گویند یکی از بزرگان معاصر ( سیدمحمد حسین حسینی تهرانی) گفته است که من مدتها رابطه ی خدا و خلق را نمی توانستم به درستی دریابم و سالها در چگونگی این رابطه و پیوند غرق تفکر و اندیشه بودم تا آنکه با خواندن این بیت حافظ:

سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟

ما به او محتاج بودیم، او به ما مشتاق بود

مشکل رابطه ی حق و خلق و معشوق و عاشق بر من حل شد و روشن گردید.

رموز رابطه ی عاشق و معشوق و اتصال برون از کیفیت و قیاس خالق و مخلوق، به سادگی قابل تحليل و توضيح نیست. ما نیز از ظرایف این رابطه، تنها به ذکر چند اشاره می پردازیم.

عاشق و معشوق

١. ناز و نیاز

از وی، همه مستی و غرورست و تکبر

وز ما، همه بیچارگی و عجز و نیازست

بار دل مجنون و خم طره ی لیلی

رخساره ی محمود و كف  پاي ایازست

استغنا و عز و جباری و ناز، وصف معشوق است و ذلت و نیاز، نصیب عاشق:

میان عاشق و معشوق، فرق بسیار است

چو یار ناز نمايد شما نیاز کنید

و

نکر بلبل همه آنست که گل شد یارش!

گل در اندیشه که، چون عشوه کند در کارش؟!

و

لعل سيراب به خون تشنه، لب یار من است

وز پی دیدن او، دادن جان، کار من است

و

بهای نیم کرشمه، هزاز جان طلبند

نیاز اهل دل و ناز نازنینان بین!

معشوق به آسانی دل می برد و جان می ستاند؛ اما عاشق، مشکل کام مییابد و جان می برد:

من از دست غمت، مشکل برم جان

ولی دل را، تو آسان بردی از من

او به خونم تشنه و من بر لبش، تا چون شود؟

کام بستانم از او یا داد بستاند ز من!

معشوق با ناز و جفا هر لحظه به درد و نیاز عاشق می افزاید:

مرا می بینی و هر دم، زیادث میکنی دردم

تو را می بینم و ميلم زیادت می شود هر دم

و عاشق با وجود بی نیازی معشوق، دست از عشقبازی برنمی دارد:

اگرچه حسن تو از عشق غیر مستغنی ست

من آن نیم که ازین عشقبازی آیم باز

زیرا که درد عاشق را، جز وصال معشوق درمان نیست:

گر رود از پی خوبان دل من معذور است

درد دارد، چه کند کز پی درمان نرود؟

۲. معشوق، خواهان عاشق!

عوض کرشمه ی حسن است، ورنه حاجت نیست

جمال دولت محمود را به زلف ایاز

دلبر و دلداده

هر معشوقی از وجود عاشق شادمان می شود، زیرا اگرچه عاشقان چیزی ندارند، اما با فقر و نیاز خود شکوه و جلال معشوق را جلوه گر می سازند! اساس آفرینش، از دیدگاه عرفا، تجلی معشوق و نمایش جمال و جلال اوست. بدیهی است که فقر و نیاز و شوق و بی قراری عاشقان، بر شهرت و عزت معشوق می افزاید.

و از این جاست که عاشق با همه ی فقر و نیازش، به گونه ای مورد عنایت و نظر معشوق است. به هر حال هیچ عشقی یکسره نیست؛ بلکه همه ی عشق ها دو طرف دارند که در یک سوی آن معشوق و در سوی دیگر، عاشق یا عاشقان قرار دارند. اگرچه کارساز اصلی در این جا معشوق است و بس؛ اما به هر حال لازمه ی معشوق بودن، داشتن عاشق است. عنایت معشوق به تسخیر دل عاشقان از این جاست:

یار دارد سر صید دل حافظ باران!

شاهبازی به شکار مگسی می آید؟

و

دلدار که گفتا: به توام دل نگران است!

گو: می رسم اینک به سلامت نگران باش

در گلشن جمال معشوق، آب روان دیده ی عاشق ضرورت دارد:

چشم من کرد به هرگوشه روان سيل سرشک

تا سهی سرو تو را تازه به آبی دارد

3. رابطه ی نهانی عاشق و معشوق

باغبان، همچو نسیمم، ز در خویش مران

کاب گلزار تو، از اشک چو گلنار من است

شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود

نرگس او که طبیب دل بیمار من است

چنان که گفتیم پیوند عاشق و معشوق، ناگسستنی است؛ اگرچه درک آن، کار هر کس نیست:

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبين، هر دم

هزاران گونه پیغام است و حاجت در میان، ابرو

عاشق هر چه دور باشد، ظاهرأ دور است و در معنا و باطن دور نیست:

به تن مقصرم از دولت ملازمتت

ولی خلاصه ي جان، خاک آستانه ی توست

و

دورم به صورت از در دولتسرای تو

ليكن به جان و دل، زمقيمان حضرتم

و

گرچه دوریم، به یاد تو قد میگیریم

بعد متزل نبود، در سفر روحانی

در راه عشق، مرحله ی قرب و بعد نیست

می بینمت عیان و دعا می فرستمت

و معشوق از عاشق غافل نمی ماند:

هوا خواه توام جانا و میدانم که میدانی

که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی

بلکه تغافل می کند و سر به سرش می گذارد:

گفتم: آه از دل دیوانه ی حافظ بی تو

زیر لب خنده زنان گفت که: دیوانه ی کیست؟

و

دوش در خیل غلامان درش میرفتم

گفت کای عاشق بیچاره! تو باری چه کسی؟

و

کمان آبروی جانان، نمی پیچد سر از حافظ

وليكن خنده می آید بر این بازوی بی زورش

عاشق و معشوق حافظ

چنان که عاشق نیز هرگز از معشوق غافل نمی ماند؛ به گونه ای که کوچکترین مسأله ای که برای معشوق پیش آید، اثرش در وجود عاشق ظاهر می گردد:

شکسته گشت، چو پشت هلال، قامت من

کمان ابروی یارم که بار وسمه کشید!

آب طربناک – دکتر سید یحیی یثربی

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی