یه سوال مهم برام پیش اومده,فردوسی موقع مرگ فرزندش 65 ساله بوده یا 67 ساله؟فرزندش چی,30 ساله یا 37 ساله؟ چرا در ابتدای ابیات میگه 65و آخراش میگه 67؟ فاعدتا بخاطر کمبود قافیه نیست
استاد فریدون جنیدی پس از مرگ فرزند خود افشین سروده است :
نه بگرفتی ز گلزار جهان ، کام نه ماندی در برم با ناز و آرام
نبود آیین تو ، ای جان شیرین! که در ره پیش بابا ، وانهی گام !
........
پیشگفتار ...
... او می روند سپه داغ شاه باهای و هوی سوی باغ ایرج نهادند روی فریدون با خبر مرگ فرزند دستور می دهد اسبان را سیاهپوش کنند و به باغ ایرج بروند و آن را بسوزانند: سرحوض شاهی و سرو سهی درختی گلفشان و بید و ...
زن زیبای جوانی در پی بیمار شدن کودک خود و حالت جان گذاز احتضار او ، رنج ها و مشقتات فراوانی کشید تا سرانجام کودک درگذشت و مادر به اندوه دیوانه واری گرفتار شد . او پیکر مرده را در آغوش می کشید و سرگردان ...
پدر آن تیشه که بر خاک تو زد دست اجل تیشهای بود که شد باعث ویرانی من یوسفت نام نهادند و به گرگت دادند مرگ، گرگ تو شد، ای یوسف کنعانی من مه گردون ادب بودی و در خاک شدی خاک، زندان تو گشت، ای مه زندانی من ...
... خود دید و تجربه کرد و به گفته ی خود او پس از مرگ فرزند روان از تنش برون رفت ! در بخشی از متن شاهنامه و در داستان خسرو پرویز, فردوسی به مرگ فرزند خود اشاره می کند و آنچنان زاری می کند که دل هر میهن دوستی ...
... و در اظهار محبت و بندگی به او. راستی را كه بیهقی شاگردی حقگزار بوده است! او همچنین ماجراهایی را كه خود میپسندیده با همدلی بیشتری نقل میكند، یك نمونه بسیار عالی، سخن مادر حسنك است وقتی خبر مرگ فرزند ...
... عاشق دیگری است فرزند را-آن هم چه فرزندی- به کشتن می دهد. و از مرگ فرزند، زن را! به خواری و رسوایی و دشنام ها که در برابر همه می شنود و زنی که در برابر چشمش و نگاهش سر می برند. عمری ازاین بیهوده تر و شاهی ...
... الوقوع،تعبیر کردند ضحاک به تعقیب فریدون پرداخت (چون فرعون در تعقیب موسی)مادر فریدون-فرانک-از بیم مرگ فرزند و از این که مبادا به سرنوشت پدرش –آبتین-که مغزش طعمه مارهای ضحاک شد ،مبتلا شود،وی را به البرز ...
... سیاه رنگ عزا و ماتم است ولی با این وجود از رنگ هایی است که به متانت و عظمت دلالت دارد. سیاه در روان شناسی رنگ ، نیستی و تباهی را می رساند و از نظر فردوسی نیز هم: چو آگه شد از مرگ فرزند شاه ز تیمار ...
... از پند خویش
بر اندیشم از مرگ فرزند خویش
مرا بود نوبت برفت آن جوان
ز دردش منم چون تنی بی روان
شتابم همی تا مگر یابمش
چو یابم به بیغاره بستایمش
که نوبت مرا بود بی کام من
گرا رفتی و بردی آرام ...
... : مگر بهره گیرم من از پند خویش براندیشم از مرگ فرزند خویش مرا بود نولت برفت آن جوان ز دردش من چون تنی بی روان شتابم همی تا مگر یا بمش چو یابم به بیغاره بشتابمش زبدها تو بودی مرا دستگیر چرا راه ...
... نمي بخشي پدر پير را بياد آور و در روزگار ناتواني دل او را به مرگ فرزند ميازار. اگر پرواي پدر نداري از جهان آفرين ياد کن و خود را در زهره مردمکشان مياور. اگر گنج و تاج و نگين مي خواستي بتو واگذاردم، بر ...