آل بویه سیاستی توسعه طلبانه داشتند، بویژه در دوران حکومت مقتدر عضدالدوله، و لذا هر از گاه با همسایگان خود در نزاع بودند. آنها رقبای فاطمیان مصر بودند و هیچگاه واقعا ادعاهای فاطمیان را در خصوص اصل و تبار خاندانشان به رسمیت نشناختند و فقط هنگامی نسبت به آنها نیات صلح آمیز در سر داشتند که تهدید روم شرقی را حس کردند. از حیث امور داخلی، آنها می بایست هشیاری خود را در برابر داعیان و جاسوسان فاطمی حفظ می کردند که قصد آشکارشان سرنگون کردن خلافت عباسیان بود. حمدانیان شام، پیش از ظهورآل بویه در سیاستهای بغداد دخالت کرده بودند، اما با ورود آل بویه به صحنه از بغداد بیرون رفتند و سپس در جنگ بر سر حفظ استقلالشان نیز شکست خوردند. آنها هر از گاه برای تسلط بر بین النهرین علیا با آل بویه به رقابت برمی خاستند، تا آنکه عضدالدوله توانست آنها را شکست دهد و حکومت آل حمدان را به منطقه ای بیطرف میان رومیان در شمال و فاطمیان (که بخشی از شام را در اشغال داشتند) در جنوب انتقال دهد. سامانیان خراسان و ماوراء النهر از رقبای دیرین آلبویه بودند. رومیان در زمان حکومت عزالدوله در شام و شمال بين النهرین به تهاجمی بزرگ دست زدند و پس از آن با عضدالدوله از در مذاکره در آمدند. آل بویه همچنین درگیر در جنگ و گریزهایی دائمی با کردهای آذربایجان و جبال و همچنین قبایل قفص و بلوچ کرمان و ساکنان بطيحه (ناحیه ای باتلاقی در غرب شمال بصره) و قرمطیان بحرین بودند.

خاندان بویه یکی از چندین خاندان شیعی آن دوره بود که بر مناطق مرکزی جهان اسلام تسلط داشتند: فاطمیان مصر، حمدانیان شام، بریدیان بصره و قرمطیان بحرین. تفوق و تسلط حكومتهای شیعی در چنین مقیاسی در تاریخ اسلام بی نظیر و نامکرر بود. سامانیان (در خراسان و ماوراء النهر) سنی بودند، اما نفوذ اسماعیلیه، بویژه در میان طبقه حاکم، آشکار بود. امیر حاکم در «عصر طلایی» سامانیان، نصر بن احمد، به آیین اسماعیلیه گروید. (فیلسوفان خراسانی ماوراء النهر -ابوزید بلخی و ابوالحسن عامری و ابن سینا - جملگی مظنون به پیروی از آیین اسماعیلیه بودند. رویکرد ایرانی سامانیان در تمایلات فرهنگی آنها تأثیری عمیق داشت.

شکوفایی مؤثر شعر و ادبیات و فلسفه در عصر رنسانس اسلامی به دربارهای امیران و وزیران آل بویه محدود نبود، چرا که در میان همسایگان مجاور آنها نیز دیده می شود در مجلس مشهور سیف الدوله حمدانی و در دربار معروف نصر بن احمد سامانی در بخارا. شاعران و ادیبان و کاتبان و دانشوران از حمایت یک خاندان به حمایت خاندانی دیگر می رفتند و در حالی که رقابت سیاسی و جنگ غالبة حكومتها را تجزیه می کرد، وجود شبکه ای از روشنفکران آنها را به سوی یکدیگر می کشاند.

فاطمیان. مرز غربی حکومت آل بویه را به هنگام بیشترین توسعه آن در دوران عضدالدوله، مرز قلمرو فاطمیان تشکیل می داد. خاندان بویه برای تسلط بر قلمرو میان مصر و بین النهرین با فاطمیان به رقابت پرداختند. آل بویه، در این رقابت، گاهی نیز با قرمطیان همدست می شدند. تهدید روم شرقی، آل بویه و فاطمیان را به کوشش در جهت رفع اختلافشان واداشت. تبادل نظری سیاسی که در ۳۶۹/ ۹۷۹ میان خلیفه فاطمی العزیز (۸۶ - ۳۶۵/ ۹۶ - ۹۷۵) و عضدالدوله انجام گرفت در سندی با عنوان «تذکره»، یعنی حاشیه ای بر یک پیام رسمی که با سفیر ارسال می شود، محفوظ است. ۱۸۰ بخش نخست این «تذكره» حاکی از آن است که عضدالدوله ادعای اصل و نسب فاطمیان را (که بر اساس آن تبار آنها به فاطمه (س) و علی (ع) می رسد) به رسمیت می شناسد. گرچه می توان چنین تأويل کرد که مقصود از تعبير «الحضرة الشريفة» در این «تذكره علویان یا بني تغلب اند. به هر تقدیر، ممكن است که عضدالدوله ماهرانه عبارتی مبهم را به کار برده باشد (زیرا ممکن است که از کلمه «شریف» معنای کلی آن مراد باشد). خلیفه فاطمی در نامه ای به فرمانروای دیلمی، خود را امام المؤمنین می نامد. او از عضدالدوله به سبب دوستیش و، بیش از همه، تصدیق امامتش سپاسگزاری می کند. العزيز با ذکر موقعیت خطرناک مرزهای اسلام (با اشاره به تهدید روم شرقی) خواهان پشتیبانی عضدالدوله از جهاد می شود. عضدالدوله در پاسخ به این نامه پیوند العزيز را با اهل بیت [ع] تصدیق می کند. او موافق است که پیگیری جهاد با رومیان مستلزم دستیابی به صلح با فاطمیان است و در نتیجه آن تهاجمی یکپارچه به وجود می آید. مضمون این نامه مصونیت داعیان فاطمی را به استثنای داعي بصره که از گلیم خویش پا بیرون نهاده بود نیز در بر دارد. در پایان نامه عضدالدوله به قرمطیان (هجریون) اشاره می کند. اما عضدالدوله با وجود تعارفات سیاسی و تصدیق داعیه های اصل و نسبی فاطمیان نسبت به دودمانی که ادعای برخاستن از آن را داشتند شکاک باقی ماند. لذا آنها شجره نامه ای را که این کلس وزیر تهیه کرده بود به دستش رساندند. در ۳۷۱/ ۹۸۱ شیری نقره ای که نشان سلطنتی عضدالدوله بود به سرقت رفت و ظن غالب این بود که فرمانروای فاطمی در این سرقت دست داشته است. عضدالدوله در قلمرو فاطمیان جاسوسانی نیز داشت. در خصوص دیدار یکی از جاسوسان او از قاهره حکایتی را نقل می کنند. قناد کهنسالی از اهالی قاهره از قبول درهم تاجی (در همی که عضدالدوله ضرب کرده بود) از این جاسوس امتناع کرد و مردک و اربابش را ناسزا گفت. این واقعه به گوش عضدالدوله رسید. قناد را با تدبیری زیرکانه به بغداد آوردند. او را توبیخ کردند و سپس مشمول عفو و رحمت قرار دادند تا خبر قدرت و رأفت عضدالدوله را انتشار دهد.

درهمی ضرب شده در ۳۷۱/ ۹۸۱ در فلسطین که عبارت «الملک عضدالدوله و تاج الملة ابوشجاع» بر آن منقوش بود، همان گونه که نبیه ابت می گوید، ممکن است مشعر بر این باشد که عضدالدوله برای پیش بردن توفيقهای نظامیش در اندیشه تدارک حمله به مصر در شرق و روم شرقی در غرب بود، با این مقصود که یک حکومت اسلامی جهانی به زعامت خود ایجاد کند.

حمدانیان

حمدانیان از پایتختهای خود در موصل و حلب بر شمال بين النهرین (جزیره) و شام سلطه داشتند. آنها شیعیانی عرب تبار (تغلبی) بودند. مؤسس این خاندان، عبدالله ابوالهيجاء، پسر حمدان بن حمدون در ۹۰۵/۲۹۳ با حکم خلیفه به حکومت موصل منصوب شد. پسرش حسن بن عبدالله بن حمدان (ناصرالدوله) پس از ستیزی دور و دراز با عموهایش در ۳۲۴/ ۹۳۵ به فرمان خلیفه الراضی به حکومت موصل و جزیره (دیاربکر و دیار ربیعه و دیار مضر) رسید. و برادرش على (سیف الدوله) نیز او را در حفظ این قلمروها یاری داد.

ناصرالدوله از مرکز قدرت خود در جزیره فعالانه در سیاستهای بغداد مداخله می کرد. او در مخالفت با بریدیان بصره به حمایت از امیرالامراء ابن رائق و خليفه المتقی برخاست. او سرانجام ابن رائق را به قتل رساند و در ۳۳۰/ ۹۴۲ منصب او را به چنگ آورد. او یک سال یا همین حدود حکومت کرد تا آنکه یکی از سرداران ترکش به نام توزون سر به شورش برداشت. ناصرالدوله به پایتخت خود در موصل عقب نشست و در تلاشی ناموفق کوشید که از المتقی حمایت کند و پس از آن (۳۳۲/ ۹۹۴) با توزون همپیمان شد. و با اینکه با ورود معزالدوله به بغداد مخالف بود پس از مدتی به این کار تن داد. معزالدوله بر حمدانیان که رعایایی سرکش بودند قدرت خود را تحمیل کرد. ناصرالدوله عاقبت به دست پسرانش (۳۵۶/ ۹۶۷) از مقام خود خلع شد و دو سال بعد درگذشت.

پسر ناصرالدوله، ابوتغلب غضنفر، در ۳۵۸/ ۹۶۹ جانشین پدر شد. ابو تغلب در نتیجه اختلاف با برادرش حمدان که به عزل پدرشان معترض بود با امیر دیلمى عزالدوله بختیار از در سازش در آمد. حمدان دو بار به بغداد گریخت. و هنگامی که ابوتغلب و بختیار با هم در نزاع بودند، حمدان بختیار را به اخراج ابو تغلب از موصل ترغیب کرد. بختیار در ۹۷۳/۳۶۳ کوشید که موصل را فتح کند، اما ابوتغلب نیز متقابلا به بغداد هجوم برد و بختیار ناگزیر شد که از در سازش در آید. بختیار خلیفه را واداشت که به ابوتغلب لقب عدة الدوله عطا کند. ابو تغلب نیز به یاری بختیار در برابر سربازان شورشی ترک شتافت و در سال ۳۶۴/ ۹۷۵ معاهده جدیدی که او را از پرداخت خراج معاف می کرد به امضا رساند. هنگامی که عضدالدوله (در ۳۶۷/ ۹۷۷) کوشید که جانشین پسرعموی خود بختیار در بغداد شود، ابو تغلب به حمایت از بختیار برخاست، اما عضدالدوله سپاهیان مشترک آنان را (در ۳۶۷/ ۹۷۸) شکست داد. ابوتغلب به امید همپیمان شدن با بارداس اسکلروی شورشی به قلمرو روم شرقی گریخت و آن گاه در بخشی از شام که زیر سلطه فاطمیان بود پناه گرفت. ابوتغلب از تاخت و تازهای سپاهيان روم شرقی (در ۳۶۲/ ۹۷۲) به فرماندهی امپراتور زیمیسکس یوحنای اول که به او خراج می پرداخت سخت زیان دید. اما سال بعد موفق شد که دموستيكوس ملیاس را به اسارت در آورد و بدین سان زیمیسکس را وادار به هجوم به بين النهرین کند. پس از مرگ ابو تغلب، شاخه موصل این خاندان زیر نفوذ آل بویه در آمد که برای تسلط بر آن ناگزیر بودند با کردها، به رهبری امیرشان باذ، بجنگند.

امارت حمدانیان در حلب را سیف الدوله بنیان نهاد (۵۶-۳۳۳/ ۶۷-۹۴۴). او در ۳۳۳/ ۹۴۴ وارد حلب شد و جمص و سایر شهرهای آن را فتح کرد و بر جای اخشیدیان نشست. او تا ۳۳۶/ ۹۴۷ نواحی شمال شام و باتلاقهای مرزی و دیار مضر و دیاریکر را زیر فرمان خود در آورد و به کسب استقلال از امارت موصل و آل بویه توفیق یافت. سیف الدوله با شور و شوق با سپاهیان روم شرقی به جهاد پرداخت و سرانجام شاهد اشغال پایتخت خویش به دست مسیحیان شد. سعدالدوله، جانشین او، ناگزیر شد که اقتدار عضدالدوله را به رسمیت بشناسد (۳۶۸/ ۹۷۹). او پیوسته در شمال با سپاهیان روم شرقی و در غرب با فاطمیان و در شرق با آل بویه سرگرم نزاع بود و با توفیقی اندک سعی داشت که آنان را علیه یکدیگر برانگیزد.

سیف الدوله با اینکه به تناوب به جنگ با سپاهیان روم شرقی مشغول بود و لذا پیوسته دولتش رو به زوال می رفت، فرصت را برای پرورش علوم و فنون مغتنم می شمرد. کسانی همچون ابوالفرج اصفهانی و متتبی شاعر و ابن جنی نحوی در زمره ملازمان برجسته او بودند.ابو فراس، ستایشگر فتوت عرب، پسر عموی سیف الدوله بود. ابو فراس حاکم منبج و حران و بعدها حمص نیز بود. او در لشکرکشی های پسر عمویش بر ضد سپاهیان روم شرقی با وی همراه بود و دوبار نیز اسیر شد؛ یکی در ۳۴۸/ ۹۵۹ و دیگری در ۳۵۱/ ۹۶۲ که او را به قسطنطنیه بردند و دوران اسارت غمباری داشت تا آنکه در جریان مبادله اسرا در ۳۵۵/ ۹۶۵ آزادی خود را باز یافت. رومات، دیوان قصاید مشهور او، وصفی است از دوران زندگی او در اسارت ابوالفرج شاعر، مشهور به ببغاء (طوطی) و متولد نصیبین، مداح سيف الدوله و از شیفتگان متنبی بود. ببغاء نیز در موصل سکونت داشت و سرانجام به بغداد رفت و در ۳۹۷/ ۱۰۰۷ در همان شهر درگذشت. ابویحیی بن باته، متولد در میافارقین و متوفی در همان شهر (۳۷۴/ ۹۸۴) به واسطه موعظه هایش، بویژه «خطب جهادیه»، علیه سپاهیان روم شرقی شهرت داشت. در جمع این شعرا و ادبای برجسته، فیلسوف نامدار فارابی که به دعوت سیف الدوله برای آمدن به دربارش در ۳۳۰/ ۹۴۲ پاسخ مثبت داده بود نیز حضور سامانیان همسایگان غربی آل بویه - حمدانیان - شیعیانی عرب و همسایگان شرقی آنها سامانیان - ستیانی ایرانی بودند. مؤسس این خاندان شخصی به نام سامان خدا بود که در قرن دوم / هشتم به اسلام گرویده بود. سامانیان خود را از نسل بهرام چوبین، شاه ساسانی، می شمردند. اینان که پایگاه خود را ابتدا در ماوراءالنهر بنا نهادند، هنگامی به رسمیت شناخته شدند که خلیفه عباسی المعتمد در ۲۶۱/ ۸۷۵، در مخالفت با ادعاهای رقابت آمیز امیر صفاری یعقوب بن لیث، حکومت ماوراء النهر را به نصر بن احمد (۷۹-۹۲/۲۵۰ -۸۶۴) واگذاشت. خلیفه پس از غلبة اسماعيل بن احمد (۹۵-۲۷۹ / ۸۹۲-۹۰۷ ) بر عمرو بن لیث صفاری در ۹۰۰/۲۸۷ حکومت نواحی خراسان و طبرستان و ری واصفهان را نیز به او واگذاشت. اسماعیل بن احمد مؤسس واقعی خاندان سامانی بود و حکومت سامانیان خراسان و ماوراء النهر را یکپارچه کرد که شهرهای عمده آن عبارت بودند از: بخارا، کرسی ماوراء النهر، و البته سمرقند هم مرکزی مهم به شمار می رفت؛ و نیشابور که حکومت آن را سپهسالار (صاحب الجيوش / الجیش) برعهده داشت.

پسر و جانشین اسماعیل، احمد بن اسماعیل (۳۰۱-۲۹۵/ ۱۴-۹۰۷)، موفق شد که سیستان را زیر فرمان خود درآورد ( ۹۱۱/۲۹۸ )، اما طبرستان را ناصر کبیر زیدی از زیر سلطه سامانیان خارج ساخت. هنگامی که احمد بن اسماعیل به قتل رسید، پسرش نصر بن احمد که عاقبت به «سعید» مشهور شد، در هشت سالگی جانشین او شد. او ناگزیر بود که شورشهای عمو و برادرانش را فرو نشاند. اگرچه او نتوانست طبرستان را زیر سلطه سامانیان در آورد (زیرا ماكان بن کاکی بر این ولایت مسلط بود)، دوران حکومتش طولانی (۳۱-۱ ۳۰/ ۴۲-۹۱۴) و سعادتمندانه بود و به عبارتی «نقطه اوج یا عصر طلایی حکومت سامانی» به شمار می آمد. نصر بن احمد به داعیان اسماعیلی اجازه داد که تعالیم خود را آشکارا تبلیغ کنند. او با دعوت آنها همدلی داشت و این به سقوط او انجامید. پسرش او را از مرگ محتوم نجات داد، اما وادارش کرد که از حکومت کناره گیرد.

دربار نصر بن احمد در بخارا با حضور علمای دین و شاعران و مورخان و دانشمندان آراسته شده بود. نصر بن احمد با داشتن دو وزیر نامی حقیقتأ سعید بود. اولین آن دو، ابو عبدالله جیهانی دانشور و جغرافیدان مشهور بود. او از جغرافیدان و فیلسوف ابوزید بلخی دعوت کرد که به دربار او بپیوندد اما بلخی با اینکه در اوان زندگی خود به عراق سفر کرده و هشت سال را در آن سرزمین گذرانده و نزد فیلسوف یعقوب بن اسحاق کندی فلسفه آموخته بود، عبور از جیحون را خوش نداشت و ترجیح داد که در بلخ بماند. جیهانی به ظن حمایت از عقاید شیعی (وحتى مانوی) از مقام خود معزول شد. وزیر دیگر، ابو الفضل بلعمی از دانشوران و ولینعمتان دانش اندوزی بود. پسرش ابوعلی تاریخ طبری را به فارسی ترجمه کرد. ادبیات عربی و بویژه پارسی در دریار نصر بن احمد مورد تشویق و حمایت بود. ابودلف خزرجی، سیاح مشهور، اولین بار در جمع ملازمان این امیر دیده شد و امیر او را به قصد انجام دادن مأموریتی سیاسی روانه چین کرد. ابو عبدالله جعفر رودکی (متوفی ۳۲۹/ ۹۴۰) شاعر محبوب دریار و مداح نصر بن احمد بود که ظاهرا مانند او هواخواه اسماعیلیان بوده است. او شاعر و مغنی و موسیقیدانی سرآمد بود. ابو منصور محمد بن أحمد دقیقی مذاح دربار امیر منصور بن نوح بود (۶۶- ۳۵۰/ ۷۶. ۹۶۱) و پس از آن در دربار نوح بن منصور خدمت کرد (۸۷ - ۳۶۶/۹۷۶-۹۷). دقیقی قدیمترین روایت شاهنامه را به درخواست نوح بن منصور تصنیف کرد. مجموعه اشعار تقریبا هزار بیتی او (در معرفی دین جدید زرتشت در دوران گشتاسب) را فردوسی در شاهنامه خود آورده است. با این همه، این پرسش نیز مطرح است که آیا دقیقی با وجود نامهای اسلامی خود، چنانکه از برخی اشعار غنایی او بر می آید، اعتقادات زرتشتی را می پوشاند یا آنکه اشعار او صرفا گرایش سامانیان به فرهنگ باستانی (ساسانی) را منعکس می کند. در محیط دربار سامانی در بخارا بود که ادبیات جدید فارسی پرورش یافت. بخارا کتابخانه ای بی نظیر داشت که بعدها تحسین ابن سینا را برانگیخت. ریچارد ن. فرای این دوره را «عصر رنساس اسلامی و ایرانی» می نامد و بر ترکیب هر دو صفت تأکید می ورزد. با این همه، در مورد رنسانس سامانی باید گفت که علوم و فلسفه دوران کهن، یعنی میراث ایران پیش از اسلام، چنانکه باید تجدید نشد. این میراث اغلب لباسی اسلامی - یا اسلامی دگراندیشانه - به تن داشت.

علاقه به فلسفه یونانی در فیلسوف خراسانی ابوالحسن عامری مشهود است. عامری که یکی از فلاسفه برجسته عصر خود بود در نیشابور دیده به جهان گشود. او شاگرد ابوزید بلخی بود و در دیداری که از بغداد کرد، نه او را نزد اهل فضل بغداد عزیز گرداند ونه آنان را پیش او. (همتای خراسانی او، ابن سینا، بعدها از مکتب ارسطویی بغداد بسیار انتقاد کرد.) عامری احتمالا سالهای پایانی زندگی خویش را در بخارا سپری کرد و قطعا از کتابخانه شگفت انگیز آن نیز بهره برگرفته بود.۱۹۴ محمد بن يوسف خوارزمی (متوفی ۹۹۷/۳۸۷ ) که از دیوانیان حکومت سامانیان بود دانشنامه ای ارزشمند (مفاتیح العلوم) تصنیف کرد که در فهم مصطلحات اداری وغيرآن) آن زمان شایان ارزش است.

در دوره مورد بحث ما ممالک سامانیان بر اثر شورشها دچار از هم گسیختگی و ویرانی شده بود (توحیدی به آنها اشاره می کند) و خراسان نیز از زیر سلطه مقر حکومت، بخارا، به درآمده بود. ایلک خانیان (قراخانیان) و غزنویان، تا پایان این قرن، موفق شدند که سرزمین سامانیان را متصرف شوند و ممالک آنان را میان خود تقسیم کنند.

روابط با روم شرقی. یک سلسله رویدادهای مهم روابط با رومیان را در عصر مورد بحث ما مشخص می سازد. اینها عبارت اند از: هجوم نیکفوروس فوکاس، امپراتور روم شرقی، به شام و شمال بین النهرین؛ تصرف نصیبین به دست جانشین او، جان زیمیسکس در ۳۶۲۱/]۹۷۲)؛ و دومین لشکرکشی او در (۳۶۴/ ۹۷۴) فتح نصیبین، احساسات مسلمانان را جریحه دار کرد و انعكاسهایی شدید در بغداد داشت. در اواخر دوران حکومت عضدالدوله مذاکراتی در باره استرداد بارداس اسکلروس با رومیان صورت گرفت.

لشکر کشی های موفقیت آمیز سیف الدوله حمدانی علیه رومیان، از ۳۳۷ تا ۳۴۵/ ۹۴۸ تا ۹۵۶، خشم تجاوزکارانه آنان را برانگیخته بود. متنبی شاعر که در این لشکرکشی ها با ولينعمتش همراه بود توصیفهای شاعرانه روشنی از رویدادهای مهم این عملیات جنگی به دست می دهد که حاوی جزئیات تاریخی و مکان شناختی ارزشمندی است. شاعر شجاعت و عواطف دلاورانه سیف الدوله و سپاهیانش را می ستاید و نگرشهای وطن پرستانه اسلامی و نشاط تازه پیروزی را که سبب تشجيع جنگجویان حمدانی می شود بیان می کند. تحسین و تمجید آرمان والای جهاد با توصیفهایی از خونریزی وحشیانه و منفور دشمن مسیحی در کنار هم گذاشته می شود. عبارتهای قالبی نیز درباره دشمن مغلوب به چشم می خورد: مقدر شده است که آنها همواره مغلوب و بینوا باشند و در ترس و وحشت دائمی به سر برند.

از جمله رومیان شکست خورده از سیف الدوله پدر نیکفوروس فوکاس، دموستيكوس بارداس فوکاس، بود. این فرض که لشکرکشی های نیکفوروس در پاسخ به تحریکات سیف الدوله بود، فرضی معقول است. در دوران امپراتوری رومانوس دوم ([۵۳ - ۳۴۹/] ۶۳ - ۹۵۹)، نیکفوروس فوکاس (در آن هنگام فرمانده سپاه بود) كرت پایگاه کشتیهای مسلمانان را با ناوگانی عظیم فتح کرد (۳۵۱۱/ ۹۶۱) و موفق شد که به طور موقت حلب پایتخت حمدانیان را به اشغال خود در آورد ([۲۵۲/] ۹۶۲) و عین ربه و سایر قلاع مسلمانان را نیز فتح کند. نیکفوروس فوکاس، جانشین رو مانوس دوم (حکومت از [۳۵۳ تا ۳۵۹/ ۹۶۳ تا ۹۶۹) و جانشینان خود او، جان زیمیسکس و باسیل دوم همان چیزی را رقم زدند که ... واسیلیف «درخشانترین صفحات تاریخ نظامی امپراتوری روم شرقی در جنگ با جهان اسلام» نامیده است، یا به گفته اوستروگورسکی «سرآغاز شکوه نظامیی که روم شرقی در قرون وسطی به آن دست یافت.

نیکفوروس فوكاس، مانند غازیان مسلمان، صفات رهبانیت زاهدانه را با فضایل دلاورانه در آمیخت. نیکفوروس پی برد که اعتقاد مسلمانان به جهاد و آرمان شهادت در میدان نبرد شایان تقلید است و اتخاذ اندیشه جهاد از جانب کلیسا الهام بخش سپاهیان روم شرقی در جنگ آنان با جهان اسلام خواهد بود. او خواستار آن شد که به سربازان مقتول در جنگ نیز همان عزت و افتخاری داده شود که به شهیدان تعلق می گیرد. بدین ترتیب، نیکفوروس فوکاس نخستین گام را در تکوین فکر جنگ صلیبی برداشت و از بسیج امکانات امپراتوری برای فتح مجدد سرزمین مقدس حمایت کرد. این اندیشه تازه پذیرفته شده، بیگانه با روح مسیحیت، عملا با تغییر دین اجباری و قتل عام مسلمانان در سرزمینهای مغلوب اجرا شد. در این عصر، جنگ میان مسلمانان و مسیحیان با بیرحمی مفرط از جانب هر دو طرف همراه بود. البته کلیسای روم شرقی با اندیشه نوپدید جنگجوی صلیبی مخالفت ورزید و از قداست بخشیدن به سربازان مقتول در جنگ خودداری کرد و از سربازان جنگیده در میدان نبرد خواست که توبه کنند. م. کاتار نگرشهای متفاوت شرق مسیحی وغرب مسیحی را در باره اندیشه جنگ مقدس شرح می دهد و به معاینه در می یابد که در امپراتوری روم شرقی برداشت رومیان قدیم از جنگ حق [just ] با بربرها هنوز بر جای مانده بود و حال آنکه در غرب مسیحی، جایی که امپراتوری روم نابود شده بود، جنگ مقدس | holy ] جانشین برداشت رومیان قدیم از جنگ حق شده بود. رومیان شرقی برداشتهای مسلمانان و مسیحیان غربی از جهاد و جنگ مقدس را ناخواسته باهم تلفیق کرده بودند. با این همه، مسیحیت غربی از این حیث به اسلام نزدیکتر بود.

امپراتور نیکفوروس، شادکام از موفقیتهای اولیه خود، شعری به عربی و لبریز از فخرفروشی درباره فتوحاتش و تهدیدهایی از همین دست برای خلیفه المطيع فرستاد. او فتوحات خود تا اذیعقده ۳۵۵/] اکتبر ۱۹۶۶ را بر می شمارد و آنگاه انطاکیه و دمشق و نواحی صنعا و تمیم و قاهره (مصر) و حران و نصیبین را تهدید به اشغال می کند و هشدار می دهد که سپاهی را به بغداد خواهد آورد و باب الطاق و محله کرخ را به آتش خواهد کشید و حصارهای آنجا را ویران خواهد کرد. او همچنین شیراز و ری و خراسان و مکه و بقیه نواحی جزيرة العرب را تهدید و پیشگویی می کند که در مکه سلطنت خواهد کرد و در آنجا برای عیسی مسیح سریری قرار خواهد داد. او در پایان نوید می دهد که تمامی زمین را از شرق تا غرب فتح می کند و دین صلیب را با عملیات نظامی انتشار می دهد. این شعر را می توان چیزی بیش از بیان اهداف جاه طلبانه امپراتور تلقی کرد. در واقع، نوعی تبلیغات و جنگ روانی برای هموار کردن راه تجاوز به دارالاسلام بود.

امپراتور اقدامات خود را با فتح طرسوس و کیلیکیه (یا قيليقیه) و قبرس آغاز کرد و بدین ترتیب منطقه شروع عملیات برای حمله اصلی به شام را فراهم آورد. آنگاه از مرز کوهستانی ارجیاس داغ، مانع طبیعی پیشروی مسلمانان در فتوحات اولیه، عبور کرد و به ثغور کشورهای اسلامی دست یافت. أو مصیصه (۱۰ رجب ۳۵۴/] ۱۳ ژوئیه ۹۶۵) و طرسوس ([۱۴ شعبان ۳۵۴/]۱۶ اوت ۹۶۵) را به تصرف خود درآورد و آنگاه در شمال بین النهرین تا آمد و دارا و نصیبین پیشروی کرد. نیکفوروس، در [۳۵۰/] ۹۶۶، منبج را محاصره و به این شرط با چشمپوشی از آن موافقت کرد که شمایل مشهور عیسی مسیح [ع] را که مسلمانان در اورفا /الرها نگهداری می کردند به او تسلیم کنند. فرمانروای حمدانی سیف الدوله در (۳۵۱/ ۹۶۷ درگذشت. نیکفوروس تا دیار مضر پیش رفت (۳۵۲۱/ ۹۶۸) و از آنجا قصد شام کرد و انطاکیه را پس از محاصره ای طولانی در [۱۲ ذیحجه ۳۵۸/ ۲۸ اکتبر ۹۶۹ به فتح در آورد. این شهر پس از بازگشت امپراتور به پایتخت در اختیار دو تن از فرماندهانش به نامهای پیتر فوکاس و مایکل بورترس قرار گرفت. با تسخیر شهر مسیحی و قدیمی انطاكيه «رؤیای دلپرورانه» نيكفوروس تحقق یافت. این موفقیت فتح حلب و حمص را در اصفر- ربیع الاول ۳۵۹/) دسامبر - ژانویه ۷۰-۹۶۹ به دنبال داشت. مسلمانان ناگزیر شدند که با امضای قرارداد تسليم انطاکیه را واگذار کنند و موافقت کردند که حلب حکومتی دست نشانده و زیر سلطه امپراتوری روم شرقی داشته باشد. مسلمانان همچنین مجبور شدند که به رومیان شرقی خراج بپردازند و به دادن امتیازهایی خفت بار به آنان تن دهند. امپراتوری در این حضیض اقبال مسلمانان، در شبی برفی در اصفر ۳۵۹/) دسامبر ۹۶۹ کشته شد. همسرش تئوفانو و رقیبش جان زیمیسکس در این توطئه همدست بودند. و بدین گونه مسلمانان از تحمل خفت بیشتر به دست توانمند این امپراتور رهایی یافتند.

فاطمیان در همین حیص وبیص، در [۳۶۰/ ۹۷۱، دست به حمله متقابل به انطاکیه زدند. جان زیمیسکس نیز لشکرکشی به شرق را دوباره آغاز کرد. او در محرم ۳۶۲/ اکتبر ۹۷۲ به نصیبین لشکر کشید و ابو تغلب حاكم حمدانی موصل را مجبور کرد که با پرداخت خراج سالانه موافقت کند. امپراتور سپس زمام امور را به دست فرمانده سپاه خود ملیاس ارمنی سپرد. اما این فرمانده در تابستان ۳۶۲/ ۹۷۳ در آمد شکست خورد و به اسارت ابو تغلب در آمد. زیمیسکس به عزم انتقام شکست فرمانده سپاه خویش در [۳۶۳/ ۹۷۴ شخصا مراجعت کرد. او قلاع مسلمانان را در هم کوبید و ناحیه ای وسیع در شمال بين النهرین را میدان تاخت و تاز خود قرار داد و این در حالی بود که ابوتغلب درگیر نبرد با بختیار بود.امپراتور روم شرقی در [۳۶۴/ ۹۷۵ به یک لشکرکشی عظیم به شام و فلسطین دست یازید که ملهم از «روح راستین جنگ صلیبی» بود. او در نامه ای به آشوت سوم، شاه ارمنستان، به فتوحات گسترده خود بالیده است، اما ظاهرا ادعاهایش مبالغه آمیز بوده است.

نخستین لشکرکشی زیمیسکس احساسات بغدادیان را جریحه دار ساخت. به گفته مسکویه، پس از آنکه سپاهیان روم شرقی نصیبین را اشغال کردند، نامه هایی مشروح درباره این فتوحات به بغداد ارسال شد. اهالی دیار ربیعه و دیار بکر به بغداد آمدند،. مردم را در مساجد جامع و بازارها گرد آوردند و به آنها هشدار دادند که هیچ مانعی در سر راه رومیان قرار ندارد. جمعیت خشمگین به دارالخلافه هجوم بردند و از خليفه المطيع خواستند که تکالیفی را که خداوند به عهده امامان گذاشته انجام دهد. مسکویه می گوید که بختیار در آن هنگام بظاهر برای زیارت مرقد علی [ع]، اما در واقع به قصد شکار، در کوفه بود. بزرگان بغداد نزد او آمدند و او را سرزنش کردند که از وظایف خود غافل مانده، توجه خود را به جنگ با عمران بن شاهين مسلمان معطوف داشته و رومیان را که دشمنان اسلام اند نادیده گرفته و با غرق شدن در شکار و تفریح امور را وخیمتر کرده است. بختیار با وعده بازگشت به واسط و رفع اختلافات خود با عمران بن شاهین و تقویت ثغور آنان را آسوده خاطر کرد. سرشناسان بغداد با خشنودی به خانه های خود بازگشتند. بختیار نامه ای برای ابوتغلب فرستاد و به او اطلاع داد که تدارک لشکرکشی علیه رومیان را می بیند. او از ابو تغلب خواست که با تدارک آذوقه و علوفه برای سپاه در حالی اعزام از اقدام او پشتیبانی کند. ابوتغلب به تعهدات خود عمل کرده هرچند بدگمان بود که قول بختیار فقط به لفظ باشد. بختیار مشاور دست راست خود ابن بقیه را روانه بغداد کرد تا سبکتگین ترک را به گرد آوردن سپاه فرمان دهد. سبکتگین نیز از داوطلبان لشکری عظیم تشکیل داد، اما به قصد بهره برداری از آن در جهت مقاصد خودش. سربازان بی انضباط با یکدیگر به نزاع می پرداختند و این در حالی بود که دسته های چپاولگر بغداد را غارت و ویران می کردند. مقامات مسؤول توانایی تسلط بر چنین وضعی را نداشتند. این آشوبها به اختلافات شیعه و ستی و ترک و دیلمی بدل شد.

عامه و عیاران بر خیابانها مسلط بودند و هر محله به عنوان حامی و رهبر عیارانی مخصوص به خود داشت. وقتی که بختیار از خلیفه خواست که بنا به وظیفه برای اقامه جهاد پول گرد آورد، خليفه تمامی تلخکامی های حاصل از ضعف موقعیت خودش را که پوشیده می داشت به زبان آورد. با این همه، ناگزیر شد که با فروش جامه ها و اثاثیه اش مبلغ ۰۰۰ر۴۰۰ درهم فراهم کند و بدین ترتیب به شایعه جریمه شدن خلیفه قوت بخشد. ابوالفضل شيرازي وزیر نیز به جمع آوری پول برای جهاد پرداخت و این کار را از اهل ذمه شروع کرد. مسکویه، در این نقطه از روایت، چگونگی به آتش کشیده شدن محله کرخ (شیعه نشین و مرکز بازرگانان بغداد) را شرح می دهد. به گفته مسکویه، آل حمدان به کار خود واگذاشته شدند. ابو تغلب برادرش هبة الله را به مقابله رومیان فرستاد و او در رمضان ۳۶۲/ ژوئیه - اوت ۹۷۲ آنان را در میافارقين شکست داد و فرمانده آنان را اسیر کرد. سر و دست دشمنان شکست خورده را نیز به بغداد فرستادند و در آنجا به نمایش گذاشتند.

توصیف یحیی بن سعید انطاکی از این وقایع در برخی جزئیات با شرح مسکویه اختلاف دارد، بویژه در خصوص نقش بختیار. او نقل می کند که وقتی که مردم موصل تصمیم به رفتن به بغداد گرفتند، ابو تغلب آنها را بازداشت. با این همه، اخبار به بغداد رسید؛ عامه مردم سخت برآشفتند و با قرآنهای گشوده به دارالسلطان هجوم بردند و سعی کردند به سلطان دست یابند. سلطان دستور به بیرون راندن آنها داد و کمانداران تیرهای خود را بر سر آنها ریختند؛ مردم با دادن تعداد بسیاری مجروح عقب نشستند. آشوب و فتنه شهر را فرا گرفت. عزالدوله بختيار بغداد را به قصد کوفه ترک کرد. انطاکی دلیل این سفر را ذکر نمی کند، چه آشکار یا به صورت دیگر. گروهی از شیوخ بغداد به دیدن او رفتند و ترس خودشان را ابراز داشتند و از او طلب حمایت کردند. بختیار پاسخ داد که مصمم به جنگ است و راهی بغداد خواهد شد تا لشکرکشی بر ضد رومیان را سامان دهد. او این بقیه را با نامه ای نزد سبکتگین فرستاد و از آن سردار خواست که از او متابعت کند و لشکرکشی به قلمرو روم شرقی را تدارک ببیند. ابن بقیه به بغداد آمد و مردم را به جمع آوردن سپاه و سلاح برانگیخت. بیش از ۰۰۰ر ۶۰ تن از جوانان و مردان سالم و قوی به او پیوستند. وقایع نگار مورد بحث ما می گوید، روزی بزرگ بود که به فساد و تباهی انجامید. عامه مردم برای سلطان احترامی اندک قایل بودند، زیرا او نشان داده بود که نیازمند آنهاست. آنها به فرقه های شیعه و سنی منشعب شدند و هر یک دیگری را به باد دشنام گرفت و رومیان را از یاد بردند. سلطان به جلوگیری از منازعه آنها قادر نبود. آنها بنا را بر غارتگری نهادند؛ هنگام روز جامه مردمان را از تنشان بیرون می آوردند و آشکارا مغازه ها و خانه ها را غارت می کردند. بختیار شخصأ وارد بغداد شد، به امید آنکه حضور وی سیب برانگیختن احترام شود، اما عکس آن روی داد. عیاران و بدکاران اهل العيب از فتنه و آشوب سوء استفاده می کردند. وقتی که نا آرامی ادامه یافت، سلطان ناگزیر شد که آتش جنگ را متوجه جانب غربی کند و در نتیجه محله باب البصره و نواحی مجاور آن از کناره برکت الزلزال تا سماكين در آتش سوخت. انطاکی می افزاید که رویدادی وحشتناک و بی سابقه بود. مردم از جانب غربی به جانب شرقی نقل مکان کردند. آن گاه سلطان هجده تن از عیاران و فتنه گران را دستگیر کرد، چهارتن را کشت و به بقیه امان نامه و وعده مستمری (رزق) داد؛ و بدین ترتیب، فتنه آرام گرفت. انطاکی، سپس، نقل می کند که بختیار برای پرداخت مستمری سپاهیان و عمال خود نیازمند پول بود و خلیفه ناگزیر شد که با فروش جامه ها و اثاثیه دارالخلافه بالغ بر ۰۰۰ر ۴۲۰ درهم فراهم آورد. بختیار به اقدامات دیگری نیز مبادرت کرد و ابتدا اموال اهل ذمه و سپس اموال مسلمانان و بویژه اعیان و بازرگانان و صرافان را مصادره کرد. او شیرازی را از وزارت خلع و ابن بقیه را جانشین او کرد. این بود روایت انطاکی.

انگیزه بختیار برای رفتن به کوفه پرسش برانگیز است. برخی فرض را بر این گرفته اند که او احتمالا دفع الوقت می کرده است تا موقعیت ابو تغلب را در شام تضعیف کند. در حقیقت، دو سال بعد، در ۳۶۳/ ۹۷۴، بختیار به موصل هجوم برد. اما اگر او چنین طرحی داشت، یقینا ناکام شد، زیرا با دور شدن از بغداد زیان شدیدی به خودش وارد ساخت.

بختیار واقعا تا چه اندازه به ابو تغلب کمک کرد؟ ابن تغری بردی، از نویسندگان دوره بعد، در توصیف وقایعی که به دنبال فتح نصیبین و پیامدهای آن صورت گرفت، می گوید که بختیار سپاهی را به مقابله رومیان فرستاد و بسیاری از دشمنان کشته شدند و سرهایشان را به بغداد فرستادند و در آنجا مسلمانان پیروزی را جشن گرفتند. ظاهرة مبنای این گزارش را می توان شرح رسمی این رویدادها، بدان سان که بختیار به اطلاع عموم رساند، دانست. در نامه های ارسالی خلیفه المطيع وعزالدوله به رکن الدوله که نگارنده آنها ابواسحاق صابی بود و تقریبا زبانی مشابه داشت، اشاره هایی به لشکرکشی زیمیسکس در پاییز [۳۶۱/ ۹۷۲ (یعنی فتح نصیبین)، یاری خواستن ابوتغلب از بختیار، اقامت طولانی بختیار در واسط، پاسخ وی به تقاضای کمک و اعزام سربازان ترک و عرب، اعزام هبة الله (برادر ابو تغلب) در رأس سپاهیان متحد زیر فرمان برادرش، و شکست و اسارت ملیاس در ۱۲ شوال ۳۶۱/] چهارم ژوئیه ۹۷۲، دیده می شود. در این نامه ها از این فتح یاد می شود، بی آنکه به بروز فتنه در بغداد یا واقعه کناره گیری امپراتور زیمیسکس پس از هجوم به نصیبین و واگذاری اداره امور خودش به ملياس، و خراج پرداختن ابو تغلب، اشارهای رود. با توجه به اشارات موجود در خصوص گسیل کردن فوجهای کرد و عرب به پشتیبانی از ابو تغلب، می توان نتیجه گرفت که بختیار سپاهی ناچیز گسیل داشت، وجود عداوت داخلی میان سربازان ترک و دیلمی در سپاه او، آشوب و اغتشاش در پایتخت و کمبودهای مالی مانع از اقدامات بیشتر او شد. در واقع، سهم او در پیروزی ابو تغلب در تابستان [۳۶۱/ ۹۷۲ باید بیش از آنچه مسکویه به آن اشاره می کند. و کم اهمیت تر از میزان مورد ادعای بختیار و خلیفه در نامه هایشان به ركن الدوله باشد.

توحیدی (امتاع، ج ۳، ص ۱۵۱ و بعد) گزارش عینی ارزشمندی از برخی از وقایع، بویژه اوضاع بغداد و نقش بختیار، به دست می دهد. ابوحیان در توصیف حمله بی سابقه» به نصیبین (که آن را در پایان ۳۶۲/ ۹۷۲ می داند) می نویسد که مردم موصل و حومه آن با حالتی وحشتزده به بغداد سرازیر شدند و در آن شهر بلوایی عمومی برپا شد. در این میان برخی نگران اسلام و عاقبت وخیم آن بودند و برخی نیز که بر اثر تعصبات اعتقادی به تفرقه گراییده بودند فرصت را برای تاخت و تاز و غارت مغتنم شمردند. در جمع خواص نیز دو گروه دیده می شدند: (۱) کسانی که می خواستند عامة مردم شور و شوق خودشان را مصروف دفاع از اسلام و مسلمانان کنند، زیرا سلطان یعنی بختیار توجه خودش را از این امور برداشته بود و سرگرم عیاشی شده بود؛ و (۲) آنهایی که آرامش را ترجیح می دادند و معتقد بودند که هیچ اقدامی نکنند تا مشکلی ایجاد نشود. و توحیدی می نویسد، همچنانکه آشفتگی اوضاع رو به وخامت می نهاد، عزالدوله به قصد شکار و به دلایلی دیگر به کوفه رفت. مردم به پیشوایان خود رو آوردند و مصرانه تقاضای حمایت کردند. سرشناسان شهر، قاضيان و فقیهان و وظيفه خواران دربار و نماینده شیعیان محله کرخ و یک بازرگان، در جلسه ای گرد آمدند. آنها پس از مدتی مشورت تصمیم گرفتند که هیأتی را به نمایندگی نزد بختیار بفرستند تا اوضاع شهر را به اطلاع وی برسانند. اعضای هیأت عبارت بودند از: ابوکعب انصاری و ابوالحسن مدرة القوم، علی بن عیسی (مانی) و عوامی و ابن حصان قاضی صاحب الوقوف و ابواحمد جرجانی قاضى البليغ و ابوبکر بن سيار قاضی و ابوبکر رازی افقيه. جعل ابوعبدالله بصری به واسطه ابتلا به نقرس عذر خواست و ابوسعید (سيرافی) نیز که به سبب سالخوردگی و ضعف نمی توانست در این امر شرکت جوید، در خانه ماند. ابوالوفای بوجانی، منبع اطلاع توحیدی در نقل این مأموریت، نیز در آن جمع حضور داشت. او ظاهرأ سخنگوی اصلی این جمع بوده است. هبی فهرست متفاوتی از اسامی شيوخ شهر به دست می دهد. او ضمن ذکر نام های افرادی همچون ابوالحسن و علی بن عیسی (رمانی) نحوی وامام ابوبکر رازی فقیه، از فهرست توحیدی، اسامی دیگری مانند ابوالقاسم دارکی و ابن دقاق فقیه و علی بن عیسی را نیز می افزاید.

وقتی که هیأت به کوفه رسید، بختیار برای شکار بیرون رفته بود و آنها ناگزیر بودند که منتظر بازگشت وی بمانند. او سعی کرد که دیدار با آنها را به تعویق بیندازد و بالاخره موافقت کرد که آنها را شب هنگام ملاقات کند. هنگام ملاقات که فرا رسید، آنها بدون رعایت مرتبه و ارجحیت در حضور او نشستند. ابتدا ابوبکر رازی لب به سخن گشود و جهاد و دفاع از مسلمانان را به بختیار یادآور شد و گفت که او پس از خلیفه جای دارد و عهده دار مسؤوليتهای خلافت است. رازی موقعیت اندوهبار موصل و مهاجرت آوارگان را متذکر شد. علی بن عیسی به غرور بختیار دست گذاشت و توجه او را به «شادی شریرانه» مردم جبال و آذربایجان و خراسان از مشاهده ناراحتی و ضعف او جلب کرد. بختیار که بد څلق و زودرنج بود مدعی شد که از آنچه می گذرد کاملا آگاه است. او هیأت را به سبب عیبجویی نهفته در سخنانشان سرزنش کرد و بر سخنگویان خشم گرفت و به آنان سخنانی تند و زننده گفت و بصری و سیرانی را به علت غیبت محتاطانه شان ستود. ابوالوفا می گوید که زیر تأثیر ذکاوت و اعتماد به نفس و فصاحت بختیار قرار گرفته بود.

هنگامی که ابن سعدان وزیر، مستمع توحیدی، ادعا کرد که این گزارش را در كتاب التاجی، به قلم ابراهيم صابی، نخوانده است، توحیدی پاسخ داد که ممکن است آن مورخ به این مطلب در جایی بر نخورده یا آنکه خواسته از اطناب کلام یا بدنام کردن عزالدوله اجتناب کند. توحیدی، آن گاه، به توصیف فتنه و غارتگری و آتش سوزی و ویرانی می پردازد و اسامی عیاران بزرگ را ذکر می کند و همچنین وصف دلکشی از ژنده پوشی تا به ثروت رسیدن عیاری مشهور می آورد (امتاع، ج ۳، ص ۶۱-۱۶۰). بردهای اسودالزبد نام بود که نیمه عریان و ژنده پوش مردم را در قنطارة الزبد سرگرم و از آنها غذا طلب می کرد. فتنه و آشوب در شهر فرصتی به دست او داد تا مسلح شود و افراد ناتوان تر از خودش را غارت کند. توحیدی می گوید که او، با وجود این اعمال،نیک سیرت بود. او کنیزکی زیبا به هزار دینار خریده بود، اما کنیزک به آمیزش با وی تن نمی داد. وقتی که اسود از کنیزک خواست تا آرزویش را بر زبان آورد، کنیزک آزادی خود را خواست و اسود نیز او را آزاد کرد و هزار دینار هم به او داد. این مرد بعدها به انجمن حمایتی ابو احمد موسوی پیوست که وی را به شام فرستاد و او در همانجا درگذشت. توحیدی می افزاید که غارتگران به بين السورین واقع در کرخ، و محل اقامت وی، هجوم بردند و به خانه اش دستبرد زدند و همه چیز، از طلا و جامه و اثاثیه منزل و از جمله اندوخته های تمامی دوران زندگیش را به یغما بردند. این خشونت مرگ تنها خادمه او را نیز در پی داشت و بدین سان او در عسرت کامل تنها ماند.

انگیزه پرشور و شر رومیان شرقی در دوران حکومت باسیلیوس دوم معروف به بلغارگش (۴۱۴۱ - ۳۶۵/ ]۱۰۲۵-۹۷۶) رو به سردی نهاد، چون شورشهای بارداس اسکلروس و بارداس فوکاس در آسیای صغیر و جنگ با بلغارها توجه باسیلیوس را از جبهه شرقی منحرف می ساخت. در اثنای این دوره، عضدالدوله مبادرت به انجام دادن مذاکراتی با رومیان شرقی کرد که ابوبکر باقلانی متکلم نیز در آن مذاکرات شرکت داشت. این مذاکرات بر سر استرداد بارداس اسکلروس (که در اسارت عضدالدوله بود) در برابر آزادی متصرفات رومیان بود.

احیای فرهنگی در عهد آل بویه – جوئل ل کرمر – برگردان : محمد سعید حنایی کاشانی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی