روابط میان پارت و روم متأسفانه بیشتر به دشمنی می‌گرائيد. علت مهم آن هم اختلاف بر سر قلمرو بود. دو جای مابه النزاع در میان ایشان بود یکی ارمنستان و دیگری بین‌النهرین. بارها این نواحی موضوع اختلاف شدید و پیکارهای بیهوده گشتند. شگفتا که درسده ششم میلادی یعنی ششصد سال پس از نخستین درگیری این دو قدرت باز هم رومیان و ایرانیان را می‌بینیم که بر سر ارمنستان جنگ دارند. با اینهمه اگر این جنگها نبود شاید هرگز از بسیاری اطلاعاتی که در کتاب‌های تاریخ آمده است آگاه نمی‌شدیم. دوران‌های آرامش و صلح برای مورخان چندان جالب توجه نمی‌نمود.

پیشروی رومیان در آسیای صغیر و تلفاتی که بر مهرداد پادشاه پنطس و تیگران پادشاه ارمنستان از این رهگذر وارد آمد موجب شد که پارتیان دست‌اندرکار شوند. نخست فرهاد سوم پارتی بانگ استمداد این پادشاهان را می‌شنید ولی دست به کار نمی‌زد. در 66 پ. م. پومیه به‌عنوان سردار روم در آسیای صغیر جانشین لوکولوس شد تا عملیات جنگی را علیه پادشاهان پنطس و ارمنستان دنبال کند. او بر آن شد که با شتاب و قول دوستی و بخشیدن اراضی، همکاری فرهاد را به سوی خویش جلب کند. اما بی‌درنگ با تیگران قراردادی بست و گوردین را که به فرهاد وعده کرده و سپاه فرهاد آن را به تصرف آورده بود به تیگران بخشید. پارتیان از آن سرزمین رانده شدند و اعتراض فرهان با اهانت روبرو شد. پارتیان این نیرنگ پومیه را فراموش نکردند. از این بدتر معاون پومیه گابی نیوس وقعی به خواست فرهاد که مرز دو کشور فرات باشد ننهاد و تا دجله راند. پومپه چون سلف خویش نقشه گرفتن ایران را در سر می‌پرورانید. در 64 پ. م. اختلاف موقتاً حل شد. فرهاد و تیگران حکمیت پومیه را بر سر مسئله مرزی پذیرفتند و ضمناً هر دو دریافتند که برای دفع دشمن مشترک غربی به اتحاد نیازمندند.

در حدود 57 – 58 پ. م. فرهاد سوم به دست پسرانش مهرداد و ارد کشته شد. اینان هم بر سر تاج و تخت به روی هم شمشیر کشیدند. مهرداد کوشید تا روم را به یاری خویش برانگیزد ولی ناکام شد. با اینهمه توانست بابل را بگیرد. ارد دوم (که در سکه‌هایش (ت 6 دو د د) و در آثار بعضی از مورخان بنام هورد یاد شده است) برادر را دنبال کرد و آسوده نگذاشت تا آنکه در 55 – 54 پ. م. مهرداد تسلیم او شد. رفتاری که با او شد بسیار نامنتظر بود. ارد فرمان داد که مهرداد را در برابر دیدگانش بکشند. بر سکه‌هایی که در سلوکیه به فرمان او بر سکه‌های دیگران زده شده است ( ت 6 هـ و هـ هـ) سلوکیه را به صورت آدمی نمودار ساخته‌اند که در برابر ارد زانو زمین زده است. ارد اکنون فرمانروای بلامنازع ایران گردید. خوشبختانه این جنگ خانگی به موقع پایان یافت. زیرا که یک خطر جدید پدیدار گشت. در روم نظام حکومتی جمهوری فرو می‌ریخت و اشراف بر سر قدرت به نزاع برخاسته بودند. صحنه سیاست به دست سه تن از اشراف نیرومند افتاد که حکومت رجال ثلاثه سزار و پومیه و کراسوس را پی افکندند. دو مرد نامبرده اخیر دو پایگاه مهم کنسولی را به سال 55 پ. م. احراز کردند. سپس کراسوس به حکومت سوریه گسیل شد که از این مقام برای در افتادن با پارتیان بهره گرفت. در روم با این کار کراسوس مخالفت بسیار می‌کردند. زیرا هیچ دلیلی برای تاختن به پارت در دست نبود. اما کراسوس سالخورده که عمرش از شصت می‌گذشت خواب به دست آوردن سرافرازیها و پیروزی‌هایی همانند آنچه سزار و پومیه کسب کرده بودند می‌دید. می‌اندیشید که لشگرکشی او به سوی شرق از کامیابی‌های اسکندر هم درخشانتر خواهد شد. آنچه روی نمود در آثار پلوتارک آمده است. در طی سال 55 پ. م. کراسوس سپاهی فراهم ساخت. حتی از مردم بیکاره سرگردان و کسانی که دو همپایگان دیگرش یعنی سزار و پومیه نمی‌خواستند، به خدمت گرفت. در 13 نوامبر از روم با لشگرش به راه افتاد. رفتار مردم روم تهدیدآمیز بود. در دم دروازه کایوس آتئوس رهبر مخالفان در کنار منقلی نشسته بود و به رسوم کهن نامبارک ساختن سفر عمل می‌کرد (ش 6). کراسوس یکسره به سوی مقصد شتافت و در آوریل یا مه 54 پ. م. به سوریه رسید و پادگان سوریه را هم با خود همراه کرد و با سپاهی که شاید به هفت لژیون می‌رسید یعنی بیش از 40 هزار تن به راه افتاد. سوارانش کم بودند و بیشتر امیدش را به متحدانش بسته بود که شاهان دست نشانده شمال بین‌النهرین و ارمنستان باشند. از سرهنگان لشگرش یکی کاسیوس بود که بعدها قاتل سزار شد و به شغل قضا مشغول بود و پسرش پوپلیوس کاسیوس هم به معاونت لشگر می‌پرداخت.

سال 54 پ. م. با بعضی درگیریهای ناچیز گذشت. لشگریان روم از فرات گذشتند و اندکی در بین‌النهرین پیشروی کردند و پایداری سست پارتیان را در هم شکستند و در شهرهای یونانی مستقر شدند. ارد از فرصت برای تدارک جنگ بهره گرفت. سفیری به نزد کراسوس فرستاد که جویا شود این تهاجم با تأئید بزرگان دولت روم صورت می‌گیرد یا خواست شخص کراسوس است. کراسوس در خشم شد و پاسخ داد که جواب این سؤال را در سلوکیه خواهد داد. پس سفیر پارتی دست پیش آورد و گفت «ای کراسوس تا تو سلوکیه را ببینی بر کف دست من موی خواهد رویید».

از آنجا که کراسوس در چند شهر شمالی بین‌النهرین پادگان‌هایی گمارده بود ناچار بود راه حمله را از آن شهرها برگزیند. پس نتوانست از سواران ارتاوازد پادشاه ارمنستان برخوردار شود. زیرا که او پیشنهاد کرده بود حمله از کوهستان‌های ارمنستان آغاز شود که سواران پارتی در آنجا چندان کاری نمی‌توانستند از پیش ببرند. در بهار 53 پ. م. کراسوس از فرات در کنار زوگما گذشت. چون هدفش سلوکیه بود. کاسیوس به او سفارش کرد که از فرات به سوی پائین براند. اما آبگار پادشاه اسروئن که متحد رومیان بود خبر داد که قوای پارتی نزدیکند و به سوی مشرق عقب‌نشینی و بین‌النهرین را تخلیه می‌کنند. کراسوس تصمیم گرفت که بی‌درنگ ایشان را دنبال کند. اینک سپاهی پارتی نخستین بار در صحنه تاریخ آشکار می‌شود. سروارکارانی به شمار ده هزار تن به فرمان سورن که جوانی پر استعداد از مردم مشرق ایران بود همة نیرویی بود که ارد برای دفاع از بین‌النهرین فراهم ساخته بود. خود فرهاد پیادگان پارتی را به سوی ارمنستان برده بود. زیرا منتظر بود که کراسوس از آن سو حمله کند. در این ضمن سورن در سر سواران پارتی و یک هزار تن جاندار زره‌پوش و گروهی بسیار روسپی در شمال بین‌النهرین به انتظار روزگار می‌گذرانیدند. کراسوس و لشگریانش به سوی مشرق در سرزمینی بیابانی که کمتر در آن واحه‌ای یا آبادانیی پیدا می‌شد (و رومیان آن را زمینی که پای جانوری بدان نرسیده توصیف کرده‌اند) به دنبال سورن فرضی گریزان، می‌راندند. در 6 مه به رود بلیخ زیر کرخ (حران) رسیدند. لشگریان خسته و گرسنه بودند و سر کردگان به ایشان راحت باش دادند. اما کراسوس به پیشروی و دنبال کردن دشمن اصرار ورزید و تنها اجازه صرف یک غذای فوری داد و سپس به سوی جنوب به دنبال پارتیان که آثاری از پای ایشان دیده شده بود راند. ناگهان پیشروان و طلیعه لشگر کراسوس به تاخت آمدند تا از آمدن پارتیان آگاهشان کنند. بی‌درنگ پادشاهان متحدی که به همراه رومیان باقیمانده بودند، با سوارنشان راه گریز گرفتند و رومیان را در مخاطره بی‌قوای سواره گذاشتند. کراسوس فرمان داد که همه لشگریانش به آرایش جنگی مربعی بزرگ درآیند. هنوز این مانور پایان نگرفته دشمن تاخت آورد. پارتیان از بالای پشته‌ای پدیدار شدند. با آوای طبل نیزه‌داران زره پوش اسلحه به کناری راندند و راه را برای ستون دوم که مهلکتر بود یعنی سواران سنگین اسلحه به کناری راندند و راه را برای ستون دوم که مهلکتر بود یعنی سواران سبک اسلحه تیرانداز باز گذاشتند. رومیان در محاصره افتادند و باران تیر آغاز شد و ناوک پارتیان آنچنان بود که در زره فرو می‌رفت. افراد لژیون‌ها در غلطیدند. هرگاه که بر پارتیان حمله‌ور می‌شدند ایشان سواره می‌گریختند و همچنان به سوی پشت سرتیراندازی می‌کردند و باخدنگ پارتی رومیان را تیرباران می‌کردند. سربازان از کوشش خویش نتیجه‌ای نگرفته ناچار از پناه بردن به درون مربع می‌شدند. تا کنون آنچنان به رومیان گزندی گران نرسیده بود. اینان منتظر بودند که ترکش کمانداران تهی شود تا دست به کار برند. در همین هنگام قطارهای شتر با بار تیرهای فراوان پدیدار شدند. از این گذشته هنوز مربع کاملاً شکل نیافته بود و دشمن گو اینکه کمتر از یک سوم رومیان بود جناح چپ ایشان را تهدید می‌کرد. به پوپلیوس فرمان داده شد ه بر دشمن تاخت آورد تا کراسوس بتواند فرصتی بیابد و مربع را تکمیل کند. پسر کراسوس با سیزده هزار سوار و پانصد کماندار و چهار هزار سرباز بسیاری از پارتیان را به عقب راند. پارتیان در میان گرد، بانگ شادی‌زنان ناپدید شدند. کراسوس توانست آرایش لشگریانش را تکمیل کند اما این عمل گران تمام شد. پوپلیوس بی‌درنگ دریافت که به تله افتاده است به مجرد آنکه از انبوه لشگریان جدا شد پارتیان او را در میان گرفتند و تیرباران کردند. سربازان به یک تپه عقب نشستند. پیام کمک فوری به کراسوس فرستاده شد. هنوز دست به کار نشده پارتیان «فراری» باز آمدند که سر پوپلیوس را بر نیزه کرده بودند. تنها پانصد تن اسیر گشته بودند که در میان ایشان سر کرده‌ای نبود.

از دیدن سر بریده پوپلیوس روحیه رومیان بدتر شد. کراسوس در این وضع بحرانی با دلیری و خودداری عمل کرد. در برابر سربازان گام‌زنان گفت این مصیبت ا زآن اوست و آنان باید برای روم همچنان پیکار کنند. اما در زیر باران تیر جنگ ممکن نمی‌شد. تنها فرا رسیدن شب از زخم‌ها و تلفات جلوگیری کرد. اما شب آسودگی برای کراسوس به بار نیاورد. آنچنان نومید گشته بود که سرکردگان سرخود فرمان عقب‌نشینی دادند. خاموشی که در چنین هنگامی مطلوب لشگریان کراسوس بود با بانگ گریه و ندبة چهار هزار زخمی که می‌خواستند در بیابان رهایشان سازند کشته شد و چه بسا که پارتیان که در همان پیرامون اردو زده بودند از آن آگاه شدند. ولی اینان برای شبیخون‌زدن مجهز نبودند. تا سپیده‌دم کراسوس و بیشتر رومیان جان به در برده به درون باروهای شهر حران پناهنده شده بودند. پارتیان سپاهیان سرگردان و زخمیان رومی را از دم تیغ گذرانیدند و حران را شهربندان کردند. کراسوس نه تدارکاتی داشت و نه انتظار نیروی کمکی. پس عقب‌نشینی به پشت کوه‌های آن پیرامون تنها چاره او شمرده می‌شد. رومیان شبانه راهی شدند. ولی راهنمای ایشان فریبکارانه مایه تأخیر و گمراهی آنان شد. معاون کراسوس که اوکتاو نام داشت با گروهی از پنج‌هزار تن جان به‌دربرد. کراسوس با شماری سوار به سوریه گریخت. فردای آن روز سورن سپاه کراسوس را در محاصره گرفت. برای آنکه او را زنده گرفتار سازد پیشنهاد دیدار برای مذاکره درباره شروط صلح کرد. کراسوس منظور سورن را دریافت و دو دل بود. اما سپاهیانش او را ناسزا گفتند و دشنام دادند. پس دلیرانه به پیش راند تا با مرگ روبرو شود. اوکتاو در این هنگام به یاری کراسوس شتافت. و با گروهی از سرکردگان به دنبال او روان شد. سورن به کراسوس اسبی عرضه کرد که او را تا کنار فرات که پیمان صلح در آنجا نوشته می‌شد برساند و با کنایه به پیمان‌شکنی پومیه گفت «چون شما رومیان حتی در یادآوردن پیمان‌های خویش کم حافظه هستید» کراسوس بر نشست. ولی اوکتاو که در این کار نیرنگی می‌دید دهانه اسب را گرفت. غوغائی در گرفت و کراسوس و همراهانش کشته شدند. از رومیان بازمانده بسیاری گرفتار شدند و شماری هم بدست عربان به قتل آمدند. سورن در سلوکیه یک نمایش مسخره‌آمیز رژه پیروزی رومیان برگزار کرد. سر و دست کراسوس را چنانکه در روایت آمده است به نزد ارد در ارمنستان فرستادند. ارد و ارتاوازد پادشاه ارمنستان جشنی برای نامزدی فرزندانشان بر پا کرده بودند. البته منظور از این پیوند سیاسی بود. در این جشن نوشخواری نمایشی از ادبیات یونانی هم به صحنه آمد هنرپیشه‌ای ژازن نام در نمایشنامه باکهه یا باکوس ارویپید بازی می‌کرد. چون سر کراسوس را به دستش دادند فریادی از شعف بر کشید و شعرهایی را که آگاوه با در دست داشتن سر پانته بایستی می‌خواند بر زبان آورد «گویند با لشگرکشی کراسوس چنین نمایشی از تمسخر، همچون یک نمایشنامه غم‌انگیز پایان یافت».

راستی هم نمایشنامه‌ای غم‌انگیز بود برای روم. از سپاهی بیش از چهل هزار تن تنها ده هزار تن توانستند تا سوریه جان بدر برند. و ده هزار تن هم اسیر پارتیان شدند. درفش‌های جنگی عقابان روم به دست پارتیان افتاد. اسیران را تا مرو پیاده بردند و در آن سوی قلمرو شاهنشاهی جایگزینشان ساختند. شورش و ناآارمی درمیان یهود مقیم بخش شرقی امپراطوری روم که احساسات دوستانه نسبت به ایران داشتند بر پا شد که سرکوبش کردند. پیکار کراسوس در سالنامه‌های رومی همچون یکی از بزرگترین شوربختی‌های تاریخ روم ثبت شد. قدرت پارت بر جهانیان نمودار گشت. از این هنگام باز فرات تا بیش از یک قرن مرز روم گشت.

اما رقبای عمده کراسوس هم سرانجامی بهتر از او نیافتند. سورن با فرمان ارد که از مردم توانا و با استعداد ترسان بود با نیرنگ کشته شد. در 151 پ. م. پارتیان با مدتی تأخیر دنباله پیروزی‌های خویش را گرفتند و به سرکردگی شاهزاده پاکور به سوریه تاختند. ولی این تنها یک حمله سواره نظام بود که کاسیوس و سیسرون آن را دفعه کردند. پاکور را که مورد بدگمانی پدرس ارد قرار گرفته بود به زودی بازگرداندند و در 50 پ. م. پارتیان از آنسوی فرات عقب کشیدند. با اینهمه پارتیان دست از مداخله در امور سیاست رومیان بر نداشتند. آشارا سودایشان در این بود که جنگ‌های خانگی را در میان رومیان دامن زنند تا هم از گزند ایشان در امان باشند و هم از قلمرو ایشان بهره گیرند. ارد با پومپه تا به هنگام شکست و مرگ او ارتباط داشت. سزار جنگ بزرگی طرح افکنده بود تا از دخالت پارتیان جلوگیری کند. قتل سزار پارتیان را از این گرفتاری رهایی بخشید و از آن پس در جنگل‌های خانگی روم چندان دستی نداشتند. در 39 – 40 پ. م. پاکور شاهزاده اشکانی که باز پدر با او بر سر مهر آمده بود مأمور جنگ با لابینیوس سردار خیانتکار رومی در جنگ‌های سوریه و آسیای صغیر شده هنرنمایی‌ها کردند. در فلسطین مردم، پارتیان را پذیره شدند و یهود به ایشان یاوری دادند. اما تا 38 پ. م. اوضاع دگرگون شد. لابینیوس کشته شد و پارتیان از سوریه بیرون رانده شدند و پاکور در جنگ بکام مرگ رفت.

ارد به گفتة ژوستن آنچنان از مرگ پسر دلیرش اندوهگین شد که اختلال حواس در او پیدا شد. در حدود 37 پ. م. بر آن شد تاج و تخت را به یکی از سی پسرش بسپرد. انتخاب بدرفرجامی کرد و فرهاد (چهارم) پسر ارشد خویش را برگزید (ت 6 و و و و). فرهاد برای استوار ساختن پایگاه خویش نخست پدر و سپس همه برادران را کشت. چون دست به میان اشراف هم برد بسیاری از آنان راه گرییز پیش گرفتند. از جمله کسی بود بنام مونه زس که به نزد رومیان گریخت و مارک آنتوان را گفت که فرصت برای تاختن به پارت مناسب است و مردم همه آماده شورش علیه فرهاد هستند. آنتوان که از کسب پیروزی‌های آسان به این کار گرایش یافته بود تدارک حمله دید. آرتاوازد پادشاه ارمنستان ناچار همدست رومیان شد و سواره نظام فراهم کرد. در بهار 36 پ. م. آنتوان از فرات در کنار زوگما گذشت و به گفته ارتاوازد لشگر صد هزار تنی خود را بسوی ماد آتروپاتن راند. برای آنکه با سرعت پیشرفت کند سپاهیانش را تقسیم کرد. دو لژیون را زیر فرمان استاتیانوس به نگهبانی وسایل و لوزام سنگین و از جمله وسایل قلعه کوب گمارد، تا به دنبال لشگر با منتهای سرعتی که مقدورشان باشد بیایند. آنتوان به سوی پراسپه تختگاه ماد آتروپاتن راند. این شهر را محاصره کرد ولی چون قلعه کوب هنوز نرسیده بود ناچار شد که پشته‌ای از خاک برآورد تا کار قلعه کوب را بکند. فرهاد که از این جدایی بهره می‌جست حمله‌ای بر ستون حامل بنه و توشه و قلعه کوبها برد. در حدود ده هزار یا بیشتر از رومیان کشته شدند و بازماندگان اسیر گشتند و توشه و وسایل همه نابود شد و ارتاوازد بار دیگر با ایران متحد گشت.

آنتوان اکنون دچار شوربختی شده بود. دسته‌های تدارکات او ازدم تیغ گذشته و لشگریانش را ترس گرفته و از گزند جنگ و گریزهای سواران پارتی و تیرهای ایشان رنجه شده بودند. سرانجام چون زمستان را نزدیک دید و کوشش او برای مذاکره بی‌نتیجه ماند آهنگ عقب‌نشینی کرد. شوربختی رومیان بالا گرفت. آنتوان به سوی کوهستان‌های ارمنستان راند و سپاهیانش همواره از حمله و گریزهای پارتیان و گرسنگی و تشنگی سخت رنجه می‌شدند. گرد نان به بهای سکه‌های سیمین فقط به دست می‌آمد. و سربازان بینوا به آشامیدن آب آلوده و خوردن سبزه‌های هرزه روئیده زیر سنگها افتادند. از این سبب بسیاری به کام مرگ رفتند. یک دوست پارتی به آنتوان گفت که اگر از کوهستان فرود آید دچار سرنوشت کراسوس خواهد شد. این عقب‌نشینی آهسته و با تلفات سنگین و نومیدی روزافزون ادامه یافت. سرانجام به رودی نزدیک ارمنستان رسیدند. در اینجا پارتیان دست از حمله برداشتند و کمان را به گوشه‌ای نهادند و بازگشتند و بر پایداری رومیان آفرین خواندند. رومیان پس از شش روز دیگر که تقریباً از هنگام به راه افتادنشان از پراسپه یک ماه می‌شد به ارمنستان رسیدند. آنتوان سپاهش را سان دید. جنگ و بیماری سی هزار تن را نابود ساخته بود. با آنکه جنگی که از آن شکستی یافته باشد روی ننموده بود یک سوم سپاهش تباه گشته بود و این شمار تلفات از آنچه بر سر کراسوس آمده بود نیز بسیار در گذشته بود. حتی در اینجا هم هنوز رومیان تأمین نداشتند. آنتوان ناچار بود که با آرتاوازد بوقلمون صفت دوستی پیشه کند. هشت هزار تن دیگر هم بر سر راه سوریه از ناسازگاری هوا مردند. آنتوان زمستان را در مصر در کنار کلئوپاتر در بندرگاه اسکندریه دوران نقاهت گذارند.

این حمله نخستین هجوم بزرگ رومیان بود به کوهستان‌های ایران که بر اثر شکست شگرفی که خوردند بازپسین هجوم نیز به شمار آمد. فرهاد چهارم برای آنکه کامیابی خود را بر همگان اعلام کند بر سکه‌های آنتوان که از بنه و توشه لشگرش به غنیمت گرفته بود سجع خود را ضرب کرد. سپس آنتوان برای کوتاه مدتی ارمنستان را بازپس گرفت و در 33 پ. م. به سوی مرزهای ماد راند. اما تا عقب کشید، پارتیان و ارمنیان قلمرو خود را به تصرف آوردند. فرهاد برای کوتاه زمانی گرفتار مشکلی شد. تیرداد (دوم) در 31 پ. م. سر به شورش برداشت و دعوی تاج و تخت کرد. فرهاد ناگزیر به پناه «سکاها» (که لفظی شده بود که به همه بیابانگردان شمال ایران اطلاق می‌شد) رفت. با یاری ایشان تیرداد را به سوریه راند ولی او هم با خود پسری از فرهاد را دزدید و به نزد رومیان برد. این پسر را در آینده در برابر بازدادن درفشهای رومی به غنیمت گرفته شده در حران پس دادند. پادشاه پارت به انتظار فرصت نشست. در 26 پ. م. تیرداد به بین‌النهرین با سرعتی شگفت تاخت آنچنانکه فرهاد چون فرصت نیافت پیش از عزیمت ناچار زنان مشکوی (حرم) خود را از دم تیغ گذراند. تیرداد در ضرابخانه بابل سکه ضرب کرد که بعضی از آنها سجع «دوستار روم» داشت. تا تابستان 25 پ. م. او را موقتاً از پارت راندند. سرانجام در مه 20 پ. م. فرهاد درفشهای رومی را با بسیاری از اسیران ایشان که از جنگهای کراسوس و آنتوان گرفته بودند پس داد. از لحاظ او گوست نخستین امپراطور روم و معاصرانش این یک کامیابی سیاسی بسیار مهم می‌نمود که شایان جشن و سرور عمومی بود (ش 7). روابط میان پارت و روم با این عمل بهبود یافت. او گوست چنین وانمود کرد که تدارک جنگ پارت می‌دید و اینک آن را متوقف کرده است و به مشکوی (حرم) فرهاد کنیزکی ایتالیایی موزا نام پیشکش کرد. گویا او به دشواری‌های جنگ با پارتیان پی برده و نیز از سستی شالوده پادشاهی ایشان آگاه گشته بود.

نمی‌توان گفت که او گوست آینده شگفت کار موزا را از پیش می‌دید و بدین جهت او راپیشکش کرده بود. فرهاد از موزا پسری داشت که همان فرهاد پنجم باشد و بیشتر او را فرهادک می‌خواندند. از آن پس بر پایگاه موزا افزوده شد و شاهبانو گشت. در حدود 10 پ. م. موزا فرهاد چهارم را بر آن داشت تا چهار پسر ارشد خویش و خانواده‌های ایشان را به روم بفرستند که در آنجا آنچنانکه درخور ایشان است زندگی کنند و در امنیت روزگار گذارند. شاید این کار با وضع لرزانی که از پدید آمدن کسی به نام مهرداد (ت 6 ز) که مدعی تاج‌وتخت بود پیش آمده باشد. باری این بدان معنی است که در 2 پ. م. راه برای آنکه موزا فرهاد را مسموم کند و پسرش فرهادک را بر جای او بنشاند کاملاً هموار گشته بود پیش از سال 1 پ. م. پارتیان و ارمنیان برای راندن یک نامزد رومی تاج‌وتخت ارمنستان و براورنگ نشاندن تیگران و همسرش که خواهرش نیز بود همدستان شدند. این امر موجب رنجش اوگوست شد که برای بازآوردن نظم تدارک لشگرکشی دید و نوه‌اش گایوس را مأمور این جنگ ساخت. برخی گمان برده‌اند که ایزیدور خاراکسی برای آگاهی گایوس بود که رساله چاپارخانه‌های پارت را پرداخته است.

خوشبختانه فرهادک و گایوس توانستند اختلاف را در مهمانی‌هایی که در دو سوی فرات برگزار می‌شد به نفع روم برطرف کنند. یک سر کرده جوان رومی که در این هنگام حضور داشت بنام ولیوس پاتر کولوس بعدها فرهادک را جوانی زیبا توصیف کرده است. در سال 4 پ. م. فرهادک مادر خویش موزا را به زنی گرفت. رومیان و یونانیان از این کار سخت هراس کردند. سر موزا و پسر و همسرش بر سکه‌های ایشان ضرب شده است (ت 6 زز). اما در سال 2 م. فرهادک یا به قتل رسید یا به تبعیدگاه فرستاده شد. و از آن پس از موزای پرشگفت یادی نشده است. ارد سوم جانشین این مادر و پسر چون بر تخت سلطنت نشست پس از سه سال کشته شد.

این سرعتی که در فرو افتادن از تخت و مرگ فرهادک و ارد سوم دیده می‌شود دلیل است بر ضعف روزافزون دودمان اشکانی. این دشواری‌ها از شدت پیکارهای دامنه‌دار بر سر ارمنستان نکاست. پارتیان و رومیان هردو مدعی بودند که قلمرو ارمنستان که از لحاظ نظامی مهم بود در دایره نفوذ ایشان است. بنابراین هریک می‌خواستند پادشاه آنجا دست‌نشانده ایشان باشد. برای حل مشکل جانشینی سلطنت اشراف روم از اوگوست درخواست کردند تا یکی از فرزندان فرهاد چهارم را به پارت بفرستد. ارشد آنان آمد که ونن اول نام داشت. اما رفتار آمیخته به رسوم غربی او اشراف را رماند. بی‌میلی او به شکار و میهمانی‌های خاص طبقه اشراف و بی‌علاقگی او به اسب موجب شد که به زودی مدعی جدیدی برای تاج‌وتخت بنام اردوان سوم که پادشاه ماد آتروپاتن بود پیدا شود (ت 6 ح و ح‌ح). اردوان نخست در کار خویش ناکام شد ولی سرانجام ونن را شکست داد و در 12 م. تاج بر سر گذاشت. او در مدت سلطنت طولانی گویا برای بازآوردن نیروی حکومت مرکزی بسیار کوشیده باشد. در 35 م. توطئه‌ای سرگرفت تا پسر دیگر فرهاد چهارم را جانشین او سازند (ت 6 ح‌ح). این پسر که فرهاد نام داشت اکنون نیم قرنی بود که در روم میزیست. ولی او به سوریه نرسیده یا به سبب ناسازگاری مزاج با اقلیم شرق نزدیک یا به سبب توطئه اردوان درگذشت. اما تیبریوس جانشین اوگوست دست از این کار برنداشت و نوه فرهاد چهارم تیرداد سوم را فرستاد. رشوه‌بازی در درون پارت چنان بالا گرفته بود که اردوان ناگزیر به پناه اقوام مشرق دریای خزر رفت. شهرهای یونانی مغرب قلمرو پارت تیرداد را نیکو پذیره شدند و در سلوکیه تاج بر سرش گذاشتند. آنگاه دژی را که گنجها و مشکوی اردوان در آن بود محاصره کردند. اما باز هم این نامزد رومی تاج‌وتخت نامحبوب شد. گروهی از اشراف اردوان را در هیرکانیا یافتند که ژنده بر تن داشت و از آنچه با تیر شکار می‌کرد روزگار می‌گذاشت. به خواهش ایشان گروهی از سکاها و داهه‌ها را فراهم ساخت و تیرداد را براند و با رومیان به دشمنی برخاست. اما بازگشتن اردوان به تخت سلطنت مایة ناخشنودی گروهی گشت. در حدود 35 پ. م. شهر بزرگ سلوکیه علیه قدرت (یا بهتر بگوئيم عدم قدرت) پارتیان سربرداشت و سر خود اعلام استقلال کرد. این سرکشی همچنان پس از بازگشت اردوان هم ادامه یافت و پارتیان آنجا را شهربندان کردند. مشکل با استعفای موقتی اردوان به نفع کسی به نام کین‌نام آسانتر نشد.

پس از اندک زمانی با مرگ اردوان گودرز دوم گویا جانشین او شد. او هم مانند سلف خویوش شاید از اخلاف پیوسته دودمان اشکانی نبود و به یک سلاله وابسته بدان تعلق داشت و یا اشراف هیرکانیا که گیو نام داشتند پیوند داشت. بعضی از هنرنمایی‌های پهلوانی گودرز در شاهنامه آمده است که دلیلی است بر نابسامانی دوران پادشاهی او. زیرا کمتر حماسه‌ای است که مربوط به زمان آرامش باشد. گودرز به سرعت بدست برادرش بردان به تبعیدگاه رانده شد. بردان که همچنان سلوکیه را در شهر بندان داشت گویا تیسفون را که زمانی شهری نظامی بود و اکنون پایتخت زمستانی پارتیان گشته بود تکیه‌گاه خویش قرار داده بود. سرانجام در حدود 40 پ.م. دو برادر شاهنشاهی را میان خویش بخش کردند. بردان پارة بزرگتر و گودرز هیرکانیا و دیگر استان‌های شمال را در فرمان گرفتند. در میان این اوضاع نابسامان در بهار 42 م. اپولونیوس تیانی حکیم، از بین‌النهرین و بابل به آهنگ هند گذشت. شگفت آنکه وی نتوانست از سلوکیه که هنوز در شهر بندان بود بگذرد. اما در ژوئن 42 م. شهر پس از هفت سال استقلال، خود را تسلیم بردان کرد. پس از اندک زمانی برادران به جان هم افتادند و سرانجام گودرز پیروز شد. بردان به هنگام شکار شیاد در 47- 48 م. کشته شد. با این همه سال بعد رقیب دیگری در برابر گودرز بپا خاست. گروهی از اشراف از روم یک نوة فرهاد چهارم مهرداد نام را خواندند و پیکار در گرفت. گودرز تا زمانی مهرداد را بازی داد و برکوه زانبولوس قربانی گذراند و سرانجام پیروز شد. اما متعرض جان مهرداد نشد و تنها به بریدن گوش او از آن‌رو که شاهزاده ناقص اندام نمی‌توانست پادشاه شود، اکتفا کرد. برای آنکه از این پیروزی یادگاری بر جای گذاشته باشد گودرز به سال 50 م. کتیبه‌ای در بیستون نگاشت که او را بر پشت اسب می‌نماید به هنگام نیزه‌زدن بر دشمن. بر این کتیبه نوشته‌ای است به مضمون گودرز پسر گیو او سال بعد در گذشت.

ونن دوم جانشین گودرز دوم تنها چند ماهی سلطنت کرد و پس از او بلاش خردمندانه رفتار کد (ت 6 ی). و تخت ماد را به برادرش پاکور و ارمنستان را به برادر دیگرش تیرداد (که در آنجا پس از مدتی در 54 م. استقرار یافت) بخشید. این دهش اخیر روم را که همیشه برای خود در ارمنستان حقی می‌شناخت، برانگیخت. پس رایزنان ونن جوانان خود را برای جنگ آماده ساختند. کربولو که سرداری کارآزموده بود برای بازگرفتن ارمنستان فرستاده شد. لژیون‌های شرقی روم را بر اثر سال‌ها بیکاری در وضعی ناپسند یافت. پس دست به کار تعلیم آنان شد. سربازان از تعلیمات او و نیز از کارزاری که بدنبال آن در رسید رنجه شدند. دو تابستان به کار تعلیم نظامی و یک زمستان زیر چادر در ارمنستان بر این سربازان گذشت و بسیاری از سربازان و نگهبانان از سرمای سخت خشک شدند. فراری‌ها را می‌کشتند. در بهار 58 م. جنگ به پایان رسید. تیرداد نتوانست کربولورا از راه جستن و پایتختش آرتاکساتا و غارت آن باز دارد. بلاش که گرفتار سرکشی‌های داخلی بود که همانا جدا شدن هیرگانیا و وجود یک مدعی تاج‌وتخت (بردان دوم) باشد، نتوانست برادرش را یاری دهد. سال بعد کربولو به شهر دیگری از ارمنستان به نام تیگرانوسرتا حمله‌ور شد. مردم شهر دروازه‌ها را بستند. برای آنکه مردم را از پایداری طولانی بازدارد یکی از اشراف ارمنی را سربرید و سرش را به درون شهر افکند که درست در میان شورای جنگ فرود آمد و بی‌درنگ شهر تسلیم شد. در 60 م. تیرداد دست به مقابله زد. ولی به سهولت از کشور رانده شد. ارمنستان به دست رومیان بود و از طرف روم پادشاهی برای آنجا تعیین شد. کربولو به سوریه رفت. در 62 م. پتوس به ارمنستان تاخت. چون زمستان نزدیک شد چنین اندیشید که موسم جنگ پایان یافته و به بسیاری از سربازان مرخصی داد. یک حمله ناگهانی بلاش بتوس کاردیده را به زانو درآورد و تسلیم کرد و رومیان ناگزیر از ارمنستان بیرون رفتند. پتوس شخصاً این عقب‌نشینی را رهبری می‌کرد و روزانه چهل میل راه می‌پیمود و زخمیان را بر جای می‌گذاشت. سرانجام در 63 م. سازشی روی نمود. تیرداد به پادشاهی ارمنستان برگزیده شد بدان شرط که تاج شاهی را از دست نرون بگیرد. بدین‌گونه هم حیثیت روم محفوظ و هم خواست پارتیان برآورده شد. سه سال بعد تیرداد به روم رفت. چون ازمغان بود و از آلودن آب نهی شده بود، همة راه را از خشکی پیمود. در رم در میان مراسم پرشکوهی نرون تاج ارمنستان را بر سر تیرداد گذاشت و به همراه او در بازگشت گروهی هنرمند برای نوسازی ارتاکسانا فرستاد.

در دوران پادشاهی بلاش اول که شاید تا 80 م. کشیده باشد بعضی از آیین‌های شرقی در فرهنگ پارتی راه یافت. نخستین‌بار خط آرامی بر سکه‌ها نمایان شد (ت 6 ی). نقش آتشگاه بر سکه‌ها زده شد. این رسمی شناختن پرستش آتشگاه خود گواهی بود. بر درستی روایت گردآوری و به کتابت سپردن گفتارها و سرودهای اوستا از خاطرها و سینه‌ها به دست و لخش شاه که باید همین بلاش اول باشد. از اینها گذشته بلاش در بابل شهری نو پی‌افکند به نام بلاشگرد که نزدیک سلوکیه بود. این کار را گویا برای سست ساختن نفوذ و قدرت فراوان این شهر یونانی انجام داد. شهرهای دیگری مانند شوش و مرو از این هنگام باز با نام بومی خویش خوانده می‌شدند نه با نام یونانی سلوکی.

تا ده‌ها سال پس از جنگ کربولو روابط میان پارت و روم کمابیش صلح‌آمیز بود و بنابراین نویسندگان رومی چندان سخنی از پارت نراندند. در این هنگام که در فرمانروایی و سپازین مرزهای روم رو به استوری می‌رفت، فرات به عنوان مرز غربی پارت تأئيد شد و کشورهای پوشالی مانند پالمیر (تدمر) دیگر بالمره در حیطة تسلط روم درآمدند. در حدود 72 م. بیابانگردان الانی بر شمال شرقی پارت تاختند. فرمانروای استان به ظاهر مستقل هیرگانیا بخردانه با ایشان پیمان دوستی بست. با تشویق او از قلمرو او گذشتند. و به شمال ایران درآمدند. در ماد مشکوی پاکور را که فرمانروای آنجا بود به دست آوردند. در ارمنستان قدرت تیرداد را در هم شکستند و با مهارتی که در کمند افکنی داشتند نزدیک بود او را گرفتار سازند. استمداد از روم بی‌نتیجه ماند و سرانجام بخت پارتیان بیدار گشت والانیان خود را بسیاری غنایم از راه مشرق باز رفتند.

از بلاش اول از 80 م. به بعد در تاریخ یادی نشده است. در 77 – 78 م. هم بلاش (دوم؟) و هم پادشاهی بنام پاکور (دوم) در سلوکیه سکه می‌زدند. پس چنین می‌نماید که جنگ‌های خانگی بار دیگر روی نموده باشد. یک مدعی پارتی تاج‌وتخت بنام اردوان چهارم در 80 – 81 م. در سلوکیه سکه زد. اما به زودی از تخت فرو افکنده شد. ظاهراً پاکور دوم تنها بر جای ماند. ولی نه برای مدت زیاد. بعضی سکه‌ها که در 89 – 90 م. زده شده است اکنون به بلاش دوم نسبت داده شده است. پس در شماره‌گذاری این شاهان باید تجدیدنظر شود. پیدا شدن یک نرون دروغین به جای امپراطور تازه مرگ روم در سال 79 م. در کنار فرات و یک نرون دروغین به جای امپراطور تازه مرگ روم در سال 79 م. در کنار فرات و یک نرون دروغین دیگر در 89 م. شاید نمودار آن باشد که پارتیان در پی بکار بستن نیرنگ‌های خاص رومیان در قلمرو ایشان بودند. و بهمان چاره‌گری‌های رومیان دست یازیده بودند. به گفته شاعران زمانه، دومیسین حمله‌ای را به پارت طرح افکنده بود. اما با آنکه به قتل آمدن او این نقشه را نقش بر آب کرد ولی یکی از سردارانش به پارت تاختن آورد.

وضع داخلی پارت در این هنگام بسیار درهم بود. سکه هایی که زده شده نمودار پیکارهای خانگی بسیاری است که در جریان بوده است. پاکور دوم تا 87 م. سکه زده است و سپس از 9 تا 96 م. و عاقبت از 113 تا 115 م. پادشاهی خسرو نام بردار پاکور دوم با فاصله‌های مختلف میان 89 – 90 و 127 – 128 م. سکه زده است. سکه‌های رقیب او بلاش (شاید سوم) در حدود 105 م. تا اواخر دهه پنجم سده دوم یعنی از 145 تا 150 م. ضرب شده است از مأخذ مکتوب تنها اطلاعاتی مختصر و اندک بدست می‌رسد. از چین در 97 م. کان‌یینگ به میسن آمد و در 101 پادشاهی پارتی مانچیو نام پیشکش‌هایی از شیر و شترمرغ به چین فرستاد.

در 113 م. امپراطوری دیگر بار دیگر به اندیشه تاختن به پارت افتاد و پارتیان را به مشکل افکند. چند تن از اسلاف این امپراطور در آستانة به فراموشی سپردن عبرت حاصل از رویدادهای حران و پراسپه بوده‌اند ولی دست به کاری نزدند. تراژان که سال‌ها سربازی کرده بود مرد عمل بود. دربارة منظور تراژان در تاختن به پارت بحث فراوان شده است. ولی شیوة استدلال دیوکاسیون هنوز هم استوار و معقول است. منظور تراژان از این کار تنها کسب شهرت و افتخار بد. دستاویز آغاز پیکار هم در وقایع ارمنستان پیدا شد. خسرو پادشاه ارمنستان را بی‌رضایت روم عوض کرده بود و بدین‌گونه سازش درازمدت روم و پارت را بر سر ارمنستان شکسته بود. به مجرد رسیدن خبر آمدن تراژان در 113 م. خسرو سفیرانی به آتن فرستاد و درخواست صلح کرد و موافقت کرد که پارثارمازیریس فرزند پاکوررا بر تخت ارمنستان بنشانند. پاسخی داده نشد. سال بعد تراژان به ارمنستان درآمد و در برابرش پایداری ندید. پادشاهان و امیران بومی به پیشبازش شتافتند. در برابر حمله سپاهیانش در الگیا پارثامزیریس را بار داد و این شاهزاده نیمتاجی را گرفت و در پای تراژان گذاشت به انتظار اینکه امپراطور هم به شیوة رفتار نرون با تیرداد آن را بر سر او بگذارد. ولی تراژن در برابر همگان اعلام داشت که در نظر دارد ارمنستان را از استان‌های قلمرو روم کند. این صحنه بر یک سکه مفروغی رومی نمودار شده است (ش 8 الف) پارثامازیریس را از اردوگاه بردند و پس از اندک زمانی رازگونه درگذشت. بسیاری آن را به دستور تراژان دانسته‌اند.

سپس ارمنستان به فرمان یک حاکم رومی درآمد و تراژان به سوی جنوب راند تا شاید استواری پیوند و وفاداری امیران شمال بین‌النهرین را بیازماید. ابگار سوم پادشاه ادسن که نیک از بدگمانی رومیان نسبت به خویش آگاه بود پسر نیکو روی خود را به نزد تراژان فرستاد که بهترین چارة بر سر مهر آوردن امپراطور بود. دیگر امیران پای به گریز نهادند و بین‌النهرین را به تراژان پرداختند که سراسر استان رومی شد. در سراسر سال 115 رومیان پای استوار می‌کردند. تراژان که از این امور خشنود گشته بود به انطاکیه بازگشت تا زمان سال 115 – 116 م. را در آنجا بگذراند. به هنگام اقامت وی در آنجا زلزله‌ای یک سوم شهر را ویران ساخت. تراژان هم نزدیک بود جان ببازد و ناچار در میدان اسب‌دوانی اردو زد.

سال بعد تراژان جاه‌طلبی‌های دیگری آشکار کرد. روشن نیست که از چه زمانی به فکر این امر افتاده بود. شاید هم رشته رویدادهای پی‌درپی او را بر این کار داشته باشد. در بهار 116 م. از فرات در کشتی مخصوص نوساخته گذشت و آدیابن را شکست داد و سرانی در آنجا گذاشت تا این کشور را به استان آشور روم تبدیل کنند و خود به دنبال کسب افتخارات بیشتری روان شد. تیسفون پایتخت پارتیان را در نظر داشت پس از اندک پایداری این شهر به دست افتاد. از جمله غنایم دختر و اورنگ خسرو بود. برای تکمیل این پیروزی‌ها در 116 م. به میسن رفت و اتامبلوس پنجم خود را دست نشاندة او اعلام داشت. اکنون دیگر فرمان تراژان تا راه بازرگانی بین‌النهرین و بابل و بر شهر پر رونق خاراکس اسپاسینو گسترده شد. این شهر تا کرانه‌های خلیج فارس چندان دور نبود. در آنجا به کشتی‌ای که به سوی هند می‌رفت با چشمان حسرت‌بار نگریست و دریغ خورد که دیگر سنش به او اجازه نمی‌دهد که راه اسکندر را بیش از این دنبال کند.

تا این هنگام خسرو به علت نابسامانی‌های داخلی و خانگی نتوانسته بود بر تراژآن گزندی برساند. اما در اواسط سال 116 م. اندک فرصتی یافت و حمله‌ای تدارک دید. سپاهیان پارتی بر لشگریان تراژان در نقطه‌ای مهم تاختند و بعضی از امیران فرودست از جمله آبگار هفتم سر به شورش برداشتند. تراژان که به بابل برای دیدن اطاقی که در آن اسکندر جان داده بود رفته بود این اختبار را شنید. با صرف نیروی فراوان به زودی بین‌النهرین و ارمنستان به تصرف روم بازآمد ولی آشور شاید از دست ایشان کاملاً رفته و بابل هم مشکلی شده بود تراژان ناچار بود زود دست به کار شود و تصمیمات قاطع بگیرد. بین‌النهرین و ارمنستان را همچنان در تصرف نگاه داشت و بابل و تیسفون را به شاهزاده‌ای پارتی که با ارمنستان پیوندی داشت به نام پارثاماسپات وا گذاشت که همچون شاه دست‌نشانده روم باشد (ش 8 ب). به هنگام بازگشت به سوریه راه را کج کرد تا الحضر را در بیابان شهربندان کند. گرمی خورشید و تشنگی و بسیاری مگس رومیان را با آنکه درباروی شهر رخنه کرده بودند از کار بازداشت و تراژان راه انطاکیه پیش گرفت و الحضر را در دست شورشیان فرو گذاشت. در بهار سال 117 م. تراژان آماده بازآمدن به بین‌النهرین شد. ولی ناخوش شد و در اوت آن سال درگذشت هادریان جانشین او با دوربینی و مآل‌اندیشی سرزمین‌های نو گشوده را به فرمانروایانشان بازگذاشت. ارمنستان به دست امیر پارتی همچنان ماند.

پارثاماسپات که از تیسفون رانده شده بود با واگذاری پادشاهی اسروئن بر سر مهر آورده شد و دختر خسرو هم بازداده شد. تا پنجاه سالی رومیان دست از دخالت امور مشرق و پارتیان کشیدند تا اینان به جنگ‌های داخلی بپردازند.


 

یادداشت

1-      Hyrodes.

2-      Caius Ateus.

3-  دربارة این نمایشنامه ر. ک. تاریخ ایران‌باستان مشیرالدوله ص 2325 – 2327 و مشکور، پارتی‌ها با پهلویان قدیم، 1350، ص 227 – 229 م.

4-      Jason.

5-      Agave.

6-      Panthee.

7-      Pacorus.

8-      Labinius.

9-      Monaeses.

10-    Statianus مشیرالدوله این سردار را تاتیانوس Tatianus خوانده است. م.

11-  Praspa.

12-  Philo-romanaeus.

13-  Gaius.

14-  Vellius Peterculus.

15-  Cinnamus.

16-     Apolloni مرتاض و بنیادگذار مکتب فیثاغورسیان. م.

17-  Sanbulus.

18-  Corbulo.

19-  Artaxana.

20-  Tigranocerta.

21-  Paetus.

22-    این مضمون تنها به اعتبار نویسندگان رومی و یونانی است. م.

23-  Vologases.

24-  Vespasien.

25-  Domitian.

26-  Kao Ying.

27-    شاید دشت میشان باشد. م.

28-  Man-ch’iu.

29-  Diocassius.

30-  Parthamasiris.

31-  Elegia.

32-  Edesso.

33-  Spasinu.

34-  Parthamaspates.

 ..............

پارتیان –نگارش :  مالکوم کالج – برگرداننده : رجب نیا

دیدگاه‌ها  

0 # مازیار 1401-03-21 07:47
دوست گرامی، "پارت" را از کجا گرفتید، شاید از نوشتهای انگلیسی و یا لاتینی؟ انگلیسی ها پارس را با صاد نوشتند (پارص و پارصیان) و یک ایرانی بی سواد آنرا به "ت" نوشته و شوربختانه دیگران آن اشتباه را مدام تکرار میکنند. "تی و اچ " در انگلیسی هیچگاه صدای "ت" نمی دهد یا صدای "صاد" می دهد و یا "دال" خفیف. چرا واژه زیبا اشکانیان را بکار نبردید.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه


گزینش نام برای فرزند

نگاره های کمیاب و دیدنی