قهرماني از قهرمانان تفكر و انديشه و راهبري از راهبران علم و حكمت و ابر مردي از معلمان علم و اخلاق كه بر افق روزگار ميدرخشد و بر تارك نيمه قرن پنجم هجري فرازمندانه بر سر پا ايستاده، امام محمد غزالي است. غزالي متكلمي فقيه و اصولييي ماهر و عالم اجتماعييي داراي انديشههاي بلند و روانشناسي حاذق است كه درياي سرشار از علم و معرفت هيچ دانشمندي به اندازه امام محمد غزالي بر آيندگان خود اثر نگذاشته است. بهطوري كه تسلط و قاهريت او بر تمام مشربهاي فكري و حوزههاي تحقيقاتي مشهود است. علما و متفكران بعد از غزالي از دو جهت به آثار غزالي توجه داشتهاند و از او اثر پذيرفتهاند يكي از جهت علمي كه تمام متكلمان و منطقيان بزرگ و اصوليون، از آثار علمي و انديشههاي تابناك و درخشان او متأثر بودهاند و در مقام استدلال به تفكرات او استدلال كردهاند. دوم از بعد عملي و خودسازي كه علماي اخلاق و عارفان و عارفان شاعر چون سنائي غزنوي و عطار نيشابوري و حضرت مولانا در گستره ادب فارسي به انديشههاي او توجه نموده و تجارب او را گسترش دادهاند و يافتههاي سلوك معرفتي او را الگوي خود قرار دادهاند. در كل جامعيت و تبحر و متضلّع بودن او در فنون مختلف نماينده شكوه تمدن ايراني است. همانگونه كه از نبوغ و استعداد سرشار فردوسي و سنائي و سعدي و مولوي و حافظ صداي تمدن ايران بلند است، از عظمت و پويايي انديشه بلند و انوار فكرت و روشنبيني غزالي نيز فرياد مدنيت و انسانيت ايران بلند است. زيرا زمينههاي باشكوه تمدن ايران باعث شده است كه بر شاخسار حيات علمي او شكوفه معرفت جوانه زند و شهباز فكرت در فضاي خردورزانة ايراني پر و بال بگشايد. يكي از شاعران و آزادگان كه از انديشههاي غزالي متأثر شده و از كيمياي سعادت و احياي علومالدين وي بهره برده است حضرت حافظ است. البته وي به صورت اشارهوار هم از كيمياي سعادت نام برده است. از جمله در بيت زير:
دريغ و درد كه تا اين زمان ندانستم
كه كيمياي سعادت رفيق بود رفيق
هرچند عبارت كيمياي سعادت ميتواند ناظر به موضوع كلّي و عام باشد، امّا اين وجه را نيز نميتوان انكار كرد كه گويي اشارتي به آن كتاب هم داشته است.
مقايسه غزالي با حافظ:
از آنجايي كه حافظ ارادهي آزاد و استقلال انديشه داشته، به انديشههاي غزالي رو آورده است. همانگونه كه امام غزالي وقتي كه جامعه خود را بيمار ديد احساس كرد كه بايستي علوم را از مسائل غيراسلامي پالايش كند لذا كتاب احياء علومالدين را تأليف نمود و به سالمسازي جامعه روي آورد حافظ هم به امام غزالي ميماند و رسالتي مانند او براي خود احساس ميكند و دليل بر اين ادعا مشابهات فكري ايشان است كه به مقداري از آنها اشاره ميشود.
غزالي: اما الحسد فهو متشعب من الشح، فان البخيل هو الذي بما في يده علي غيره و الشحيح هو الذي يبخل بنعم الله تعالي و هي في خزائن قدرته تعالي لافي خزائنه علي عبادالله تعالي فشحه اعظم. قال النبي(ص) الحسد ياكل الحسنات كما تاكل النار الحطب.«مجموعه رسايل غزالي ص(1)»
حسادت از شُح (حرص شديد) نشأت ميگيرد. زيرا بخيل كسي است كه بخل ميورزد به آنچه كه در دست اوست تا به ديگري ندهد، اما شحيح كسي است كه به نعمتهايي كه در خزانهي قدرت خداوند است نيز بخل ميورزد. (از اين كه نعمت خود را به كسي ميبخشد ناراحت است.)
بخل و آز آدم شحيح معطوف به اموال و خزانهي خود او نيست بلكه مربوط به خزانهي خداوند است. پس حرص و آز او بزرگتر است (اما حسود كسي است كه آرزوي زوال نعمت ديگران را دارد). و اگر خداوند به كسي نعمتي را ميبخشد از قبيل مال يا هر نعمت ديگري، بر او سخت مينمايد. به همين جهت پيامبر فرموده است كه حسادت خوبيها را از بين ميبرد همانگونه كه آتش هيزم را ميخورد.
حافظ:
آتش زهدو ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو (1)
دلا ز طعن حسودان مرنج و واثق باش
كه بد بخاطر اميدوار ما نرسد (2)
بخيل بوي خدا نشنود برو حافظ
بعيش كوش و كرم ورز الضمان علي (3)
غمناك نبايد بود از طعن حسوداي دل
شايد كه چو وابيني خير تو در اين باشد (4)
گر بدي گفت حسودي و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم (5)
آه و فرياد كه از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه كمان ابروي من منزل كرد.(6)
حافظ:
ساقي بيار آبي از چشمهي خرابات
تا خرقهها بشوييم از عجب خانقاهي (7)
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نياز به دارالسلام رفت (8)
بيا و زرق اين سالوسيان بين
صراحي خوندل و بربط خروشان (9)
خدا زان خرفه بيزار است صد بار
كه صدبت باشدش در آستيني (10)
من و هم صحبتي اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس (11)
برو اي زاهد خود بين كه ز چشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود (12)
زاهد و عجب و نماز و من و مستيّ و نياز
تا ترا خود ز ميان با كه عنايت باشد (13)
غزالي: الغيبه فاحفظ لسانك عنها، و الغيبه اشد من ثلاثين زنيه في الاسلام، كذلك ورد الخبر و معني الغيبه. ان تذكر انساناً بما يكرهه لو سمعه.
فانت مغتاب ظالم و ان كنت صادقاً و اياك و غيبه القراء المرائين. (مجموعه رسائل 389) (2)
(زبانت را از غيبت نگهدار و غيبت در دين اسلام از سي بار زنا سختتر است و در اين مورد حديث وارد شده و معني غيبت اين است كه شما انساني را به گونهاي نام ببريد اگر آن طرف بشنود ناراحت گردد و شما هر چند در بيان غيبت راستگو هم باشي ستمگر غيبتكننده هستي.
حافظ:
غزالي، و من الحرام المحض ما يوكل من الاوقاف من غير شرط الواقف فمن لم يشتغل بالتفقه فما ياخذه من المدارس حرام فما ياخذ باسم الصوفيه اوغيره فهو حرام (مجموعه الرسائل غزالي 391) ص3
جزو حرام محض به شمار ميرود آنچه كه از وقف به دست ميآيد، در صورتي كه وقف كننده آن شرط نكرده باشد كه ايشان بخورند، پس كسي كه به تحصيل فقه و تحصيل علوم ديني اشتغال ندارد، آنچه را كه از وقف يا غير وقف برميدارند نيز حرام است.
گر بدي گفت حسوديّ و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم(14)
آه و فرياد كه از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه كمان ابروي من منزل كرد (15)
غزالي:
المتكبر هو الذي ان وعظ عنف فكل من راي نفسه خيراً عندالله في دار الاخره و ذالك موقوف علي الخاتمه، فاعتقادك في نفسك انك خير من غيرك جهل محض، بل ينبغي ان لا تنظر الي احد الا و تري انه خير منك. مجموعه رسائل غزالي (همان ص393) (4)
متكبر كسي است كه اگر وعظ كند با خودبيني و خودخواهي و درشتي وعظ ميكند و اگر وعظ شود ناراحت ميشود و
سرباز ميزند پس هركسي كه خود را از يكي از بندگان الهي بهتر بداند در سراي آخرت و در پيشگاه پروردگار بهتر است و آن منوط و متوقف بر پايان و سرانجام آدمي است و اعتقاد تو پيش خودت به اين كه تو از غير خودت بهتر هستي ناداني و جهل محض است و شايسته اين است كه شما كسي را ننگري مگر اينكه آن را بهتر از خودت بدانيد.
حافظ:
نقش مستوري و مستي نه بدست من و توست
آنچه سلطان ازل گفت بكن آن كردم(16)
حكم مستوري و مستي همه بر خاتمت است
كس ندانست كه آخر به چه حالت برود(17)
چون حسن عاقبت نه به رنديّ و زاهديست
آن به كه كار خود بعنايت رها كنند(18)
غزالي:
و اما الرجلان فاحفظهما عن ان تمشي بهما الي باب سلطان ظالم، فان المشي الي السلاطين الظلمه من غيره ضروره و ارهاق معصيه كبيره، فانه تواضع لهم و اكرام لهم علي ظلمهم، و قد امرالله تعالي الاعرض عنهم في قوله تعالي «و لا تركنو الي الذين ظلموا فتمسكم النار و و مالكم من دون الله من اوليا ثم لاتنصرون» مجموعه رسايل غزالي(هود، 113) ص(5)
پاهاي خو را حفظ كن مبادا كه با آنها به درگاه و دربار پادشاه و حكمران ستمگر بروي؛ زيرا رفتن به دربار سلاطين و حكمرانان ستمگر بدون ضرورت و بدون خوف وقوع معصيت گناه كبيره، تواضع در حق ايشان و احترام و اكرام ايشان بر ستمگريهايشان به حساب ميآيد؛ در حالي كه خداوند دستور داده است به رويگرداني از آنان.
و ميفرمايد:
به كساني كه ستم ورزيدهاند و ستمكار بودهاند پناه نبر؛ در اين صورت به آتش ميرويد و جز خداوند دوستاني نداريد و كمك نميشويد. (هود:13)
حافظ:
بر در ارباب بيمروت دنيا
چن نشيني كه خواجه كي بدر آيد(19)
مرو به خانه ارباب بيمروت دهر
كه كنج عافيتت در سراي خويشتن است(20)
غزالي:
و اما العجب و الكبر و الفخر فهوالداء العضال و هو نظر العبد الي نفسه بعين العزه و الاستعظام و الي غيره بعين الاحتقار و الذل و نتيجته علي اللسان ان يقول انا و انا، قال ابليس اللعين «انا خير منه خلقته من نارو خلقته من طين» (اعراف 12)
و ثمره في المجالس. الترفع و التقدم و طلب تصدر و
في المحاوره الاستنكاف من ان يرد كلامه عليه (مجموعه الرسائل غزالي ص 393) (6)
عجب و كبر و فخر درد كشندهاي است و آن اين است كه بنده به چشم ارجمندي و بزرگي به خود نگاه ميكند و ديگران را به چشم حقارت و خواري ميبينيد و نتيجة كبر و عجب در زبان اين است كه ميگويد:
من، من، (اظهار وجود و خودنمايي ميكند) شيطان نيز گفت من از آدم بهترم زيرا مرا از آتش و آدم را از گل آفريدند و ثمره فخر و كبر در مجالس و محافل، اين است كه فرد متكبر خود را جلو مياندازد و در صدر مجالس مينشيند و در محاورات اگر كسي او را رد كند نميپذيرد.
و اعلم ان الناس بعد هو لاء في حقك ثلاثه اصناف: اما اصدقا، و اما معارف و اما مجاهيل.
فان بليت بالعوام المجهولين فاداب مجالستهم: ترك الحوض في حديثهم و قله الاصغا الي اراجيفهم، و التغافل عما يجري من سو الفاظهم و الاحتراز عن كثره لقائهم و الحاجه اليهم، و التنبيه لي منكراتهم باللطف و النصح عندرجاء القبول منهم و اما الاخوان و الاصدقا فعليك فيهم وظيفتان.
احداهما: ان تطلب اولاً شروط الصحبه و الصداقه، فلا تواخ الا من يصلح لا و الصداقه،
قال رسولالله(ص):
«المرء علي دين خليله، فلينظر احدكم من يخالل» فاذا طلبت رفيقاً يكون شريكك في التعليم و صاحبك في امر دينك و دنياك فراغ فيه خمس خصال. (مجموعه الرسائل غزالي، همان، ص 397)(7)
بدان كه مردمان در حق تو سه دستهاند و دوستان و آشنايان و نادانان اگر با نادانان عوام مبتلا شدي ادب همنشيني با ايشان اين است كه زياد با ايشان حرف نزني و به سخنان پوچ و ركيك ايشان گوش ندهيد و خود را از واژگان منحط و ناهنجار ايشان به غفلت بزند و از برخورد و اظهار نياز به ايشان احتراز نمايد و در مقابل رفتار و كردار زشت ايشان را با مهرباني برخورد كند و اگر ممكن بود و حـــرفش را گوش ميكردند ايشان را نصيحت كند و شما در حق دوستان دو وظيفه داري يكي اين كه شرايط مصاحبت و صداقت را رعايت كني؛ زيرا پيامبر فرمودهاند كه هر انساني بر دين و آئين دوست خود ميباشد؛ پس هر يك از شما مواظب باشيد كه با چه كسي دوست ميشود.
غزالي:
الاولي العقل: فلا خير في صحبه الاحمق، فالي الوحشه و القطيع يرجع آخرها، و احسن احوله ان يضرك هو يريد ان ينفعك، و العدو العاقل خير من الصديق الحمق قال علي رضيالله عنه.
فلا نصحب اخا لجهل
و اياك و اياه
فكم من جاهل اردي
حليماً حين و اخاه
شرط اول از شرط دوستي عقل است؛ زيرا در مصاحبت نادان خيري نيست و سرانجام آن به وحشت و پراكندگي منتهي ميشود و بهترين حالت دوست نادان اين است كه ميخواهد به تو سودي برساند، در عوض به تو زيان ميرساند و دشمن عاقل از دوست احمق بهتر است. حضرت علي (خداوند از او خشنود گردد) ميگويد:
با دوست نادان همنشين نباش و از او بر حذر باش. چه بسيار ناداناني كه وقتي كه با آدم شكيبا دوست شدند او را نابود كردند.(مجموعه رسايل غزالي،ص 8)
حافظ:
گر بدي گفت حسوديّ و رفيقي رنجيد
گو تو خوش باش كه ما گوش به احمق نكنيم(21)
مي خور و غم مخور و پند مقلد منيوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن(22)
دوم از شرايط دوست، حسن خلق است همانگونه كه امام غزالي ميگويد:
فلا تصحب من ساء خلقه و هو الذي لا يملك نفسه عند الغضب و الشهوه (با افراد بدخلق همنشين نباش و فرد بداخلاق كسي است در هنگام خشم و شهوت نميتواند خود را نگه دارد و كنترل خود را از دست ميدهد.)
حافظ:
آنجا كه لطف شامل و خُلق كريم تست
جرم نكرده عفو كن و ماجرا مپرس(23)
به حسن خلق و وفا كس بيار ما نرسد
ترا در اين سخن انكار كار ما نرسد(24)
حسن خلقي ز خدا ميطلبم خوي ترا
تا دگر خاطر ما از تو پريشان نشود(25)
سوم از شرط دوستي صلاح و درستكاري است؛ همانگونه كه امام غزالي ميگويد: فلاتصحب فاسقاً مصراً علي معصيه كبيره لان من يخافالله لايصر علي معصيه كبيره و من لاتو من غوائله بل يتغير بغير الاحول و الاعتراض
با فرد فاسقي كه بر ارتكاب گناه كبيره اصرار دارد، همنشين مباش؛ زيرا كسي كه از خداوند بترسد بر گناه كبير اصرار نميورزد و كسي از خداوند نترسد مردم از بديها و مصيبتهاي او در امان نميباشد، بلكه او با تغيير احوال و حالات و عوارض تغيير ميكند. (مجموعه الرسائل غزالي، ص 398)
حافظ:
صلاح از ما چه ميجويي كه مستان را صلا گفتيم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتيم26
زهد رندان نوآموخته راهي به دهيست
من كه بدنام جهانم چه صلاح انديشم27
ياد باد آنكه به اصلاح شما ميشد راست
نظم هرگو هر ناسفته كه حافظ را ربود28
مطلب طاعت و پيمان و صلاح از من مست
كه به پيمانه كسي شهره شدم روز الست29
شرط چهارم از دوستي اين است كه دوست حريص وآزمند نباشد همانگونه كه غزالي ميگويد الرابعه ان لايكون حريصاً علي الدنيا: فصحبه الحريص علي الدنيا سم قاتل لان الطباع مجبوله علي التشبيه و الاقتدا بل الطبع سرق من الطبع من حيث لايدري. (مجموعه الرسائل غزالي، ص398)(9)
شرط چهارم از دوستي اين است كه او به دنيا حريص نباشد زيرا همنشيني با آدم آزمند به دنيا سم كشنده است.
زيرا طبيعت بشري به همانندي و اقتدا و الگوپذيري از يكديگر آفريده شده است، بلكه طبيعت انساني ندانسته خوي و منش ديگري را ميپذيرد.
گوش كند پند اي پسر از بهر دنيا غم مخور
گفتمت چون در حديثي گر تواني داشت گوش30
بادت به دست باشد اگر دل نهي به هيچ
در معرضي كه تخت سليمان رود به باد31
نه عمر خضر بماند نه ملك اسكندر
نزاع بر سر دنياي دون مكن درويش32
دولت فقر خدايا بمن ارزاني دار
كين كرامت سبب حشمت و تمكين منست33
گداي كوي تو از هشت خلد مستغني است
اسير بند تو از هر دو عالم آزاد است34
ما آب روي فقر و قناعت نميبريم
با پادشه بگوي كه روزي مقدر است35
الخامسه الصديق:
فلاتصحب كذاباً فانك منه علي غرور، فانه مثل السراب يقرب منك البعيد يبعد منك القريب (مجموعه الرسائل غزالي ص398)(9)
شرط پنجم از شرايط دوستي صدق و راستي است همنشين آدم دروغگو مباش؛ زيرا او تو را ميفريبد و مانند سراب (نمود بدون بود) دور را به تو نزديك نشان ميدهد.
حافظ:
زشست صدق گشادم هزار تير دعا
ولي چه سود يكي كارگر نميآيد36
غزالي:
لعلك تعدم اجتماع هذه الخصال في سكان المدارس و المساجد فعليك باحد الامرين اما العزله و الانفراد ففيها سلامتك و اما مخالطتك مع شركائك بقدر خصالهم و منهم من يتقيد امام يظن انه خير و غرضه ان يقال انه امام مسجد كذا كذا و علامته انه لوقدم غيره و ان كان اورع منه اعلم ثقل عليه ذلك. (مجموعه الرسائل غزالي، ص443) (10)
يكي ديگر از عوامل غرور اين است كه برخي از ايشان به امامت مسجدي مقيد ميگردند تا گمان شود كه او از همه بهتر است و هدفش از امامت آن مسجد اين است كه گويند او امام فلان مسجد است و نشانة غرور او اين است كه اگر كسي ديگر بر او مقدم شود و پيشي بگيرد، هرچند از او داناتر و پارساتر باشد، بر او سخت است و ناراحت ميشود. (ص443)
حافظ:
گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود37
درِ ميخانهام بگشا كه هيچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ورني سخن اين بود و ما گفتيم38
اسم اعظم بكند كار خود اي دل خوش باش
كه به تلبيس و حيل ديو مسلمان نشود 39
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
كه در خانة تزوير و ريا بگشايند40
غزالي:
فرقه اخري اخذت في طريق الامر بالمعروف و النهي عن المنكر و لينكر احدهم علي الناس و يامرهم بالخير و ينسي نفسه و اذا امرهم بالخير عنف و طلب الرياسه و العزه و اذا باشر منكراً و انكره عليه احد غضب و قال انا المحتسب فكيف تنكر علي. (مجموعه الرسائل غزالي همان ص443) (11)
گروه ديگري از اهل غرور كساني هستند كه مردم را امر به معروف و نهي از منكر ميكنند و در ميان ايشان افرادي يافت ميشوند كه مردم را به خير دستور ميدهند و خود را فراموش ميكنند و هرگاه ايشان را به خير دستور دهند عصباني ميشود و جوياي رياست و بزرگياند و اگر خود ايشان شخصاً به كار زشتي بپردازند او را منع كند عصباني ميشود و نميپذيرد و ميگويد من محتسب هستم، چگونه مرا انكار ميكني. (ص443، همان)
حافظ:
محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد
قصه ماست كه در هر سر بازار بماند41
باده با محتسب شهر ننوشي ز نهار
كه خورد بادهات و سنگ به جام اندازد42
بان تعلم ان الاخوه ثلاثه:
اخ لاخرتك، فلاتراع فيه الاالدين و اخ لدنيك، فلا تراع فيه الا الخلق الاحسن به فلا تراع فيه الا السلامه من شره و فتنه و خبثه.
و شايد شما اجتماع اين خصلتها و اوصاف را در ميان اهل مدرسه و مسجد كمتر بيابي. در اين صورت بر شما واجب است كه يكي از اين دو راه را در پيش گيرد يا عزلت و كنارهگيري كه ماية سلامت شما ميگردد و يا اين كه همنشيني تو با دوستانت به اندازه خصلتها و ويژگيها و ظرفيتهاي ايشان و متناسب با ايشان باشد و بايد بداني كه دوستان سه دستهاند: دوستي كه مربوط به اخرت و دوست آخرت تو است و در مورد او جز دين را رعايت مكن و ديگري دوست دنيا است كه در مورد او جز خلق و خوي خوب را رعايت مكن و دوستي كه با او مأنوس هستي، تلاش كن كه خود را از خبث و فتنه و شر او نگهداري؛ زيرا مردمان سه دستهاند.
گروهي از آنها مانند غذا و هوايند كه كسي از آنها بينياز نيست و گروه ديگــر مانند دارو هستند كه هنگامي ضرورت به آنها نياز پيدا ميشود، و دسته ســـوم مانند دردند كه هيچ كس به آنها نياز پيدا نميكند، ولي انسان گاهي به آنها مبتلا ميشود.
غزالي:
و اما البطن، فاحفظه من تناول الحرام و الشبهه و احرص علي طلب الحلال فاذا وجدته فاحرص علي ان تقتصر منه علي مادون الشبع يقسي القلب و يفسد لذهن و يبطن الحفظ و يثقل الاعضا عن العباره والعلم، والشبع منالحلال مبدا كل شرفكيف من الحرام (مجموعه رسائل امام غزالي ص391) خود را از خوردن حرام و مال شبهناك حفظ كن و بر جستجوي حلال و مال حلال حريص باش و وقتي كه حلال را به دست آوردي مواظب باش كه سير نشوي زيرا زيادهخوري قلب را سخت و ذهن را تباه و اعضا و اندام از فهم و يادگيري باز ميدارد سير شدن از مال حلال سرآغاز هر شري است چه رسد به حرام.
حافظ:
صوفي شهر بين كه چون لقمة شبهه ميخورد
پا ردمش در از باد اين حيوان خوش علف(43)
*
اگر چه خرقه من وقف كوي ميكدههاست
زمال وقف نبيني بنام من در مي (44)
*
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد
كه مي حرام ولي به از مال اوقاف است (45)
غزالي:
و ادابالصحبه الايثار بالمال فان لم يكن هذا فبذل الفضل من المال عندالحاجه. (همان.ص.392)
يكي از آداب همنشيني بخشش و بخشيدن مال است و اگر مال نداشت مازاد بر نياز خود را هنگام نياز به ديگران ببخشيد.
حافظ:
با دوستان مضايقه در عمر و مال نيست
صد جان فداي يار نصيحت نيوش كن (46)
همايي چون تو عاليقدر، حرصِ استخوان تا كي
دريغ آن سايه همت كه بر نااهل افكندي (47)
رندي آموز و كرم كن كه نه چندان هنرست
حيواني كه ننوشد مي و انسان نشود (48)
غزالي:
فرقه اخري زهد فيالمال، وقنعت الطعام و اللباس بالدون و منالمسكن بالمسجد و ظنو انهم ادركوا رتبه الزهاد و هم مع ذلك راغبون فيالرياسه و الجاه. (مجموعه الرسائل غزالي همان. ص.443) (11)
گروهي ديگري در مال زهد ميورزند (رغبت به مال ندارند) و در خوراك و پوشاك به حداقل و براي مسكن به مسجد اكتفا ميكنند و گمان ميكنند كه مرتبة زهاد را درك كردهاند، ولي در عين حال به رياست و مقام و جاه اشتياق دارند. به عبارت ديگر در عين زهد حب جاه و مقام دارند.
حافظ:
دلا دلالت خيرت كنم به راه نجات
مكن به فسق مباهات و زهد هم مفروش (49)
حافظ به زير خرقه قدح تا به كي كشي
در بزم خواجه پرده ز كارت برافكنم(50)
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو (51)
خرقهپوشي من از غايت دينداري نيست
پرده بر سر صد عيب نهان ميپوشم (52)
حلقه تو به گر امروز چو زهّاد زنم
خازن ميكده فردا نكند در بازم (53)
بس كه در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار رخ ساقيّ و مي رنگينم (54)
خيز تا خرقه صوفي بخرابات بريم
دفتر وعظ ببازار خرافات بريم (55)
آلودگي خرقه خرابيّ جهان است
كو راه روي اهل دلي پاك سرشتي (56)
ز زهد خشك ملولم بيار باده ناب
كه بوي باده مدامم دماغتر دارد (57)
يا رب آن زاهد خودبين كه بجز عيب نديد
دود آهيش در آئينه ادراك انداز (58)
غزالي:
الرياء فهو شرك الخفي، و هوا حدالشركين، و ذلك طلبك المنزله، في قلوب الخلق لتنال بها الجاه و الحشمه، و حب الجاه منالهوي المتبع و فيه هلك اكثرالناس و لو انصفالناس حقيقه لعلموا ان اكثرهم ما هم فيه منالعلوم و العبادات فضلاً عن اعمال العادات ليس يحملها عليها الامراه الناس و هي محبطه للاعمال. (مجموعه الرسائل غزالي، همان، ص 393) (12)
ريا همان شرك خفي است و ريا يكي از دو شرك است كه تو ميخواهي در دل مردم منزلت داشته باشي تا به وسيله آن به جاه و حشمت برسي و حب جاه از پيروي از هواي نفس و گرايشهاي نفس است، ماية هلاكت بيشتر مردمان بوده است و اگر مردم در حقيقت انصاف ميداشتند، ميدانستند كه بيشتر آنچه را كه از علوم و عبادات كه دارند، علاوه بر آن كه از كارهاي عادي ايشان است و محرك ايشان بر آن كارها جز ريا و مرا و ريا نيست و ريا تباه كننده و نابود كننده اعمال ميباشد.
حافظ:
آتش زهد و ريا خرمن دين خواهد سوخت
حافظ اين خرقه پشمينه بينداز و برو (59)
مي خور كه صد گناه زاغيار در حجاب
بهتر ز طاعتي كه بروي و ريا كنند (60)
كتاب: ديوان حافظ قدسي
به تصحيح: محمد قدسي
به كوشش دكتر حسن ذوالفقاري، ابوالفضل عليمحمدي(جلد1)