یکروز مردی بنزد تاجری رفت و طلب قرض کرد و گفت : مقداری سکه به من بدهید تا با آن کار کنم و تشکیل خانواده دهم اطمینان داشته باشید آنرا پس خواهم آورد.
تاجر به او گفت : " شخص با اعتباری را نزد من آور تا ...
ملانصرالدين هر روز در بازار گدايی می کرد و مردم با نيرنگی حماقت او را دست می انداختند. دو سکه به او نشان می دادند، يکی از طلا و ديگری از نقره. اما ملانصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب می کرد اين داستان ...