سوسن رامشگر

رویین، پسر پیران ویسه همین که به وساطت برزو امان يافت شتابان خود را به خانه ی پدر رساند و پدر را آماده ی پذیرایی از افراسیاب یافت. رویین به نزد افراسیاب رفت و از جنگ رستم و برزو و شناخته شدن برزو فرزند سهراب و آنچه از برزو شنیده بود، همه را حکایت کرد. افراسیاب سخت دلتنگ و خشمگین گشت و راه چاره را از همه طرف بسته دید.
سوسن، رامشگر بزم افراسیاب چون افراسیاب را غمگین و از جان خود سیر دید، به او گفت: اگر مرا حمایت کنی، پهلوانان ایران را به زانو در خواهم آورد. افراسیاب با پوزخند گفت که رامشگر باید رامشگری کند و حق دخالت در موضوعی که به مردان ارتباط دارد، ندارد.
بدو گفت بنشین و خاموش باش
چو رامشگران جام می نوش باش
که دیده ست رامشگری جنگجوی؟
نباشد به گیتی چنین راه و روی
زن ارچند در کار دانا بود
چو مردی کند، سخت رسوا بود
سوسن از شنیدن سخنان افراسیاب خشمگین گشت و گفت: من با کسی سرجنگ ندارم. اگر گفته ام پهلوانان را به بند خواهم کشید، نه از راه پیکار، بلکه از ره حیله گری است.
بدو گفت ای شاه ماچین و چین
زگفتار من دل مکن پرزکین
که گفتست دانای پیشین زمان
مباشید ایمن زمکر زنان
مردی دلیر می خواهم تا مرا یاری کند و آنچه می گویم انجام دهد اما دلاوری باشد که رستم او را هرگز ندیده باشد.
افراسیاب گفت اگر چنین کنی تو را بانوی بانوان خواهم کرد. افراسیاب پیلسم» چینی را که همیشه در آرزوی جنگ با رستم بود، به سوسن معرفی کرد، سوسن به پیسلم گفت: اگر گوش هوش به من دهی یکایک پهلوانان را به دست تو اسیر خواهم کرد. پیلسم پیمان بست که مطیع فرمان او باشد.
سوسن از افراسیاب خواست که وسایل بزم را از خوردنی و نوشیدنی و نواختنی به بهترین صورت برای او آماده کند و همچنین داروی بیهوشی به او بدهد».
پهلوانان ایران در خانه ی سام نریمان گرد آمده بودند اما با اختلافی که میان آنان پیش آمد از آنجا بیرون رفتند . بهنگام خروج طوس آنچنان مست بود که سر از پا نمی شناخت و بی هدف اسب می راند. ناگاه گورخری نظرش را جلب کرد. طوس برای شکار گورخر اسب را تازاند. اسب از پای درآمد و طوس را نقش زمین ساخت. طوس از مستی بر روی خاک به خواب رفت. طوس شب را همانجا گذراند و چون روز شد و مستی از سرش به دررفت، بیمناک گردید، بیدرنگ براسب سوار شد، خیمه ای شاهانه برای دید که میخ و ستونش از سیم ناب و طنابش از ابریشم خام بود. طوس فریاد زد، که این خیمه از آن کیست و صاحبش چه نام دارد؟ سوسن از خیمه بیرون آمد و طوس را به درون خيمه دعوت کرد و گفت چون از صاحبش جویا شدی بنشین تا داستان خود را بگویم. طوس به درون خیمه رفت. سوسن با طنازی و عشوه گری به طوس گفت که رامشگری بی مانندم و از بیم افراسیاب به ایران می گریزم. طوس شاد شد و در دل گفت: اگر این رامشگر را به نزد شاه ببرم، برجاہ و جلالم خواهد افزود.
سوسن، خوان گسترد. چون خوردنی خورده شد، طوس از سوسن جامی شراب خواست. سوسن سبک از جای برخاست و جامی شراب به دستش داد. چون سر طوس از باده گرم شد خود را به سوسن شناساند.
بدو گفت طوس دلاور منم
ز پشت جهاندار نوذر منم
طوس باز شراب خواست. این بار سوسن شراب را به بنگ آمیخت و به طوس داد. طوس از شدت مستی به خواب رفت. سوسن، پیلسم را صدا کرد، تا طوس را به بند کشد». تا آنجا که یک یک پهلوانان به این طریق به دام افتادند تا آن که «فرامرز آخرین پهلوانی بود که به در خیمه ی سوسن رسید. بیژن یکی از پهلوانانی که به دام افتاده اما بیهوش نشده بود از صدای سم اسب و شیهه اش دانست که پهلوانی از راه رسیده است. بیژن با تمام قوا فریاد برآورد و با صدای بلند او را از ورود به خیمه و افسونگری سوسن بر حذر داشت. فرامرز عنان اسب را کشید و از خیمه دور شد. پیلسم چون چنین دید، سر در پی فرامرز نهاد. فرامرز و پیسلم با یکدیگر به جنگ پرداختند. آن دو سرگرم پیکار بودند که زال به خیمه ی سوسن رسید و فرامرز را با پهلوانی در نبرد دید، زال از دیدن یال و کوپال پیلسم در اندیشه شد و بر جان فرامرز بیمناک. زال به فرامرز گفت که از پیش پیلسم بگریزد و به نزد رستم رود و به او بگوید که هنگام بزم نیست و هر چه زودتر به جنگ پیلسم آید.
فرامرز در پاسخ گفت: می ترسم به دست پیلسم کشته شوی، چون تو پیری و او برنا، و اگر خدای ناخواسته به دست او اسیر یا کشته گردی، آیا از من به زشتی یاد نخواهند کرد که او گریخت و پیری را به جنگ وا داشت؟ زال گفت: مرگ من اهمیتی ندارد، مهم این است که جوانان ما از پای در نیایند.
فرامرز به نزد رستم آمد. زال و پیلسم با یکدیگر به نبرد پرداختند. فرامرز، رستم را از آنچه گذشته بود با خبر ساخت. رستم با فرامرز و برزو به نزد زال و پیلسم آمدند، رستم و پیسلم به زور آزمایی پرداختند. هیچیک از دو پهلوان نتوانست پشت دیگری را بر زمین آورد. این جنگ دو نفره به نبرد میان دو کشور ایران و توران انجامید. سرانجام رستم، پیلسم را از پای درآورد و پهلوانان را از بند رهایی داد.

طلعت بصاری – زنان شاهنامه

بن مایه : برزونامه

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی