آریاییان - نوشته فریدون جنیدی
را بخوانید.
پیروزی ملت ایران بمانند دیگران نه در جنگ و خونریختن بلکه در فرهنگ است .
پیروز باشید
یه چیزی رو شما یادت رفته شاید فردوسی مورخ نباشه اما کسی بوده که زبان پارسی رو تا حالا و تا ابد زنده نگه داشتهبه گفته خودش
بسی رنج بردم در این سال سی/عجم زنده کردم بدین پارسی
اگر ما نظام الملک ها نداشتیم اگر فردوسی ها نداشتیم هم اکنون مانند مصر فرهنگ خود را فراموش کرده و ...
مرجع و منبع خود را در انسان هایی مانند خواجه نظام الملک و عبید الملک کند ری بیابید اگر نمی خواهید تحقیق کنید اگر فرزندتان کلاس هشتم است میتوانید کتاب اورا مطالعه کنید.
عزیز دل شما لطف کن که برو کتب تاریخی رو بخون و با شاهنامه تطبیق بده.میفهمی که همش تاریخیه ن افسانه و حماسه ی خیالی.فردوسی بدون شک یکه تاز میدان حماسه و شاعریه که این وقایع رو با زبانی رسا و زنده و شورانگیز بیان کرده
پس از سقوط دولت ساسانی سهچهار قرن مبارزهی ایرانیان برای بیرون راندن تازیان، گاه مانند قیام ابومسلم و بابک از اسفار و مرداویج کمابیش با شکست روبرو گردید و گاه به تشکیل حکومتهای غیر مستقلی چون: طاهریان و نیمه مستقلی چون: سامانیان انجامید و گاه اگر در مورد آل بویه ایرانیان بغداد را هم گرفتند و بر خلیفهی عباسی جز عنوان امیرالمؤمنین چیزی باقی نگذاشتند، کوشش مهمی در زمینهی زبان و فرهنگ ملی که مهمترین نشانههای استقلال ملی هستند، از خود نکردند. و دیگر اینکه ایران را مانند املاک شخصی میان فرزندان خود تقسیم کردند. تنها در این میان، سالهای حکومت یعقوب لیث (247.265 هجری) استثنا بود که آن هم، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
از اواخر سده چهارم به بعد نیز ایران عملاً به دست قبایل ترک و سپس مغول افتاد. از سوی دیگر دین جدید که در تحت شعار امت اسلامی، فرهنگ و ملیت عربی را تبلیغ میکرد، ضربههای شدیدی بر اندیشههای ملیگرایی در ایران فرود میآورد. و بعد هم تصوف با تبلیغ اندیشهی جهانمیهنی خود دست کم در زمینهی تضعیف اندیشههای ملی در ایران کمک شایانی کرد. در یک چنین جبههی از هم گسیختهای است که فردوسی به عنوان آخرین مدافع ملیت ایرانی قد علم میکند و با ایجاد شاهنامه آنچه را که نیزهی سرداران و قلم شعوبیان از انجام آن عاجز ماند، صورت عمل میبخشد. ملتی که هویت خویش را از دست داده بود و نگران و سرگردان، میرفت تا در یک جهان چند ملیتی به کلی متلاشی گردد، ناگهان شناسنامه خود را بازیافت.
فردوسی با آفرینش شاهنامه رشتهی از هم گسیختهی ملیت ایرانی را از نو گره زد. از آن پس صدها بد حادثه و آشوب زمانه بر ما گذشت. نام بچهها و کوچههایمان هم عوض گشت، ولی هویت ایرانی خود را همچنان نگهداشتهایم و این را تا حدود زیادی مدیون شاهنامهایم.
به قول ملکالشعرا بهار:
آنچه کورش کرد و دارا، وآنچه زردشت مهین
زندهگشت از همّت فردوسیِ سحرآفرین
#فرهادبشیریان