مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

هلنیسم در ایران ( روزگار اسکندر و سلوکیان )


ساسان قادری

(گروه نویسندگان مهرمیهن)

عصر فقدان حكومت مركزي در كشور (دوران اسكندر و سلوكيان)

در سال 386 ق.م امپراتوری هخامنشی توانست با تدبیر هوشمندانه «اردشیر اول» ناکامی های داریوش و خشایارشا در تسلط بر سرزمین های یونانی نشین اروپا را جبران کند. در این سال پادشاه هخامنشی، با استفاده از رقابت های بی پایان دولت شهرهای آتن و اسپارت، به مثابه داور میانجی و برقرار کننده ي صلح پایدار بین دو رقیب مذکور، وارد عرصه ی مدیریت در تحولات سیاسی و نظامی اروپا گردید و با ابتکار در طرح عهدنامه صلحی که به «صلح شاهی» شهرت یافت، ضمن آنکه ظاهراً به ناامنی ها پایان داد، با استفاده از سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» و پرداخت کمک های مالی به دولت های رقیب و وابسته ساختن آنان به طلای دربار هخامنشی، دو طرف را که از سوی دیگر دولت شهرهای یونانی حمایت می شدند، به استمرار رویارویی های نظامی با یکدیگر و انهدام توان سیاسی و نظامی رقیب ترغیب می نمود.

یونانی ها به تدریج به خطر بالقوه ي استمرار این رقابت های ویرانگر و نیز رکود اقتصادی گسترده ای که با به کنترل درآمدن کامل مبادلات بازرگانی منطقه، توسط امپراتوری هخامنشی، بر زندگی آنان تحمیل شده بود، آگاهی یافته و برای رهایی از معرض سیاست های مکارانه ي دربار هخامنشی درصدد چاره جویی برآمدند. فلاسفه و خطبای یونانی به عنوان روشنفکران جوامع مذکور، نخستین گام ها را در این رابطه برداشتند، «ایسوکرات Isocrate» نویسنده و خطیب مسائل اجتماعی و سیاسی آتن، با سخنرانی های خویش ضمن اعلام خطر، از لزوم تبدیل دولت شهرهای متفرق یونانی به یک قدرت سیاسی و نظامی واحد و الحاق شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر به وحدت هلنی، آشکارا سخن گفت و دولت شهرهای مذکور را به تلاش در دست یابی به این آرمان تشویق و ترغیب نمود.

رکود گسترده ی اقتصادی و رواج فقر عمومی در سرزمین های یونانی از دلایل بارز گرایش یونانیان به وحدت و پایان دادن به شرایط فلاکت بار حاکم بر زندگی خویش بود. تهاجمات عظیم و ویرانگرانه ی داریوش و خشایارشا به یونان که تا ویرانی شهرهای منطقه به ویژه شهر آتن و کشتار جمع کثیری از یونانیان، ادامه یافت و قطع ارتباطات اجتماعی و اقتصادی رایج بین جوامع یونانی تبار دو سوی دریای سیاه، موجبات فقر عمومی را در بین جوامع یونانی و به ویژه ساکنان دولت شهرهای غربی فراهم آورده بود. رکود اقتصادی حاصل از این تحولات، از یک سو، توقف تولید و مبادلات بازرگانی را در منطقه، در پی آورد، و از سوی دیگر، با رونق یابی رقابت های خونین نظامی بین دولت شهرهای مذکور، بخش قابل توجهی از جمعیت مولد اما بیکار شده ی آنها، جذب نهادهای نظامی شده و با درآمدن به کسوت سلحشوری به صورت مزدور، ضمن کسب درآمد، بر دامنه ی ناامنی و هرج و مرج حاکم بر منطقه افزوده بودند. رواج فعالیت های نظامی و افزایش چشمگیر جمعیت نیروهای مذکور، به تدریج زمینه را برای مهاجرت سلحشوران یونانی به سرزمین های دیگر و پیوستن آنان به نیروهای نظامی بیگانه، به صورت مزدوري، فراهم آورده بود، به صورتی که از نیمه ي عمر امپراتوری هخامنشی به بعد ردپای حضور فعال و تعیین کننده ی سلحشوران مزدور یونانی در تحولات سیاسی و نظامی آن دوران به نحو بارزی مشهود بود. حضور مزدوران جنگ سالار یونانی به رهبری «گزنفون» در سپاه کورش صغیر و شرکت آنان در رقابت خونین بین شاهزاده مذکور با برادر بزرگ تر خود اردشیر دوم و نیز حضور فعال این جماعت مزدور در سپاه امپراتوری هخامنشی، از جلوه های بارز این روند به شمار می آیند.

تبلیغات «ایسوکرات» و یارانش در لزوم وحدت و یکپارچگی جوامع یونانی و پایان بخشیدن به سلطه ی امپراتوری هخامنشی بر منابع زندگی آنان، بالاخره در 338 ق.م به ثمر نشست. در این سال، فیلیپ شاه مقدونیه، پس از به اطاعت درآوردن رقبای یونانی خویش در منطقه «خِرُنی Kheroni» موفق شد تمام یونان را تحت «اتحاد کرنیف kernif» به یکپارچگی سیاسی و نظامی رهنمون گردد. وی که کامیابی اتحادیه ي مذکور را در پیوستن سایر جوامع یونانی تبار ساکن در آسیای صغیر مي دید، از سال 336 ق.م کوشید تا با عبور از داردانل، به رویای خود جامه عمل بپوشاند و اگرچه قتل وی در طی توطئه ای در یونان، در تحقق آرمان وی موقتاً اخلال ایجاد نمود، امّا پسر او اسکندر که در بیست سالگی به جانشیني پدر برگزیده شد، راه وی را ادامه داد. اسکندر که از روحیه ي سلحشوری و ماجراجویی شگفت آوری برخوردار بود «پس از سرکوب شورش هاي متعدد دولت شهرهای رقیب در اتحادیه، بر سراسر اروپا تسلط یافت و با پایان دادن به تهاجمات غارتگرانه ي قبایل بربر «تریبال» ها و «گت» ها (335 ق.م) و مطمئن شدن از عقب جبهه ي خود، راه آسیای صغیر را در پیش گرفت و در 334 ق.م همراه با «پارمنیون Parmenion» فرمانده نظامی خود از «بغازهلسپون» (تنگه بسفر) گذشته و به سهولت در «ایلیون» نخستین دولت شهر یونانی نشین ساحل دریای سیاه پیاده شد و با اعلام استقلال این شهر، اهالی آن را از پرداخت خراج به دربار هخامنشی معاف داشت». (1)

فتح «ایلیون» نخستین گام از سلسله کامیابی های سهل اسکندر در آسیا بود، وي توانست با استفاده از شرایط ناهنجار و نابسامانی های حاکم بر مناسبات متزلزل جوامع منطقه و اشراف ایرانی حاکم بر آنها با دربار رو به زوال هخامنشی، به سرعت در طول یک سال سراسر امپراتوری مذکور را به تسخیر خود درآورد. بنابر گزارش های مورخین یونانی، اسکندر تنها در سه شهر از انبوه شهرهای پرشمار امپراتوری هخامنشی با مقاومت روبرو شد، «ملطیه» یکی از شهرهای آسیای صغیر بود که در جرگه ی شهرهای مقاوم علیه تهاجم اسکندر معرفی شده است. این مهم بنابر گزارش ها بدان سبب صورت پذیرفته بود که «هژسيستراتوس» حاکم پارسی شهر مذکور در محاسبات خویش در جهت بهره برداری از شرایط به نفع اهداف و مصالح خویش دچار اشتباه شده و بنا به اطلاعات غلط و کذب مبنی بر نزدیکی سپاه کمکی گسیل شده از دربار هخامنشی، روبه مقاومت آورده بود. «هالیکارنوس» دیگر شهر یونانی نشین آسیای صغیر بود که از نیروی مدافعه ي مزدوران یونانی برخوردار بود و به واسطه ي سلحشوری و رشادت آنان مقاومت سرسختانه ای را علیه سپاه اسکندر در پیش گرفت. شهر «صور» در ساحل مدیترانه، آخرین شهر مقاوم در برابر تهاجم اسکندر معرفی شده است. این شهر جایگاه جامعه ي بازرگان فنیقی بود که پیروزی یوناني ها را به معنای تسلط آنان بر دریاها و پایان رونق اقتصادی و اهمیت تجاری شهر خود می دانستند و به ناچار بقای خود را در به درهم شکستن تهاجم مذكور دیده و مقاومت سرسختانه ای را در مقابل سپاه اسکندر آغاز کردند که در نهایت به ویرانی کامل این شهر و کشتار گسترده ی مردم آن منتهی شد. (333 ق.م)

دربار پرهرج و مرج هخامنشی زمانی از خواب غفلت بیدار شد و از خطر قریب الوقوع زوال خود آگاهی یافت که اسکندر توانسته بود بر بخش اعظم امپراتوری تسلط یافته و به دروازه های بین النهرین برسد. داریوش سوم در آغاز کوشید تا با تطمیع اسکندر، پرداخت مبالغ هنگفت و پذیرش حاکمیت وی بر سرزمین های متصرفه، او را از ادامه ي لشگرکشی های خویش باز دارد لیکن بسیار دیر شده بود. همراهی جوامع تحت سلطه ي هخامنشی با یوناني ها و خیانت های شرم آور اشراف فئودال و مقام های ایرانی دربار هخامنشی، اعتماد به نفس لازم را به اسکندر در تسلط بر سراسر جهان متمدن و دستیابی وی به آرمان خویش در برپایی امپراتوری واحد جهانی، به او بخشیده بودند و رویارویی های لاجرم دو رقیب در ایسوس و گوگملا نیز نتیجه ای جز شتاب بیشتر در زوال امپراتوری هخامنشی، به همراه نیاورد. اسکندر توانست با بهره برداری از جبن و بی کفایتی داریوش سوم و فرار مفتضحانه ي وی از جبهه که با برجای گذاردن حرمسراي شاهی (در جنگ ایسوس) کامل شد، سپاه هخامنشی را تار و مار کرده و به آسانی بر بابل و فلات ایران تسلط یابد.

تسلط اسکندر بر فلات ایران و سقوط امپراتوری هخامنشي، با اقدام یونانیان در بهآتش کشیدن تخت جمشید، که به انتقام فرمان خشایارشا در ویرانی و سوزاندن آتن و اکروپل مقدس آن صورت پذیرفت، به جهانیان آگاهی داده شد. این امر به اسکندر فرصت داد تا در پارس سودای خویش را در برپایی امپراتوری واحد جهانی، به روشنی ابراز دارد، این آرمان جاه طلبانه و بلند پروازانه بر پایه شکل گیری جامعه ای یکپارچه مبتنی بر همزیستی و اختلاط اجتماعی و فرهنگی دو جامعه متمایز یونانی و ایرانی استوار بود. اسکندر برای دستیابی به آرمان خویش، نخست با تأسی از سازمان اداری امپراتوری هخامنشی و تقسیمات ساتراپی مطابق با شیوه ی رایج آن، به گزینش ساتراپ های ایرانی در کنار ساتراپ های یونانی منصوب بر ایالات مختلف پرداخت و با برپایی دربار با شکوهي منطبق با سنت ها و مراسم رایج دربار هخامنشی و ملبس شدن به لباس پادشاهان ایرانی، کوشید تا با جلب توجه و همراهی ایرانیان، اهداف خویش را در اختلاط اجتماعی و فرهنگی دو جامعه ي يونان و ایران تحقق بخشد. وی در ادامه همین تدابیر با «استاتیرا Estatira» دختر داریوش سوم و «رکسانه Roxana» دختر «اکسیارتس Xiartes» یکی از اشراف فئودال ایرانی ازدواج کرده و سرداران و سربازان یونانی تبار خویش را به ازدواج با زنان و دختران ایرانی ترغیب نمود، «به طوری که گفته اند در یک روز هشتاد نفر یونانی و مقدونی از نزدیکان و ارحام پادشاه با زنان و دختران بومی ازدواج نمودند. در همین روز شخص پادشاه (اسکندر) هدایای عروسی را بین ده هزار سربازی که با دختران ایرانی عقد زوجیت منعقد نموده بودند، تقسیم کرد».(2)

اسکندر پس از مدتی توقف در پارس و نظم بخشیدن به کار متصرفات خویش، در پی جامه عمل پوشاندن به آرمان خود، راه سرزمین های شرقی فلات ایران را در پیش گرفت، امّا چندی نگذشت که ناچار شد به سبب رواج تمرد در بین سپاهیان خود، به فلات ایران بازگردد. همراهان اسکندر در لشگرکشی های توسعه طلبانه ی وی، عمدتاً از عناصر یونانی جنگ سالاری تشکیل شده بودند که در لواي مزدوران نظامی و با هدف غارت ثروت افسانه ای جوامع شرقی و خصوصاً ایرانیان، جان بر کف نهاده و همراه اسکندر رو به آسیا گذارده بودند. گزارش هاي مورخین یونانی همراه اسکندر از اقدامات غارتگرانه و ددمنشی های این جماعت در آسیا، دلایل و اهداف حضور آنان در جرگه ی سپاهيان اسکندر را به روشنی به تصویر می کشند، اقدامات اسکندر پس از تسخیر ایران و ممانعت وی از غارت بابل و دیگر شهرهای فلات ایران برای نخستین بار تضاد مشهود بین آرمان های سردار مذکور را با اهداف سرداران و سپاهیان یونانی همراه وی نشان داد، این تضاد در پی هجوم اسکندر به شرق فلات مرکزی کاملاً مشهود شد. اسکندر پس از کسب اعلام سرسپردگی پادشاه «تاکسیلا Taxila» یکی از دولت های قدرتمند شبه جزیره هند، از تهاجم به این سرزمین ثروتمند خودداری نموده و از کوشش سربازان خویش در غارت ثروت عظیم جوامع ساکن در این سرزمین نیز ممانعت به عمل آورد و فرمان لشگرکشی به سوی سرزمین های شرق رودهای سند و سیحون را صادر کرد، لیکن با نارضایتی عمومی سربازان مذکور و تمرد آنان از فرامین صادره روبرو شد و این سربازان به بهانه ی خستگی از همراهی اسکندر سرباز زدند. شدت این مخالفت ها به حدی بود که اسکندر را ناچار ساخت تا علیرغم تحمل آن همه مرارت و سختی در کسب آرمان جهانی خویش، در پای دروازه ی ورود به آرمان شهر خود متوقف گردیده و ناکام از دستیابی به رویای خویش، راه بازگشت را در پیش گیرد.

اسکندر در بازگشت از شرق فلات و استقرار در بابل، ضمن پرداخت حقوق مزدوران یونانی تبار ناراضي و صدور فرمان بازگشت آنان به یونان، جمع کثیری از جوانان ایرانی را پس از آموزش نظامی به روش تعلیمات و فنون جنگی مقدونیان به سپاه خویش افزود تا از وابستگی بیشتر خود نسبت به یونانیان بکاهد (3)، اما به نظر می رسد که  این اقدام اسکندر، خود موجب شکل گیری نارضایتی گسترده تري در بین یونانیان همراه وی گردید، مورخین یونانی از توطئه ای علیه جان اسکندر خبر می دهند که با همکاری گروهی از نگاهبانان اختصاصی وی که «فرزندان شاه» خوانده می شدند و از بین فرزندان قدرتمندترین خانواده های مقدونی برگزیده می شدند و نیز عده ای از نزدیکان اسکندر، تدارک دیده شده بود. ماجرا افشاء گردیده و توطئه گران دستگیر و جملگی به مرگ محکوم شدند. در میان توطئه گران اعدام شده، نام «کالیسفن Calisfen» برادرزاده ي ارسطو و مورخ ویژه ي اسکندر نیز دیده می شود.(4)

از همین دوران، گزارشی از سرکوب شدید بعضی از اشراف و صاحب منصبان ایرانی برگزیده شده توسط اسکندر، ارائه شده است. این جماعت، اشراف فئودالي دانسته شده اند که به نظر می رسد در اقدامی کاملاً متفاوت با آرمان ها و تدابیر تمرکزگرایانه ي اسکندر، در صدد احیاء توسعه ی قدرت نامحدود خویش در حوزه ی جغرافیایی تملک یا مسئولیت خود برآمده بودند. اسکندر در واکنش نسبت به خود مختاری اشراف مذکور، پس از برخورد قساوت آمیز با آنان، طی فرمانی تمامی ساتراپ های ایرانی را برکنار نموده و ساتراپ های یونانی تبار را برای ایالات مختلف امپراتوری خود برگزید (324 ق.م)، «آبولی تس» ساتراپ شوش و پسرش «اخاتوس» از جمله اشراف ایرانی بودند که در پی این تحولات به فرمان اسکندر اعدام گردیدند.

رونق بخشیدن به مبادلات بازرگانی و بهره مندی از سود سرشار رواج فعالیتهای تجاری از آرمان های مهم یونانیان و عامل اساسی پیوستن آنان به اسکندر در لشگرکشی وی به آسیا، به شمار می آید. اسکندر در تحقق بخشیدن به آرمان مذکور و ایجاد امنیت تردد در شاهراه های بازرگانی فعال آسیا، مجموعه ای از قلعه های نظامی را در حاشیه ي شاهراه های مذکور بنا گذارد و سربازانی را برای حفظ امنیت و رونق رفت و آمد بازرگانی در این قلاع اسکان داد. در فلات ایران و در قلعه های نظامی برپا شده که عمدتاً در مجاورت شهرهای کهنسال حاشیه ي شاهراه های ارتباطی مرکزی و جنوبی فلات و مراکز حساس نظامی برپا شدند. سربازان یونانی که همسر ایرانی اختیار کرده بودند، با دریافت مزایای ویژه اسکان یافتند.

اقدام اسکندر در انجام اصلاحات پولی و یکپارچه ساختن نظام پولی که با تکیه بر رواج «دراخم» (درهم= نقره اسکندری) به عنوان پول واحد صورت پذیرفت، مبادلات بازرگانی را در سراسر امپراتوری رونق داده و شکوفا نمود. همین تدبیر به زودی نتایج مفید خویش را با هجوم و فعالیت گسترده ی بازرگانان و صنعتگران یونانی تبار در منطقه نشان داد. این مهاجرین ضمن استقرار در حاشیه ی شاهراه های ارتباطی و در پناه قلعه های نظامی نوبنیاد، این مراکز را به شهرهای جدید مبدل ساختند که با عنوان «پولیس» از مزایای چشمگیر و سازمان های اداری و اجتماعی مستقلی برخوردار شدند.این پولیس ها که عمدتاً به پاس ابتکارات و همت اسکندر در این رابطه، با نام وی «اسکندریه» خوانده شدند، در گستره ی وسیعی از مصر تا «اوپیان» در ساحل شرقی هند پراکنده بودند. «مورخین یونانی تعدادپولیس هایی را که توسط اسکندر در سراسر مستملکات وی، برپا شدند، بالغ بر 70 شهر اعلام نموده اند.

مهم ترین این پولیس ها در فلات ایران یکی پولیس بزرگی در محل شهر قدیمی شوش، دیگری در پرسپولیس در نزدیکی تخت جمشید، اسکندریه در کرامانیا (کرمان)، اسکندریه در شمال شرق فلات و در حاشیه رود هریرود، پولیس «پروفتاسیا proptasia» در «زرنگیانا» و «هکاتوم پيلوس Hekatum pylos» در محل شهر صد دروازه در جنوب غربی دامغان بوده اند».(5)

«م.م دیاکونوف» به اسکندریه های دیگری در شرق فلات ایران، با نام های «اسکندریه در آراخوس» (قندهار کنونی)، «اسکندریه در آریا» (هرات کنونی)، «اسکندریه- در مرغيان» (مرو کنونی) و «اسکندریه اقصی» (تقریباً خجند کنونی) اشاره می کند.(6)

*          *                *     *    *

گزارش هايي که از سال های پایانی عمر اسکندر ارائه گردیده است، سیمای سردار ناکامی را به تصویر كشيده اند که علیرغم جوانی و زندگی پرشور و پیروزمندانه ي خود، از فرط ياس و سرخوردگی تا حد جنون پیش رفته و بی تفاوت نسبت به جایگاه متمایز و آرمان های بلند پروازانه ی خود به میخوارگی روی آورده بود. وی دو سال پایانی عمر خود را در بابل گذرانید و آنگونه که اغلب گزارش کرده اند، در این شهر بر اثر افراط در بدمستی جان داد.

تحولاتی که پس از مرگ  اسکندر به وقوع پیوست، بیانگر حقانیت وی در نگراني و نومیدی از تحقق آرمان های خویش بود. خاندان و یاران وی از فردای به خاک سپاری جنازه مخدوم خویش، بدون احساس مسئولیت در به فرجام رسانیدن آرمان آن  فاتح ناکام، بر سر دستیابی به سهم بیشتر از ماترک عظیم وی به رقابت و دشمنی با یکدیگر پرداختند و نکته جالب آنکه این ارثیه ی عظیم که سراسر به خیانت و جنایت آلوده بود و در دریايي از خون شستشو یافته بود، به هیچیک از وارث وفا نکرد و جملگی آنان در توطئه های گوناگون به دست یکدیگر به نیستی کشانیده شدند. دامنه ي این توطئه ها حتی حرمسرای اسکندر را نیز دربرگرفت.

رقابت های خونین در بین بازماندگان اسکندر نخست در دربار شکل گرفت و «رکسانا» که در هنگام مرگ اسکندر باردار بود، رقیب دیگر خود «استاتیرا» (دختر داریوش سوم) را به قتل رسانید، وی چندی بعد پسری به دنیا آورد که او را اسکندر خواندند. این کودک شیرخواره همراه با «آریدوس Arrhidaeus» برادر مجنون اسکندر به عنوان جانشینان وی معرفی شدند و تحت قیمومت «پرديكاس Predicas» که نایب السلطنه بود، درآمدند. نفوذ گسترده ي پرديکاس در بین سرداران و اقتدار وی موجب شده بود که ارثیه اسکندر تا وقتی این سردار قدرتمند زنده بود، همچنان در آرامش و امنیت نسبی حفظ گردد، لیکن با مرگ این سردار قدرتمند، رقابت های خونین و مهلکی در بین سرداران اسکندر رواج یافت که دوازه سال به طول انجامید و حتی خانواده ي اسکندر را نیز در کام خویش فروبرد. فرزند اسکندر و عموی وی همراه با دیگر اعضای خانواده ي سلطنتی جملگی به دست «کاساندروس Kassandros» یکی از سرداران مدعی قتل عام شدند و همین مدعیِ مبتکر قتل عام ها نیز خود به دست سرداری دیگر کشته شد. دیگر سرداران اسکندر نیز همچون «آنتیگون Antigones» «آنتی پاتر Antipater» «پیتو Pitho» «لیزیماک Lizimak»، «اُساندر Ossander»، «لیزاندر Lyzander»، «اومن Eumenes» و دیگر رقبای کم نام تر جملگی در عرصه ي این رقابت ها به دست یکدیگر به هلاکت رسیدند.

تنها دو سردار توانستند از مهلکه این رقابت ها مصون بمانند، این دو «سلوکوس Seleukos» و «بطلیموس Batlimius» بودند که توانستند با استفاده از خلاء ناشی از نابودی دیگر رقبای مدعی به دست یکدیگر، بخشی از ارثیه ي نکبت بار اسکندر را برای خانواده ي خویش تصاحب نمایند. سلوکوس پس از پشت سر نهادن دوره ای سخت از رقابت های نظامی و قتل تعداد قابل توجهی از رقبا بخش گسترده ای از این ارثیه را که از سواحل مدیترانه تا حاشیه رودهای سند و سیحون در شرق فلات ایران امتداد داشت و آسیای صغیر، دشت سوریه، بین النهرین و فلات ایران را در بر می گرفت، به عنوان ارثیه برای فرزندان خود برجای بگذارد (وی در 281 ق.م در طی توطئه ای به دست شاهزاده ای مصری به قتل رسید) و بطلیموس نیز سرزمین پهناور مصر را که در تصرف خود داشت، سامان داده و پیش از قتل خویش، به فرزندش بطلیموس دوم سپرد تا سلسله ي پادشاهی خانواده خویش را در این سرزمین برپا دارد. نکته جالب توجه اینکه حفظ این ارثیه های  خونین برای جانشینان دو سردار مذکور نیز جز مشغله دائم به جنگ با یکدیگر، نتایج دیگری به بار نیاورد. و روند رقابت های خونین دو سردار جنگ سالار، در دوران های بعدی نیز توسط فرزندان آنان با جدیت پیگیری شد. به طور کلی بخش اعظم تسلط خاندان های مذکور بر سرزمین های تحت تصرف خویش به رقابت های ویرانگرانه ي آنان با یکدیگر، مقابله با جوامع استقلال طلب و نیز توطئه های خونین درونی و رواج کشتارهای خانوادگی در بین آنان خلاصه شد، بصورتی که کمتر پادشاهی از سلسله های مذکور توانست بار سنگین حاکمیت بی ثبات و متزلزل خود را به مقصد رسانیده و به مرگ طبیعی در گذشته باشد. همین رقابت ها و هرج و مرج ناشی از دشمنی دو سلسله مذکور در نهایت به اضمحلال پایه های اقتدار آنان در سرزمین های تحت سلطه و نابودی کامل آنان در عرصه ی سیاست جهانی انجامید.

اقدامات سلوکوس و جانشینان وی در آسیا، این واقعیت را برملا کرد که جوامع یونانی تبار همراه با اسکندر، برخلاف سردار کشورگشای مذکور اهداف سیاسی و فرهنگی ویژه ای را دنبال نمی کردند. بلکه آنچه محرک این جوامع در پیروی از اسکندر بود، آرمان آنان در دستیابی به ثروت فراوان جوامع ساکن در آسیا بود و همین امر انگیزه ی قابل توجهی را برای طی کردن این راه طولانی و پرمشقت، در آنان پدید آورده بود. اقدام سلوکیان در برپایی شهرهای متعدد (پولیس ها) در مسیر شاهراه های آسیا و اسکان گروه های مهاجر یونانی تبار در این مراکز و نیز رویارویی های مستمری که دربار سلوکی برای حفظ جریان پربازده تجارت و حفظ امنیت راه ها برپا کرده بود، را می توان در همین راستا ارزیابی کرد. وجود شبکه ی گسترده ای از راههای ارتباطی و بازرگانی که از عهد هخامنشیان بر جای مانده بود و امکانات لازم را برای ارتباطات و مبادلات اجتماعی و فرهنگی در سراسر جهان متمدن فراهم آورده بود. دستیابی سلوکیان را به آرمان خویش در بهره مندی از منافع سرشار رونق مبادلات بازرگانی در منطقه میسر ساخته بود.  در این دوران شاهراه بزرگ موسوم به «راه شاهی» تجارت بین اروپا تا اقصی نقاط شرق را امکان پذیر ساخته بود. این شاهراه اروپا را از طریق شهرهای بازرگانی حاشیه ي دریاهای سیاه و مدیترانه در غرب و بابل، شوش و سواحل خلیج  فارس (در منطقه بوشهر کنونی) در شرق، به راههای آبی آسیا مانند خلیج فارس و اقیانوس هند پیوند می داد و ارتباطات و مبادلات تجاری آنان را با جوامع ثروتمند هندوستان و یمن تسهیل می نمود، شاهراه مذکور در بابل به شاهراه دیگری که با عبور از هگمتانه، راگا (ری) و... در مرکز فلات ایران، در باکتریا به شاهراه مشهور به «راه ابریشم» متصل می گردید، مرتبط بود. اين شاهراه اخير در باکتریا به دو راه ارتباطی مهم جنوبی (راه هندوستان) و شرقی (راه چین= راه ابریشم) منتهی می شد. رونق گسترده ي مبادلات بازرگانی در این شاهراه ها به دربار سلوکی اجازه می داد تا بتواند با  بهره مندی از منافع سرشار فعالیت های مذکور هزینه های پایان ناپذیر جنگ های مستمر خویش را با بطالسه ي مصر و جوامع استقلال طلب منطقه، تأمین نماید.

ابتکار اسکندر در برپایی قلاع و شهرهای نظامی در مسیر شاهراه های بازرگانی منطقه، الگوی مناسبی را به سلوکیان ارائه کرده بود تا بتوانند ضمن برپایی شهرهای بازرگانی و نظامی در مسیر شاهراه های بازرگانی و یا نوسازی  شهرهای کهن مستقر در حاشیه راههای مذکور و جذب و اسکان بازرگانان و صنعتگران یونانی تبار در این مراکز، ضمن رونق بخشیدن به فعالیت های بازرگانی و بهره مندی از سود سرشار تجارت در این مراکز، از مهاجرین مذکور در جهت حفظ امنیت راهها و تجمیع خراج های محوله بر جوامع تحت سلطه، استفاده نمایند.

سلوکوس در آغاز استقرار کامل بر متصرفات آسیایی اسکندر، برپایی شهرک های بازرگانی تازه را در حاشیه ي شاهراه های ارتباطی فعال و پررونق منطقه، در دستور کار خویش قرارداده و در سراسر متصرفات مذکور که از ساحل مدیترانه و دریای سیاه تا حاشیه ي رودهای سیحون (سیردریا) و سند امتداد داشت، زنجیره ای از شهرهای یونانی نشین را که از مزایای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی «پولیسی» برخوردار بودند،  برپا نمود. این سیاست که توسط جانشینان سلوکوس و بویژه فرزند وی «آنیتوخوس Antiochos» نیز با جدیت دنبال شد، در فلات ایران که پل ارتباط جوامع ثروتمند شرق آسیا با تمدنهای غربي آن به شمار می آمد، منجر به ظهور شهرهایی در حاشیه ي شاهراه های ارتباطی مرکزی و جنوب غربی منطقه مذکور گردید که در آن ها، گروه های مهاجر متشکل از بازرگانان و صنعتگران یونانی تبار اسکان داده شدند. شهرهای «اپی فانیا Epi phania» (در محل هگمتانه)، «لائودیکیه Laodisse» (نهاوند کنونی)، «کُرهه Kurha» (در نزدیکی اراک کنونی)، «یوروپولیس Euro- polis» (ری کنونی)، «سوتیرا Sotiria» (در خطه پارت) و... «انطاکیه مرگیان» (مرو) و «باکتریا» (بلخ کنونی) در حاشیه ي شاهراه ارتباطی مرکزی فلات (راه ابریشم) و «سلوکیه کنار اولای» (در مجاورت شوش) و «سلوکیه در گدیفون»،  «سلوکیه در خلیج فارس» (بوشهر کنونی) و «انطاکیه در پرسیده» (فارس کنونی) در حاشیه ي راه ارتباطی جنوب غربی فلات ایران (که از بابل تا بوشهر کنونی امتداد داشت)، از جمله شهرهای پولیسی بودند که در پی تدابیر سلوکوس در رونق بخشیدن به مبادلات بازرگانی و حفظ امنیت شاهراه های منطقه بنا گردیدند. این پولیس ها از مزایایی همچون خود مختاری داخلی و بعضاً ضرب مستقل سکه و... برخوردار شدند و در عین حال این وظیفه را برعهده گرفتند که ضمن حفظ امنیت راهها و جمع آوری خراج های تعیین شده، نیروی نظامی مورد نیاز دربار سلوکیان را برای لشگرکشی های خویش تأمین نمایند. «م.م. دیاکونوف» می نویسد: «تشکیلات و سازمان اداری پولیس های خود مختار، حول محور برپایی مجمع ملی مرکب از افراد کامل الحقوق جامعه و شورای انتخابی شهر و دادرسان انتخابی قرار داشت، افراد صاحب مسئولیت در این نهاد بصورت انتخابی از سوی جامعه ي ساکن در این شهرها برگزیده  می شدند. تمامی اعضاي جامعه و حتی روستانشینان حاشیه شهر که به زراعت اشتغال داشتند، از آزادی و حقوق کامل برخوردار بودند و می توانستند در تعیین وضع و سرنوشت حیات اجتماعی خود شرکت کنند. سازمان های اداری مذکور، سازمان هایی شمرده می شدند بسیار مناسب و مفید به حال خود و دولت که بار سنگین ایجاد تشکیلات مالیاتی را از دوش دستگاه اداری دولت سلوکی برمی داشتند. این شهرها گذشته از آنکه با مالیات های نقدی و جنسی روستاهای مربوط، مخارج و مایحتاج خود را تأمین می کردند، سهم دولت را نیز به خزانه شاهی می فرستادند».(7)

جوامع عمدتاً بازرگان ساکن در این پولیس ها به عامل مهم و تعیین کننده ای در روند رونق یابی تجارت بین جوامع دو سوی فلات ایران مبدل گردیدند، این بازرگانان از یک سو ضمن ارتباط با سرزمین های چین و هندوستان، کالاهای متعدد و گران بهای سرزمین های مذکور، همچون فولاد، ابریشم و میوه از چین و ادویه جات وعطریات و... از هندوستان را به آسیای صغیر، سواحل مدیترانه و یونان در اروپا حمل کرده و در بازارهای پررونق این مناطق عرضه می کردند و از سوی دیگر تولیدات جوامع غربی را از طریق همین شاهراه های بازرگانی، در اختیار جوامع ساکن در سرزمین های چین و هندوستان قرار می دادند و با کسب سود سرشار این مبادلات، منافع بسیاری را نیز برای دربار سلوکی تضمین می نمودند، در مقابل شاه نیز متعهد بود با حفظ جاده های تجاری و تأمین امنیت آن ها و ایجاد پول واحد و جلوگیری از اخذ عوارض گمرکی بی بند و بار و تکمیل دایم عده ي بردگان شهرها از محل اسیران جنگی و نیز اهدای اراضی، منافع اقتصادی شهرها را کاملاً تأمین نماید.(8)

اشتغال گسترده و تقریباً دائمی دربار سلوکی به رویارویی های نظامی و عدم تمایل آنان در به کارگیری سازمان های اداری گسترده و تمرکز در بین جوامع متنوع تحت سلطه، موجب گردید تا بیشترین توجه سلوکیان در تسلط بر سرزمین های مغلوب، معطوف به آسیای صغیر و شاهراه های تجاری فعال در سراسر مستملکات خویش باشد و به نظر می رسد که مناطق کم بازده همچون فلات ایران به جز راه های ارتباطی و بازرگانی آن، از دایره ی اهمیت و توجه پادشاهان سلوکی خارج بودند. این مناطق عمدتاً روستایی از عصر سلطه ي اسکندر بر منطقه و توسط وی به پاس خوش خدمتی و سرسپردگی اشراف فئودال حاکم بر این مناطق،  به آنان واگذار گردیده بود و تداوم حاکمیت اشراف مذکور بر مناطق مختلف کشور که با تعهد پرداخت خراج های سالیانه به دربار بیگانه تحقق پذیرفته بود، ضمن آنکه به استمرار نفوذ و حاکمیت سازمان های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی فئودالی انجامید، بر قدرت و سلطه ي اشراف فئودال مذکور نیز که تا پیش از آن در معرض تدابیر تمرکزگرایانه ي دربار هخامنشی قرار داشتند، به شدت افزود. به صورتی که از همان آغاز قدرت یابی سلوکیان، سراسر فلات ایران به جز اندک شهرهای حاشیه ي شاهراه های ارتباطی که عمدتاً از سوی گروه های مهاجر یونانی تبار برپا و مسکون شده بودند، در دست اشراف فئودال ایرانی بود. این اشراف حاکم در محدوده ی جغرافیای تملک خویش از اختیارات گسترده ي دربارهای برده دار برخوردار بودند و ارتباط آنان با سلوکیان، تنها در پرداخت خراجي بود که معمولآً نیز در روند جریان آن اختلال پدید می آمد و پادشاهان سلوکی که مستمراً درگیر رقابت های خونین نظامی داخلی و خارجی بودند، کمتر فرصت می یافتند تا با لشگرکشی های نظامی خویش به فلات ایران، جریان خراج های قطع شده را دوباره برقرار سازند، آن  اندک پادشاهان سلوکی نیز که فرصت را غنیمت شمرده و به فلات ایران یورش بردند عمدتاً همچون انطیوخوس سوم (در 187 ق.م) و انطیوخوس چهارم (164 ق.م) جان خود را بر سر این زیاده خواهی گذاردند.

تفاوت عمیق شرایط زندگی و سازمان های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جوامع فلات با سنت های رایج در زندگی جوامع یونانی تبار از دلایل بارز استقلال فئودال های حاکم بر مناطق مختلف کشور نسبت به دربار سلوکی بود و عدم وجود چشم انداز امیدوارکننده سرزمین های مختلف فلات برای دربار سلوکی در کسب درآمد بیشتر و بالطبع بی تفاوتی آنان نسبت به این مناطق، این امکان را به فئودال های حاکم داده بود تا بتوانند فارغ البال از خطر تدابیر تمرکزگرایانه ي دربار مذكور، به عنوان مالک الرقاب منطقه ي تحت حاکمیت، بر دامنه ی تسلط خود بر مبانی زندگی و سنن اجتماعی و اعتقادی بندگان برده وار خویش و نیز روند استقلال از دربار سلوکی بیفزایند. این استقلال در گزارش های مورخین یونانی از عدم حضور عناصر ایرانی در سپاه سلوکی و فقدان مستندات و شواهد در رابطه با ارتباطات و مبادلات جوامع روستانشين ایرانی با ساکنان پولیس های فعال در حاشیه ی راه های ارتباطی و بازرگانی کشور، به وضوح نمایان است. تنها مورد استثنایی دراین رابطه، سرزمین باکتریا(باختریش) بود که اگرچه توسط حاکمان یونانی تبار اداره می شد، لیکن وجود منابع گسترده ي تولید کشاورزی در این منطقه، در کنار رونق قابل توجه بازرگانی که به واسطه ي تلاقی سه شاهراه چین، هندوستان و فلات ایران در این سرزمین شکل گرفته و سود سرشاری را برای مردم این سرزمین به همراه آورده بود و در نهایت الزام در برپایی سازمان های سیاسی و اداری متمرکز برای اداره و توسعه ي منابع تولید، زمینه را برای ارتباطات و آمیزش اجتماعی و فرهنگی جوامع ناهمگون ساکن در این سرزمین فراهم آورده بودند. این ارتباطات و آمیزش ها به زودی نتایج پربار خویش را در رونق قابل توجه زندگی و افزایش تولید و ثروت جوامع ساکن در این منطقه، نشان داد. این امر به روشنی از گزارش های برجای مانده، به ویژه از سفرنامه ي سیاح چینی «چانگ کئین chang- kein» ملموس است. براساس اين گزارش ها «اوضاع اقتصادی بلخ و سغد در این دوره سخت شکوفا شده و تا آنجا که مدارک مذکور حکایت می کنند، سراسر این منطقه را ترعه ها و کاریزها فراگرفته بودند و به قول سیاح مذكور، بلخ (پایتخت باکتریا) به تنهایی بیش از یک میلیون جمعیت داشت. سرزمین بلخ که به یاری رودخانه های پرآب و به خصوص آمودریا (جیحون) آبیاری می شد، دارای نعمتی چون سرزمین مصر بود، یونانیان بلخ را با صفت «پلی تیمتوس Play- Time Tus» به معنای «گرانبهاترین» می شناختند و آن را «گوهر ایران» نام داده بودند و شهر مرو نیز که دور از آمودریا بود، به یاری کاریزها چنان توسعه ای داشت که طول دیوار پیرامون آن به 187 مایل برمی آمد».(9)

تداوم و گسترش این ارتباطات به تدریج، منطقه ي باکتریا را به عرصه ي تبادلات اجتماعی و فرهنگی بین گروه های یونانی تبار (هلنی) شهرنشین و جوامع ایرانی بومی منطقه مبدل ساخت و زمینه را برای کوشش حاکمان یونانی تبار این سرزمین در کسب استقلال از دولت سلوکی فراهم آورد. گسترش این ارتباطات را می توان در گزارش های مورخین یونانی از استقلال طلبی مردم ساکن در این سرزمین، تحت رهبری ساتراپ برگزیده ي سلوکیان در این ایالت «دیودوت Diodotus» و جانشینان وی مشاهده نمود. در این گزارش ها، همكاري گسترده ي نظامی اشراف فئودال ایرانی با پادشاهان یونانی تبار سرزمین مذکور قابل مشاهده است. «نوشته اند که ارتش «اوثی دموس Euthy demus» پادشاه یونانی تبار باکتریا و جانشین «دیودوت» ده هزارسوار ایرانی را در خود جای داده بود».(10) «اوثی دموس» به یاری همین سواران اشرافی ایرانی توانست در برابر آنیتوخوس سوم مقاومت کرده و دستاوردهای استقلال طلبانه ي دولت محلی خویش را از معرض تعرض و تسلط دربار سلوکی ایمن نگاه دارد. این نزدیکی و قرابت سیاسی، نظامی و اجتماعی بین اشراف فئودال ایرانی و حاکمان یونانی تبار باکتریا که منجر به رشد اقتصادی کشور و افزایش قابل توجه ثروت آنان گردید، قاعدتاً نمی توانست بدون تلفیق های اجتماعی و فرهنگی تحقق پذیرفته باشد. نتایج این تبادلات و تلفیق ها بعداً در نفوذ اسطوره های «ایلیاد» و «اودیسه» در فرهنگ ایرانی و در لوای حماسه های رستم و اسفندیار و داراب نامه و نیز گسترش مبانی اعتقادي آیین مهرپرستی که بعداً در سراسر سرزمین های یونانی نشین منتشر گردید، به خوبی آشکار شد.

عدم تسلط و حاکمیت سلوکیان بر فلات ایران در گزارش های مورخین یونانی از ساتراپ های سلوکی در این سرزمین، مشهود است، مورخین مذکور از تنها سه ساتراپ نشین ماد، هیرکانی و باکتریا در فلات ایران نام برده اند و نکته قابل تعمق آنکه این سه ساتراپ نشین که در حاشیه ي شاهراه ارتباطی مرکز فلات برپا شده بودند، خود مبتکر نخستین شورش های استقلال طلبانه در فلات ایران و برعلیه حاکمیت سلوکیان معرفی شده اند، براساس گزارش هاي مذکور، «آندروگوراس Androgoras» ساتراپ مقدونی هیرکانی در 245 ق.م علم استقلال از دربار سلوکی را در حوزه ي حاکمیت خویش، با موفقیت برپا کرد و «دیودوت» ساتراپ یونانی باکتریا نیز با تأسی از وی، استقلال دولت باکتریا را اعلام نمود (در 239 ق.م) و به دنبال آن «مولون Molon» ساتراپ ماد نیز با کمک برادرش «اسکندر» که فرماندهی نظامی سلوکیان در خوزستان و مسئول تأمین امنیت راه ارتباطی منطقه مذکور بود، علیه سلطه ي سلوکیان بر ایالت خویش برخاست و از حمایت مادها برخوردار شد. شورش این دو برادر که در 220 ق.م تحقق پذیرفت، اگرچه به شکست انجامید و آن دو ناچار به خودکشی شدند، لیکن از آن پس ماد نیز هرگز در جرگه سرزمین های قابل اطمینان و اتکای دربار سلوکی قرار نگرفت.

دولت های منطقه ای «ماد آتروپاتن» (در آذربایجان کنونی)، «فراتراکا Fratraka» (در ایالت پارس) و «الیمائیس Elymais» (در مناطق کوهستانی شمال خوزستان) از جمله دولت های محلی مستقلی بودند که از همان آغاز شكل گيري دربار سلوکیان توسط اشراف فئودال ایرانی حاکم بر این مناطق برپا شده و از سازمان های مستقل سیاسی و اداری برخوردار بودند. «ریچارد. ن. فرای» در شرح شرایط سیاسی و اجتماعی فلات ایران در دوران سلوکیان می نویسد: «سرزمین های کنار دریای خزر یعنی گیلان و مازندران نیز تحت فرمان سلوکیان نبودند، گرگان نیز که در آغاز فرمانبردار سلوکوس اول بود، با پيشرفت کار پارتیان و پس از مرگ سلوکوس اول از فرمان ایشان بیرون رفت، کرمان و نواحی مکران و آن سوی آن چندان بستگی به سلوکیان نداشتند و... وی در پایان این سوال را مطرح می کند که: «پس یونانیان (سلوکیان) بر کجا فرمانروایی می کردند».(11)

باتوجه به مجموعه شرایط مذکور، ساختار سیاسی و اجتماعی حاکم بر فلات ایران در آن دوران را می توان بیشتر به «عصر فقدان دولت مرکزی» مرتبط دانست و نه آنچه تاکنون ادعا شده است، یعنی «عصر حاکمیت سلوکیان».

تفاوت فاحش سازمان های پولیسی حاکم بر شهرهای فلات ایران با مبانی زندگی و اعتقادی جوامع عمدتاً روستانشین ایرانی، علت عمده ي استقلال جوامع ايراني و عدم برقراری مناسبات اجتماعی و فرهنگی آنان با دربار سلوکی و جوامع یونانی تبار ساکن در شهرهای مذکور بود و همین امر حفظ و تقویت سنت های فئودالی و فرهنگ پدرسالارانه حاکم بر جوامع ایرانی را در دوران رواج زندگی شهرنشینی در این سرزمین بدنبال داشت.

*          *                *     *    *

پیش از این دانستیم که حاکمیت سنن فئودالی و خاندان های اشرافی فئودال بر مناطق مختلف فلات ایران، از عهد هخامنشیان، در سراسر این سرزمین رسوخ یافت، این اشراف فئودال عمدتاً سرزمین های تحت حاکمیت خود را به رسم اقطاع از دربار هخامنشی دریافت کرده بودند، در چنین شرایطی قاعدتاً توانمندی و حوزه ی تسلط اشراف اقطاع دار مذکور با خواست دربار تغییر یافته و کاهش یا افزایش پیدا می کرد. شرایط مذکور، اشرافیت فئودالی در عصر هخامنشی را در موقعیت متزلزل و بی ثباتی قرار داده بود، وی بر سرزمیني حکم می راند که بنا به سنت متعلق به پادشاه (به مثابه نماینده ي اهورامزدا) بود و مالکیت مشروط فئودال اقطاع دار حاکم دائماً در معرض تهدید دربار قرار داشت. لیکن تسلط اسکندر بر فلات ایران و اقدام وی در ابقاء اشراف فئودال از یک سو و بی تفاوتی سلوکیان نسبت به سرنوشت مناطق روستایی و کم بازده پراکنده در فلات، از سوی دیگر، به اشراف مذکور امکان داد تا بتوانند فارغ البال از تهدید دربار و ایمن از سیاست های تمرکزگرایانه ي آن. به حفظ و تحکیم جایگاه متمایز خود بپردازند و به عنوان مالك الرقاب و حاکم بلا انقطاع در حوزه ي مایملک خود، از اقتدار و سلطه ي نامحدودی برخوردار گردند. این اشراف چندی بعد در لوای شاهان محلي بر تمامی زوایای حیات اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جوامع روستانشین و برده وار تحت حاکمیت خود، تسلط یافته و به برپایی دربار و نیروی نظامی مستقل خویش اقدام نمودند.

این تحولات که بنا به سنت سیاسی و اجتماعی حاکم بر منطقه تا مرز دستیابی شاه فئودال های حاکم بر جایگاه خدایگانی پادشاهان پیش رفت، براساس تمایزات هویتی ایرانیان و اهمیت سرنوشت ساز مبانی اعتقادی به عنوان محور حیات و عامل انگیزش های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه ي ایرانی، تنها با پذیرش عمومی از طریق کسب مشروعیت دینی در نزد جوامع ایرانی، اعتبار و استحکام می یافتند و همین امر شاه- فئودال محلی کشور را به لزوم بهره مندی از همراهی طبقه راهبردی روحانیت و جلب همکاری آنان در تطابق ارزش ها و سنت های اعتقادی رایج با آرمان ها و اهداف توسعه طلبانه ي شاهان مذکور متوجه ساخت. شکل گیری و رونق گسترده ي نهضت های دینی و سیاسی که مقارن با حاکمیت مطلق اشراف فئودال ایرانی، در فلات ایران به وقوع پیوست، نتیجه منطقی همین شرایط و کوشش اشراف فئودال در تثبیت و تحکیم جایگاه مسلط خویش بود. شواهد موجود، سرزمین های پارس، ماد آتروپاتن و درنگیانا را به عنوان عرصه ي شکل گیری و بروز تحولات مذکور معرفی نموده اند.

سکه هایی که در پارس به دست آمده و متعلق به دوران اقتدار سلوکیان دانسته شده اند، از حضور قدرتمندانه ي دولت محلي در این منطقه آگاهی می دهند که با تعهد پرداخت خراج به سلوکیان، از سازمان های سیاسی و اداری مستقلی برخوردار بوده است. براساس متن سکه های مذکور، دولت مذكور که «فراتراکا Fratraka» خوانده می شد پیش از 280 ق.م و احتمالاً با آغاز کار جانشینان اسکندر در منطقه برپا گردیده بود. اگرچه فقدان مستندات کافی، شرایط سیاسی، اجتماعی و فرهنگی منطقه پارس را در عهد حاکمیت دولت مذکور در پرده ای از ابهام قرار داده است، لیکن تصاویر سکه های به دست آمده موید پیوند دین و سیاست در این منطقه و حاکمیت دوگانه ي سیاسی- اعتقادی شاهان این سلسله است. استقرار دولت مذکور در پارس که جایگاه تاریخی هخامنشیان و پایگاه دینی آنان به شمار می آمد و نیز خویشکاری شاه- موبدی شاهان دولت مذکور، این احتمال را تقویت می کند که خاندان حاکم بر این دولت، یکی از خانواده های مغ فعال در آتشکده های منطقه در عهد هخامنشی بوده اند که با دریافت اقطاعات گوناگون از دربار هخامنشی در جرگه ي اشراف فئودال و صاحب اختیار منطقه خویش درآمده بودند و در عهد پس از سلطه ي اسکندر نیز با استفاده از بی تفاوتی حاکمان سلوكي، به توسعه ي جغرافیایی نفوذ و حاکمیت خود در منطقه پرداختند و با اتکاء به خویشکاری تاریخی و دینی خویش، از مشروعیت دینی و پذیرش عمومی نیز برخوردار شدند.

گزارشی که «یولیانوس» از اقدامات «ابورزوس» (وهوبرز Whwbrez) یکی از شاهان خاندان «فراتراکارها» ارائه می دهد، راست یا دروغ ، دلالت بر قدرت و نفوذ قابل توجه سلسله شاهی مذکور دارد. اين مورخ شرح می دهد که ابورزوس چون از کنکاش سه هزار مهاجر یونانی ساکن پارس بر علیه خود خبردار می شود، آنها را تحت نظر گروه نیرومندی از پاسدارهای خود به ناحیه ي پرجمعیت دیگری منتقل می کند. در آنجا، آنها را در خانه های پراکنده جا می دهد و میزبانان به تحریک وی، همه آنان را مست کرده و سپس به قتل می رسانند، اینچنین در یک شب سه هزار نفر را بی سر و صدا کشتند و به خاک سپردند و آشفتگی و بی نظمی پیش نیامد». (12) ظاهراً «وهوبرز» آنچنان قدرتی داشته که دربار سلوکی و نیروی نظامی مستقر در خوزستان، در دورانی که تحت مسئولیت اسکندر برادر مولون ساتراپ ماد قرار داشت، از واکنش نسبت به اقدام شخص مذكور در كشتار مهاجرين يوناني تبار تحت حمايت دربار سلوكي خودداري كردند.

مقارن با دورانی که شاه- موبدان پارس سازمان های سیاسی و اداری مستقل خویش را برپا كرده بودند، در شمال غرب فلات ایران (در آذربایجان کنونی) «آتروپاتس Atropates» ساتراپ نام آور و مؤسس سلسله ي شاهی «آتروپات» نيز توانسته بود، در حوزه ي اقتدار خویش که از آن پس به پاس وی «ماد آتروپاتن» خوانده شد، دولت محلی مستقلی را بنا گذارد.

«آتروپاتس» نماد یک اشرافی فئودال قدرت طلب و یک سیاستمدار موفق بود، وی که از سوی دربار هخامنشی به ساتراپ ایالت ماد برگزیده شده بود، در پی هجوم اسکندر به فلات ایران در جرگه ی اشراف ایرانی سرسپرده به حاکم بیگانه درآمده و جهت خوشایند ارباب تازه، ضمن مخالفت با استقرار داریوش سوم در حوزه ي حاکمیت خود و کارشکنی در تدارک نیروی نظامی توسط پادشاه بدفرجام هخامنشی، وی را ناچار ساخت تا با ترک این ایالت، راه سرزمین های شرقی را در پیش گیرد. آتروپاتس که استعداد شگرفی در درک شرایط سیاسی حاکم و استفاده از آن در جهت منافع خویش داشت، با این اقدام بیش از هر سردار ایرانی به اسکندر تقرّب یافت. واقعه ي سرکوبی قیام استقلال طلبانه ي مردم ماد برعلیه سلطه ي اسکندر و کشتار شورشیان و روحانیون مغ راگا که به عنوان رهبران اجتماعی و دینی جامعه ایرانی حمایت از استقلال طلبان را در پیش گرفته بودند، از یک سو و عزل «اکسیارت» ساتراپ برگزیده اسکندر بر ماد و جانشین ساختن «آتروپاتس» به جای وی، سردار مذکور را بیش از هرکس دیگر در مظان اتهام سرکوب استقلال طلبان ماد قرار داده است. این اقدام، آتروپاتس را به عنوان یک سیاستمدار کامل و پای بند به اصل «معرفی هدف به عنوان توجیه کننده ي وسیله» معرفی کرد و نشان داد که سردار مذکور برای دستیابی به آرمان خود در حفظ حاکمیت خویش از هیچ اقدامی فروگذار نبوده است. وی در پی روی گردانی اسکندر از ساتراپ های ایرانی و سرکوب شدید یا برکناری آنان، به عنوان تنها ساتراپ ایرانی مورد اعتماد اسکندر به ساتراپی ماد کوچک گماشته شد و آن منطقه به پاس خدمات ارزنده ي وی به حاکمان یونانی تبار، به او واگذارشد.

سرزمین «ماد آتروپات» در عصر رونق یابی فعالیت های بازرگانی در فلات ایران، به واسطه ی دوری از شاهراه ارتباطی و بازرگانی مرکز فلات ایران (راه ابریشم)، هرگز نتوانست از منافع سرشار مبادلات تجاری رایج در منطقه بهره مند گردد و همین امر موجب شده بود تا سرزمین مذکور به تدریج از دایره ی تحولات و تکاپوهای اجتماعی و اقتصادی حاکم بر کشور دور افتاده و رو به رکود گذارد. در چنین شرایط نگران کننده ای، آتروپاتس بار دیگر هوشمندی سیاسی خود را با تدبیری تازه به نمایش گذارد و با دعوت از روحانیون مغ ساکن در «راگا» و رهبر آنان «زراتشت ریمه» جهت سکونت در پايتخت دولت خود، گنزک (گنج خانه= شیز)، رونق اجتماعی و اقتصادی قابل توجهی را برای سرزمين تحت حاكميت خویش و جامعه ي ساكن در آن به ارمغان آورد.

روحانیون مغ که از سوی آتروپاتس مورد توجه قرار گرفته بودند، بازماندگان سرکوب گسترده ي مغ های شهر «راگا» بودند که در پی گریز بخش قابل توجهی از آنان به سرزمین «درنگیانا»، در پایگاه تاریخی خویش برجای مانده و رسالت اعتقادی خود را در حفظ و صیانت از اصول اعتقادی و ارزش های دینی رایج و نیز حراست از آتش مقدس «آذرگشنسب» ادامه داده بودند و تا عصرهجوم جوامع یونانی تبار به این شهر و تغییر ماهیت آن، وظایف اعتقادی خود را پیگیری نموده بودند.

شهر راگا که از هزاره های پیش از آن به عنوان شهری بازرگانی در حاشیه ي راه ارتباطی مرکزی فلات، بازار پررونق مبادلات تجاری در فلات به شمار می آمد، در عهد سلوکوس اول و در پی تدبیر وی در رونق بخشیدن به مبادلات بازرگانی و برپایی شهرهای تجاری و یونانی نشین در حاشیه ي شاهراه های بازرگانی منطقه، مورد توجه دربار وی قرارگرفت و در پی نوسازی و تغییر هویت تحت نام «يوروپوليس Euro Polis» مورد هجوم گسترده ي بازرگانان و صنعتگران يوناني تبار قرارگرفت، به صورتي كه به سرعت به شهري با مزاياي «پوليس» ها و سازمان های سیاسی، اداری و اجتماعی تحت حاکمیت مهاجرین یونانی تبار مبدل گردید.

استقرار و حاکمیت مهاجرین یونانی تبار در راگا که پایگاه تاریخی روحانیون مغ و سرزمین مقدس اهورایی دانسته می شد، قاعدتاً نمی توانست با بی تفاوتی مغ های مذکور روبرو گردد. این روحانیون اگرچه بنا به سنت های زروانی حاکم بر مبانی اعتقادی رایج، حضور و سلطه ي بیگانگان گُجسته و یونانی تبار بر سرزمین اهورایی ایران را به عنوان مشیت و تقدیر الهی توجیه کرده بودند، امّا دغدغه خدشه دار شدن اصول و مبانی فرهنگی و اعتقادی رایج بر اثر رواج و گسترش ارتباطات و مبادلات اجتماعی و فرهنگی مؤمنان ایرانی و مهاجرین کافر تازه وارد، آنان را بر آن داشته بود تا با وضع قوانین شرعی تازه ای که «قوانین طهارت» خوانده شد، به زعم خویش جامعه ي راگا را از معرض آلودگی های ناشی از همزیستی با کافران مذکور ایمن نگاه دارند، امّا بنظر می رسد که این تدبیر نیز بر اثر افزایش روزافزون هجوم و استقرار مهاجرین یونانی تبار در راگا چندان کارساز واقع نشده و همین امر مغ های ساکن دراین شهر را به چاره جویی تازه ای واداشته بود. در چنین شرایطی منطقی بود که دعوت «آتروپاتس» از «زراتشت ریمه» رهبر مغ های راگا جهت مهاجرت به گنزك مرکز حاکمیت سیاسی و اداری دولت وی و استقرار در این شهر، از سوی مغ ها مورد استقبال قرار گیرد.  این امر محقق شد و چندی نگذشت که سیل جمعیت روحانیون مغ از «یوروپولیس» (راگا) به سمت ماد-آتروپات روانه گردید. این روحانیون همراه خویش آتش مقدس «آذرگشنسب» را نیز از معرض آلودگی حاکم بر راگا رهانده و به «گنزک» منتقل ساختند.(13)

ابتکار آتروپاتس در جذب روحانیون مغ راگا، نتایج پرباری را برای وی و سرزمین رکود زده ماد آتروپاتن به همراه آورد. این مهم با کوشش روحانیون مذکور در ایجاد تقدس برای سرزمین ماد آتروپاتن به عنوان سرزمین اهورایی وتبدیل آن به زیارت گاه نخست مؤمنان ایرانی آغاز گردید و با رواج روایات و افسانه هایی که اساس آن ها به معرفی این سرزمین به عنوان عرصه ي ظهور و بلوغ اشوزرتشت قرارداده شده بود، دنبال شد. در این افسانه سرايي و تاریخ سازی «آتروپاتکان» (ماد آتروپاتن) به جای «آئیریانم وئجه» زادگاه زرتشت دانسته شد، رود ارس (ارکسس Araxes)  همان رودخانه مقدس «و نگهه دائیتی» که زرتشت پیامبر در ساحل آن حال مکاشفه پیدا کرد، خوانده شد و دریای مازندران «وئوروکشه» و دریاچه ي ارومیه نیز دریاچه «چیچیست» و سلسله جبال البرز هم کوههای «هرا بِرزَیتی» دانسته شدند، زرتشت در گنزک (شیز) در کنار دریاچه ارومیه زاده شد و پدر او نیز از اهالی همین شهر به شمار آمد و ری نیز به پاس گذشته ي پرافتخار خویش، به زادگاه مادر زرتشت مبدل شد تا توجه عموم مؤمنان زرتشتی غرب و مرکز کشور به این مکان مذهبی تازه پاگرفته، جلب گردد.(14) قرارگرفتن «آتش گشنسب» در آتشکده ای که در ساحل دریاچه ارومیه بنا گردیده بود، به «آتروپاتکان» امکان داد تا با هویت تازه و قدسی خویش به عنوان تنها ملجا و تکیه گاه مؤمنان مزديسنايي فلات ایران و تنها نقطه امید آنان در حراست از آیین و هویت خویش از معرض مخاطرات ناشی از نفوذ و سلطه حاکمان کافر بیگانه مطرح گردد.

این تلاش ها که تحت حمایت و یاری «آتروپاتس» تحقق پذیرفت، کاملاً نتیجه داد و چندی نگذشت که آتروپاتکان به عنوان زیارتگاه بزرگ مؤمنان زرتشتی و جایگاه مقدس ترین آتش، مورد هجوم مؤمنانی قرار گرفت که برای انجام تکالیف و تعهدات دینی خود به دیدار مغان می شتافتند و برکت و رونق زندگی اجتماعی و اقتصادی را برای مردم این منطقه به همراه می آوردند.

حمایت و همراهی گسترده ی آتروپاتس با روحانیون مغ، بالطبع بایستی با احساس دین و مسئولیت این جماعت و کوشش آنان در جبران مراحم شاه آتروپاتکان و تطابق تکاپوها و آرمان های خویش با اهداف و مصالح وی همراه بوده باشد. این اهداف عمدتاً به تلاش شاه مذکور در تحکیم پایه های اقتدار سیاسی و اجتماعی خود و نیز ممانعت از رواج شعائر و آرمان های استقلال طلبانه علیه سلوکیان اختصاص داشت و بدعت های دینی گسترده ای که در همین دوران در آتروپاتکان صورت پذیرفت، بار دیگر نتایج تلخ تبدیل ارزشهای پایدار و متعالی دین به ابزار تأمین اهداف و مطامع  دنیای آلوده و ناپایدار سیاست را که پیش از آن در عهد داریوش هخامنشی و جانشینان وی تجربه شده بود، به نمایش گذارد. کاهش قابل توجه اهمیت و رواج يشت های کهن مرتبط با رزم آوری و ستیز با عناصر اهریمنی بیگانه یا به قولی دیوان (همچون مهرپشت) و نیز جایگزین شدن سنن و فرایض تازه ای همچون «طهارت» که در مجموعه ای به نام «وندیداد» (قانون ضد دیوان) ارائه گردید(15) و ایجاد تغییرات عمیق در دیدگاه مؤمنان زرتشتی نسبت به دیوان و معرفی حیوانات مزاحم و مضر همچون مورچگان، مگس ها، عقرب ها و... به عنوان عناصر اهریمنی به جای جوامع بیگانه و دشمن، که از این دوران شکل گرفتند و ترویج باورهای جبرگرایانه ي زروانی و اصل منحط تسلیم شدن به قضا و تقدیر الهی و تن دردادن به سلطه ی بیگانگان به عنوان مشیت الهی و تبلیغ قوانین و قواعد خرافه که ارزشها و سنت های پویا و تکامل بخش آیین ساده مزدیسنا را در کلاف منکرات و منهیات گرفتار ساخته و مؤمنان را در تحرکات اجتماعی و اعتقادی و نیز انجام وظایف و تکالیف روزانه خویش با موانع و معضلات متعددی روبرو ساخته بود، نتیجه ی منطقی پیوند نامیمونی بود که بین ارزش متعالی دين و مبانی سست و ناپایدار سیاست برپا گردیده بود.

نتایج بارز انحطاط اجتماعی و فرهنگی ناشی از این بدعت گذاری را می توان در عدم مشارکت و حضور فعال روحانیون مغ گنزک و مؤمنان دلبسته به آنان، در تکاپوهای استقلال طلبانه ي جوامع ایرانی که مقارن با همین دوران در بخش اعظم فلات ایران رواج یافته بود، مشاهده نمود.

*          *                *     *    *

مقارن با ایامی که مغ های ساکن در راگا (ری) درصدد رهایی از معرض آلودگی های ناشی از استقرار مهاجرین کافر و یونانی تبار در جایگاه تاریخی و مقدس خویش برآمده بودند، آن گروه از همکاران آنان که بنا به گزارش خانم مری بویس از معرض خشم و سرکوبگری اسکندر گریخته و به سرزمین «درنگیانا» (سیستان کنونی) مهاجرت کرده بودند.(16) با ارائه ي پیشگويي در رابطه با پایان گرفتن عصر حاکمیت جانشینان اسکندر گجسته، در لوای بشارت اشوزرتشت، مبارزات خویش را علیه سلطه ي این بیگانگان کافر ادامه داده بودند. براساس بشارت مذکور، پیامبر ایرانی ظهور منجی رهایی بخش را نوید داده بود که از نطفه وی و از بطن مادری باکره زاده خواهد شد و با قیام بر علیه عوامل اهریمنی، جهان را از لوث وجود و اقتدار آنان پاک خواهد کرد.(17)

ایالت «درنگیانا» در دوران آغاز اقتدار سلوکیان در منطقه، همچون دیگر مناطق کشور درید حاکمیت اشراف فئودالی قرار داشت که از عهد هخامنشیان و بنا به سنت واگذاری اقطاعی مناطق مختلف از سوی دربار هخامنشی، بر ایالت مذکور حاکمیت و تملک یافته بودند خاندان اشراف مذکور همچون دیگر خاندان های فئودال کشور در عهد تسلط سلوکوس بر مستملکات آسیایي اسکندر، با استفاده از بی توجهی و عدم اعتنای سردار مقدونی و جانشینان وی به مناطق روستایی و کم بازده فلات ایران، ضمن تعهد پرداخت خراج تعیین شده دربار سلوکی، دولت محلی تازه ای را با سازمان های سیاسی، نظامی و اجتماعی مستقل تحت حاکمیت سالار خاندان مذکور با عنوان «شاه- فئودال» برپا داشته بود.

«شاه- فئودال» حاکم بر درنگیانا همچون دیگر فئودال های شرق فلات ایران از عهد آغاز سلطنت سلوکیان و در پی سیاست های سلوکوس و آنتیوخوس اول پسر و جانشین وی در تسلط بر شاهراه های ارتباطی و بازرگانی منطقه و کسب انحصار بهره مندی از سود سرشار فعالیت های بازرگانی از طریق پولیس های یونان نشین که به همت پادشاهان مذکور در حاشیه ي این شاهراه ها برپا گردیدند، درصدد مقابله با سلطه ي سلوکیان و مهاجرین یونانی تبار بر منبع ثروت چشمگیر منطقه برآمدند. تدابیری که این شاه- فئودال های شرق فلات ایران و سالاران قبایل پراکنده در منطقه در پیش گرفتند، به زودی در چهره ی قیام های استقلال طلبانه ای ظاهر گردیدند که نخست در ایالات «باکتریا» و «پارفیناپارت»، بر اثر همکاری موفق اشراف ایرانی و شاه- فئودال های محلي حاکم بر منطقه با ساتراپ های یونانی تبار اما استقلال طلب این ایالات شکل گرفته و سپس در سراسر شرق و شمال شرق فلات ایران گسترش یافتند.

رواج شعائر و تکاپوهای استقلال طلبانه در منطقه و نتایج پربار آن به زودی توجه شاه- فئودال های حاکم بر شرق فلات را به لزوم تحکیم مبانی و آرمان های استقلال طلبانه رایج جلب نمود. این امر بنا به سنت رایج و نقش تاریخی و تعیین کننده ارزش های دینی به عنوان محور شکل گیری هویت مستقل ایرانیان، تنها با اتکاء به سازمان اعتقادی نوینی میسرمی شد که از ارزش هایی منطبق بر شرایط سیاسی و اجتماعی حاکم بر منطقه برخوردار باشد و بتواند خاندان های اشرافی حاکم و شاه- فئودال های برخاسته از این خاندان ها را در جلب نظر و مقبولیت عمومی جامعه یاری رساند. این آرمان ها با توجه به حضور فعال مغ ها در درنگیانا و تلاش آنان در ترغیب جامعه ي ساکن در این منطقه به مبارزه با عوامل سلطه جوی بیگانه و کافر، در این ایالت تحقق پذیرفت. به زودی از بطن همکاری و پیوندهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خاندان اشرافی حاکم بر درنگیانا و مغ های مهاجر به این ایالت و برپایه ي بشارت منسوب به اشوزرتشت که از سوی مغ های مذکور اشاعه یافته بود، مجموعه اعتقادات نوین شکل گرفت که با نام «مهرپرستی» از ترکیب اصول آیین زرواني مرتبط با ساختار شاه- خدایی با سنت های سلحشورانه ي بازمانده از آیین کهن پرستش ميترا خدای جنگاور ایرانیان پدیدآمده و بنا به شرایط سیاسی و نظامی حاکم بر فلات ایران و آرمان های توسعه طلبانه ي رایج در سازمان های فئودالی از روح سلحشوری و بیگانه ستیزی برخوردار بود. در سازمان اعتقادی مذکور «میترا» یا «مهر» همان «شاه بزرگ» معرفی می شود که از سوی اشوزرتشت بشارت داده شده بود، وی از خویشکاری های متعددی همچون «میانجی میان خدا و مردم، رهاننده و رستگار کننده ي مردم برخوردار بود و از اینرو صفت و لقب برجسته ی او، «سوشیانس» بود که به معنای رهاننده است، مهر همچون میانجی و بخشنده ی گناهان لقب داور آفرينش را نیز دارا بود...». (18)

به نظر می رسد که بین رواج اصول سلحشورانه و بیگانه ستیز مهرپرستی با رقابت شاه- فئودال های شرق فلات و دربار سلوکی برسر دستیابی به منافع سرشار رونق بازرگانی در منطقه، ارتباط تنگاتنگی برقرار بوده است. درآیین مذکور شاه فئودال های منطقه که از ویژگی های شاهانه و دربارهای مستقل برخوردار شده بودند، بنا به سنت کهن شاه- خدایی، با کسب جایگاه خدایگانی، به عنوان سیمای تجسد یافته و جلوه ی زمینی مهر شناخته شدند، در چنین سازمان اعتقادی بالطبع ایده آل های فئودالی و سنت های مربوط به پذيرش جامعه نسبت به سلطه ی کامل اشراف فئودال و تن دردادن به قضا و قدر در سرنوشت خود مورد توجه و تأکید قرار داشت و در این میان تنها رسالتی که برای جامعه متصور بود، تبعیت مطلق آنان از شاه- فئودال حاکم بود که به عنوان خدا- ناجی، جلوه ی زمینی و سیمای تجسد یافته ی مهر دانسته می شد. جامعه ی تحت حاکمیت شاه- فئودال یا مهر مذکور قاعدتاً بایستی به عنوان بندگان خدای مذکور به فداکاری در راه اهداف و آرمان های سلطه طلبانه ی وی که در لوای جهاد با بیگانگان کافر و گجسته تبلیغ و اشاعه می گردید، بپردازد. مُهرکردن پیشانی «ساکرامنتوم Sacramentum» مؤمنان که همان بندگان تحت حاکمیت شاه- فئودالی بودند، نشانه ای از تبعیت مطلق  و بندگی آنان به وی به عنوان جلوه ی زمینی میترا و پذیرش اقتدار او تا مرز تعیین سرنوشت آحاد جامعه ی پیرو خویش دانسته می شد. (19)

براساس شواهد موجود، ابتکار شکل گیری و رواج سنن و اصول آیین مهری بر عهده یکی از شاه- فئودال های حاکم بر درنگیانا (خاندان سورن) بوده است که مقارن با اوج گیری مبارزات جوامع شرقی فلات ایران علیه دربار سلوکی و با اتکاء به تبلیغات گسترده ی مغ ها و رواج بشارت منسوب به اشوزرتشت، برای نخستین بار در کوه پیروزی (کوه خواجه کنونی) در حاشیه ي دریاچه هامون ظهور و بالطبع پادشاهی خود را به عنوان موعود زرتشت و تکامل بخش آیین وی در حاکمیت اهورامزدا بر جهان اعلام کرده و جامعه ی تحت حاکمیت خود را به جهاد علیه عوامل اهریمنی حاکم فراخوانده بود.

براساس گزارش هایی که از «شاه بزرگ» یا «مهر» مذکور برجای مانده است، «در سال 51 اشکانی روز جمعه مادر مهر بشارت می یابد، پس از آنکه 275 روز از بشارت گذشت، یک شنبه شب 25 دسامبر مهر زاییده می شود (روز 26 دسامبر که در اوائل زمستان قرار دارد، روز مهرگان و آغاز سال نو مهری دانسته شده که برابر است با اول ژانویه آغاز سال مسیحی)، مهر در 25 سالگی مبعوث می گردد و دعوت می کند و چهل سال در میان مردم به دعوت می پردازد و انجیل یا بشارت های خود را در نامه ي «ارتنگ» می نویسد. (سالی که مهر مسیحا مبعوث شده است، سال 241 پیش از میلاد مسیح مطلوب است)».(20)

وفات یا نبیران مهر در روز دوشنبه چهارم شهریورماه، در روز عید شهریورگان سال 1518 مار رصد (201 ق.م)، در یازدهمین ساعت بعدازظهر که نزدیک نیمه شب می باشد، اتفاق افتاده است. بنا به گزارش های مذکور مهر پس از دعوت یاران خویش به صرف شام آخر و بدرود با آنان به آسمان عروج می کند، نوشته ای که از بقایای معبدی در تورفان چین به دست آمده است، به گزارشی در این رابطه اختصاص دارد: «چون شهریاری که زین و تن پوش نهد و رخت دیگر پوشد. بدینسان پیامبر روشن فرانهاد تن بار باره ي رزمندگان و در ناو روشن درآمد و رخت بغانی گرفت با دیهیم تابان و بساک هژیر، هنگامی که بغان از راست و چپ می شدند، با سنج و سرود مانند برق تیز و نیازک تند به سوی بامستان صبح روشن و ماه گردون، همراه بغان به ورج بغانی پرید و نزد اهورامزدا بماند... بی کس و سوگوار کرد سراسر رامستان را چه که خدای درگذشت...».(21)

«گئوویدن گرن» شواهد و مستندات معتبری ارائه می کند که نشان می دهند، باورها و سنن مهرپرستی، که در بین جامعه ي درنگیانا شکل گرفت، به سرعت و همپای رشد مبارزات استقلال طلبانه ي جوامع شرق فلات ایران علیه سلطه ی دربار سلوکی در سراسر این منطقه رواج یافته و شاه- فئودال های حاکم حتی از نوع محلی آن (عمدتاً بانیان سلسله های شاهی) در بین جوامع برده وار وابسته به آنها به عنوان شاه ناجی و تجسم مهر(میترا)، مورد پرستش قرار گرفته بودند. ایمان عمیق و انضباط آهنین حاکم بر آیین مهرپرستی و تطابق ویژگی های سلحشورانه ی آن با شرایط سیاسی، اجتماعی و نظامی حاکم بر منطقه، گسترش چشمگیر و شتابان مبانی آیین مذکور را در بین جوامع مذکور به دنبال آورند. این جوامع و شاه- فئودال های حاکم بر آنان با اتکاء به باورهای حاکم بر آیین مهری، قيام های استقلال طلبانه ای را علیه حاکمیت سلوکیان بر منطقه تدارک دیده و به عصر تسلط دربار مذکور و پولیس های یونانی تبار تحت حمایت آن بر منابع ثروت خویش پایان دادند. این کامیابی با گرایش شاه- فئودال های متعدد حاکم بر این جوامع به وحدت و یکپارچگی توانمندی های سیاسی و نظامی خویش تحت محوریت قبیله ی سلحشور و قدرتمند پارن ها (پارتیان) تحقق یافت. (در آغاز قرن دوم ق.م).

پيوست ها:

1-ن.ك: م.م. دياكونوف. تاريخ ايران باستان- صفحه 194

2- همان- صفحه 219

3- همان- صفحه 218

4- همان، صفحه 215

5- ن.ك: بهاء الدين پاسارگاد، كرونولوژي تاريخ ايران- نشر اشراقي- چاپ اول 1345- صفحه 60

6- ن.ك: م.م. دياكونوف- تاريخ ايران باستان- صفحه 228

7- ن.ك: م.م. دياكونوف- اشكانيان، كريم كشاورز، نشر انجمن فرهنگ ايران باستان- چاپ اول 1334- صفحه 21 تا 24

8- ن.ك: مرتضي راوندي- تاريخ اجتماعي ايران- جلد اول- صفحه 457

9- مهرداد بهار- جستاري چند در فرهنگ ايران- نشر فكر روز- چاپ اول 1373- صفحه 49.

10- همان، صفحه 49

11- ن.ك: ريچارد. ن. فراي- ميراث باستاني ايران- صفحه 235

12- مري بويس، فرانتز گرنر- تاريخ كيش زرتشت- جلد سوم (پس از اسكندر گجسته)- صفحه 135

13- ن.ك. همان- صفحه 95

14- ن.ك: همان- صفحه 96 تا 104

15- «معمول شده است كه متن هاي مربوط به طهارت را كه در ونديداد آمده، به دوره ي پارتيان منسوب مي دانند و نه عصر سلوكيان و مورخين دين زرتشت معمولاً دوره ي سلوكيان را با سكوت برگزار مي كنند، اما به احتمال فراوان قوانين مربوط به طهارت در آن دوره كه بيگانگان برايران حكمروايي داشتند. بيشتر موضوع دلمشغولي بوده است».

(ن.ك: مري بويس، فرانتزگرنر- تاريخ كيش زرتشت، جلد سوم، صفحه 92)

16- «مي گويند، مردان و كودكاني چند كه از معركه جان سالم بدر بردند، به سيستان گريختند و چندين نسك اوستا را كه به خاطر داشتند، از نابودي نجات دادند... به اين ترتيب كيش زرتشتي در سيستان بازسازي شد و دوباره تثبيت شد و از نو قوام يافت.»

(ن.ك: مري بويس، فرانتز گرنر- تاريخ كيش زرتشت، جلد سوم، صفحه 16)

17- «گوش كنيد، تا من به شما راز حيرت انگيزي درباره ي شاه بزرگ كه بايستي به جهان آيد را آشكار كنم، هنگامي كه زمان مناسب فرا رسد در آن زمان، وقتي كه زمان بايستي پايان پذيرد، نطفه ي كودكي در جنين مادري دوشيزه بسته خواهد شد، بدون آنكه آن دوشيزه مردي به خود ديده باشد».

18- ن.ك: محمد مقدم- جستاري درباره ي مهر و ناهيد، انتشارات مركز ايراني مطالعه فرهنگهاي- سال 1357- صفحه 208.

19- ن.ك: هاشم رضي- آيين مهر، نشر بهجت، چاپ اول، سال 1371، صفحه 100

20- ذبيح بهروز- تقويم و تاريخ ايران، انتشارات ايران ويج- چاپ اول، سال 1331، صفحه 104.

21- همان، صفحه 106.

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML