اي طلوع آيت «والشمس» در سيماي تو
سورة «والطور» وصف سينة سيناي تو
ليلةالمعراج و آن آغوش ناز كبريا
بوالعجب تشريف سلطاني است بر بالاي تو
اي كه تنها با علي مستغني از هر معجزي
انبياء مستغرقِ درياي استغناي تو
شكّرستان تو قرآن، چاشتگاه تو اذان
چشدهخواران خدا طوطي شكّر خاي تو
خواجه خوشتر نكته ميآموزد از قرآن كه گفت:
«نكتهاي هرگز نشد فوت از دل داناي تو»
چون نسايد مسجدالاقصي به محراب تو سر
عرش سازد پايگاه از منبر والاي تو
منبرت يك چند شد بازيچة بوزينگان
آسمان چرخيد تا تعبير شد رؤياي تو
اين پيام قم كه قرن دوم اسلام شد
خلعت و فرمان عرشي باد با طغراي تو
قصة ظلمات خضر اين فتنة صهيونيان
آب حيوان، گردش اين جانِ جانافزاي تو
محشر صغري سرآمد، محشر كبري رسيد
ميرود كز قاف خود سر بر كند عنقاي تو
صور اسرافيل در دلها دميد و مردگان
خيزد از خاك قرون با هي هي و هيهاي تو
چشم خود بين جهان دارد خدابين ميشود
توتياي چشم دل كردند خاك پاي تو
وقت آن آمد كه دژخيمان خود، در خون كشند
خاك و خون آغشتگان ظهر عاشوراي تو
«شهريارا» گر حقايق باز گفتي، واي من
ور زبان دل يكي با ما نبودي، واي تو
----------------
شهریار