گویند شبی سعدی شیرازی ، فردوسی را به خواب می بیند و از راه تفاخر به استاد توس می گوید که بیت حماسی سروده ام تا به شما عرضه کنم و آن این است:
خدا کشتی آنجا که خواهد برد
اگر ناخدا جامه بر تن درد.
فردوسی تبسمی می کند و می فرماید: اگر من بودم می گفتم:
برد کشتی آنجا که خواهد خدای
اگر جامه برتن درد ناخدای.
از این حکایت ساختگی می توان دریافت که هر شاعری ، در زمینه ی ویژه ی خودش مهارت دارد و در سروده های پهلوانی (حماسی) کسی همتای فردوسی نیست و بی گمان هیچ شاعری نیز در زبان فارسی نتوانسته شیرینی و حلاوتی را که در غزل های سعدی به کام دل می نشیند، پدید آورد .
دیدگاهها
حافظ به پای سعدی نمیرسه
اما بهترین ها ی عالم پیامبران و امامان معصوم هستندـ
من شیدا و مفتون استاد سخن سعدی بزرگ هستم و کسی را چون او نمیدانم. اما قیاس هر بزرگی(هرچقدر هم بزرگ و رفیع المقام باشد) با ابرمرد طوس ، محکوم به شکست است و این استثناء بردار نیست.
سعدی بزرگوار خود شیفته و دلداده حکیم فردوسی است و سعدی نامه اش را که ما آن را بوستان مینامیم بر وزن بحر متقارب پیشکش خداوندگار طوس کرده و پیروی اش را از اوستاد ، علنی به گوش جهانیان فریاد کرده است.
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و میدان و چوگان و گوی
و در جای دیگر میفرمایند:
هرکس به زمان خویشتن بود
من سعدی آخرالزمانم
و بوضوح میفرمایند که دیگر چون «سعدی» نخواهد آمد (و شگفتا که دیگر هم نیامد و گویا هرگز هم نخواهد آمد)
شتر بچه با مادر خویش گفت:
بس از رفتن، آخر زمانی بخفت
بگفت ار به دست منستی مهار
ندیدی کسم بارکش در قطار
قضا کشتی آنجا که خواهد برد
وگر ناخدا جامه بر تن درد
مکن سعدیا دیده بر دست کس
که بخشنده پروردگار است و بس
اگر حق پرستی ز درها بست
که گر وی براند نخواند کست
گر او تاجدارت کند سر بر آر
وگر نه سر نا امیدی بخار