ابن مقفع زبانهای ایرانی را عبارت از پهلوی و پارسی و دری و خوزی و سریانی دانسته و توضیح داده است که پارسی زبانی است که موبدان و دانشمندان و کسانی که نظیر آنها هستند به آن تکلم می کنند. این زبان، زبان ناحیه پارس است. دری زبان شهرهای مداین است و کسانی که در دربار هستند به آن صحبت می کنند. این زبان منسوب به شهر (دربار) است و از میان زبانهای اهل خراسان و مشرق، زبان اهل بلخ بر آن غالب است.

    خوارزمی (متوفی در ۳۷۵) نیز مطالبی را که ابن مقفع در مورد این زبانها آورده بدون ذکر نام او نقل کرده است. حمزۀ اصفهانی و به نقل از او یاقوت نیز عین همین مطلب را آورده اند. بنابراین به احتمال زیاد منشأ نوشته آنان در آخرین تحلیل قول ابن مقفع است.

    زبانهای پنجگانه ای که ابن مقفع از آنها صحبت می کند زبانهایی است که در اواخر دوره ساسانی در قلمرو ایران به کار می رفته است. از خوزی و سریانی، که به خانوادۀ زبانهای ایرانی تعلق ندارند، در اینجا سخن نمی گوییم. راجع به پارتی و پهلوی (فارسی میانۀ) نیز قبلاً صحبت کردیم. در اینجا از دری و منشأ آن و رابطه آن با پهلوی و پارتی بحث می کنیم.

     نوشتۀ ابن مقفع این تصور را پیش می آورد که همچنانکه پارتی زبان ناحیۀ پهله بوده و پارسی به پارس تعلق داشته، دری نیز در اصل زبان بومی شهرهای مداین یا خراسان بوده است.

    ابن مقفع از رابطۀ خویشاوندی این زبانها سخنی نگفته و تنها به ذکر محل و مورد استعمال آنها اکتفا کرده است. مورخان بعدی نیز در این باره چیزی نگفته اند. در بارۀ پارتی قبلا توضیح دادیم که، بر عکس گفته ابن مقفع، منشأ آن خراسان است نه پهله (سرزمین ماد). در باره پهلوی (فارسی میانۀ) نیز سخن او را مبنی بر تعلق این زبان به پارس تأیید کردیم. اکنون باید دید که نظر ابن مقفع دایر بر تعلق دری به مداین و خراسان تا چه اندازه با تحقیقات جدید زبانشناسی مطابقت دارد.

 منشأ زبان دری

گفتیم که زبان پهلوی در زمان ساسانیان زبان رسمی ایران بوده و کلیۀ نوشته ها به این زبان نوشته می شده است - صرف نظر از نوشته های پادشاهان اولیۀ ساسانی که به پارتی و یونانی نیز بوده است.

    قدیمترین نوشته های این زبان از قرن سوم میلادی است. پادشاهان ساسانی زمانی که به حکومت رسیدند اصطخر را به پایتختی برگزیدند و زبان این شهر را، که خود نیز به آن تکلم می کردند، زبان رسمی امپراطوری خود ساختند. اما چنانکه از منابع مختلف می دانیم، پادشاهان بعدی ساسانی در اصطخر نماندند؛ بعضی از آنان خوزستان و خاصه جندیشاپور را محل اقامت خود ساختند و بعضی دیگر میان فارس و خوزستان در حرکت بودند تا سرانجام طیسفون به پایتختی برگزیده شد. مسعودی می گوید: پادشاهان ساسانی تا هرمز پسر نرسی (۳۰۲ یا ۳۰۳ تا ۳۰۹ یا ۳۱۰ میلادی) در جندیشاپور ساکن بودند. حمزۀ اصفهانی در مورد شاپور ذوالاکتاف، که در ۳۱۰ به پادشاهی رسید و تا ۳۷۹ حکومت کرد، می گوید شاپور تا سی سال در جندی شاپور بود و بقیۀ عمر را در مداین به سر برد. ابن بلخی نیز شاپور ذوالاکتاف را اولین پادشاه ساسانی می داند که دارالملک را به مداین منتقل کرده است. بقایای مداین امروز در سرزمین عراق واقع است و در زمان ساسانیان نیز جزء استان آسورستان بوده که ساکنان آن به زبان آرامی تکلم می کرده اند. احتمال بسیار می رود که زبان متداول در طیسفون نیز در ابتدا آرامی بوده است. طیسفون در زمان اشکانیان نیز پایتخت بوده، اما بعدها از اهمیت افتاده تا در قرن چهارم میلادی دوباره به پایتختی رسیده است. در قرن چهارم، مسیحیان در طيسفون فعالیت داشتند و طبق سندی که در سال ۴۱۰ نوشته شده، اسورستان در این تاریخ از نظر مرکزیت آیین مسیحی در درجۀ اول اهمیت قرار داشته است. این نکته می تواند مؤید این نظر باشد که در آغاز قرن پنجم طیسفون هنوز زیر نفوذ مسیحیان آرامی زبان بوده است. اما با انتقال پایتخت ساسانیان به طیسفون، زبان پهلوی (فارسی میانۀ) نیز همراه مأموران دولتی و سپاهیان و درباریان از پارس و خوزستان به طیسفون منتقل شد. این احتمال نیز هست که زبان پهلوی قبل از این تاریخ به طیسفون منتقل شده باشد، زیرا به طوری که از کتیبۀ کرتیر در نقش رستم بر می آید، در زمان بهرام دوم آسورستان بعد از پارس و منطقۀ پارتها در درجۀ سوم اهمیت قرار داشته و طبیعی است که کارمندان یا سپاهیانی از مرکز به این ناحیه فرستاده شده باشند. اما هیچ گونه سندی در این باره موجود نیست.

    در قرن سوم، که زبان پهلوی به قید کتابت در آمد، ظاهراً تفاوتی میان زبان گفتار و زبان نوشتار وجود نداشت. متونی که از قرن سوم در دست است، چنانکه قبلاً اشاره شد، به دو دسته متفاوت تقسیم میگردند: نخست کتیبۀ های پادشاهان ساسانی، دیگر نوشته های مانوی. خط کتیبۀ های ساسانی، به دلیل تاریخی بودن آن، منعکس کنندۀ تلفظ زبان در زمان نگارش کتیبۀ ها نیست و مرحله قدیمتری از زبان را نشان می دهد، اما خط مانوی نشان دهندۀ زبان متداول در فارس در قرن سوم میلادی است. مانی یکی از کتابهای هفتگانه خود را، که شا بهُرَگان ( = شاپورگان، شابُرقان) نام دارد، به زبان پهلوی (فارسی میانۀ) نوشته است. این کتاب برای شاپور، دومین پادشاه ساسانی، نوشته شده و زبانی که در آن به کار رفته طبعاً عین همان زبانی است که در فارس رواج داشته و شاپور به آن تکلم می کرده است. این زبان را فارسی میانۀ مانوی نامیده و آن را سره ترین صورت پهلوی دانسته اند. مقایسه میان این زبان با زبان کتابهای زردشتی و حتی با زبان کتیبۀ های ساسانی نشان دهندۀ  بعضی اختلافات است. زبان کتابهای زردشتی زبان آمیخته ای است که مبنای آن همان فارسی میانۀ مانوی است که با عناصر و لغات پارتی و سایر لهجه ها آمیخته شده است. آمیختگی این زبان را مربوط به اوایل دوره ساسانی و زمان کرتیر، روحانی بزرگ همزمان با پنج پادشاه نخستین ساسانی و بنیادگذار آیین زردشتی ساسانی و اصلاحاتی که در دین زردشتی به عمل آورد، دانسته اند. تحولات صوتیی که در پهلوی پیدا شده و تا فارسی دری رسیده است و با فارسی میانۀ مانوی سازگاری ندارد احتمالاً مربوط به همین آمیختگی است.

      برای پی بردن به سبب و نوع این آمیختگی از ذکر نکات زیر ناگزیریم. چنانکه قبلاً اشاره کردیم، هنگامی که ساسانیان به حکومت رسیدند زبان رسمی ایران زبان پارتی بود. بدیهی است که با سقوط اشکانیان زبان پارتی یکسره از میان نرفت. این زبان تا مدتها اعتبار و نفوذ خود را حفظ کرد، به طوری که پادشاهان اولیۀ ساسانی مجبور شدند از کتیبۀ های خود یک روایت پارتی نیز به دست بدهند. مانویان نیز برای تبلیغ در خراسان نوشته های خود را به پارتی نوشته اند. بدین ترتیب طبیعی است که مقداری از لغات و عناصر پارتی از همان ابتدای حکومت ساسانی وارد پهلوی شده باشد. زبان پهلوی، با قرض گرفتن عناصر پارتی، از صورت کاملاً محلی خود بیرون آمده و به شکل زبان ملی ایران در دورۀ ساسانی در آمده است. هنگام این تحول، احتمالاً بعضی عناصر لهجه ای دیگر نیز وارد پهلوی شده است.

تفاوتهای پارتی با فارسی میانۀ مانوی اساساً تفاوتهای منظمی است که معمولاً میان دو زبان مشتق از يك اصل واحد دیده می شود. تدسکو در مقالۀ مفصلی این تفاوتها را شرح داده است. وی در این مقاله به شرح تفاوتهای فارسی میانۀ مانوی با پهلوی نیز پرداخته است. به طوری که تدسکو نشان داده، پهلوی در آنجا که با فارسی میانۀ مانوی تفاوت پیدا میکند با پارتی مطابقت دارد. مثلا مادۀ افعال «خاستن» و «دادن» و کلمات« جاوید» و «اندام» پهلوی و پارتی به صورت زیر است :

فارسی میانۀ ی مانوی

خِست

دی -

جاییذ

هَنام

تِس

پهلوی

خاست

دِه-

جاویذ

هَندام

چِش

پارتی

خاست

دَه-

یاویذ

هَندام

چِش

 

در مقابل، در این گونه موارد که پهلوی با چارسی میانۀ مانوی تفاوت و با پارتی مطابقت دارد، لهجه های منطقۀ فارس با فارسی میانۀ ی مانوی مطابقت دارند.

 بدین ترتیب می بینیم که زبان منطقۀ فارس از قرن سوم میلادی به بعد در دو راه متفاوت افتاده است: یکی زبان پهلوی که در طول حکومت ساسانیان زبان رسمی و ملی ایران شده است، دیگر لهجه های فارس که خود بمرور به شاخه ها و صورتهای مختلف تقسیم شده اند. پهلوی نیز در راه خود به تحول ادامه داده و لااقل به دو صورت در آمده است یکی صورتی که در کتابهای زردشتی و اندرزنامه ها و متون ادبی اواخر عهد ساسانی و اوایل دوره اسلامی دیده می شود، دیگر زبان دری یعنی زبان تداول مردم پایتخت و بعضی شهرهای دیگر در اواخر عهد ساسانی. زبان پهلوی در اواخر حکومت ساسانی از صورت زبان زنده خارج شده بوده و فقط در نوشته ها به کار می رفته است. در مقابل، زبان دری زبان تداول بوده و در نوشته ها جایی نداشته است. ما در زیر به بیان دلایل این مدعا می پردازیم.

دلایل وجود دری در عهد ساسانی

مهمترین دلایل وجود دری در کنار پهلوی در اواخر عهد ساسانی به قرار زیر است:

۱) گفته ابن مقفع که قبلا نقل شده

۲) وجود کلمۀ «دری». این کلمه مسلماً بعد از اسلام وضع نشده و اشتقاق آن مربوط به عهد ساسانی است. در زبان پهلوی «در» به دو معنی «باب» و «دربار» است. در کتیبۀ پایقلی (پایکولی) از نرسی و در سکه های اواخر عهد ساسانی از «در» مقر پادشاه اراده شده که منظور همان طیسفون است. این معنی «در» نظر ابن مقفع را که دری را زبان مردم پایتخت و منسوب به شهر (دربار) دانسته تأیید کند.

3)وجود بعضی عبارتهای دری در کتب عربی و انتساب آنها به پادشاهان ساسانی و سایرایرانیان پیش از اسلام. از این عبارتها در صفحه های آینده بتفصیل سخن خواهیم گفت.

در تأیید این نکته این مطلب را نیز می توان ذکر کرد که هيچيك از نویسندگان و مورخان اسلامی، که در قرنهای اول اسلامی از زبان های ایران بحث کرده اند،  از پهلوی به عنوان زبان نقطه ای از نقاط ایران سخن نگفته اند. در قرون نخستین ج) انشای بعضی کتابهای پهلوی موجود که بعد از اسلام و در قرن سوم نوشته شده مانند دینکرد، از نظر دستوری و حتی ساختمان و املای کلمات دارای اغلاطی است که نشان می دهد این زبان دیگر زنده نبوده و کسانی که آن را به کار می برده اند از آن به عنوان يك زبان مرده و طبق سنت استفاده می کرده اند.

د) تحول معنی کلمۀ «پهلوی» و اطلاق آن به فارسی میانه در قرنهای اول بعد از اسلام و استعمال کلمۀ «فارسی»، که در اصل نام زبان پهلوی بوده، در مورد زبان دری نیز نشان دهندۀ  این واقعیت است که پهلوی در قرون اول و دوم و سوم زبانی مرده بوده است.

هـ ) اکثر عبارتهایی که در کتب عربی تألیف شده بعد از اسلام از گفتۀ ایرانیانِ قبل و بعد از اسلام نقل شده به دری است . برعکس، عبارتها و کلماتی که از کتابهای ایرانیان یا از پادشاهان و موبدان و غیره نقل شده اساساً به پهلوی است. عبارتهای دری بعداً نقل خواهد شد.

و) در قرن چهارم هجری که زبان فارسی به قید کتابت درآمد زبانی بود که فقط در گفتار به کار می رفت. بدین سبب هیچ گونه اصطلاح علمی در آن وجود نداشت و مؤلفان مجبور به اقتباس کلمات و اصطلاحات علمی و فنی و ادبی و فلسفی عربی شدند، حال آنکه اگر پهلوی زبانی زنده بود و دانشمندان فارسی زبان با آن آشنایی داشتند، مسلماً مقداری از لغات مورد نیاز خود را از آن می گرفتند. نوشته هایی که امروز از زبان پهلوی در دست است مقداری از این گونه لغات و اصطلاحات را، خصوصاً در قسمت فلسفه و دین، در بردارد. اینکه جاحظ و بعضی از نویسندگان دیگر پاره ای اقوال شعوبیۀ ایرانی را، مبنی بر اینکه ایرانیان در علوم ادبی و فصاحت و بلاغت سرآمد دیگران اند و بلاغت آنها بر عکس بلاغت عرب در کتب مدون است، نقل کرده اند مربوط به ایران عصر ساسانی است و کتابهایی مانند کاروند بی شک در زمان ساسایان تألیف شده  و به پهلوی بوده است.

رابطۀ دری با پهلوی

اکنون که ثابت شد دری در زمان ساسانیان به موازات پهلوی وجود داشته و در گفتار به کار می رفته و زبان پهلوی در اواخر عهد ساسانی به صورت زبانی مرده در آمده بوده و در کتابت از آن استفاده می شده، باید به رابطۀ میان این دو پرداخت. عده ای از ایران شناسان غربی و به تبع آنها بعضی از ایرانیان معتقدند که دری از پهلوی مشتق شده است. ما نیز قبلاً اشاره کردیم که دری صورت تحول یافتۀ پهلوی است. اکنون فرصت آن رسیده است که به رابطۀ دری با پهلوی و تفاوتهای این دو زبان بپردازیم. رابطۀ پهلوی و دری در حقیقت بسیار پیچیده تر و اختلافات آنها بیشتر از آن حد است که بتوان آن را رابطۀ مادر و فرزندی خواند، رابطه ای که نظیر آن میان فارسی باستان و فارسی میانۀ مانوی وجود دارد.

تدسكو در همان مقاله، در آنجا که به اختلافات میان فارسی میانۀ مانوی و پهلوی پرداخته، اشارۀ کوتاهی نیز به فارسی دری کرده است. تدسکو می نویسد در مواردی که پهلوی با فارسی میانۀ مانوی اختلاف دارد، فارسی دری دنبالۀ پهلوی است. پنج مثالی که در صفحۀ ۲۵ برای نشان دادن تفاوتهای پارتی و فارسی میانۀ مانوی و پهلوی نقل شد در فارسی دری به صورت زیر دیده می شود :

خاست

دِه

جاوید

اندام

چیز

 

در اینجا فقط مثال «چیز» است که با صورت پهلوی آن متفاوت است. قبل از تدسکو، پاول هرن، ایران شناس آلمانی، رسالۀ مفصلی در دویست صفحه دربارۀ اشتقاق فارسی از پهلوی، و اگر دقیقتر بگوییم دربارۀ دستور تاریخی زبان فارسی، نوشته و در سال ۱۸۹۸ - ۱۹۰۱ در مجموعۀ اساس فقه اللغه ایرانی به چاپ رسانده است. هر ن هنگامی رسالۀ خود را نوشته که آثار مانوی هنوز کشف نشده بوده و از  فارسی میانۀ مانوی و زبان پارتی هیچ گونه اطلاعی در دست نبوده است. از این نظر وی با استفاده از امکانات موجود به شرح مواردی پرداخته است که دری مستقیماً دنبالۀ پهلوی است و به اختلافات اساسی این دو زبان تقریباً اشاره ای نکرده است. مقایسۀ پهلوی و فارسی این حقیقت را آشکار می سازد که میان این دو زبان، از نظر صوت شناسی و صرف و نحو و واژگان، بعضی تفاوتهای اساسی وجود دارد که از منشأهای مختلف ناشی می گردد. به بیان دیگر، فارسی دری دارای خصوصیاتی است که در پهلوی دیده نمی شود و پهلوی بعضی خصایص دستوری دارد که در فارسی وجود ندارد. ظاهراً با توجه به این نکات است که هنینگ اظهار عقیده کرده که زبان فارسی بیشتر آمیخته ای است از عناصر شمال غربی (پارتی) و عناصر جنوب غربی (پهلوی)، تا زبان جنوب غربی (پهلوی) که عناصر قرضی شمال غربی (پارتی) در آن وارد شده باشد. هنینگ سپس می گوید این زبان وسیلۀ ارتباط عمومی بوده که در طول حکومت چهارصد سالۀ ساسانیان بر سرزمینهای وسیع قلمرو خود بمرور از تماس و تأثیر پیوسته و متقابل لهجه های استانهای مختلف به وجود آمده است.

نظر هنینگ مسلماً اغراق آمیز است، چون عناصری را که از پارتی و سایر لهجه ها در فارسی دری وجود دارد نمی توان همسنگ عناصر پهلوی دانست. زیرا عناصری که از زبان پهلوی در فارسی وجود دارد اساساً مربوط به چارچوب اصلی زبان است. در اینجا باید به این نکته توجه کرد که زبان رسمی و مادری ساسانیان پهلوی بوده است که بمرور در طول حکومت آنان با عناصر پارتی و سایر لهجه ها آمیخته شده است، نه زبان پارتی که با عناصر پهلوی آمیخته شده باشد. به تعبیر صحیحتر، ساختمان دستوری زبان همان ساختمان پهلوی منطقۀ فارس است که مقداری عناصر قرضی از پارتی و سایر لهجه ها در آن وارد شده است. از این رو نمی توان فارسی دری را آمیخته ای از پهلوی و پارتی دانست و عناصر این دو زبان را در فارسی دری برابر تلقی کرد. به عنوان مثال اگر زبان اردو را در نظر بگیریم، نمی توانیم بگوییم که اردو آمیخته ای است از زبان فارسی و یک زبان هندی، زیرا مقدار عناصر فارسی در زبان اردو هر چه باشد، ساختمان دستوری این زبان هندی است نه فارسی.  بنابراین فرض ما بر این است که زبان فارسی اساساً مشتق از پهلوی است که با عناصر پهلوی آمیخته شده است.

  اختلافاتی که میان فارسی و پهلوی دیده می شود دو گونه است. نخست اختلافات منظمی است که در نتیجۀ تحول مستقیم زبان از پهلوی به فارسی به وجود آمده است. به تعبیر دیگر صورتهای فارسی قدیم، صرف نظر از این اختلافات منظم، عین صورتهای پهلوی است. مثلا کلیۀ «گ» های پایانی پهلوی که بعد از مصوتهای بلند قرار داشته- صرف نظر از پاره ای استثنائات - و اکثر «گ» های بعد از مصوت a (فتحه) در فارسی دری افتاده و کلمات «داناگ»، «ترساگ»، «گیتیگ»، «پارسیگ» «مینوگ»، «خانگ»، «نامگ» و غیره در فارسی به صورت «دانا»، «ترسا»، «گیتی» «پارسی»، «مینو» «خانه» و «نامه» درآمده است. همچنین اغلب «و» های آغازی پهلوی که بعد از آنها کسره قرار داشته در فارسی دری به «گ» و کسرۀ آنها به ضمه بدل شده است، مانند و شتاسب: گشتاسب؛ وزین: گزین. این اختلافات اساساً صوتی (فونتیکی) و گاه واجی (فونولوژیکی) است. در اینجا از این گونه تغییرات صحبت نخواهیم کرد. دستۀ دیگر اختلافاتی است که مربوط به ساختمان صرفی و نحوی زبان است. صورتهای فارسی در این گونه موارد یا دنبالۀ صورتهای پهلوی نیست و منشأ دیگری دارد؛ و یا اگر منشأ آنها یکی باشد، یعنی صورت فارسی از پهلوی گرفته شده باشد، این دو صورت زمانی که فارسی و پهلوی در کنار هم به کار می رفته اند عیناً به همین صورت در این دو زبان متداول بوده اند. مثلاً يك ساختمان دستوری زمانی در پهلوی وجود داشته ولی بمرور تحول یافته است؛ در فارسی دری صورت تحول یافتۀ آن به کار می رفته و در پهلوی صورت اصلی آن. در این بخش پاره ای از این گونه تفاوتها را ذکر می کنیم و در مبحث آینده، که از جملات بازیافتۀ فارسی دری بحث می کنیم به تعداد دیگری از آنها اشاره خواهیم کرد. این اختلافات، چنانکه واضح است و به استدلال نیاز ندارد، خصوصیات ممیز زبان فارسی به شمار می رود. زیرا تصمیم در این باره که فلان جملۀ منقول در يك متن عربی به پهلوی است یا به فارسی، بسته به این است که یک یا بعضی از این خصوصیات در آن وجود داشته باشد یا نه. در حقیقت اختلافات نوع اول نمی تواند در این باره ملاکی قاطع شمرده شود. پهلوی و فارسی مدتها در کنار هم وجود داشته اند و بسیاری از عناصر دستوری و واژگانی آنها با هم مشترک بوده و شکل صوتی و واجی این عناصر مشترک به احتمال زیاد با هم تفاوتی نداشته است. به سخن دیگر، زمانی کلماتی مانند «داناگ» و «خانگ» و «وزین» در پهلوی و فارسی به همین شکل به کار می رفته اند، اما پس از آنکه تحول یافته اند و صامت آخر آنها افتاده است، صورت تحول یافته هم در پهلوی به کار می رفته و هم در فارسی. بنابراین، این تصور که  «داناگ» و «خانگ» و «وزین» پهلوی است و «دانا» و «خانه» و گزین» فارسی، با واقعیت مطابقت ندارد. نکتۀ دیگر اینکه اختلافات منظمی که میان پهلوی و فارسی دیده می شود تحولاتی است که بتدریج و در ظرف چند قرن به وجود آمده است. این تصور که این تغییرات همزمان بوده اند تصوری کاملاً نادرست است. مثلا می دانیم که« گ» های  پایانی کلماتی که ذکر آنها رفت در اواخر عهد ساسانی از میان رفته بوده است (namag nama) اما «ـه»های پسوند اسم حالت (اسم مصدر)، یعنی 1h، به احتمال بسیار زیاد هنوز در صدر اسلام و حتی تا مدتها بعد در بعضی نقاط از میان نرفته بوده است (بسنجید با: «شادیه» در صفحات بعد).

همچنین باید به این مطلب اشاره شود که تحولاتی که در یک مرحله در پهلوی یا فارسی پدید آمده اند الزاماً در همه نقاطی که زبان در آنها رایج بوده است در يك زمان رواج نیافته اند. بعکس در این گونه موارد طبق يك قانون شایع، تحول از يك نقطه شروع شده و بعداً به نقاط دیگر سرایت کرده است. بنابراین، این احتمال که مثلاً «و» های آغازی کلماتی مانند «واد»، «وهرام»، «ویش» در يك دوره در منطقۀ ای به «ب» تبدیل شده و در نقطۀ دیگر تا مدتها این تحول صورت نگرفته باشد بسیار زیاد است. بنابراین اگر جمله ای از منطقۀ الف در یکی از کتب عربی نقل شده باشد و کلمات مورد نظر در آنها با «ب» آمده باشد و يك جملۀ دیگر از همان زمان منتها از منطقۀ ب، که در آن هنوز این تحول انجام نگرفته، نقل شده باشد نمی تواند دلیلی بر این باشد که جملۀ منطقۀ الف فارسی و جملۀ منطقۀ ب پهلوی است. با توجه به نکات فوق، داوری دربارۀ جملاتی که از ایرانیان در کتب عربی نقل شده و نسبت دادن آنها به یکی از زبانهای پهلوی یا فارسی گاه مشکل است. تنها در مواردی که یکی از خصوصیات ممیز فارسی در عبارتی دیده شود می توان آن عبارت را به طور قطع فارسی دانست. در مواردی که هیچیک از این خصوصیات در عبارتی دیده نشود، احتمال پهلوی و فارسی بودن آن به يك اندازه است و به مدد قراین دیگر باید در این باره تصمیم گرفت. مثلا اگر جمله ای از زبان و( نه نوشتۀ) یک ایرانی در منبعی نقل شده باشد، احتمال فارسی بودن آن بسیار زیادتر از پهلوی بودن آن است. بنابراین فرض بر این است که جملاتی که در صفحات آینده مورد بحث قرار می گیرد همه به فارسی دری است، زیرا اساساً از دهان ایرانیان یا کسانی که به زبان ایرانیان سخن گفته اند نقل شده است.

آنچه به طور قطع در مورد زبان فارسی در اواخر عهد ساسانی و قرون اول هجری می توان گفت این است که به دلیل گفتاری بودن، زبان به هیچ وجه صورت معیاری نداشته است. درست است که خصوصیات اساسی آن در اکثر نقاط تفاوت چندانی نداشته ، اما پاره ای مشخصات لهجه ای در آن وجود داشته که منحصر به بعضی نقاط بوده و در نقاط دیگر دیده نمی شده است. از توصیفی که مقدسی در قرن چهارم از زبان مناطق مختلف خراسان کرده معلوم می شود که این خصوصیت در آن قرن نیز وجود داشته است. ما بعداً دربارۀ این اختلافات بحث خواهیم کرد.

اينك به پاره ای از تفاوتهای پهلوی با فارسی اشاره می کنیم در قسمت ساختمان دستوری، مهمترین تفاوتها در مقوله فعل دیده می شود :

  • فعلهای متعدی پهلوی در ماضی کامل دارای ساختمان خاصی است که آن را ساختمان مجهول نامیده اند. در این ساختمان، فعل مانند ماضی کامل فارسی دری صرف نمی شود بلکه به صورت اسم مفعول می آید و ضمایر متصل یا منفصل یا اسم بی فاصله یا با فاصله قبل از آن قرار می گیرند. ضمایر متصل معمولاً به «و» عطفی که قبل از آنها می آید و گاهی به بعضی کلمات دیگر ملحق می شوند. مثلا فعل «دیدن» در ماضی کامل چنین صرف می شود (دقت شود که اسم مفعول پهلوی در این مورد فاقد پسوند ag - است ):

اُم دید

اُمان دید

اُت دید

اُتان دید

اُش دید

اُشان دید

 

در این جا «ُ اُ» همان علامت عطف است. در مقابل این شش صیغه، در فارسی، صرف نظر از علامت عطف، صورت های  زیر وجود دارد که به ماضی مطلق است:

دیدم

دیدیم

دیدی

دیدید

دید(یا دیدش)

دیدند

 

معنی صورتهای پهلوی در اصل تقریباً چنین است: دیده شدۀ من، یا: به وسیلۀ من دیده شده (یا: دیده شد)... سایر زمانهای ماضی پهلوی نیز چنین ساخته می شوند. در فارسی، چنانکه می بینیم، این ساختمان بکلی از میان رفته است. ماضی مطلق فارسی بی شک دنبالۀ ماضی کامل پهلوی است. در فارسی میانۀ بعضی مثالها وجود دارد که مرحله ای بین بین را نشان می دهد، یا ساختمان آنها کاملاً نظیر ساختمان ماضی مطلق فارسی است.

۲) در کنار ساختمان فوق، که گفتیم نباید مجهول نامیده شود، فعل مجهول حقیقی نیز در پهلوی وجود دارد. برای ساختن مضارع مجهول، جزء  به آخر مادۀ مضارع فعل افزوده می شود و ضمایر متصل بعد از آن می آید: خوانیهید خوانده شود؛ افسو سیهید = مسخره کرده شود و غیره. برای تبدیل مادۀ مضارع به ماضی بعد از ، جزء ist - افزوده می شود: خوانیهست =خوانده شد. در فارسی، چنانکه می بینیم، این ساختمان وجود ندارد و افعال  به اصطلاح مجهول  با فعل «شدن» صرف می شوند.

3) وجه التزامی-  وجه التزامی با افزودن ضمایرمتصل ششگانۀ زیر به مادۀ فعل ساخته می شود:

- آن

- آم

- آی

- آذ

- آذ

-آند

مثال: آیان= بیایم

گریام= بگیریم

ایستادن= بایستی

شاپیهاذ = شاد شوید

آیاذ = بیاید

پهریزیناند= بپرهیزانند

 

  ۴) در قسمت اسم یکی از تفاوتهای قابل ذکر مربوط به علامت جمع است. در پهلوی، علامت جمع «ها» متأخر است و درمتون  قدیمتر همه  اسمها با «- ان »  و ندراتا با «- ین» جمع بسته می شوند.

۵) در قسمت صفت یکی از تفاوتهای مهم مربوط به ساختمان اسم مفعول است. در پهلوی اغلب اسم مفعولها، بخصوص آنهایی که در ساختمانهای گذشتۀ افعال به کار م یروند فاقد پسوند ag – هستند، اما در موارد دیگر گاهی با این پسوند استعمال می شوند. در فارسی اسم مفعولها معمولاً دارای پسوند «ـ ـه» (=a یا e-) هستند، اما  گاهی بدون پسوند نیز به کار  رفته اند،  مانند « شکست و مکست»  در شعر رودکی:

آی از آن چون چراغ پیشانی وای از آن زلفک شکست و مکست

نیز در پهلوی علامت صفت عالی tom  - است و در فارسی «ترین».

۶) در قسمت حروف اضافه و ربط و قیود به این چند نکته اشاره می کنیم که حرف اضافۀ «او» (5) که در پهلوی به معنی «به سوی» است در فارسی از میان رفته است. حرف ربط »کو» که در مورد تعلیل به کار می رود در فارسی از میان رفته و به جای آن «که» استعمال می شود، اما در تداول مردم بعضی از روستاهای اصفهان به همان صورت اصلی باقی است. حرف ربط «كَ» (ka) به معنی «هرگاه که» در فارسی  دیده نشده است. پسوند قید ساز « ـ ئیها» (= iha ) در پهلوی مانند پسوند « - انه » در فارسی است. این پسوند در فارسی به صورت علامت جمع «ها» درآمده است. « مردیها» در پهلوی به معنی «مردانه» و در فارسی به معنی «مردها» است.

7) جملات اسمی (جمله های فاقد فعل «بودن») در پهلوی بسیار زیادتر از فارسی قدیم است.

8) علامت اضافه میان دو اسم در ت پهلوی است. این علامت قبل از جملات ربطی به جای «که» حرف ربط( یا موصول) نیز استعمال می شود.

۹) پاره ای تفاوتهای صوتی نیز در پهلوی دیده می شود. از جمله آنها علامت en است که برای سببی کردن افعال به مادۀ آنها ملحق می شود. چنانکه می دانیم این علامت در فارسی -an است: پرانید. صورت -an از پارتی گرفته شده است. این اختلاف در بعضی اسمها نیز دیده می شود کلمه «آواز» در پهلوی evaz گفته می شود. دیگر از تفاوتهای صوتی پهلوی و فارسی در تلفظ شناسۀ سوم شخص مفرد زمان حال است. در پهلوی این شناسه « - ئید» (ed) و در فارسی «د» (ad) است است.

۱۰) تفاوتهای لغوی پهلوی و فارسی نسبتاً بسیار است. در این رساله مجال پرداختن به آنها نیست و تنها به بحث بسیار کوتاهی اکتفا می شود.

در پهلوی مقداری لغت وجود دارد که در فارسی از میان رفته است. تعدادی از این لغات اصطلاحات مربوط به آیین زردشتی و بعضی از آنها لغات و اصطلاحات دیوانی و علمی است اما مقدار زیادی لغات عمومی نیز در پهلوی وجود داشته که در فارسی بتدریج از میان رفته است. بعضی از این لغات را در متون عربی سه قرن اول می توان بازیافت. دلیل عمدۀ از میان رفتن و فراموش شدن این لغات تسلط عرب و گرویدن ایرانیان به اسلام و نتایج حاصل از آن است. لغات و اصطلاحاتی که رنگ مذهبی داشت پس از تسلط اسلام، در ایران بکلی از میان رفت و جای آن را اصطلاحات و لغات عربی گرفت. لغات دیوانی و علمی نیز با متروک شدن پهلوی بمرور رو به فراموشی نهاد. سبب از میان رفتن مقداری از لغات عمومی پهلوی و دری ساسانی نیز نفوذ لغات عربی و بعضی لغات لهجه ای دیگر در فارسی است. ابو حاتم رازی( متوفی در ۳۲۲ ) در این باره می گوید: زمانی که زبان عربی بر فارسی غلبه کرد اسامی بسیاری از اشیاء در زبان فارسی از میان رفت و کلمات عربی جای آنها را گرفت. از آن جمله است کلمات حق و باطل و صواب و خطا و حلال و حرام و غیره. ثعالبی در فقه اللغۀ خود به کلماتی که فارسی آنها فراموش شده و عربی آنها به کار می رود فصلی مخصوص اختصاص داده و به دنبال آن فصل دیگری دربارۀ كلمات عربیی که وجود فارسی اکثر آنها غیر ممکن است آورده است.

فارسی نیز متقابلاً مقدار معتنابهی لغت دارد که در پهلوی دیده نمی شود. بسیاری از این لغات از پارتی و تعدادی از آنها از سغدی گرفته شده است. از لهجه های دیگر نیز مقداری لغت وارد فارسی شده که منشأ بعضی از آنها معلوم است و منشأ دقیق بقیه مشخص نیست. پاره ای از این لغات در دورۀ ساسانی و پاره ای دیگر در دورۀ اسلامی به فارسی راه یافته اند. ولفگانگ لنتز در مقالۀ مفصلی بسیاری از لغات و عناصر پارتیی را که در شاهنامۀ فردوسی به کار رفته معین کرده است. از آن جمله است کلمات ژرف، ژاله آژنگ، در، درم، مژده، پژمان، ویژه انجمن، باج، هنجار، پنج، رنج ،ورج ،آماج ،بهره، چهره، گوهر، مهر، پهلوان، تخم، زخم، بهانه، سپاه و غیره. والتر هنینگ نیز در مقاله ای پاره ای از کلمات سغدی مستعمل در فارسی را شرح داده است. از آن جمله است کلمات فغ، فغفور، ترت و مرت ( = تار و مار)، نوك، ستيغ، راغ، غوك، چغد (= جغد)، زیور، سنگسار، چرخشت، پساك، فام (رنگ)، یافه ( =یاوه)، زندباف (زند واف)، الفغدن و غیره. از سایر لهجه های ایرانی نیز لغات بسیاری وارد فارسی شده است که از ذکر نمونه های آن صرف نظر می شود.

باری زبانی که از برخورد پهلوی با لهجه ها و زبانهای دیگر متداول در ایران به وجود آمد و دری نام گرفت زبانی است که در اصطلاح زبان شناسان koine نامیده می شود و می توان آن را به «زبان عام» ترجمه کرد. زبانهای عام دارای این خصوصیت اند که حد وسطی میان تمام زبانها و لهجه های کسانی اند که آن را برای تفهیم و تفاهم به کار می برند. هر چه گسترش جغرافیایی زبان عام بیشتر باشد، عناصری که از لهجه های مختلف میگیرد بیشتر است. با آنکه احتمال نفوذ درس خواندگان در زبان عام زیاد است، عناصری که در این زبان راه می یابد معمولاً از قشرهای پایین جامعه است. طبق يك قانون کلی، این گونه زبانها به علت تحرك خود سریعتر از زبانهایی که در محل اصلی خود باقی میمانند تحول پیدا می کنند. فارسی دری تمام این خصوصیات را دارا بوده و الفاظی که از لهجه های مختلف گرفته است همه مربوط به ابزارها و ساخته های دست بشر و گیاهان و مفاهیم عادی زندگی روزانه و غیر آن بوده است.

پس از بحث کوتاه فوق اکنون این پرسش در برابر ماست که تفاوتهای میان پهلوی و فارسی از چه زمانی پیدا شده است. در صفحات قبل، برای تاریخ اختلاط عناصر پارتی با پهلوی، قرن سوم میلادی را ذکر کردیم اما به سبب فقدان اسناد لازم، تعیین زمان دقیق ورود عناصری پارتی که در پهلوی نیست و در فارسی دری دیده می شود و زمان تأثیر سایر لهجه ها در فارسی ممکن نیست. انتقال پایتخت ساسانیان از فارس به خوزستان و بعداً به مد این مسلما موجب بعضی تغییرات در زبان پهلوی و اقتباس بعضی عناصر لهجه ای شده بود. وجود سپاهیان و مأموران دولتی و سایر افرادی که از نقاط مختلف ایران می آمدند نیز عامل دیگری برای نفوذ لغات و عناصر غیر بومی در زبان پهلوی بود. این عناصر به احتمال زیاد در زبان گفتار راه می یافت و زبان نوشتار که از مدتها پیش به صورت مکتوب در آمده و تثبیت شده بود تا حد زیادی از تأثیر آنها برکنار می ماند، هر چند همزمان با تحول و پیشرفت زبان گفتار، مقداری از عناصر آن خواه ناخواه در نوشتار نیز راه می یافت.

منشأ دیگر اختلاط به احتمال زیاد مربوط به زمانهایی است که سپاهیان ایران برای مقابله با اقوام مهاجم آسیای مرکزی در خراسان مستقر شده اند. کریستن سن از بین رفتن زبانهای خراسان را معلول حملات اقوام بیگانه به آنجا و نفوذ زبان ساسانیان را مربوط به استقرار سپاهیان ایران در آن منطقۀ می داند. از منابع تاریخی می دانیم که حملات خیونان به خراسان از قرن چهارم میلادی شروع شده است. با پذیرفتن نظر کریستن سن باید بگوییم در همین زمان است که پهلوی گفتاری از غرب به شرق برده شده و بمرور جایگزین زبان پارتی و زبان بلخی و احتمالاً بعضی لهجه های دیگر متداول در خراسان شده است. بر این اساس اختلاط عمدۀ عناصر پارتی و سایر لهجه های خراسان با پهلوی را نیز باید مربوط به همین دوره دانست. این زبان آمیخته که در خراسان به وجود آمده از طریق سپاهیان و سایر مأموران دولتی و بازرگانان و غیره به شهرهای مداین راه یافته و دری نام گرفته است. برگزیدن نام جدید برای این زبان بی شک به این سبب بوده است که تفاوتهای آن با پهلوی بیش از آن بوده است که آن دو را يك زبان واحد بتوان به شمار آورد. از میان رفتن قطعی زبان پارتی به عنوان زبان زنده به احتمال زیاد مربوط به قرن پنجم میلادی است. آغاز پیدایش زبان دری نیز به احتمال قوی باید مربوط به همین ایام باشد. قدیمترین نمونه هایی که از زبان فارسی دری به دست آمده مربوط به زمان بهرام گور (آغاز قرن پنجم) است و ما در صفحات آینده، مبحث « قدیمترین نمونه های فارسی دری» دربارۀ آن بحث خواهیم کرد.

اکنون باید به توضیح جملۀ معروف ابن مقفع پرداخت که بر اساس آن از میان زبانهای مردم خراسان و مشرق، زبان مردم بلخ بر زبان دری غلبه دارد. وضعی که ابن مقفع شرح می دهد بی شک مربوط به اواخر عهد ساسانی است، یعنی زمانی که منطقۀ آرامی( یا سریانی) زبان آسورستان جزء قلمرو ایران محسوب می شده و زبان پارتی هنوز در بعضی موارد کار برد داشته و پهلوی و دری در کنار هم به کار می رفته است. جمله ابن مقفع مایۀ اشتباهات فراوان شده و حتی بسیاری از کسانی که از زبانها و فقه اللغۀ ایرانی اطلاع درستی ندارند بر این اساس تصور کرده اند که زبان دری اصلاً از شرق ایران ناشی شده است. مارکوارت در توجیه عبارت ابن مقفع نوشته است: « زبان پارسیک یعنی پارسی نوشتاری (که معمولاً به غلط پهلوی نامیده می شود) احتمالاً در اواخر عهد ساسانی در طخارستان راه یافت. این زبان بعدها، ظاهراً در همان ابتدای تسلط اعراب، به عنوان زبان تداول و ارتباط همگانی در آمد. نیاز به چنین وسیلۀ ارتباط همگانی که مبتنی بر زبانها و لهجه های محلی مختلف است، در عمل با گسترش غول آسای امپراطوری و ارتباطات روزافزون، به منظور ادارۀ این قلمرو و برای مقاصد تجارتی، بسرعت احساس می شد. سکنۀ بلخ چنان زود و عمقاً این لهجه بومی را که به نظر آنان تقریباً یک زبان خارجی بوده است پذیرفتند که این مقفع دربارۀ زبان آنان چنان مطلبی نوشته است.» در اینجا مارکوارت گسترش پهلوی را به شرق ایران مربوط به اواخر عهد ساسانی می داند، در صورتی که به نظر کریستن سن که درستتر است این انتقال بسیار زودتر صورت گرفته است. فاصلۀ میان اواخر عهد ساسانی و زمان حیات ابن مقفع (متوفی در حدود ۱۳۹) برای آنکه زبانی از یک منطقه به منطقۀ دیگر منتقل شود و جای زبان یا زبانهای اصلی آن را بگیرد و زبان معیار شمرده شود کافی نیست. علاوه بر این اشکال، ابن مقفع وضع اواخر دورۀ ساسانی را شرح می دهد نه وضع زمان خود را . لازار در توجیه عبارت ابن مقفع نوشته است: «ذکر بلخ و خراسان در مورد دری غیر قابل فهم نیست، زیرا دری نه تنها در شرق گسترش یافته بلکه زبان انحصاری قسمت اعظم کشور شده است. اما با این مطلب که دری به نواحی غربی ایران اختصاص دارد تناسب ندارد. بعلاوه، بیان آن روشن نیست و تا حدی عجیب به نظر می رسد. انسان بیشتر منتظر اطلاع کلیتری مانند این است که مثلاً دری زبان خراسان و نواحی شرقی نیز هست... این اشاره را چگونه باید توجیه کرد؟ مقدسیِ جغرافیادان در اشارات کلی جالبی که به لهجه های ایران شرقی می کند می گوید زبان بلخ بهترین زبان و مناسب نگارش است. در اینجا از زبان بلخی مسلماً فارسی محلی مراد است نه لهجۀ قدیم بلخی. بنابراین زبان بلخی در قرن چهارم هجری بهترین زبان آن ناحیه محسوب می شده و شاید از قدیم این شهرت را داشته و ابن مقفع نمی خواسته است چیز دیگری غیر از این بگوید. پس عبارت ابن مقفع را باید چنین تعبیر کرد: از تمام لهجه های دری متداول در خراسان لهجۀ بلخی از همه برتر است. با این همه این اشاره با بقیۀ متن بخوبی سازگاری ندارد و به نظر می رسد که یادداشتی فرعی باشد. که ازیک منبع دیگر استخراج شده و به طرح کلی زبانهای ایران افزوده شده است».

دربارۀ عبارت ابن مقفع و مطالب فوق، ذکر نکات زیر لازم به نظر می رسد. نخست اینکه منظور مقدسی از اینکه زبان بلخ بهترین زبان است به هیچ روی معیّن نیست. زیرا به هیچ وجه نمی دانیم معیار او در این ترجیح چیست. اما پی بردن به منظور ابن مقفع دایر بر غالب بودن لهجۀ بلخ بر فارسی دری چندان مشکل نیست. در حقیقت منظور ابن مقفع از عبارت مورد نظر شباهت میان لهجۀ بلخی با فارسی دری شهرهای مداین است. ابن مقفع می خواهد بگوید زبان مردم بلخ عین فارسی دری است. یا از میان زبان شهرهای خراسان این زبان بیشتر از همه به فارسی دری شباهت دارد. زیرا طبق قراین موجود، لهجه های دیگر خراسان هر يك بنوعی با فارسی دری تفاوت داشته اند. ابن مقفع که در آغاز قرن دوم هجری زندگی می کرده برای بیان چنین مطلبی واجد شرایط لازم و کافی بوده است. زیرا زبان مردم مداین که اکثر آنان به بصره و کوفه و پس از آن به بغداد مهاجرت کرده بوده اند در زمان او هنوز کاملاً زنده بوده و خود او نیز به احتمال زیاد به همان زبان تکلم می کرده است. بنابراین برای عالمی مانند او داوری دربارۀ شباهت یا حتی یکی بودن زبان مردم بلخ با فارسی دری کاملا آسان و عادی بوده است. اما برای مقدسی که در قرن چهارم زندگی می کرده و اساساً  عربی زبان بوده و فارسی را به احتمال زیاد به عنوان زبان دوم فرا گرفته بوده چنین شرایطی فراهم نبوده است. معلوم نیست در زمان او فارسی دری در میان ایرانیان بصره و کوفه و بغداد به همان اندازه شایع بوده است که در زمان ابن مقفع.

مسلماً بسیاری از ایرانیان در زمان او برای همیشه مستعرب شده بوده اند. تصوری که مقدسی از زبان فارسی یا فارسی دری داشته تصور زبان عامۀ ایرانیان و از جمله ایرانیان مقیم عراق بوده است نه زبان مردم مداین. آنچه وی دربارۀ زبان مردم بلخ گفته مسلما عقیده ای بوده که در بلخ و پیرامون آن شایع بوده و او صرفاً آن را بازگو کرده است. دلیل شیوع این عقیده در بلخ یا در خراسان بی شک شباهت داشتن یا یکی بودن زبان بلخی با زبان مردم پایتخت ساسانیان بوده است. بنابراین نمی توان عبارت ابن مقفع را بر اساس گفتۀ مقدسی تشریح کرد. یکی بودن زبان بلخی با فارسی دری از عباراتی که در کتاب فضائل بلخ آمده نیز معلوم می شود. در این  کتاب از قول نضر بن شمیل (متولد در مرو در ۱۲۲ و متوفی در  همانجا در 203 نقل شده که« پارسی  در زبان اهل بلخ است».

اکنون باید دید چرا از میان همۀ لهجه های خراسان لهجللۀ بلخی این مزیت را یافته بوده است؟ پاسخ این پرسش را در مطالب زیر می توان جستجو کرد :

بلخ در دوران پیش از اسلام بارها مرکزیت سیاسی و مذهبی یافته است. در روایات مذهبی زردشتی، وقتی که لهراسب تاج و تخت را به گشتاسب سپرد در همانجا بساط سلطنت چید و زردشت دین خود رادر آنجا بر او عرضه کرد.

در ادوار تاریخی، نخستین اطلاع ما از بلخ مربوط به زمان هخامنشیان است. در این عهد پس از فتح خوارزم، بلخ مرکز شهربان (ساتراپ) خراسان شد. انتخاب شدن بلخ برای اقامت شهربان خراسان به نظر مارکوارت موجب پدید آمدن  افسانه ای شده که بر اساس آن لهراسب پدر گشتاسب بلخ را بنیاد نهاد و آن را به  پایتختی انتخاب کرد. در زمان دیود و توس قرن سوم قبل از میلاد و جانشینان او بلخ مرکز حکومت یونانی شرق ایران بود و اهمیت آن افزوده شد تا آنکه مرکز فرهنگ یونانی در آن ناحیه گشت. در زمان طخاریان بلخ اهمیت خود را حفظ کرد و مرکز آیین بودایی در شمال هندوکش گشت در نوشته های مورخان ارمنی، بلخ حتی پس از تسلط هیاطله مرکز پادشاهان کوشانی ذکر شده است.

در زمان اردشیر بابکان، بلخ جزءِ قلمرو او در آمد. در قرن چهارم میلادی - زمان آمیانوس مارسلینوس، مورخ رومی- بلخ یکی از ولایات شرقی ایران بود که تحت حكومت يك «بذخش» (= شهربان یا ساتراپ) اداره می شد. کوشانیهای باختر (= بلخ) و خیونها، که ظاهراً در نیمۀ اول قرن چهارم میلادی سرزمین کوشانیها را فتح کرده بودند، تعدادی از سپاهیان خود را به عنوان مزدور و كمك به اردوگاه بزرگ ساسانیان می فرستادند. در زمان پادشاهان بعدی ساسانی نیز بلخ جزءِ قلمرو آنان بوده است. به قول مؤلف فضائل بلخ، پس از خرابی، این شهر را «در ایام شاهی قباد این اردشیر باز آبادان کرده اند و آبادانی به قرار اصل رسانیده و در وقت نوشین روان چنان آبادان بود که خلق به آب جیحون متصل نشسته بوده. از طخرستان و هندوستان و ترکستان و از بلاد عراق و شام و شامات اکابر و اشراف آن بلاد بدین شهر آمدندی.» اهمیت بلخ در زمان ساسانیان از عبارتی که این بلخی آورده نیز معلوم می شود. ابن بلخی می گوید: «(در عهد ملوك فرس و اکاسره) پارس دارالملك اصلی بودی و بلخ و مداین هم بران قاعده دارالملک اصلی بودی و خزاین و ذخایر انجا داشتندی  و مایۀ  لشکر ایران از آنجا خواستی».

در زمانی که سیاح چینی هوآن چوانگ (هوآن تسوانگ) به بلخ رسیده (۶۳۰ (میلادی) شهر اهمیت چندانی نداشته و جمعیت آن کم بوده است. اما بعدها، بنا به نوشتۀ یعقوبی، جمعیت شهر اضافه شده و شهر مهم خراسان گشته. در يك شعر عربی که این فقیه نقل کرده، بلخ صفت «شاهوار» یافته جز این، معبد نوبهار در بلخ بوده و هر ساله بوداییان از اطراف برای زیارت به آنجا می رفته اند. همچنین به سبب واقع شدن بر سر راههای تجارتی چین و هند و ایران و ترکستان، همیشه کاروانهای متعدد به این شهر می آمده اند. صاحب فضائل بلخ می نویسد: «چون سال شمسی نو گشتی از طخرستان و هندوستان و ترکستان و از بلاد عراق و شام و شامات، اکابر و اشراف آن بلاد بدین شهر آمدندی و هفت روز عید کردندی به موضع نوبهار.» نیز: «وضع این شهر در میان دو ثغراست و در بند است، و او سرحدی و تغری بزرگ بوده است: از يك جانب ثغر و در بند دیار هند و از يك جانب سرحد ترکستان است... این شهر مجتمع الخلائق و منجع القوافل بوده چنانکه در هیچ شهری کس نشان نداده مگر که در مکه به وقت موسم حج.» دربارۀ خرابیهای بلخ در همین کتاب از متوکل بن حمران (مقتول در ۱۴۲) نقل شده که «شهربلخ بیست نوبت خراب گشته است.»

با توجه به وضع جغرافیایی بلخ و آمد و شد پیوستۀ سپاهیان و کاروانها به آنجا، زبان قدیم این شهر، که یکی از زبانهای ایرانی میانه بوده و سالهای اخیر در کاوشهای باستان شناسان کتیبه هایی از آن به دست آمده، از میان رفته و جای آن را زبان تداول ایران در زمان ساسانیان، یعنی فارسی دری، گرفته است. کثرت رفت و آمد به این شهر و اهمیت آن به اندازه ای بوده است که هیچ اثری از زبان بومی در آنجا باقی نمانده و زبانی که در آنجا رایج شده عین همان زمانی بود که در میان مردم مداین و سپاهیان متداول بوده است. ارتقاء بلخ به مرکز ناحیۀ خراسان پس از ظهور اسلام موجب شده که زبان آن، زبان معیار شمرده شود و زبان شهرهای دیگر از نظر اختلافات خود نسبت به آن سنجیده و ارزیابی شود.

با توجه به آنچه گذشت، نظر بعضی معاصران، که بر اساس آن مرو مرکز زبان دری بوده و انتقال زبان دری از مداین به شرق بعد از فرار یزدگرد به مرو صورت گرفته با موازین و حقایق تاریخی وفق نمی دهد. همچنین نظریۀ اشپولر که فارسی دری در عهد اسلامی به وجود آمده اساسی ندارد. نظر بهار که اصلی فارسی دری از خراسان است و با زبان مردم بلخ و بخارا و زبان سغدی یکی است نیز مردود است. همچنین نظر ذبیح الله صفا که دری دنبال زبان پارتی است وجهی ندارد.

نظر یان ریپکا دربارۀ فارسی دری و منشأ و عناصر تشکیل دهندۀ آن درست تر از نظر دیگران است. خلاصۀ نظر او بجز پاره ای اشتباهات که در اینجا از نقل آنها صرف نظر می شود، چنین است: مبانی فارسی دری لهجه های منطقۀ جنوب غربی ایران است که از همان زمان ساسانیان تحت تأثیر لهجه های متعدد ایرانی، از جمله لهجه های شمال غربی ایران (منطقۀ ماد) قرار گرفته بوده، که خود از قرن دوم پیش از میلاد بشدت تحت تأثیر زبان پارتها قرار داشته است. عوامل متعددی موجب انتشار این زبان در خراسان شده است، که از جملۀ آنهاست» سیرقهقرایی زبان پارتی در خراسان و تسلط نهایی ساسانیان بر این خطه، پس از سقوط دولت هیاطله در دوران انوشیروان، در قرن ششم  میلادی، و ورود مهاجران مانوی  بر اثر تعقیب ساسانیان و پس از آن  مهاجرت زردشتیان در زیر فشار اعراب .

دری و فارسی

پس از آنکه معنی و مورد استعمال کلمات دری و پهلوی و فارسی روشن شد و معلوم گردید که دری دنبالۀ پهلوی است و پهلوی در عهد ساسانی پارسی نامیده می شده، اکنون باید دید آیا در عهد اسلامی نیز دری در همان معنی زبان تداول ایرانیان استعمال می شده یا نه؟ و اگر به همان معنی به کار می رفته چرا در دهۀ فارسی از معنی پهلوی تحول پیدا کرده و به معنی دری به کار رفته است؟

قبلا گفتم که کلمۀ پهلوی در دورۀ اسلامی تحول پیدا کرده و به معنی پارسی، زبان رسمی ایران در عهد ساسانی، به کار رفته است. طبق قراین موجود، کلمۀ دری نیز تا قبل از شروع ادب فارسی در همان معنی زبان تداول ایرانیان استعمال می شده، اما این استعمال به احتمال زیاد در زبان فارسی و در میان فارسی زبانان شایع بوده نه در عربی و میان کسانی که به عربی می نوشته اند. زیرا اعراب زبان ایرانیان را - چه پهلوی و چه دری - فارسیه می نامیده اند. در دست نبودن سند کتبی از زبان فارسی در قرون اول اسلامی نمی تواند ما را در یافتن شاهد در تأیید این مدعا یاری کند، اما شواهد معدودی که از این استعمال کلمۀ دری در بعضی از متون عربی و نزد نویسندگانی که از تعدّد زبانهای ایرانی اطلاع داشته اند به دست آمده نشان می دهد که نویسندگان عرب زبان به احتمال زیاد کلمۀ دری را به این معنی از تداول و استعمال ایرانیان گرفته اند. (اصمعی متوفی در ۲۱۶) در کتاب النبات خود در معنی کلمۀ «مرزنجوش» می گوید: « و المرزن و الفار  بالدریّه » (- مرزن به دری به معنی موش است). مطهر بن طاهر مقدسی در البدء والتاریخ می گوید ایرانیان در زبان دری (لسان الدرية) خدا را «خداوند» و «خدایگان» می گویند. این حوقل دربارۀ مردم بخارا می گوید زبانشان سغدی است اما زبانی نیز به دری دارند (لهم لسانٌ بالدرية). مقدسی صاحب احسن التقاسیم نیز، چنانکه در ص ۲۶ دیدیم زبان مردم بخارا را دری نامیده است.  گفتیم که اعراب و نویسندگان عرب زبان به طور کلی زبان ایرانیان را «فارسیه» نامیده اند. از نظر آنان زبان ایرانیان - گونه ها و صورتهای مختلف آن هر چه باشد - یکی محسوب می شده و «فارسیه» به طور اعم در مقابل «عربیة» قرار می گرفته است. از نظر ایرانیان، برعکس مصداق «فارسیه» گاهی زبان پهلوی بوده و گاهی دری و گاهی زبانها و لهجه های دیگر. به نظر می رسد که نویسندگان عرب زبان و بخصوص ایرانیان بمرور احساس کرده اند که «فارسی» و «فارسية» کلمه ای کلی است و برای نشان دادن هر کدام از زبانهای ایرانی باید صفتی به دنبال آن افزوده شود. از این رو برای نامیدن پهلوی، چنانکه در ص ۱۸ و ۱۹ دیدیم، آن را گاهی «الفارسية الاولى» و گاهی «الفارسية الفهلوية» نامیده اند و برای نامیدن دری، آن را گاهی به شکل «الفارسية الدرية» به كار برده اند. شاید یکی از قدیمیترین شواهد استعمال كلمۀ «دری» به دنبال فارسی حدیث معروف «کلام اهل الجنة العربية ثم الفارسية الدرية» باشد که ظاهراً منشأ آن نوشته های حنفیان است. یکی دیگر از قدیمترین شواهد این ترکیب قول جاحظ است که در ص ۱۹ نقل شد. با این همه، چون زبان عامۀ ایرانیان فارسی دری بوده، بعد از سقوط ساسانیان خاصه بعد از قرن دوم هجری که پهلوی به کلی از اهمیت افتاده مصداق کلمات «فارسی» و«فارسیه» در متون عربی غالباً فارسی دری است.

در متون فارسی در قرون چهارم و پنجم و ششم، زبان فارسی را «دری»، «فارسی (پارسی) » و « فارسی (پارسی) دری» نامیده اند.

دری:

همان بیوراسپش همی خواندند

چنین نام برپهلوی راندند

کجا بیور از پهلوانی شمار

بود در زبان دری ده هزار

شاهنامه، ج1، ص28

من آنم که در  پای خون کان نریزم

مراین قیمتی درّ لفظ دری را

نظامی، گنجینۀ ی گنجوی، چاپ ارغوان، ص 61

پارسی:

بسی رنج بردم در این سال سی

عحم زنده کردم بدین پارسی

فردوسی

«تألیف این کتاب به عربی بود ... دوستان از من درخواست کردند که این کتاب به پارسی ترجمه کن» (تاریخ بخارا، ص ۲)

پارسی (فارسی) دری :

«پس رای مجلس سامی ... امیر تیمور گورکان چنین اتفاق افتاد که این کتاب اخوان الصفا را این ضعیف به پارسی دری نقل کند ...» (ترجمۀ رسائل اخوان الصفا، چاپ بمبئی، ۱۳۰۴، ص ۳)

از میان این سه اصطلاح، کلمه «دری»، چنانکه گفتیم، نامی بوده که ایرانیان خود برای زبان فارسی به کار می برده اند، اما« فارسی دری» ظاهراً ترجمل ترکیب عربي «الفارسية الدرية» بوده و فارسی مخفف ترکیب اخیر. این نکته از این جا نیز تأیید می شود که «فارسی» غالباً به همین صورت معرّب به کار رفته نه به صورت «پارسی».

کلمات «دری» و «فارسی دری» در قرون بعد بمرور متروك شده و تنها كلمۀ «فارسی» باقی مانده که تا به امروز نام رسمی زبان ایرانیان است. یکی از دلایل مهم باقی ماندن کلمۀ «فارسی» و از بین رفتن «دری» بی شک این بوده که «فارسی» با «فارسية» عربی از یک ریشه بوده و به يك معنی به کار می رفته، در صورتی که «دری» با آن تفاوت داشته است.

متروك شدن اصطلاحات «دری» و «فارسی دری» در ادوار بعد در بارۀ لفظ و معنی این اصطلاحات ابهاماتی را موجب شده است. نخست اینکه عده ای فارسی و دری را اگر نه دو زبان لا اقل دو سبک مختلف دانسته اند و آن را به صورت «فارسی و دری» به کار برده اند. یکی از موارد این استعمال غلط عبارت زیر از مقدمۀ ترجمۀ تفسیر طبری است که نساخ به جای «فارسی دری»، «فارسی و دری» ضبط کرده اند:

«و این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر الطبري ... ترجمه کرده به زبان پارسی و دری راه راست ...» (ترجمۀ تفسیر طبری، به کوشش یغمایی، تهران ۱۳۳۹، ص ۵)

مورد دیگر شعر زیر از فردوسی است:

بفرمود تا فارسی و دری

نوشتند و کوتاه شد داوری

شاهنامه، ج8، ص 2506

مؤلف فرهنگ جهانگیری پارسی و دری را کنار پهلوی آورده و گویا آنها را دو زبان یا دو سبک یا دو گونۀ متفاوت از یک زبان تصور کرده است. زیرا از پهلوی مسلماً منظور او فارسی میانه است نه پارتی، تا بتوان تصور کرد که پارسی در نظر او همان فارسی میانۀ ساسانی است. این مؤلف دربارۀ معنی اصطلاح دری نوشته: «دری را گروهی به فصیح تعبیر نموده اند و نیز گفته اند که هر لغتی که در آن نقصانی نبود دری باشد. مثلا از اشکم و شکم و برو و رو و بگو و گو، اشکم و برو و بگو دری باشد و دیگر ها نه.»

این قول را مؤلفان برهان و رشیدی نیز نقل کرده اند. بعضی از مؤلفان معاصر نیز تصور کرده اند دری به معنی فصیح است. به عقیده پورداود، دری به معنی« پارسی درست و سره و رسا» ست: «امروزه از لغت دری زبانی را در می یابیم که کلمات آن بر شمرده و سنجیده و برگزیده باشد، مانند زبانی که دبیران و یا مستوفیان درباری به قلم می آوردند. از اشعار فردوسی گرفته تا حافظ . همین معنی از واژه دری به دست می آید.» سپس می گوید: «شاید پیشینیان دری را یک گونه پهلوی می دانستند که از واژه های بیگانۀ سامی بر کنار باشد، مانند نوشته های مانوی به زبان پهلوی .... اگر بگوییم بعدها از دری فارسی سره بی واژۀ تازی اراده شده شاید چندان دور باشیم.»

خانلری نیز دری را به معنای فصیح دانسته است.

تعبیر کلمۀ «دری» به معنی فصیح مسلماً از اینجا ناشی شده که مؤلفان قرون چهارم تا هفتم دری را زبان درباری و رسمی و معیاری ذکر کرده اند. در ص ۲۶ دیدیم که مقدسی زبان مردم بخارا را، به آن سبب که مکاتبات سلطان و شکایات مردم به آن نوشته می شود، دری نامیده است. همو در جای دیگر می گوید: «زبان این اقالیم هشت گانه عجمی است، بعضی از این زبانها دری است و بعضی دیگر پیچیده ( منغلق) است و تمام آنها فارسی نامیده می شود.» در اینجا از «دری» مسلما زبان رسمی و معیاری اراده شده و از منغلق لهجه های محلی، و« فارسی به معنای ایرانی) به کار رفته است. منظور مطرّزی نیز از اینکه می گوید «فارسی دری فصیح منسوب به در است. »مسلم این است که فارسی دری فصیح منسوب به در است و در دربار از آن استفاده می شود نه فارسیها و لهجه های محلی .

منشأ این عقیدۀ فرهنگ نویسان نیز که دری زبانی است که در آن نقصانی نباشد این است که اینان مشاهده کرده اند که در متون قرون اول ادب فارسی، فارسی را دری نامیده اند و در همین متون گاهی به جای صورتهای شکم و ستم و غیره، اشکم و استم و به جای رو و گو، برو و بگو به کار رفته است. تردیدی نیست که مؤلفان قرون چهارم تا هشتم و نهم دری را معادل پارسی (فارسی) می دانسته اند و از آن چیزی جز آنچه امروز فارسی میگوییم در نمی یافته اند. شواهدی که قبلاً برای دری و پارسی نقل شد مؤید این مدعاست. عبارت زیر که ظهیری سمرقندی در سند باد نامه آورده هرگونه تردیدی را در این باره برطرف میکند: «و بباید دانست که سند باد نامه آورده هرگونه تردیدی را در این باره برطرف می کند: «و بباید دانست که  این کتاب به لغت پهلوی بوده است و تا به روزگار .... نوح بن منصور الساماني - انار الله برهانه - هیچ کس ترجمه نکرده بود. امیر عادل نوح بن منصور فرمان داد خواجه عمید ابو الفوارس فناروزی را تا به زبان فارسی ترجمت کند ... به تاریخ سنۀ تسع و ثلثين و ثلثمائه خواجه عمید ابو الفوارس رنج برگرفت و خاطر در کار آورد و این کتاب را به عبارت دری پرداخت».

از میان ایران شناسان غربی، آنکتیل دوپرون( قرن هجدهم) نخستین بار متوجه شد که پارسی و دری دو نام برای یک زبان واحد است. اما در عصر ما ریچارد فرای آمریکایی عقیده ای مشابه عقیدۀ پورداود اظهار کرده و نوشته است که دری سبکی از فارسی بوده که با لغتهای عربی آمیخته نشده بوده است. 

کلمۀ دری غیر از معنایی که برای آن ذکر شد، در دو معنی دیگر نیز به کار رفته است. نخست اینکه زردشتیان یزد و کرمان لهجۀ خاص خود را که از لهجه های غرب ایران است دری می نامند. دیگر اینکه در کشور مجاور ما افغانستان، از1345 به این سو، به دلایل خاصی زبان فارسی متداول در آنجا را دری نامیده اند.

قدیمترین نمونه های فارسی دری

نمونه هایی از فارسی که در این بخش نقل میگردد اساساً از متون عربی به دست آمده است. احتمال اینکه کاتبان این نمونه ها را در قرون بعد تغییر داده باشند وجود دارد، اما این احتمال زیاد نیست.  زیرا کاتبانی که کتب عربی را رونویس می کرده اند معمولاً فارسی نمی دانسته و این جملات را عیناً نقل کرده اند. تنها نکته ای که هست این است که احتمالاً در پاره ای از موارد مؤلفان یا کاتبان بعضی عبارتها را، که به پهلوی بوده به فارسی در آورده اند و ما در مواردی که این احتمال وجود دارد به آن اشاره خواهیم کرد. بنابراین فرض بر این است که جملات مورد بحث منعکس کنندۀ ساختمان و تلفظ زبان عهد خود هستند. این نمونه ها به ترتیب تاریخ عبارت اند از:

1/الف) مؤلف نهاية الارب في اخبار الفرس والعرب نوشته است که هنگامی که بهرام گور (سلطنت: از ۴۲۰ یا۴۲۱ تا ۴۳۸ یا ۴۳۹ میلادی) در شکارگاه در مرداب فرو رفت، دایه ای با او بود، به دایه گفت: دای مرگ آمد، یعنی يا ظئر جاء الموت. در این جمله فعل «آمد» بیشتر شبیه صورت این فعل در فارسی است. در پهلوی کتابی معمولاً به جای آن «مَد» و گاهی «آمد» به کار می رود.

ب) همچنین جاحظ نقل کرده است که وقتی بهرام گور را خواب می گرفت به قصه گویان خود میگفت خرم خشباد، یعنی «خواب خوش باد».

ج) ابن خرداذبه( ۲۰۵ یا ۲۱۱ تا ۲۷۲ یا ۳۰۰) می نویسد: «شهر دماوند شلنبه نامیده می شود، بهرام گور گفته است:

«تله» در شعر فوق مصحف «بله» است و در حاشیۀ المسالك و الممالك و در مآخذ  و بعدی نیز به همین صورت آمده است. در یکی از نسخ المسالك و الممالك روى «ن» در کلمه «منم» در آغاز بیت ضمه گذاشته شده و این تلفظ بیشتر موافق تلفظ پهلوی صیغۀ اول شخص مفرد فعل بودن است تا صورت فارسی آن، اما در بعضی متون فارسی نیز دیده شده است. مؤلف هفت قلزم این شعر را با تغییراتی از قاسم بن سلّام بغدادی (۱۵۰ - ۲۲۲) نقل کرده است. به این ترتیب مأخذ این روایت به قرن دوم هجری می رسد و معلوم می شود که در قرن دوم هجری این مطلب که بهرام گور چنین شعری گفته لااقل در بعضی محافل رایج بوده است.

بن مایه : کتاب تکوین زبان فارسی نوشته ی علی اشرف صادقی (دانشیار زبانشناسی دانشگاه تهران)

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی