مغول كه درآن روزها عنوان اتحاديه طوايف تاتار، قيات، نايمان، كرائيت و تعداد ديگري از طوايف بدوي نواحي بين تركستان، چين و سيبري به شمار ميرفت، پيشروي خود را از سوي مرزهاي ماوراءالنهر آغاز كرده بود. اين طوايف از اعماق بيابانهاي گوبي و سرزمينهاي اطراف چين و سيبري برخاستند و با آزمندي بي سابقهاي، مدت زماني كوتاه، بخش عمدهاي از دنياي متمدن در قلمرو اسلام را، به ويراني و نابودي كشيدند.
آنها در زير چادرهاي نمد يا در هواي آزاد بيابانها سر ميكردند ودر كنار شتران، گوسفندان، و اسبان خويش عمر را سپري ميكردند. اگر هم خشكسالي و دام مرگي پيش ميآمد، از خوردن هيچ چيز حتي شپش نيز خودداري نميكردند. البته گوشت موش، گربه و سگ و همچنين خون حيوانات نيز گهگاه مايه عيش آنها ميشد.
چنگيز در مدت زماني كوتاه هيبت و خشونتش مايه وحشت تمامي نواحي مجاور شده و با برقرار ساختن قانون عدالت ـ ياساي چنگيزي ـ اتحاد مستحكمي را بين آنها برقرار ساخت. او بهزودي ختاي را تسخير كرد و التونخان پادشاه آنجا را كشت؛ در چين شمالي به تاخت و تاز پرداخت و پكن را تسخير كرد؛ طوايف ايغور را به فرمانبرداري واداشت؛ كوچلك خان ـ سركردة قبايل نايمان ـ را كه بر سرزمينهاي اقوام قراختاي چيرگي يافته بود، بيرون راند و بدين گونه با خوارزمشاه كه حدود شرقي قلمرو خود را به اين نواحي رسانده بود، همسايه شد.
در پاييز سال616ق چنگيز با سپاهي كه مقدار آن را مسلمانان از 600 تا 700هزار و محققان جديد از 150هزار تا 200هزار تا دانستهاند، از درة سفلاي سيحون و زير درياچة آرال(خوارزم) به هجوم به ممالك خوارزمشاهي مشغول شد. عدد لشكريان خوارزمشاه به مراتب از سپاهيان چنگيزي بيشتر بود؛ اما اين لشكر كه از نژادهاي مختلف و اقوام گوناگون مركب بودند، نه با يكديگر اتحادي جنگي داشتند و نه تحت اداره و نظم صحيحي به مبارزه ميرفتند. به علاوه مابين سران سپاهي و امراي خوارزمشاهي در باب نقشة دفاع اختلافاتي عظيم وجود داشت.
از اين گذشته، به علت سوءسياست و بي رحميهاي خوارزمشاه كه هيچ دولتي و هيچ پادشاه متنفذي را به جا نگذاشته و اكثر بزرگان و لشكركشان را يا كشته و يا در زندان افكنده بود، جمع كثيري از درباريان و امراي او نيز مخفيانه با چنگيز دست يكي كرده بودند و محرمانه خيالات خوارزمشاه را به او خبر ميدادند. خود چنگيز هم پيوسته توسط بازرگانان و جاسوسان از وضع دربار خوارزمشاه و مملكت او كسب اطلاعات ميكرد و با نهايت تدبير در راه فتح بلاد خوارمشاهي قدم برميداشت.
آغاز ايلغار
لشكريان چنگيز در رجب616ق در مقابل حصار اُترار كه از طرف مشرق، ابتداي خاك خوارزمشاه بود، حاضر شد. در اين محل چنگيز سپاه خود را به چهار قسمت منقسم ساخت:
1ـ هفتادهزار تن را به فرماندهي جغتاي و اوگداي يا اگتاي دو پسر خود به فتح اترار مأمور كرد.
2ـ دستة ديگر را به پسرخود جوجي سپرد و فتح بلاد كنار سيحون را به عهدة او گذاشت.
3ـ پنج هزار تن مأمور شدند كه شهرهاي خجند و بناكت را در ماوراءالنهر بگيرند.
4ـ قسمت اعظم سپاه مغول به سركردگي چنگيز كه با پسر چهارم يعني تولي همراه بود، راه بخارا پيش گرفتند تا رابطة سپاهيان خوارزمشاهي ماورءالنهر را با خوارزم قطع كنند.
چنگيز پس از عبور از سيحون ابتدا به شهر زرنوق از حصارهاي شمال بخارا رسيد. مردم آن كه ابتدا قصد مقاومت داشتند، بالاخره سر تسليم پيش آوردند يا به اصطلاح مغول «ايل» شدند. چنگيز ايشان را امان داد و جوانان شهر را به عنوان حَشَر با خود برد و غرض از حشر در آن ايام، لشكريان غير منظم بود كه از ايشان در كارهاي غير نظامي (مثل پر كردن خندقها و آوردن سنگ وچوب جهت انباشتن رودخانه و خرابي حصار) استفاده ميشد.
پس از گرفتن زرنوق و قلعة نور در دوازده فرسنگي بخارا، لشكريان چنگيزي در ذيالحجه616 قمري به نزديكي دروازة بخارا رسيدند و شهر را كه در آنجا از سپاهيان خوارزمشاهي اردوي بزرگي مقيم بود، در محاصره گرفتند. بعد از سه روز محاصره و زد وخورد خوارزميان مغلوب شدند و مغول در چهارم ذيالحجه به اين شهر ريختند. در فتح بخارا چون نگاهبانان قعله شهر سخت مقاومت به خرج دادند، چنگيز امر كرد تا شهر را آتش زدند و چون بناي خانهها از چوب بود، به استثناي بعضي سراها و مسجد جامع كه از آجر بودند، بقيه شهر طعمة آتش شد و مغول مردم را به خارج شهر كوچ دادند و جوانان را به عنوان حشر گرفتند.
پس از ويراني بخارا، چنگيز به سمت سمرقند حركت نمود و از مردم بخارا جمع كثيري را با خود همراه ساخت تا اهل سمرقند همه ايشان را سپاه مغول تصور كنند و از انبوهي عدد ايشان در وحشت بيفتند. اتفاقاً اين تدبير بسيار مؤثر شد و پاي مردم سمرقند را با وجود عده زيادي از لشكر خوارزمشاه كه در آنجا مقيم بودند، سست كرد. مخصوصاً لشكريان خوارزمي از روبرو شدن با مغول احتراز جستند؛ ولي اهالي سه روز مقاومت نمودند. چنگيز در دهم محرم 617 به سمرقند وارد شد و امر به قتل و غارت داد.
فتح بقي? بلاد ماوراءالنهر
در ايامي كه چنگيز به گشودن بخارا و سمرقند مشغول بود، آن دسته از لشكريان او كه مأمور فتح اترار شده بودند، به تكرار حمله به آن حصار محكم اشتغال داشتند. اترار از جميع بلاد ديگر ماوراءالنهر بيشتر مقاومت كرد؛ چه، محاصر? آن قريب پنج ماه طول كشيد و غايرخان با مردانگي تمام مقاومت به خرج داد؛ ولي بالاخره به چنگ مغول افتاد و پسران چنگيز او را كشتند و شهر را قتل عام نمودند.
اما لشكريان جوجي كه به فتح بلاد كنار سيحون مأمور بودند، پس از هفت روز محاصره، ابتدا سقناق را كه در 24 فرسنگي اترار بود، ويران نمودند و در صفر 617ق به حصار جند پرداختند.
اردوي ديگر چنگيز به سركردگي الاغ نويان به فتح بلاد ديگر ماوراءالنهر مثل بناكت و خجند و ناحي? فرغانه توجه كردند.
در ميان اين شهرها فقط از خجند مقاومتي سخت ظاهر شد و حكمران آن تيمور ملك كه از دليرترين امراي خوارزمشاهي بود، در كنار سيحون مردانه نبرد كرد و عاقبت چون ديد از عهد? ايشان بر نميآيد، از راه شط خود را به بناكت و از آنجا به خوارزم رساند و در حدود خراسان به اردوي خوارزمشاه پيوست.
خوارزمشاه كه پيوسته از جلوي اردوي چنگيزي ميگريخت، به دعوت پسرش ركنالدين عازم عراق (عراق عجم، نواحي مركزي ايران امروز) گرديد تا مگر در آنجا براي جلوگيري از پيشرفت تاتار فرصتي و وسيلهاي به دست آورد؛ اما باز جمعي از لشكريان قراختائي و از امراي خوارزمشاهي به او خيانت ورزيدند. او پس از فرستادن زنان حرم خود و پسر ديگرش غياثالدين به قلع? قارون ـ از قلاع داخلي البرزـ و رسيدن ناگهاني مغول به قارون، به وحشت تمام به حصار سرجهان در پنج فرسنگي سلطانيه حاليه رفت و مغول چون ندانستند كه خوارزمشاه به كدام طرف رفته، از تعقيب او دست كشيدند.
بعد از هفت روز اقامت در سرجهان، خوارزمشاه به گيلان و از آنجا به مازندران آمد و امراي مازندران مقدم او را گرامي داشتند، مگر اسپهبد كبودجامه كه به علت قتل عمو و پسرعمويش به دست خوارزمشاه از او كينه به دل داشت و به همين علت بر ضد سلطان با مغول ساخت.
خوارزمشاه وقتي دانست كه مغول از محل اقامت او مطلع شدهاند، به كشتي سوار شد و به جزير? آبسكون پناه برد. او در رسيدن به اين جزيره كه به مرض ذاتالجنب مبتلا شده بود، شنيد كه چنگيزيان به قلع? قارون دست يافته و پسران كوچك او را كشته و زنانش را به اسيري بردهاند. اشتداد مرض و شنيدن خبر اين مصيبت، سلطان را از پاي درآورد و در شوال 617 در جزير? آبسكون جان سپرد.
بر اساس شواهدي، حمله مغول بيش از آنكه با كشتار بازرگانان مغول ارتباط داشته باشد، در راستاي تداوم جنگهاي صليبي و همپيماني ميان صليبيون و مغولان بوده است. تهاجم مغولان:
1ـ درهم ريختن مباني حيات جامعه مغلوب،
2ـ راه يافتن انحطاط و زبوني در قوم مغلوب و
3ـ پديداري بسياري از مفاسد اجتماعي را به دنبال داشت.
غلبه قوم بيابانگرد مغول كه به آداب و سنن و اصول اجتماعي و سياسي خو نگرفته بودند و بنيان قدرت و حكومت آنها كه تنها در سايه تهاجم، قتل و غارت و ريشهكني مباني و مناسبات اجتماعي خلاصه شده بود، از بارزترين علل انحطاط جبري ايرانيان در اين دوره به شمار ميرود. نتيجه چنين حملههاي بنياد براندازي، نابودي تمدن و كشته شدن مردمي بود كه اگر جان سالم به در ميبردند، حفظ آن جان يكي از بزرگترين مشكلاتشان بود.
در اين كشاكشها، تمدن مغلوب، با از دست دادن طبقه حاكمة با سابقه و افراد كاردان خود، ميدان را براي حادثهجويان نورسيده و تازهكار خالي ميگذاشت و آنان نيز از راه سازش با مهاجمان و غارتگران به آب و نان و جاه و جلال ميرسيدند. تسلط اين طبقه، خود بلايي بزرگتر بود؛ چه، اين دسته از مردم فرومايه، از بزرگداشت فاضلان دوري ميكردند و ناكساني چون خود را بر ميكشيدند و جاه و مقام ميدادند و غلبهگران غارتگر را در برانداختن خاندانها و قتل و كشتار و چپاول راهبر و هادي ميشدند.
سير قهقرايي اجتماع
واژگون شدن مباني اجتماعي و رفتن به سوي قهقرا و انحطاط، همراه با انواع معايب و مفاسد اجتماعي، فرجام طبيعي چنين شرايطي است. وقتي مردمي فرومايه زمام امور را به دست گيرند، طبعاً به همه مكارم پشت پا ميزنند و همه رذايل را مباح ميشمرند. رواج انواع مفاسد از دروغ و تزوير و دزدي و ارتشا و بياعتنايي به فضايل اخلاقي و انساني و ملي و نظاير آن، نتيجه جبري چنين وضعي است. دستگاه حاكمهاي كه بر اثر چيرگي مغولان، در عهد آنان پديدآمد و نسل اجرايي و كارگزاري كه زير دست اين فرومايگان تربيت شد، سقوط دولتشان و به همراه آن سقوط اجتماعي و تمدني ايران را رقم زد.
در سراسر كتابهاي تاريخي، اخبار رجال و بزرگان اين دوره، موضوع سعايت و بدگويي رجال عليه يكديگر كه امري عادي شده بود، ملاحظه ميشود. كمتر وزيري از وزيران اين دوره را ميتوان يافت كه به مرگ طبيعي درگذشته باشد. شيوع اين سعايتها در دستگاه حكومتي نشانه آن است كه دستگاه حاكمه غيرملي و چپاولگر به كارگزاران و عمال خود اعتماد نداشت و هر اتهامي را درباره آنان ميپذيرفت.
فقدان اصول و ضوابط براي احراز مقامات عالي، به هر كسي اجازه ميداد كه براي وصول به آن مقام و پست، از راه بدگويي و وارد شدن در زد و بندهاي گروهي و سياسي منحط و توطئهچيني و دروغ پراكني و تزوير و بدنهادي، بكوشد تا به وصال مطلوب برسد. از سوي ديگر، ملت ايران با حمله خانمانسوز مغول به نحوي فاسد شده و ارزشهاي اجتماعي و ديني خود را از دست داده بود كه مردم به جاي اتحاد و اتفاق در برابر اين همه بيداد، غالباً به جان يكديگر ميافتادند و حتي رجال با فضيلت را پذيرا نميشدند و با دنبالهروي از روش دولتمردان، دست در جيب و سركسيه كردن همنوعان ميكردند تا ديگري هم، همين كار را با آن كند.
انحطاط فكري در عصر مغول
اما بدترين آثار مخرب چنين اوضاعي، انحطاط عقلي، فكري و علمي بود كه در تعاقب تهاجم مغولان، پديد آمد. از بين رفتن بسياري از رجال علمي و مذهبي و مهاجرت دستهجمعي بازماندگان اين رجال به ساير ديار، از يك سو جامعه را از بازسازي فكري تهي ساخت. از سوي ديگر، بقاياي همين عالمان، اجازه دادند تا مردهريگ تمدن ايراني در ديگر نقاط به تدريج شكوفا شده و جامعه به يكباره از دستاوردهاي تمدني و پيشينه تاريخي خود تهي نگردد.
نقش اين عالمان در بازسازي تمدن ايراني غيرقابل انكار است؛ اما نميتوان حضور تاريخي حمله مغول را كه مدتها بعد و حتي تاكنون، روحيه ايراني را آزرده است، ناديده گرفت.
نگاهي به جامعه ايران در عهد مغول
درست است كه حمله مغول پيامدهاي بسيار سختي در برداشت ، اما اينكه تمام تقصيرات را بر گردن مغول بيندازيم و دوران پيش از مغول را بدون هيچ مشكلي ارزيابي كنيم، به بيراهه رفتهايم. پيش از حمله مغول نيز بارها فرومايگان به قدرت رسيدند، فضايل اخلاقي را زير پا گذاشتند و با دروغ و تزوير راه را براي خود و بسط قدرت خود گشودند. بودند كساني كه با بدگويي و دورويي برتران را بر زمين و خود بر كرسي آنها تكيه زدند.
ازيك سو بايد بپذيريم كه با حمله مغول اين خصلتهاي نادرست برجستهتر شد؛ چرا كه حمله خانمان براندازي صورت گرفت و خيلي از نهادهايي كه نظام دهندة جامعه آن روز ـ چه در شهرها و چه در روستاهاـ بود، از بين رفت و يا براي مدتي دچار فترت شدند؛ نهادهايي كه تا حدي ميتوانستند در نظم دادن به جامعه تاثيرگذار باشند.
حملههاي پيدر پي به شهرها و روستاها، ديگر جايي براي عدل و انصاف باقي نگذاشت كه مردم پايبند آن باشند و البته هركسي خود و جانش را مقدم بر ديگري ميپنداشت. از سوي ديگر بايد اين را هم در نظر گرفت كه خلق و خوي يك ملت، آني شكل نگرفته است و اگر در دوره حمله مغول و بعد از آن در دوره ايلخانان حادتر شده است، نه تنها نتيجه آن دوران است كه نيز در دوران پيش از حمله مغول هم ريشه دارد. و البته عكسالعملي است از سوي مردم درگير در شرايط آن روز جامعه ايران.
مجتبي قنبري
دیدگاهها
من شنیده ام ک در زمان حمله مغول ب ایران,ایرانیان مشغول پرورش ذهن بودند و ب قدرت ذهن پی برده بودند و کارایی ان را پیش گرفته بودند,این امرصحیح است؟هرچند با سوزاندن اثار این کتوب ب دست مغولان از بین رفت ولی هنوز از وجود ما ازبین نرفته است,
و ای ایرانیان غیور ایرانیان باستان کردار پندار رفتار شمارا ب شکوفایی ذهن خود وقدرت بی کرانی ک در ذهنمان نهفته است دعوت میکنم.
باشد ک در این امر ایزد منان پاک یاریمان کند.
باتشکر علی اسماعیلی.