درود بر شما
پرویز یکی از شاهان ستم پیشه و سنگدل ساسانی بوده است که از هوش بالایی برخوردار بوده است اما هوش خود را بیشتر از آنکه در راه نیک به کار ببرد در راه بد بکار می بسته است . نه تنها مردانشاه، که بسیاری از بزرگان و سپهداران ایران را به بهانه های گوناگون از میان برداشت . از همان آغاز ایرانیان بویژه بزرگان ، پرویز را شایسته ی فرمانروایی نمی دیدند و در زمان او دو تن از سپهداران ایران خود را پادشاه خواندند و چندزمانی هم پادشاهی کردند . پرویز به همه بدگمان بود و بیشتر فرزندان خود را هم از بیم شورش، تارومار کرد و کشت . پرویز بیشتر از هر یک از پادشاهان ایران باستان پیرو و باورمند گفتارهای پیشگویان و ستاره شناسان بود از این روی حتی چندزمانی تیسفون را رها کرد و بدانجا نیامد چون ستاره شناسان او را ترسانده بودند که گزندی از آنجا به وی می رسد .
وی به اندازه ی بدگمان و خودپسند بود که بسیاری از سرداران سپاه ایران که پیشتر برای پیروزی های او بسیار کوشیده بودند را با اندک شکستی خوار می شمرد و کنار میزد و با نیرنگ های گوناگون می کشت .
پرویز با کارهای نابخردانه و ستمگرانه ی خود زمینه را برای دو شکست بزرگ ایران فراهم آورد . یکی شکست سختی که از رومیان خورد که اگر اندکی خردورزی کرده بود در هنگامی که دست بالا را در جنگ داشت و شهرهای زمان هخامنشی را دوباره به ایران پیوسته بود با گفتگویی (مذاکره) که از سوی رومیان درخواست شده بود همداستان می شد و جنگ را پایان می داد و از یک شکست بزرگ پیشگیری می کرد . دو دیگر آنکه با از میان برداشتن سپهداران بزرگ ایران و جنگ های فرسایشی با رومیان به اندازه ای لشکریان را آزرد که دیگر لشکر ایران آن سر و سامان پیشین را نیافت و در زمان یزدگرد از سپاه عمر بن خطاب شکست خورد و از هم گسیخت . اگر پرویز خرد را پیشه کرد بود و آزاداندیش بود نامه ی پیامبر اسلام را پاره نمی کرد و با رفتاری آزادمنشانه راه را برای درون شدن اسلام به ایران نمی بست، شاید هیچگاه سرداران ایران در قادسیه به خاک نمی افتادند .
آرتور کریستنسن در کتاب ایران در زمان ساسانیان اندرباره ی رفتار پرویز با مردانشاه چنین می نویسد :
خسرو پرویز ، برای آکندن گنج، هم رعایا و پیشه وران را می آزرد، هم بزرگان را رنجیده خاطر می کرد. از فرط بدگمانی و کینه وری، این شهریار همواره مترصد فرصت بود تا خدمتگزاران مظنون و خطیر را از دم تیغ بگذراند. نخست از وندوی و وستهم بدگمان شد و شخص اخیر زحمت بسیار برای او فراهم کرد. پس نوبت به مردان شاه، پادگوسپان نیمروز رسید که از خدام باوفای او بود. بنا بر قصه یی که در کتب آمده، منجمان خسرو را گفته بودند که مرگ او از جانب نیمروز است و این نکته خسرو را نسبت به مردانشاه که فرمانفرمایی مقتدر بود، بدگمان کرد. پس بر آن شد که او را به هلاکت رساند، ولی چون خدماتش را به خاطر آورد، مصمم شد که فقط به بریدن دست راست او اكتفا کند تا در نتیجه این سیاست از اشتغال به خدمات عالیه کشوری بازماند. چون سیاست اجرا شد، خسرو خواست با دادن مال بسیار او را راضی و خوشدل کند، ولی مردانشاه گفت به جای مال خواهشی دارم و آن این است که سرم را از تن جدا کنید، زیرا که در چنین وضع شرم آوری زندگی بر من حرام است.