طبری در تاریخ الامم و الملوک، پس از شرح چند روایت از چگونگی روی کار آمدن دارای بزرگ و فرزندش دارای کوچک، آنچنان که پس از او مورخان دیگر شرح داده اند، به علت لشکر کشی اسکندر به ایران می پردازد. در این روایت، وی اسکندر را فرزند دارا فرزند بهمن فرزند اسفندیار معرفی می کند. بررسی آثار مورخان اسلامی آشکارا نشان می دهد که آنان علاوه بر نسبت دادن پادشاهان به پیامبران، درباره شخصیت هایی چون اسکندر که به گمان آنان ذوالقرنین و ستایش شده در قرآن کریم بوده است، تلاش کرده اند که نسب شایسته ای برای او فراهم کنند. هرچند که این نسب سازیها با افسانه و داستانهای خیالی همراه شده است.

طبری در روایت دیگری، ذوالقرنین دومی قائل است که او را ذوالقرنین بزرگ معرفی می کند که در زمان ابراهیم خلیل الله (ع) بوده است

بنابراین در روایت های طبری، ما با دو ذوالقرنین آشنا می شویم: ذوالقرنین اول یا بزرگ، فریدون پادشاه پیشدادی ایران، و ذوالقرنین دوم، اسکندر مقدونی است. آنان به لحاظ زمانی فاصله طولانی دارند؛ هرچند در بخشی از روایت دوم طبری بار دیگر سرگذشت اسکندر مقدونی با خضر پیوند می خورد. این از ویژگی های روایت های داستانی و افسانه ای است که در منابع تاریخ ملی و اساطیری ایران به چشم می خورد و هر جا که تاریخ با داستان پردازی آمیخته می شود، آشکارا خودنمایی می کند.

از روایت اول و دوم طبری معلوم میشود که پیش از وی موضوع ذوالقرنین در منابع روایی و شفاهی ایرانی وجود داشته است. 

از ویژگی های روایت های طبری که شاید مهم تر از بحث اخیر باشد، این است که ذوالقرنین اول ایرانی و ذوالقرنین دوم ایرانی - یونانی است؛ یعنی از سوی پدر با نسب ایرانی معرفی می شوند، چنان که ذکر شد. اسکندر مقدونی در روایت دوم فرزند دارا فرزند بهمن فرزند اسفندیار است. این کوشش آگاهانه به احتمال زیاد با هدف هویت بخشی ایرانی به روایات اسلامی بیان شده است.

چنین رویکردی در روایت های تاریخ ملی ایران آشکارا وجود دارد و تجلی آن در ماجرای اسکندر نمایان تر است؛ به گونه ای که نسب اسکندر فرزند فلیپ مقدونی با بیست واسطه به حضرت ابراهیم می رسد.

همچنین به نظر می رسد که مورخان ایرانی و مسلمان به این دلیل برای اسکندر نسب ایرانی ساخته اند که از محنت لشکرکشی اسکندر به ایران بکاهند یا دست کم چنین وانمود کنند که اسکندر اگر توانست ایران را فتح و بر آن حکم فرمایی کند به این علت بود که پدری ایرانی داشت و یک ایرانی می تواند چنین اقتداری داشته باشد تا بدین وسیله با حفظ غرور ملی از حقارت مردم ایران در برابر بیگانه جلوگیری کنند. 

این کوشش های آگاهانه، نیز بعدها در اشعار، داستان ها و افسانه هایی که دربار شخصیت اسکندر سروده شد، به چشم می خورد.

جلیل عرفان منش – جستارهایی در فرهنگ ایران


طبری در تاریخ الامم و الملوک، پس از شرح چند روایت از چگونگی روی کار آمدن دارای بزرگ و فرزندش دارای کوچک، آنچنان که پس از او مورخان دیگر شرح داده اند، به علت لشکر کشی اسکندر به ایران می پردازد. در این روایت، وی اسکندر را فرزند دارا فرزند بهمن فرزند اسفندیار معرفی می کند. بررسی آثار مورخان اسلامی آشکارا نشان می دهد که آنان علاوه بر نسبت دادن پادشاهان به پیامبران، درباره شخصیت هایی چون اسکندر که به گمان آنان ذوالقرنین و ستایش شده در قرآن کریم بوده است، تلاش کرده اند که نسب شایسته ای برای او فراهم کنند. هرچند که این نسب سازیها با افسانه و داستانهای خیالی همراه شده است.

طبری در روایت دیگری، ذوالقرنین دومی قائل است که او را ذوالقرنین بزرگ معرفی می کند که در زمان ابراهیم خلیل الله (ع) بوده است

بنابراین در روایت های طبری، ما با دو ذوالقرنین آشنا می شویم: ذوالقرنین اول یا بزرگ، فریدون پادشاه پیشدادی ایران، و ذوالقرنین دوم، اسکندر مقدونی است. آنان به لحاظ زمانی فاصله طولانی دارند؛ هرچند در بخشی از روایت دوم طبری بار دیگر سرگذشت اسکندر مقدونی با خضر پیوند می خورد. این از ویژگی های روایت های داستانی و افسانه ای است که در منابع تاریخ ملی و اساطیری ایران به چشم می خورد و هر جا که تاریخ با داستان پردازی آمیخته می شود، آشکارا خودنمایی می کند.

از روایت اول و دوم طبری معلوم میشود که پیش از وی موضوع ذوالقرنین در منابع روایی و شفاهی ایرانی وجود داشته است.

از ویژگی های روایت های طبری که شاید مهم تر از بحث اخیر باشد، این است که ذوالقرنین اول ایرانی و ذوالقرنین دوم ایرانی - یونانی است؛ یعنی از سوی پدر با نسب ایرانی معرفی می شوند، چنان که ذکر شد. اسکندر مقدونی در روایت دوم فرزند دارا فرزند بهمن فرزند اسفندیار است. این کوشش آگاهانه به احتمال زیاد با هدف هویت بخشی ایرانی به روایات اسلامی بیان شده است.

چنین رویکردی در روایت های تاریخ ملی ایران آشکارا وجود دارد و تجلی آن در ماجرای اسکندر نمایان تر است؛ به گونه ای که نسب اسکندر فرزند فلیپ مقدونی با بیست واسطه به حضرت ابراهیم می رسد.

همچنین به نظر می رسد که مورخان ایرانی و مسلمان به این دلیل برای اسکندر نسب ایرانی ساخته اند که از محنت لشکرکشی اسکندر به ایران بکاهند یا دست کم چنین وانمود کنند که اسکندر اگر توانست ایران را فتح و بر آن حکم فرمایی کند به این علت بود که پدری ایرانی داشت و یک ایرانی می تواند چنین اقتداری داشته باشد تا بدین وسیله با حفظ غرور ملی از حقارت مردم ایران در برابر بیگانه جلوگیری کنند.

این کوشش های آگاهانه، نیز بعدها در اشعار، داستان ها و افسانه هایی که دربار شخصیت اسکندر سروده شد، به چشم می خورد.

جلیل عرفان منش – جستارهایی در فرهنگ ایران

دیدگاه‌ها  

+2 # محمد رضا 1399-11-26 08:17
چنین تفسیری بر اساس روایتی از تاریخ است که تحریف زیاد دارد. هستند کسانی بر این باورند که الکساندر هیچ وقت به ایران نرسید (دست کم به تخت جمشید) و در عراق ماند. اسکندر (نه الکساندر) بود که به تخت جمشید شورید. اسکندر - که نامی ایرانی است- خواهر زاده داریوش بود. بنابراین تفاسیر بعدی نیز خالی از موضوع است.
خواهشمندم آثار بیرونی و همعصران او از آتش سوزی ها و نابودی کتاب ها و مستندات پیش از حمله اعراب را بخوانید تا باور کنید چه بلایی بر سر تاریخ پیش از اسلام این کشور آمده است
پاسخ دادن
0 # ایرانی 1402-04-31 20:54
کاملا صحیح میفرمایید این تفسیر دوستانی که می‌گویند اسکندر را ایرانی معرفی کرده اند تا محنت شکست ایرانیان کاهش یابد به نظر بنده اصلا قابل قبول نیست اگر چنین بود در ماجرای حمله اعراب ومغولها نیز می‌بایست نمودی میداشت با وجود این همه تعارض و تناقض در داستان الکساندر مقدونی و نا ممکن بودن اکثریت دستاوردهای شخصی بدین سان جوان و ناپخته از نظر عقلانی شاید شرط انصاف آین باشد که با زاویه دید و نوع نگاه تازه‌ای بدین مقوله پرداخت چه بسا که تاریخ تازه‌ای از دل پژوهش های جدید سر برآورد.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی