دكتر ذبيحالله صفا
بر اثر حاجتي كه خلفاي بغداد و رجال ايراني آنان به پزشكان حاذق داشتند، اطباي گُنديشاپور را از اواسط قرن دوم هجري به پايتخت جديد حكومت اسلامي منتقل كردند. اين پزشكان كه غالباً حوزه تدريس در گنديشاپور داشتند، بعد از انتقال به بغداد حوزه درسي خود را نيز بدان شهر منتقل ميكردند و از اين راه به پايتخت حكومت اسلامي يك نوع مركزيت علمي ميبخشيدند. از نخستين مؤلفان و معلمان علم طب در بغداد، جورجيس بن بختيشوع و يوحنا ابن ماسويه گنديشاپوري و بعضي ديگر از همشهريان آنانند كه طب را بنا بر روش گنديشاپور تدريس و تعليم ميكردند و بعد از اين دسته دور تعليم و ترجمه و تأليف به افرادي مانند حنين بن اسحاق العباداني رسيد كه تربيت اصلياش در اسكندريه يعني مركز علوم يوناني و طب بقراطي و جالينوسي بود. از اين پزشك اخير (م264ق) علاوه بر ترجمههاي متعدد معروف دو كتاب طبي به نام «كتاب العين» (در تشريح و معالجات چشم) و «كتاب المسائل» در مطالب عمومي علم طب باقي است.
تا اوايل قرن سوم كار عمدهاي كه مستقيماً به وسيله مسلمانان ايراني در طب صورت گرفته باشد مشهود نبود. در اين اوان نخستين پزشك بزرگ ايراني كه اولين ركن از اركان چهارگانه علم طب را تأليف كرده، ظهور نمود و او ابوالحسن علي بن ربن طبري است فرزند ابوسهل ربن طبري. علي مدتي در مازندران سمت دبيري مازيار بن قارن (مقتول به سال 224ق) را داشت و بعد از اسارت و قتل او به بغداد رفت و سمت دبيري «المعتصم» يافت و به تأليف كتابهايي مبادرت نمود كه مهمتر از همه آنها كتاب فردوسالحكمه است كه به سال 1928م طبع شده. ابنربن در تأليف كتاب خود از اطلاعات ايرانيان و هندوان و يونانيان در مسائل مختلف استفاده كرد و به جميع مباحث علم طب و داروشناسي در آن توجه نمود و به همين سبب كتاب او اولين كتاب جامع طبي شمرده شد كه به زبان عربي در تمدن اسلامي و به وسيله مسلمانان تأليف گرديد.
بعد از پزشك ايراني مذكور، نوبت تأليف و تعليم پزشكي به چند تن از پزشكان بزرگ و سرانجام به محمد بن زكرياي رازي پزشك و فيلسوف بزرگ ايران (متوفي به سال 313ق) رسيد. ارزش كار محمدبن زكريا در آن است كه با روش تجربي خود كه همه جا به كار ميبرد، توانست راههاي جديدي در معالجات بجويد و امراض و داروهاي تازهاي را كشف كند، يا مورد آزمايش قرار دهد و به عبارت ديگر مطالب تازه سودمندي بر اطلاعات پزشكان بزرگ دنياي قديم بيفزايد يا بعضي از اشتباهات آنان را جبران كند. از مهمترين آثار او نخست كتاب «الحاوي» است كه از قرن چهارم به بعد همواره از كتابهاي اساسي طب شمرده ميشده است. اين كتاب در حكم دايرهالمعارف بسيار مفصلي از علم طب اسلامي است كه به سبب تفصيل بسيار تمام مجلدات سي گانه آن موجود نيست، بدين معني كه از ترجمه لاتين آن بيست و پنج جلد و از متن عربي آن در حدود نيمي از كتاب موجود است. الحاوي كاملترين و جامعترين اطلاعات علم طب را تا عهد مؤلف در برداشت و به همين سبب دومين ركن از اركان اربعه طب اسلامي شمرده شد و علاوه بر اين، با ترجمه تمام آن كتاب به لاتيني و طبعهاي آن در اروپا به دانش پزشكي جديد خدمت شگرفي انجام گرفت.
رازي كتب ديگري در طب داشت مانند «المنصوري» يا «طب المنصوري» در ده جزو كه در قرون وسطي چند بار به زبان لاتين نقل و همان ترجمه بعدها به دفعات چاپ شد. ديگر از كتابهاي او «كتاب الشكوك» است كه در آن ايراداتي به جالينوس در بعض نظرهاي او وارد دانست و ديگر كتاب «برءالساعه» و ديگر «من لايحضره الطبيب» و ديگر رساله آبله (كتاب الجدري) كه در آن روش جلوگيري از ابتلا به آبله را از راه مايهكوبي آن نشان داده و از اين راه بزرگترين خدمت را به عالم انسانيت ادا كرده است.
پس از اين پزشك نامآور ايراني كسي كه توانست سومين ركن از اركان اربع طب اسلامي را پديد آورد، علي بن عباس مجوسي اهوازي طبيب عضدالوله ديلمي است كه به سال 384ق درگذشت و چون بر دين زردشتي باقي مانده بود، او را «مجوسي» ميگفتند. از كتاب مشهور او به نام «كامل الصناعه» يا «طب الملكي» يا «كناش عضدي» نسخ متعدد، در دست است و چندبار به طبع رسيده و به لاتيني ترجمه شده و آن ترجمه نيز چند بار سمت انطباق يافته است.
پزشك ديگري كه در قرن چهارم هجري شهرت داشته و كتابش از جمله كتابهاي بسيار معتبر طب شمرده شده، ابوسهل مسيحي جرجاني (م403ق) صاحب كتاب «المائه»بوده كه كتاب بزرگي در طب حاوي تمام ابواب آن است و از او علاوه بر اين كتاب، چند رساله ديگر نيز باقي مانده و او در مسائل ديگري از قبيل هندسه و نجوم و حكمت نيز آثاري داشته است.1
بعد از وي بايد نام دوست و معاصر نامبردارش ابوعلي حسين ابن عبدالله بن سينا را برد كه فيلسوف و پزشك بسيار بزرگ آخر قرن چهارم و آغاز قرن پنجم هجري بود. او طب اسلامي را به منتهاي كمال رسانيد و بدان نظم منطقي و جنبه علمي كامل داد. از وي رسالات و كتب متعدد در طب باقي مانده كه از آن ميان كتاب «القانون» از همه مهمتراست. اين كتاب در پنج قسمت است كه در آن همه مسائل علم طب و تشريح و داروسازي و داروشناسي مطرح گرديده. از اين كتاب نسخ فراوان در دست است و چندبار به طبع رسيده و از آن به تمامي يا به اجزا، ترجمههاي متعدد به لاتيني و ساير السنه شده كه هريك چندبار چاپ شد. اين كتاب به سبب اهميتي كه در تمدن اسلامي يافت، چندبار شرح گرديد و مختصراتي از آن ترتيب يافت و باز آن مختصرات را مورد شرح قرار دادند.2
از پزشكان بزرگ ديگري كه تا آخر قرن چهارم شهرت داشتند، ميتوان ابوبكر اخويني صاحب كتاب هدايه المتعلمين» را به فارسي و ابوالحسن احمدبن محمد طبري طبيب ركنالدوله ديلمي و ابومنصور حسن بن نوح قمري بخارايي استاد ابن سينا را در طب نام برد كه هر يك به نوبه خود در پيشرفت علم طب به نوعي و به نحوي كوشش كرده و در تاريخ تمدن اسلامي مقامات بلند دارند.
ايرانيان تا آغاز قرن پنجم در تأسيس بيمارستانهاي اسلامي هم تاثير فراوان داشتند و به همين سبب نام «بيمارستان» يا مخفف آن «مارستان» در زبان عربي و در تمام ممالك اسلامي از زبان فارسي اخذ شده و باقي مانده است. در زبان عربي اين كلمه را به صورت «بيمارستانات» يا «مارستانات» جمع ميبندند. بيمارستانهاي اسلامي به روش دوره ساساني مركز و محل تدريس علم طب نيز بود و متعلمين در آنجا پزشكي را علماً و عملاً فرا ميگرفتند.
داروشناسي
در داروشناسي (الصيدنه) هم ايرانيان پيشواي مسلمين بوده و اين دانش را به دانان آموختهاند. اين علم مانند پزشكي از گنديشاپور به بغداد منتقل شد و نخستين مولّف بزرگ در اين دانش شاپوربن سهل گنديشاپوري (متوفي به سال 255ق) بود كه به قول ابنالنديم مدتي رئيس بيمارستان گنديشاپور بود. كتابش «الاقراباذين» نام داشت و همين اسم بعداً به طور عموم براي همه كتب داروشناسي و داروسازي عَلَم شده و به كار رفته است. اين كتاب در تمام قرنهاي سوم و چهارم و پنجم و ششم مورد استفاده پزشكان و داروسازان و داروفروشان (عطاران) بود و بعد از آن كتاب اقراباذين ابنالتلميذ(م560ق) معروف شد. در اواخر قرن چهارم و يا اوايل قرن پنجم كتابي به فارسي به نام «كتاب الابنيه عن حقايق الادويه» نوشته شده كه خوشبختانه نسخهاي منحصر از آن به خط اسدي طوسي شاعر معروف در دست است. اين كتاب تاكنون سه بار به طبع رسيد.
ذكر اين مطلب در اينجا لازم است كه غالب كتابهاي معبتر پزشكي كه در تمدّن اسلامي به زبان عربي نوشته شده و ارزش آنها در جامعه اسلامي محرز گرديده بود، به وسيله مترجمان بزرگ لاتين مانند ژراردوس كرموننسيس3 و نظاير او يك يا چند بار به زبان لاتيني نقل و بعد از شيوع چاپ طبع شد و در قرون وسطي و قسمتي از قرون جديد مورد استفاده پزشكان و دانشجويان اين فن در اروپا بوده است و بعد از تكامل فن پزشكي و پيدا شدن روشهاي جديد در طب و جراحي و داروشناسي طبعاً از شهرت و جريان افتاد.
چون در اينجا مقصود ما ذكر آثاري از ايرانيان است كه مورد استفاده همه مسلمين و سپس از راه ترجمه محل، تأمل و تحقيق اروپاييان قرار گرفت، طبعاً از ذكر آثاري كه بعد از قرنهاي اوليه هجري نوشته شده، خودداري كردهايم، وگرنه تحقيق در علم پزشكي و تأليف كتابهايي در اين باب و شعب آن خواه به پارسي و خواه به تازي تا مدّتها بعد در ايران ادامه داشت و مثلاً از جمله بزرگترين استادان طب كه آثارش به علت فارسي بودن آنها به لاتيني در نيامد، سيد اسماعيل جرجاني (م531 ق) مؤلّف كتابهاي «ذخيره خوارزمشاهي» و «خُفّي علائي» و كتاب «الاغراض الطّبيه» و كتاب «يادگار» است كه همه در شمار بهترين كتابها در فنون پزشكي است.
اما، در اينجا ذكر يك ايراني معروف كه درگيرودار حمله مغول از ماوراءالنهر گريخته و گريزان گريزان تا مصر رفته و در آنجا زيسته و مرده است، به نام ابن نفيس قَرشي(م687ق) لازماست.
وي بعد از استقرار در مصر عدهاي از پزشكان معروف آن ديار مانند ابوالفتح اسكندري و ابوالفضل بنكوشك و جز آنان را تربيت كرد. كتاب معروفش «شامل» نام دارد كه در هشتاد مجلد است و از مهمّترين كتب طبي اسلامي شمرده ميشود. از وجوه اهميت ابننفيس يكي توضيحاتي است كه اولين بار درباره دَوَران صغير خون داده است كه عيناً و حتي كلمه به كلمه با توضيحاتي كه بعد از او «ميگوئل سروتو»4 در يكي از رسالات خود5 داده، منطبق است.
بر روي هم بايد دانست كه خدمات ايرانيان به پيشرفت فن طب در عالم علم قابل توجه و شايان ستايش است. عظمت اين خدمت بيشتر در حوزه علمي گنديشاپور بود، و با آنكه ديگر امم مسلمان غالباً حق تقدم علمي ايرانيان دوره ساساني و اوايل عهد اسلامي را در مسائل علمي فراموش نموده و يا عمداً دراينباره سكوت كردهاند، براي آنها قول القفطي در اخبار الحكما بهترين حجت ميتواند بود كه گفته است: «اطباي «گنديشاپور قوانين» علاج را به مقتضاي امزجه بلاد خود مرتب و مدون ميكردند تا آنجا كه در علوم شهرت يافتند و بعضي طريقه علاج آنان را بر يونانيان و هندوان برتري ميدادند؛ زيرا ايشان فضايل هر فرقه را گرفتند و برآنچه قبلاً استخراج شده بود، چيزي افزودند و دستورها و قوانيني براي آنها ترتيب دادند و نيز دستورها و قوانيني براي آنها كه حاوي مطالب تازه و نيكو بود، پديد آوردند تا آنجا كه در سال بيستم از پادشاهي انوشروان(550م) پزشكان گنديشاپور به امر شاه گرد آمدند و بين آنان پرسشها و پاسخهايي جريان يافت كه ثبت شد و اين امري مشهور است.»6
همين مجاهدات را درباره يافتن كيفيت شناختن بيماريها و راههاي جديد معالجات جسماني يا نفساني و پيدا كردن داروهاي جديد از راه تجربه و آزمايش و امثال اين امور، پزشكان دوره اسلامي ايران هم ادامه دادند. عدهاي از بيماريهاي مختلف جسماني را نيز ايرانيان كشف كرده و يا بيشتر از پزشكان قديم شناختهاند، مانند سرخك و آبله و كوفت (سيفليس) يا بعضي از امراض چشم و سياه سرفه و همچنين بسياري از طرُق معالجه امراض، و عمل جراحي درباره بعضي از آنها نيز از ابداعات آناناست.7
علم طب و داروشناسي را علماي ايراني و ساير دانشمندان عالم اسلام به عنوان شعبي از علوم طبيعي مورد مطالعه و مداقّه قرار ميدادند و از اينروي به ساير شعب طبيعي هم توجه داشته و آنها تأليفاتي از خود به يادگار نهادهاند. از اين ميانه به علم المعادن(زمينشناسي) و علمالحيوان (حيوانشناسي) و علم الحشايش(گياهشناسي) و علمالكيميا (شيمي) توجه زيادي مبذول كردند و اين پژوهش علاوه بر آنكه به خود اين دانشها ذاتاً متوجه بوده، براي به دست آوردن يا شناختن داروها و در حقيقت براي تكميل اطلاعات در علم صيدنه (داروشناسي) نيز صورت ميگرفته است.
اين سلسله از پژوهشها هم از آغاز كار به دست ايرانيان در حوزه علمي بغداد آغاز شد و سپس به وسيله ايرانيان ديگر در مراكزي كه در داخله ايران مستقر بود، ادامه يافت. از ميان رجال بزرگ علم كه در اين شعبهها كار كردند يكي محمدبن زكرياي رازي فيلسوف و طبيب و طبيعيدان بسيار معروف و عاليقدر ايراني است كه پيش از اين نام او را ديدهايم. تحقيقات و مطالعات و تجارب رازي در علم كيميا به حدي علمي و دقيق است كه بايد او را بزرگتر از همه كساني دانست كه در تمدن اسلامي در اين باب كار كردهاند. ابوريحان بيروني چندين كتاب كيميا به محمدبن زكريا نسبت داده كه از آن ميان بعضي در دست است و نگاهي به عناوين آن رسالات نشان ميدهد كه رازي به موضوعات مختلف اين علم توجه داشت و به هريك از آنها به ديد علمي مينگريست، نه با نظر خرافي، چنانكه عدهاي ديگر از مؤلفان اين فن ميكردند، و به همين سبب بودكه رازي در پژوهشهاي كيمياوي خود به كشف بعضي از پديدهها از قبيل جوهر گوگرد، الكل (الكُحل) و زيتالزّاج توفيق يافت.
ديگر از مؤلفان بزرگ كيميا در ايران ابوالحسن عبدالجبارابن احمد همداني (م415 ق) و ابوالحاكم محمدبن عبدالملك صالحي خوارزمي است. اين مؤلف كتاب مشهورش «عينالصّنعه» را درحدود سال 425 ق به عربي نوشت. ابوعلي سينا (م 428ق) هم در ضمن اشتغال به فلسفه و علوم مختلف، به علم كيميا سرگرم بوده و چند رساله در اين باب پديد آورده است، مانند «الاكسير» و «الصناعهالعاليه» و امثال آنها.
در علوم ديگر طبيعي نيز دانشمندان ايراني نتايج خوبي از مطالعات خود گرفتهاند، خاصه ابوريحان محمدبن احمد بيروني خوارزمي (م440 ق) در كتاب «الجماهر في معرفهالجواهر» بيشتر متوجه تحقيق در خواص و توصيفات طبيعي هر يك از اجسام و حتي شناسانيدن وزن مخصوص آنها بود. اوزان مخصوصي كه ابوريحان براي عناصر مختلف داده، با آنچه امروز ميشناسند، تفاوت عمدهاي ندارد.در علم حيوانشناسي و گياهشناسي بيشتر از لحاظ استفاده طبي از آنها كار ميشد و از جملهمهمترين كتب درباره اين رشته از علوم كتاب «طبايعالحيوان» عبيداللهبن جبرائيل از خاندان بختيشوع گنديشاپوري بوده كه به سال 450 ق درگذشته است.از جمله كتابهاي فارسي كه دربارهمسائل طبيعي نوشته شده، ميتوان كتاب «قراضه طبيعيّات» تأليف ابوسعيد غانمي و «رساله،الشبكه» تأليف ابو حاتم اسفزاري را ذكر كرد كه هر دو در قرن پنجم و ششم هجري ميزيستند.
بن مایه : روزنامه ی اطلاعات
پينوشتها:
1ـ ر.ك: رساله للبيروني في فهرست كتب محمد بن زكرياءالرازي، ص45.
2ـ جشن نامه ابن سينا، ج1، ص101، فهرست نسخههاي مصنفات ابن سينا، دكتر يحيي مهدوي ص189ـ 195.
3- Gerardus Chremonensis
4- Miguel Serveto
5- Christianismi restitutio
6 ـ اخبارالحكماء القفطي، چاپ مصر، سال 1336 ق ص 93.
7 ـ تاريخ علوم و ادبيات ايراني، 1347، ص61