زاهدی از جهت قربان(برای قربانی کردن)گوسپندی خرید.درراه طایفه ی طرَاران(دزدان)بدیدند.طمع در بستند و با یکدیگر قرار دادند که اورا بفریبند و گوسپند بستانند.پس یک تن به پیش او در آمد و گفت:این سگ را کجا میبری؟ ...
... و خون برادرت اغريرث را بر زمين ريختي ، تو نوذر را كشتي و سياوش بي گناه را سر بريدي . آن زمان چنين روزي به يادت نبود ؟» افراسياب از شنيدن سخنان هوم هراسان شد و با زاري و لابه گفت :« اي مرد زاهد! آيا ...