از حدود قرن سوم هجری، طی یکی دو قرن با ظهور مردانی بزرگ و وطن پرست چون يعقوب لیث و ایجاد حکومت های محلی و کاهش تدریجی نفوذ و سلطه خلفای عرب بغداد، ایران تجدید حیات خود را از سر گرفت و دورانی نوین از شکوفایی و رونق را آغاز کرد.

از حدود یک قرن قبل از حمله مغول، در دوران پادشاهان سلجوقی با آنکه کشور هنوز به صورت ملوک الطوایفی اداره می شد، گستره قلمرو حکومتی ایران آنچنان توسعه یافته بود که خواجه نظام الملک وزیر ملکشاه سلجوقی در یکی از مناسبت ها به منظور نشان دادن وسعت قلمرو فرمانروایی ایران، پرداخت دستمزد ملاحان و ملوانان را به «انطاکیه حواله داده بود. گستره قلمرو حکومت پادشاهان سلجوقی از سیحون تا فرات و از پارس تا سوریه و آناتولی را دربر می گرفت.

در دوران محمد خوارزمشاه، که تخت و تاج را به قوه نظامی صاحب شده بود، قلمرو حکومت او از هند تا بغداد و از دریاچه آرال تا خلیج فارس و خوزستان را در بر داشت. در آسیای غربی جز ترکان سلجوقی و جز دولت جدید ممالیک مصر، هیچ دولتی از اطاعت سلطان محمد خوارزمشاه خارج نبود.

طی قرنهای چهارم تا ششم هجری، ظهور دانشمندان و ادیبان و شعرایی بزرگ چون رودکی، بیرونی ابوریحان، خوارزمی، ابوعلی سینا، خیام، انوری، خاقانی، فردوسی، نظامی، عطار، و... فرهنگ و علم و ادب ایران را به اوجی تازه رساند و خواه و ناخواه شرایط اجتماعی کشور را تا میزانی تحت تأثیر قرار داد، اما میزان این تأثیر به اندازه ای نبود که ملت درهم شکسته و بی جان و رمق ایران را آنچنان بیدار کند که بتواند بر پای خود بایستد.

طی قرنهای متمادی سلطه عرب ، خلفای بغداد ادامه فشار و خفقان و اعمال خشونت و کشتار را تنها راه حفظ سلطه خود بر ملت های تحت ستم و استعمار می دانستند.

خوشبختانه به غیرت و خواست همه ایرانیان و تلاش و همت حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر بزرگ و بلندپایه ایران، که عمر پرارزش خود را صرف تنظيم شاهنامه به زبان پارسی کرد، زبان ملت ایران، زبان پارسی، مهم ترین عامل ارتباط و همبستگی اقوام ایرانی، از گزند مصون و محفوظ ماند.

از نظر بسیاری از کارشناسان و پژوهشگران تاریخ، حفظ زبان پارسی یکی از اعجاب انگیزترین نشانه های مقاومت ملی و فرهنگی ایرانیان در برابر آداب و رسوم و فرهنگ اعراب است؛ زیرا تمامی اقوام دیگری که مورد تهاجم و اشغال قرار گرفتند از خاورمیانه تا کرانه های اقیانوس اطلس؛ از جمله مردم سوریه، عراق، لبنان، فلسطين، مصر، و تمامی کشورهای دیگر شمال افريقا، تحت فشار قوم عرب زبانهای قبلی خود را به فراموشی سپردند و زبان عربی را جانشین آن کردند.

با آنکه در قرن های چهارم و پنجم هجری پادشاهان و امرای محلی ایران هریک در بخش هایی از کشور سربلند کرده و حکومتی برپا کرده و نفوذ و سلطه خلفای بغداد به تدریج کاهش یافته و کم رنگ شده بود، با این همه غالبا به طور سنتی هنوز در خطبه های مساجد نام خلیفه بغداد برده می شد، و عوامل مذهبی و دست نشاندگان خلیفه کم و بیش با حکومت بغداد در ارتباط بودند.

در قرن پنجم هجری نه تنها در ایران، بلکه در بیشتر کشورهای اسلامی، عمال دست نشانده خلیفه بغداد به فساد کشیده شده و دین را وسیله سلطه بر ملتها و مال اندوزی و طمع ورزی های خود کرده بودند، و مردم از این همه رنگ و ریا و اینکه امرای ستمگر خون آنها را به شیشه می کردند و به نام خلیفه بغداد خطبه می خواندند خسته شده و مانند همیشه منفعلانه در انتظار نجات دهنده ای بزرگ بودند.

تضعیف آگاهی های ملی و تاریخی زیر فشار حکام عرب و دست نشاندگان آنها موجب شده بود که اکثریت توده های مردم بیشتر مناطق، نسبت به نام ایران و یا سرزمین بزرگ پارس آشنایی و شناخت و یا حساسیت و توجه لازم را نداشته باشند.

در سال های پایانی حکومت سلاجقه و خوارزمشاهیان، دیگر چیزی به نام روح ملی گرایی و وطن پرستی در ایران باقی نمانده بود، و امرای زورگوی محلی و باج بگیران عرب بغداد آخرین توان و رمق روحی و مادی جامعه تحت ستم را از بین برده بودند.

حداکثر آگاهی و شناخت مردم محلی، از چارچوب شرایع اسلامی و محدوده سرزمینی امیر نشین مربوطه تجاوز نمی کرد. شور و شوق و احساس وطن پرستی و درک مسائل سرزمینی در مقیاس ملی و میهنی، بیشتر منحصر به طبقات بالا و بزرگان و دولتمردان امیر نشین ها بود.

اواسط دوران سلجوقیان و امیران آل زیار، وطن خواهی و توجه به ارزش های ملی و درک ملیت پارسی و آریایی جرقه هایی کوچک زد و کورسویی نشان داد، ولی تاریخ آثار و علائم بیشتری که نمودار توسعه ادراک و احساسات ملی گرایی در تمامیت سرزمین و تغییر و بهبود در رویه های فرهنگی جوامع ایرانی باشد، نشان نمی دهد.

حقیقت آن است که فشار حکومت های بغداد، دیگر فرصت و جایی برای توسعه ادراکات و احساسات وطن پرستانه باقی نگذاشته بود.

نوشته های تاریخی و یا علمی و ادبی مانند شاهنامه فردوسی و آثار دانشمندانی بزرگ چون خیام و رازی و بیرونی به علت مشکلات نسخه برداری و محدودیت وسایل ارتباطی، به قدر نیاز نشر و توسعه پیدا نمی کرد.

القای روحیه تسلیم و رضا به قضا و قدر و تحمل ظلم و ستم ، به صورت یک امر کاملا عادی و طبیعی در آمده بود. تضعیف شور و احساس ملی و میهنی و دور نگه داشتن مردم از همبستگی های ملی که موافق طبع بسیاری از حکام و فرمانروایان کم ظرفیت و بی مایه محلی نیز بود، مفاهیم واژه هایی به نام وطن و ملت و میهن را، به کلی از بین برده و روحیه سلحشوری و رزمندگی تا آنجا کاهش یافته بود که برای درک آن بی تفاوتی ها و سرخوردگی ها بهتر است به داستان و یا گفته ای طنز آلود و احتمالا اغراق آمیز و یا واقعی از دوران حمله مغول، که بیشتر ما بارها آن را شنیده ایم، اشاره کنم. در این نقل قول طنز آمیز چنین آمده است:

«در مناسبت فتح یکی از شهرهای بزرگ خراسان که فرمانده سپاه مغولان دستور قتل عام صادر کرده بود، یکی از سربازان مغول، که ظاهرا از میزانی انسانیت و رحم و شفقت برخوردار بوده، هنگام به اسارت گرفتن گروهی از مردان شهر، شاید به منظور طفره رفتن از قتل آنها و دادن فرصتی برای فرار، تظاهر می کند که کارد خود را فراموش کرده و از این رو با سنگ و یا گچ، خطی به دور آنها می کشد و خطاب به آنها می گوید: «تا من بروم و برای بریدن سر شما کاردی بیاورم، پایتان را از محدوده خط خارج نگذارید.» و آنها را آزاد می گذارد و می رود. ساعتی بعد که باز می گردد و آنها را هنوز در داخل خط می بیند، رو به آنها می گوید: «الحق که شایسته مرگ هستید و آنها را یکی پس از دیگری سر می برد!»

سرباز مغول

هزینه سنگین لشگرکشی ها و فتوحات سلطان محمود غزنوی که القاب اعطایی خلیفه بغداد، سیف الدوله، يمين الدوله، و امین المله را هم یدک می کشید، از نظر جانی و مالی به وسیله مردم خراسان بزرگ و سایر مناطق زیر سلطه او پرداخت می شد، ولی غنائم و طلا و جواهرات حاصل از آن بخشی به خزانه خلیفه عرب در بغداد و بخشی نیز به خزانه او در غزنه» تحویل داده می شد که هیچ گونه بهبودی در اوضاع مردم فقیر و فلک زده منطقه ایجاد نمی کرد.

در مورد سلطان محمد خوارزمشاه و فتوحات او در مناطق غربی هند نیز چنین بود. با این تفاوت که خوارزمشاه میزان کمتری از غنائم را برای خلیفه بغداد ارسال می داشت، و همین موضوع در کنار تعدادی مسائل دیگر موجب شده بود خليفه عرب، الناصر لدين الله، به طور مرتب از طریق برخی عوامل خود در مناطق مختلف ایران علیه سلطان محمد دسیسه و توطئه طرح کند.

قرنها بود که خلیفه بغداد غالبا در ایجاد دسیسه ها و تحریک امرا و پادشاهان محلی در برابر یکدیگر نقش اساسی داشت. در سال ۶۱۱ هجری سلطان محمد خوارزمشاه پس از فتح غزنه، که در آن روزها پایتخت غوریان بود، در خزانه غزنین به نامه هایی از خلیفه بغداد دست یافت که در آنها غوریان را علیه سلطان خوارزم تحریک کرده، و به این ترتیب سلطان محرک غوریان را در هجوم به خراسان و خوارزم شناخته بود.

سلطان محمد از خلیفه خواست که در بغداد به نام او خطبه بخواند و از وی به عنوان سلطان یاد کند و چون خلیفه با این درخواست موافقت نکرد سلطان پس از گرفتن فتوا از روحانیون بزرگ خراسان، با لشگری بزرگ به قصد خلع خلیفه به سمت بغداد حرکت کرد و جانشین خلیفه را نیز به همراه خود برد. ولی به علت برف سنگین و سرمای شدید در اسدآباد» همدان، و از بین رفتن بخشی از دواب، (شتر، اسب، و قاطر) حمل و نقل تدارکات سپاه با مشکل روبرو شد و به ناچار به خراسان بازگشت.

در این ایام، نام چنگیزخان و دولت مغول در بسیاری از کشورهای آسیا و از جمله بلاد اسلام انتشار یافته بود. خلیفه بغداد، که از مدتی قبل تحت فشار سلطان خوارزم بود، تصور کرد اگر از این خان قدرتمند مغول یاری و کمک بگیرد، از بلای خوارزمشاه رهایی خواهد یافت؛ بنابراین سفیری از بغداد به «قراقروم» فرستاد و خان را به حمله به ایران تشویق کرد،و چون مسیر عبور سفير از کشور شاه بود، به منظور رعایت احتیاط معرفی نامه قاصد را با سیخ داغ روی پوست سر او نقش کردند و چون مویش بلند شد، پیام خلیفه را به او دادند تا از بر کند و به این ترتیب قاصد توانست خود را به قراقروم برساند و پیام خلیفه را بازگو کند. آنها نیز برای اطمینان از گفته او سرش را تراشیدند و صحت گفتارش را دریافتند. در چنین روزگاری، با حمله مغولان به ایران هر چند ایستادگی هایی صورت گرفت اما شکستی سخت پدید آمد .

...........

سرهنگ نصرالله توکلی - آخرین سقوط آریاها

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی