حضرت مولانا روانه شد ، چون قدری بیشترک رفتیم ، در ویرانه ای ، یک چندی سگان بر همدیگر خفته بودند . همانا که سراج الدین تتری فرمود که این بیچارگان چه خوش اتحادی دارند و چه خوش خفته اند و بر همدیگر چسبیده ...
... و دین پروری و شرافت و عزت نفس و پاک نظری و بی طرفی خویش و بیزاری از جیفه دنیا ! دیدگانش را به سقف اطاق محکمه دوخت و دعایی خواند و گفت : « خدایا بیامرز و ببر . » آن گاه دستور داد شاکیان به نوبت جلو بیایند ...