در شاهنامه چنین آمده است که شاپور دوم ساسانی (ذوالاکتاف) برای سنجیدن توان و نیروی رومیان بگونه ی ناشناس و در ریخت یک بازارگان پای به سرزمین آنان می گذارد و خود را به دربار قیصر میرساند . از بختِ بد اندر دربار رومیان یک ایرانی پهانجو بوده که شاپور را می شناسد و قیصر را آگاه می کند .

که این نامور مرد بازارگان

که دیبا فروشد به دینارگان

شهنشاه شاپور گویم که هست

به گفتار و دیدار و فر و نشست!

قیصر پس از آگاهی شاپور را دستگیر و در بند می کشد .

بیامد نگهبان و او را گرفت

که شاپور نرسی توی؟ ای شگفت !

سپس شاپور را به سوی خانه ی زنانش می برد و وی را در چرم خر می دوزند و در یک خانه جای می دهند تا از کمبود خوراک و سختی جایگاه، اندک اندک بمیرد . از بخت خوب شاپور، گنجورِ زنِ قیصر یک بانوی ایرانی نژاد و مهربان بود .

همزمان رومیان به سوی مرز ایران تاختند تا در نبود شاپور و تهی ماندن تخت، ایران را به چنگ آورند .

از ایران همی برد، رومی اسیر

نبود آن یلان را کسی دستگیر

به ایران زن و مرد و کودک نماند

همان چیز بسیار و اندک نماند

نبود آگهی در میان سپاه

نه مرده، نه زنده، ز شاپورشاه

شاپور در بند روز به روز ناتوان تر می شد و اگر مهربانی کنیزک ایرانی نژاد نبود جان خود را از دست داده بود .

به روم آن که شاپور را داشتی

شب و روز تنهاش نگداشتی

کنیزک نبودی ز شاپور شاد

از آن کش ز ایرانیان بُد نژاد

سرانجام وی را دل برای شاپور سوخت و با ترفندی شاپور را از چرم خر رهانید . شاپور از کنیزک خواست که راهی پیدا کند و او را از آن سرزمین رهایی بخشد . در روزی که رومیان برای برگزاری جشن از شهر به هامون رفته و پیرامون دربار تهی ماند شاپور و کنیزک با دو اسب و اندکی توشه ی راه از بند دربار رومیان گریختند .

سوی شهر ایران نهادند روی

دو خرم نهان شاد و آرام جوی

پس از چند روز تاخت به سرزمین سورستان رسیدند و از ماندگی بسیار در یک روستا و در خانه ی یک باغبان جای گزیدند . باغبان که مردی میهمان دوست و با فرهنگ بود سه روز از شاپور و کنیزک پذیرایی و پرستاری کرد .

خورش ساخت خندان زنِ باغبان

ز هر گونه چندانکِ بودش توان

شاپور پس از آنکه از باغبان چند و چون تاخت و تاز رومیان به ایران و ویرانی های بسیاری که آنان به بار آوردند را شنید بسیار خشمگین شد و در اندیشه ی چاره افتاد .

سرانجام شاپور با یاری باغبان موبد را از زنده بودن خود آگاه می سازد و نهانی سپاهیان پراکنده ی ایران را گرد هم می آورد و آماده ی فرود آمدن بر سر قیصر و رومیان که اکنون تخت ایران در چنگشان بود می شوند .

که پیدا شد آن فر شاپور شاه

تو از هر سوی انجمن کن سپاه

بسی بر نیامد بر این روزگار

که شد مردم لشکری شش هزار

شاپور پس از گردآوری سپاه راه تیسپون را می بندد .

در همین حال رومیان که هرگز گمان نمی کردند شاپور دیگر زنده باشد و گزندی به آنان برسد با آسودگی در خوشگذرانی به سر می بردند .

که قیصر ز می خوردن و از شکار

همی هیچ نندیشد از کارزار

سرانجام شاپور و ایرانیان با تازشی سهمگین رومیان را گرفتار و از دمِ تیغ می گذرانند .

سراپرده ی قیصرِ بی هنر

همی کرد شاپور زیر و زبر

شاپور پس از چیرگی بر رومیان و بدست آوردن تخت پادشاهی خویش دیگربار با نوشتن نامه به فرمانداران و کارگزاران آنان را از چند و چون گرفتاری رومیان و پیروزی خود آگاه می سازد . سپس فرمان می دهد که هر کس "رومی" در شهرها دید از دم تیغ بگذراند !

گسسته شد آن لشکر و بارگاه

به نیروی یزدان که بنمود راه

هر آنکس که یابید رومی به شهر

ز شمشیر باید که یابند بهر !

اکنون شاپور دیگربار به تخت ساسانیان تکیه زده بود و میبایست ویرانی هایی که رومیان به بار آورده بودند را بگونه ای با آباد کردن و دادورزی تاوان دهد .

چو تاجِ نیاگانش بر سر نهاد

ز دادارِ نیکی دهش کرد یاد

شاپور هزار و سد و ده تن از رومیان بدکاره و ستم پیشه و ویرانگر را دست و پای برید . سپس به کار قیصر گجستک پرداخت .  نخست کارهای بدی که قیصر کرده بود را در یک دادگاه برشمرد .

چرا بندم از خامِ خر ساختی؟

بزرگی به خاک اندر انداختی ؟

چو بازارگانان به بزم آمدم

نه با کوس و لشکر به رزم آمدم

تو مهمان به خامِ خر اندر کنی

به ایران گرایی و لشکر کنی

ببینی کنون چنگِ مردانِ مرد

کزان پس نجویی به ایران نبرد !

قیصر که از ترس در آستانه ی جان دادن بود گناه خود را بر گردن بودنی کار(قضا و قدر) انداخت و زنهار(امان) خواست . شاپور به پیروی از فرهنگ ایران وی را به جان زنهار داد اما او را وادار به جبرانِ ویرانی هایِ ایران کرد .

کنون هر که بردی از ایران اسیر

همه باز خواهم ز تو ناگزیر

دگر خواسته هر چه بردی به روم

مبادا که بینی تو آن بومِ شوم

همه یکسر از خانه بازآوری

بدین لشکر سرفراز آوری

از ایران دگر هر چه ویران شده ست

کنامِ پلنگان و شیران شده ست

سراسر برآری به دینارِ خویش

بیابی مکافات کردارِ خویش !

دگر هر که کُشتی از ایرانیان

بجویی به روم از نژاد کیان

به یک تن ده از روم تاوان دهی !

و زآن پس فراوان گروگان دهی

شاپور قیصر را وادار می کند که هر چه از ایران به سوی روم فرستاده بازگرداند و به جای هر ایرانی که کشته ، ده رومی به پادشاهی ایران گروگان دهد . دیگر آنکه :

دگر هرچ از ایران بریدی درخت

نبُرَد درختِ گشن نیک بخت !

بکاری و دیوارها برکُنی

ز دل ها مگر خشم کمتر کنی

گر این هرچِ گفتم نیاری به جای

بدرند چرمت ز سر تا به پای !

شاپور سپس لشکر می آراید و به کینخواهی از رومیان می رود . در روم برادر قیصر تاج بر سر نهاده و لشکر را انجمن می کند و در نبرد سختی که میان او و ایرانیان در می گیرد رومیان شکست خورده و یانُس برادر قیصر میگریزد و این نبرد با پیروزی ایرانیان به سر می آید .پس از پایان جنگ ،شاپور نام "فرخ پی" را برای کنیزک ایرانی نژاد همراهش بر می گزیند و جایگاه ویژه ای به او میدهد .

.............

بکوشش : مهدی زیدآبادی نژاد

بن مایه : شاهنامه ی فردوسی – پیرایش دوم ، جلال خالقی مطلق – انتشارات سخن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی