سرای سپنج و مرگ از دیدگاه بزرگان ایران

جهان یادگارست و ما رفتنی

به گیتی نماند به جز مردمی

به نام نیکو گر بمیرم رواست

مرا نام باید که تن مرگ راست

کجا شد فریدون و هوشنگ شاه ؟

که بودند با گنج و تخت و کلاه

برفتند و ما را سپردند جای

جهان را چنین است آئین و رای

( فردوسی بزرگ )

مرگ در کنار ما آرمیده است

سخن را با گفته های نوشین روان فردوسی بزرگ آغاز کردیم . در این مقاله دیدگاه بزرگان ایران زمین را پیرامون مرگ و بی اعتباری دنیا و بهره بردن نیک اززندگی بررسی میکنیم . به گفته بزرگان مرگ حقیقتی بی کتمان , جایگهی ابدی و پایان تمامی رنجهاست . مرگ بدون شک در یک قدمی ماست . با کوچترین تصادفی در جاده , آمدن بلاهایی ناگهانی و طبیعی , بسته شدن رگهای مغز , استرس و فشارهای عصبی , پریدن غذایی در مجرای تنفسی و هزاران اتفاق ناگوار دیگر می تواند مانع از تامین امنیت حتی برای یک لحظه دیگر ما شود . به اندیشه فردوسی بزرگ مرگ را هیچ چاره نیست  :

همه کارهای جهان را در است

مگر مرگ , که آنرا دری دیگر است

با این وجود بسیاری از ما در راهی قدم می گذاریم که گویی برای ابد زندگی خواهیم کرد و در طول حیات باعث ایجاد نفرت در بین اطرافیانمان می شویم . بزرگان ایران بسیار در نکوهش سرای سپنج یا همان دنیای زودگذر کنونی سخنها گفته اند . از نیکی ها , سختی ها و رنجهایش . آنچه که نویسنده این نوشتار را وادار به نبشتن این جستار کرد دوری گزیدن ملت کهن و بزرگ ایران از سه آموزه جاوید نیاکان ایران است . به راستی چه شد که کردار نیک , گفتار نیک و پندار نیک را ما به فراموشی سپرده ایم . یکی از این عوامل بی هویتی و دیگری فراموش کردن مرگ است . بسیاری از نیاکان بزرگ ایران ما در زمانی که بر بالاترین مقام کشوری منطقه خاورمیانه یا بالاترین مقام معنوی آن روزگار قرار داشته اند همواره روی به یزدان پاک می نموده اند و وی را از این مقام و منزلت سپاس می گفتند . همواره درخواست رهنمایی از خداوند را می نمودند و اینکه مباد روزی بر ضعیفان و قشر پایین جامعه ستم کنند . ملتی که بنیان گذار اندیشه سازمان ملل جهان است و صدها سال پیش از پیدایش این بنیاد بزرگانش سروده اند : بنی آدم اعضای یکدیگرند , که در آفرینش ز یک گوهرند , چو عضوی به درد آورد روزگار , دگر عضوها را نماند قرار . چه شد که امروز تنها در اندیشه جمع آوری مال و برتری پیدا کردن بر دیگر هم میهنانش است ؟ حال این امر به چه قیمتی تمام می شود ؟ چه شد که برخی جوانان این مرز و بوم ظاهر بین و منفعت طلب و سطحی نگر شده اند ؟ چه شد که پسر بر پدر و دختر بر مادر بی حرمتی میکند ؟ چه شد که دخمه ها و زندان ها پر از کسانی است که شاید می توانستند یکی از برترین های جهان باشند ؟ آری تنها نداشتن آگاهی از هویت ملی و فراموش کردن سرانجام کار یعنی مرگ است که به چنین فجایعی دامن می زند . نا گفتنه نماند دولت ها و حاکمان هر مملکتی نیز می توانند در گسترش یا عدم گسترش این فجایع نقش آفرین باشند ولی از آنجایی که جایگاه این موارد در این نوشتار پسنیدیده نیست از ذکر آن خودداری میکنیم . چه خوش گفت فردوسی شیرین سخن که بر هیچکس نماند این روزگار . چنان زندگی کن که گویی زندگی دشمن توست پس دل بر او مبند  . فرهنگ و عرفان ایرانی میتواند جهانی را از انسانیت و خداباوری سیراب کند و همانگونه که تاکنون منشا فرهنگ و تمدن گیتی بوده است تا هزاران سال آینده نیز میتواند نخستین و برجسته ترین مرکز ادبیات , عرفان , تمدن , فرهنگ , تاریخ , موسیقی عرفانی و روح انگیز جهان باشد .  که البته نیازمند یاری و کوشش فرزندان این آب و خاک را می طلبد :

چنین است رسم سرای سپنج

نمانی درو جاودانه مرنج

نه دانا گذر یابد از چنگ مرگ

نه جنگ آوران زیر خفتان و ترگ

اگر شاه باشی و گر زرتشت

نهالی ز خاکست و بالین ز خشت

چنان دان که گیتی ترا دشمن است

زمین بستر و گور پیراهن است

اگر چرخ گردان کشد زین تو

سرانجام خشت است بالین تو

دلت را به تیمار چندین مبند

پس ایمن مشو از سپهر بلند

تو بیجان شوی او بماند دراز

حدیثی دراز است چندین مناز

این آموزهها بدون شک راهنمای کسانی خواهد شد که از آزار و اذیت دیگران دوری می گزینند . زیرا دلیلی برای غرور ما انسان ها وجود ندارد . شیر زنانی با ابهت و با زیباترین چهره ها و اندامها رویایی راهی خاک شدند که به راستی خاک از پذیرش آنان شرمگین بوده است . آرتمیس , بزرگ بانوی دریانورد جهان که مسئول ناو دریایی ارتش شاهنشاهی خشایار شاه بود یا چنین تعاریفی که از وی شده است در زیبایی و کردار و منش سرآمد روزگار خود بوده است ولی وی هزاران سال است که در خاک خفته است ولی نامی نیک از خود بر جای گذاشت . بزرگ مردانی راهی گور شدند که روزگاری بر جهان حکم می رانند و با فرمانی سرنوشت روزگار پسین خودشان را تغییر می داده اند . به راستی ما چه هستیم امروز که بخواهیم در برابر آنان غرور و کبر و خودپسندی نشان بدهیم و بر دیگران فخر بفروشیم . به مال خویش که ممکن است با پایمال کردن حقوق دیگران به میلیون ها رسیده است ؟ به زیبایی چهره خویش که داده شده خداوند است ؟ به موقعیت اجتماعی خویش که شاید حاصل تضعیف حقوق بسیاری از ضعیفان و بیچارگان بوده است ؟ به سن جوانی و طراوت اندام که چندی دیگر سازنده اش پس خواهد گرفت ؟ آیا دانش و معلومات ما بایستی مبنای برتری ما بر دیگران و فخر فروختن ما بر آنان باشد ؟ فردوسی بزرگ نمونه ای کامل از الگوی اخلاقی و فرهنگی نه تنها ایران بلکه جهان است . کتاب وی یکی از سه کتاب ادبی جهان شناخته شده است و بسیار مایه تاسف است که ما هیچ آشنایی با وی نداریم و در هیچ کجای زندگی از وی الگو نمی گیریم . آری حاصل چنین می شود که امروز گرفتار مشکلات پیش پای افتاده زندگی هستیم . فردوسی می فرماید : ای مردم بی آزاری را الگوی زندگی خویش قرار دهید و از آنچه دارید خرسند باشید و بر مال دیگران چشم نداشته باشید تا روانی آسوده داشته باشید . دیگران را آزار ندهید و ستم بردیگران مکنید . این است راهی جاودان برای زندگی نیک و آسوده . به همسایگان نیکی کنید . بخصوص بزرگان و فرهیخته گان را ارج گذارید . پاکی و نیکی تنها راهی است که انسان بایستی از آن پیروی کند . این سخنان فردوسی بدون شک بر گرفته شده از همان آموزه های جهانی زرتشت است که می فرماید : راه در جهان یکی است و آنهم راستی است .

بی آزاری و جام می برگزین

که گوید که نفرین به از آفرین ؟

بخور آنچه داری و اندوه مخور

که گیتی سپنج است و ما برگذر

میازار کس را از بهر درم

مکن تا توانی به کس ستم

ز چیز کسان دور کنید دست

بی آزار باشید و یزدان پرست

مجویید آزار همسایگان

بویژه بزرگان و پرمایه گان

به پاکی گرائید و نیکی کنید

دل و پشت خواهندگان مشکنید

فردوسی پس از چنین سخنانی می فرماید در جهان تنها دو چیز است که برای ابد باقی می ماند . آری آنهم سخن راست و کردار نیک است . این حاصل آموزه های گذشتگان فردوسی است که وی با مهارت و بهترین شکل ممکن از آن سود می برد و آن را بکار می برد . آری فردوسی این سخنان را بکار برد زیرا امروز پس از هزار و اندی سال نام فردوسی یکی از نورانی ترین و پرفروغ ترین نامهایی است که در ایران و حتی جهان شنیده می شود . آرامگاهش محلی دلنشین و رویایی برای فرهیختگان و اهل علم و دانش است و هیچ کس نتوانسته است چهره ای نادرست از او به نمایش بگذارد . فردوسی نیک می دانست که نه گذر زمان و نه باد و آب و آتش و خاک می تواند نام نیک و انسانیت را از بین ببرد . گذر زمان پس از صدها سال نه تنها نام فردوسی را به فراموشی نسپرد بلکه روز به روز به پیروان او افزود و سخنانش آشکار تر از گذشته هویدا می شود . فردوسی با گوش جان دادن به آموزه های ایرانی خود را فدای کشورش و نام مقدس ایران کرد و عمر با شکوهش را برای آیندگان ایران سپری کرد . فردوسی هیچ لذتی که شایسته او و تفرکات بزرگ اش باشد از گذر عمر خویش نبرد تنها راهی که برگزیده بود برای حفظ نام ایران و زنده کردن دگر باره فرهنگ ایرانی بود که یورش اعراب آن را به نابودی کشانده بودند . به راستی که هیچ لذتی برای وی بالاتر از این راه نبود است . او در قسمتهای پایانی شاهنامه در حالی که مشغول نبشتن این اثر بزرگ جهانی بود پسر بزرگش را که به سن سی و هفت رسیده بود از دست می دهد ولی چه نیکو و چه والا منشانه با سرودن چند بیت در نکوهش دنیا و از دست دادن عزیزش و کسی که در مواقع گرفتاری همواره یاری اش می داده به راهش ادامه می دهد  .

ز گیتی دو چیز است جاوید و بس

دگر هر چه باشد نماند به کس

سخن نغز و کردار نیک

بماند چنان تا جهان است یک

ز خورشید و ز آب و از باد و خاک

نگردد تبه نام و گفتار پاک

,,,,,,,,

مرا سال بگذشت بر شصت و پنج

نه نیکو بود گر بیازم به گنج

مگر بهره گیرم من از پند خویش

بر اندیشم از مرگ فرزند خویش

مرا بود نوبت برفت آن جوان

ز دردش منم چون تنی بی روان

شتابم همی تا مگر یابمش

چو یابم به بیغاره بستایمش

که نوبت مرا بود بی کام من

گرا رفتی و بردی آرام من

ز بدها تو بودی مرا دستگیر

چرا راه جستی ز همراه پیر

مگر همرهان جوان یافتی

که از پیش من نیز بشتافتی

جوان را چو شد سال بر سی و هفت

نه بر آرزو یافت گیتی برفت

آری چنین بزرگ مردی با چنین دانش و وسعت آگاهی از خوب و بد جهان در بسیاری از گفته هایش به مرگ می اندیشد . هرگز این حقیقت همیشه جاوید را از یاد نمی برد . همواره در گفته هایش پس از سپاس از یزدان پاک به سرانجام کار خویش نیم نگاهی می اندازد . مرگ را در برخی موارد در این آشفته بازار راه نجات میپندارد  .

دلم سیر شد زین سرای سپنج

خدایا مرا زود برهان ز رنج

نزادی مرا کاشکی مادرم

وگر زادی مرگ آمدی بر سرم

که چنین بلاها بباید کشید

ز گیتی همی زهر باید چشید

ولی هرگز از یاد خدا و راهی که بر گزیده بود نا امید نمی شود . او به حاکمان و بزرگان آینده کشور سفارش میکند که از گذشته عبرت بگیرند . از مرگ که در نزدیک ترین فاصله به آنها قرار دارد پند بگیرند و بر دیگران ظلم نکنند . چرا که با نفرین و لعن مردم بایستی راهی خاک شوند . سعدی بزرگوار نیز می فرماید : چنان زندگی کن که یادت را به نیکی برند . نه اینکه با نفرین و لعنت یادت کنند . رسم و قوانین زشت از خود بجای نگذارید زیرا که آیندگان هزاران نفرین به شما خواهند فرستاد  .

چنان زی که ذکرت به تحسین کنند

چو مردی نه بر گور نفرین کنند

نباید به رسم بد آیین نهاد

که گویند لعنت بر آن کاین نهاد

وگر بر سر آید خداوند زور

نه زیرش کند عاقبت خاک گور

آری فردوسی گاهی از شیرینی های زندگی فانی سخن می گوید گاهی از رنجهایش . ولی مرگ تنها و آخرین گام زندگی است که باید طی شود و اندیشیدن به آن موجب دوری از ظلم به دیگران می شود . وی می فرماید اگر به ثروتهای بیکران خویش ببالی هیچ سودی برایت ندارد . اگر به تاج و تخت و مقام کنونی ات بنازی باز هیچ سودی برایت ندارد . اگر به زیبایی و دانش ات بنازی نهایت هیچ برایت ندارد . نیک ترین کاری که شایسته توست گذاشتن نام نیک با منش و فروتنی است تا آیندگان با نامی جاوید از تو سخن بگویند . فردوسی بر این باور است که اگر صد سال عمر کنی و اگر بیست و پنج فرقی نمی کند نهایت بایستی از این سرای فانی و درد و رنج راهی خروارها خاک شوی . پس هرگز نامی زشت از خودت بر جای نگذار . برای کسب مقام و جاه و جلال خون بی گناهان را مریزید و از لحظه های آن بهره ببر . لذت در راه درست و نیک جزوی از آموزه های نیاکان ایران است . آیا ما نوادگان فردوسی بزرگ چنین میکنیم ؟ با نیم نگاهی به جامعه کنونی و دادسرا ها اوج تباهی فرهنگی یک کشور با عظمت را حس میکنیم . البته جهان نیز با این نا مردمی ها دست و پنجه نرم میکند . میلیون ها انسان درگیر نا عدالتی هستند . کشوری که خود را مهد دموکراسی می داند از آن سوی جهان به این سوی جهان لشگر می کشد ! دیگری از آن سوی جهان میلیون ها دلار هزینه میکند تا به خاکهای خود در این نقطه جهان اضافه کند . ولی افسوس که هیچ کدام از اینها از تاریخ و گذشته عبرت نگرفته اند و بدون شک این راه برای ابد ادامه خواهد داشت و انسانها و دولت ها با جاه طلبی ها خود بسیاری را نیز گرفتار و نابود می کنند . ولی این امر شایسه ما ملت فرهنگ پرور و سترگ ایران نیست  .

چنین است رسم سرای سپنج

گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج

سرانجام نیک و بدش بگذرد

شکارست مرگش همی بشکرد

نمانی همی در سرای سپنج

چه یازی به تخت و چه نازی به گنج

اگر صد بمانی و گر بیست و پنج

بیایدت رفتن ز جای سپنج

مریزید خون از پی تاج و گنج

که بر کس نماند سرای سپنج

جهان را نمایش چو کردار نیست

نهانش جز از رنج و تیمار نیست

اگر تاج داری اگر گرم و رنج

همان بگذری زین سرای سپنج

حکیم فرزانه ابوالقاسم فردوسی با به جای گذاشتن کتاب جاودانه اش ( شاهنامه ) درس خداباوری , انسانیت و کمال معرفت را به مردم فلات ایران زمین هدیه داد . در روزگار جهل و افراط گری مذهبی و خرافات عرب شخصی بزرگ مانند فردوسی در ایران ظهور میکند و باردیگر فرهنگی هزران ساله ایرانی را زنده میکند . این فرهنگ کهن تنها به فردوسی بزرگ ختم نمی شود . دهها نفر پیش و پس از وی نیز چنین بوده اند . صائب تبریزی استاد عرفان جهان و استاد مولانای بلخی پدر عرفان جهان نیز به درجه ای از معرفت و خداباوری و اوج عرفان و تصوف رسیده است که نه تنها از مرگ هراسی ندارد بلکه آیندگاه را سفارش به آسوده پنداشتن مرگ و رفتن به دیار باقی سفارش میکند . از دید صائب تبریزی مال اندوزان و ثروتمندان در طول زندگی از اینکه روزی روح از بدنشان جدا خواهد شد در هراس هستند :

مرگ را بر خود گوارا کن در ایام حیات

در بهاران بگذران فصل خزان خویش را

بر فقیران مرگ آسان تر بود از اغنیا

راحت افزون است در کندن قبای تنگ را

صائب روزگار سخت و مردمان چند چهره را به مثال وسیله ای برای آسان نمودن مرگ بر انسان می داند . به باور وی رنجهای گیتی ناخدا گاه انسان را به اندیشه پایان زندگی سوق می دهد و نه تنها هیچ هراسی از این حقیقت غیر قابل انکار به خود راه نمی دهد بلکه آن را شیرین و گوار میپندارد و روز آسایش و آزادی روح و روان می داند :

گوارا کرد مرگ تلخ را دنیای پر وحشت

ره خوابیده دارد در سفر آرام منزل را

اندیشه مرگ از دیدگاه وی وسیله ای برای حرام کردن زندگی بر خود نیست بلکه وسیله ای برای نیک و انسان وار زیستن است . زندگی بدون دوستان نیک سرشت و لذتهای درست زندگی از دید وی کاملا مردود است . انسان برای رشد کمال , خرد , انسانیت و پیشرفت زاده شده است و برای رسیدن به آن نباید از هیچ کوششی دریغ کند ولی نباید در این مسیر مرگ و پایان راه را از خاطر ببرد و مایه رنجش دیگران گردد :

حیات جاودان بی دوستان مرگی است پابرجا

به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را

بساط آفرینش را دل آگاه چون باشد ؟

که خواب مرگ بیداری است خواب زندگانی

با این توضیحات صائب تبریزی را میتوان برجسته ترین عارف گیتی نامید کسی که در مقام استادی پدر عرفان جهان امروز یعنی مولانا قرار دارد و اگر آشنایی مولانا با صائب و کسب معرفت و دانش در نزد صائب نبود شاید هرگز مولانایی با چنین نام و و سعت جهانی هرگز رشد و نمو پیدا نمی کرد و مایه مباهات ایرانیان نمی شد . نوشته زیر ما را با شخصی بزرگ و عارف آشنا میکند که به درجه ای از خداباوری و پله های ترقی یزدان شناسی رسیده است که در نزدش یاقوت و سنگ یکی است و زندگی هزار و یک چهره را با سنگ خوارا برابر می داند :

برق جلال عین جمال است پیش ما

داغ پلنگ چشم غزال است پیش ما

ما چشم از چکیده دل آب داده ایم

یاقوت و لعل سنگ و سفال است پیش ما

ما را نظر به عالم دیگر گشوده اند

مرگ و حیات خوب و خیال است پیش ما

در پرده غبار خط ( آن ) لعل آبدار

صد پرده به ز آب زلال است پیش ما

در جستجو چو موج سراییم بی قرار

آسودگی خیال محال است پیش ما

روشن شده است از می روشن سواد ما

جام جهان نمای سفال است پیش ما

بر اوج اعتبار فلک هر که را رساند

چون آفتاب وقت زوال است پیش ما

از سرنوشت صفحه ننوشته آگهیم

رخسار ساده پر خط و خال است پیش ما

از حرف سخت خلق نداریم شکوه ای

صائب شکستگی پر و بال است پیش ما

باباطاهر عریان پدر نکوهش از سرای سپنج و دیار فانی پیامی نیکو برای حاکمان ظالم و مردمان مغرور و خود پسند دارد .

اگر شیری اگر ببری اگر کور

سرانجامت بود جایت در ته گور

تنت در خاک باشد سفره گستر

بگردش موش و مار و عقرب و مور

دلا اصلا نترسی از ره دور

دلا اصلا نترسی از ته گور

دلا اصلا نمی ترسی که روزی

شوی بنگاه مار و لانه مور

به گورستان گذر کردم کم و بیش

بدیدم حال دولتمند و درویش

نه دولتمندی بی کفن در خاک رفت

نه دولتمندی برد از یک کفن بیش

سعدی بزرگوار نیز پیرامون مرگ چنین می فرماید :

بده ساقی آن می که عکسش ز جام

به کیخسرو و جم فرستد پیام

چه خوش گفت جمشید با تاج و گنج

که یک جو نمی ارزد سرای سپنج

بیا ساقی آن آتش تابناک

که زردشت می جویدش زیر خاک

به من ده که در کیش رندان مست

چه آتش پرست و چه دنیا پرست

بیا ساقی آن بکر مستور مست

که اندر خرابات دارد نشست

به من ده که بدنام خواهم شد

خراب می و جام خواهم شد

آری به گفته سعدی جمشید شاه در حداقل چهار هزار سال پیش چنین گفته است که جهان نمی ارزد به یک جو . اندیشه های عارفان و فیلسوفان بزرگ ایران همگی بر این امر تاکید کرده اند . ولی به راستی برخی از ما انسانها تا چه اندازه گستاخ هستیم که تا آخرین دم که از زندگی باز با دیگران با خشم و غضب و توهین رفتار می گوییم . با سخنان خواسته یا ناخواسته عزیزان مان را می رنجانیم . به همسایه و دوست و بستگان نیکی نمی کنیم و دوری و نفرت را در دل آنان با جای راستی و درستی میکاریم . فریب و دروغ و دغلکاری شیوه زیرکان و عاقلان می شود . زنان و دختران ما متاسفانه بسیار سطحی نگر و مادی پرست شده اند و در نتیجه نسل های آینده نیز از مادران شان آموزش یافته و فاجعه ای فرهنگی را رقم می زنیم . سعدی می فرماید ای حاکم و ای کسی که امروز بر دیگران حکم می رانی حال که نوبت تو شده است و قدرتی داری که به زیر دستان دستور می دهی و کشوری را اداره میکنی از این فرصت به درستی استفاده کن . زیرا دو خصلت نگهبان کشور و دین است . که این خصلتها را تو بایستی اجرا کنی : نخست برکنار کردن و مجازات دادن به کسانی که بر دیگران زور و ظلم و ستم میکنند و دیگری با مهر و نیکی با ضعیفان و بیچاره گان رفتار کردن و در جایی دیگر از طرف جمشید شاه کهن ایرانی که بنیان گذار نوروز است می گوید : عالمی را ما گرفتیم با مردانگی و زور و قدرت ولی نبریدم هیچ کدام از آنها را با خود خاک . آری پس چه دلیلی را می توان یافت برای تحقیر دوستان و بستگان ؟ گردآوردن مالهای بسیار ؟ طلم و ستم کردن بر دیگران ؟ خوار شمردن زیر دستان ؟ فخر فروختن بر دیگران ؟ احترام نگذاشتن به بزرگان و فرهیخته گان ؟

به نوبت اند ملوک اندرین سپنج سرای

کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای

دو خصلت اند نگهبان ملک و یاور دین

به گوش جان تو پندارم این دو گفت خدای

یکی که گردن زور آوران را به قهر بزن

دوم که از در بیچارگان به لطف درآی

,,,,,,,,,,,,,,,,,,,

شنیدم که جمشید فرخ سرشت

به سرچشمه ای بر به سنگی نبشت

بر این چشمه چون ما بسی دم زدند

برفتند چون چشم بر هم زدند

گرفتیم عالم به مردی و زور

ولیکن نبردیم با خود به گور

رودکی سمرقندی با تاکید بر دنیای سپنج چنین می گوید :

به سرای سپنج مهمان را

دل نهادن همیشگی نه رواست

زیر خاک اندرونت باید خفت

گر چه اکنون ات خواب بر دنیاست

با کسان بودن ات چه سود کند ؟

که به گور اندرون شدن تنهاست

یار تو زیر خاک مور و مگس

چشم بگشا ببین کنون پیداست

ساقی تو بده باده و مطرب تو بزن رود

تا می خورم امروز که وقت طرب ماست

نظامی گنجوی حکیم نامدار ایرانی نیز پندی در این جهت برای ما بر جای گذاشته است :

هر که آید درین سپنج سرای

بایدش باز رفتن از سرپای

در وی آهسته رو که تیز هشست

دیر گیر است لیک زود کشست

فردوسی از طرف بوذرجمهر فیلسوف می فرماید : در این روزگار فانی کسانی که پر دانش تر و آگاه ترند عذاب و درد بیشتری را تحمل میکنند . این سخن نیز در بسیاری از زندگی بزرگان ایران دیده شده است . خیام فیلسوف با شکایت از ناآگاهی مردم عصر خود و عذابی که تحمل می کرده لب به سخن می گشاید و به آنان می گوید ما می رویم و خاک ما را آیندگان کوزه ها کنند . این لحظه عمر را بهره ببرید و نام نیک و دانش گردآوری کنید .

بوذرجمهر

یکی گفت که اندر سرای سپنج

نباشد خردمند بی درد و رنج

خیام

قومی متفکرند اندر ره دین

قومی بگمان فتاده در راه یقین

میترسم از آنکه بانگ بر آید

که ای بیخبران راه نه آن است و نه این

می خور که فلک بهر هلاک من و تو

قصدی دارد بر جان پاک من و تو

در سبزه نشین و می روشن میخور

که این سبزه بسی دمد ز خاک من و تو

از تن چو برفت جان پاک من و تو

خشتی دو نهند بر مغاک من و تو

و آنگاه برای خشت گور دگران

در کالبدی کشند خاک من و تو

بر خیز ز خواب تا شرابی بخوریم

زان پیش که از زمانه تابی بخوریم

کاین چرخ ستیزه جوی ناگه

روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم

پیری دیدم به خانه خماری

گفتم نکنی ز ز رفتگان اخباری

گفتار می خور که همچو ما بسیاری

رفتند و خبر باز نیامد باری

هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا

چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا

معلوم نشد که در طربخانه خاک

نقاش ازل از بهر چه آراست مرا

سعدی

نشنیدی حدیث خواجه بلخ

مرگ خوش تر که زندگانی تلخ

موی گردد پس از سیاهی بور

نیست بعد از سپیدی الا گور

عاقبت پیک جانستان برسد

ما گرفتار و الامان برسد

سنایی غزنوی

ایا سرگشته دنیا مشو غره به مهر او

که بس سرکش که اندر گور خشتی زیر سر دارد

طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهی

که دین و دل تبه کرد آن که دل در سیم و زر دارد

مرگ از دید عرفای بزرگ جهان رسیدن به معبود است . زندگی و مرگ با حضرت حق برای یک عارف یکسان است . مولانا بلخی عارف نامدار ایران زمین به درجه ای از کمال و تصوف رسیده است که پس از مرگ خود را تشریح میکند . مولانا نه یک انسان نه یک شاعر و نه یک حکیم و دانشمند بود بلکه او یک غرق شده در ذات یزدان پاک است . وی خاک کالبدش را که همچون زمین گندم کاری می پندارد که در این زمین دهقانی گندم کاری می نماید . گندم را برای نانوایی برند و از آن نان پزند . خمیر و نانوا و تنور وی از خود بی خود می شوند و مست و دیوانه می گردند . آیندگانی که بر سر مزارش می آینده را بدون شادمانی و دف فرا نمی خواند .  او به راستی بزرگی و اوج حل شدن در ذات خداوند را در خود دیده بود . پس چنین می سراید :

خاک من اگر گندم بر آید

از آن اگر نان پزی مستی فزاید

خمیر و نانوا دیوانه گردد

تنورش بیت مستانه سراید

اگر بر گور من آیی زیارت

تو را خر پشته ام رقصان نماید

میا بی دف بر گور من برادر

که در بزم خدا غمگین نشاید

و

عمر و زندگی این هر دو با حق خوش بود

 

بی خدا آب حیات آتش بود

مولانا بزرگترین عارف گیتی به آیندگان چنین پند می دهد که مال و ثروت از هر کسی باقی خواهد ماند و افتخاری برای تو نیست . پس چه بهتر که به جای آن نیکی و درستی از خویشتن به جای گذاری :

مال از همه ماند و از تو هم خواهد ماند

آن به که بجای مال نیکی ماند

فرجام سخن

در چنین روزگار بی اعتباری که خداوند ما را در آن قرار داده است و همه فیلسوفان و بزرگان در دلایل پیدایش آن مبهوت مانده اند و گهی نیک است و گهی خشم و غضب , آیا نیک نیست که از تک تک لحظه های زندگی به نیک ترین روش ممکن بهره ببریم و نامی پسندیده از خویش بر جای گذاریم . آری همانگونه که فردوسی فرمود :

چنین است رسم سرای جفا

نباید از او چشم داری وفا

چنین است رسم سرای فریب

گهی در فراز است و گهی در نشیب

اکنون تو فرزند ایران که آینده چنین کشور بزرگ و کهنی در دست توست به نیاکان بیاندیش . به بزرگان و رفته گان . به آنان که عمر خویش را فدای نام و جاودانگی و بزرگی ایران کردند . اکنون تو میراث دار چنین کشوری هستی و بایستنی است راه آنان را ادامه دهی . کافی است هر بار که به اندیشه نادرستی دست زدی و خواستی دیگران را از گفتار و کردارت ناخشنود کنی به مرگ و پایان راه نیم نگاهی بیاندازی . راهی که بدون شک مقصد نهایی همه ماست . بدون شک روزی ایران در جهان برترین خواهد شد همچون گذشته که هر کدام ما یک حرکت مفید برای کشورمان بکنیم . این میتواند در تمامی موارد صورت گیرد . دختری می تواند در راه هنر گام بردارد . پسری می تواند در رشته دانش و علم قدم بر دارد . مردان و زنانی می توانند در مراحل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و هنری فقط یک گام مثبت برای کشورشان بردارند . آن روز ایران سرآمد همه کشورها خواهد شد . همان گونه که پیش تر از این پیرامون فرهنگ و هنر و تاریخ بوده ایم . در پایان سخن چند نکته را که پس از چند سال تحقیق و مطالعه پیرامون بزرگان ایران جستم و امروز مفید میدانم یادآوری میکنم . با اینکه من کوچکتر از آنم که بخواهم کسی را پند و اندرز بدهم ولی انسان از هر سخن می تواند در جهت مثبت پند بگیرد  .

هرگز و تحت هیچ شرایطی از راه راست دوری مکن . ممکن است در برخی موارد زیانی متوجه ات شود ولی راه راست و درست راهی است که سر منزلی ابدی و بدون دغدغه خواهد داشت .

کردار نیک , گفتار نیک , پندار نیک را از خانواده خود آغاز کن تا جامعه ای اصلاح شود  .

در رانندگی به دیگر شهروندان احترام بگذار و راه را به آنان بده .

در هنگام خرید , عبور از مکانی , سوار شدن برخودرویی الویت را به بزرگان و ریش سپیدان بده .

با بزرگان و فرهیختگان با تندی , بی احترامی و لوده گی سخن نگو  .

. گوشه ای از زندگی ات را برای خواندن و مطالعه اختصاص بده

از تاریخ و آنچه بر گذشتگان شده است عبرت بگیر تا دوباره اشتباهات پیشین تکرار نشود .

به مال و ناموس دیگران چشم داشتی نداشته باش .

در هر شغل و هر مقام و هر مکانی که هستی کوشش کن که فقط یک عمل مثبت برای کشورت انجام بدهی .

نیکی و یاری رساندن به مردم در هنگام نیاز آنان ممکن است در ظاهر به ضرر شما تمام شود ولی راهی است که بدون شک نتیجه آن را خواهید گرفت به قول حافظ گرامی : هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت . تجربه بزرگان ثابت کرده است که طبیعت خود نتیجه مهر و نیکی شما را نه در وعده ای برای دنیای دیگر ( آخرت ) بلکه در همین سرای فانی خواهد داد .

پیش از گفتن سخن یا شخصی آن اندیشه را قبل از بیان تجزیه و تحلیل کن . در برخی موارد خود را جای شنونده بگذار و اگر برای خود نپسندی برای آنان هم نپسند.

دیگران را با سخنان غیر واقعی برای بزرگ نمایی خود فریب نده . دیگران را برای رسیدن به اهداف خود امیدوار به آینده بهتر مکن.

دروغ و گفتار نادرست سرمنشا بسیاری از خطاها و وقایع ناگوار است . در هر شرایطی از آن پرهیز کنید حتی از مصلحت آمیز آن .

آنچه که آموختید و مفید بود به دیگران هم بیاموزید تا یک نفر را از گمراهی در بیاورید . بدین گونه به آموزه زرتشت که گیتی را با چنین تفکری نیک خواهی کرد جامه عمل پوشانده ای  .

در هیچ مقام و موقعیتی بر دیگران فخر مفروش , زیرا منفور و منزوی خواهی شد و از راست نیک دوری گزیده ای .

نگهداری از طبیعت آئین پاک نیاکان ماست و بیش از 3700 سال است که زرتشت ما را به نگهداری و احترام به طبیعت سفارش کرده است . پس از آلوده کردن محیط جامعه , جنگلها , پارکها ,  رودخانه ها و آبهای روان و . . . جدا پرهیز نماییم و این امر را به فرزندان خویش آموزش دهیم .

فرزندان را از کودکی به مهارت های فرهنگی , ورزشی و آموختن دانش واداریم . نسل آینده ایران بدون شک نسل کوروش بزرگ خواهد بود و ایران ما سرآمد گیتی میگردد . شاهنامه , دیوان حافظ , سعدی , دیوان مولانا , عطار , صائب , خیام و . . . بایستی از کودکی برای نوجوانان ایرانی تشریح گردد . ورزشهای تخصصی , آموزش دانس و فرهنگ بایستی سرلوحه همه پدران و مادران ایرانی گردد . بدن سالم پیش فرضی است برای داشتن عقل سالم و عقل سالم پیش فرضی است برای داشتن جامعه ای سالم , دانش پژوه و متمدن .

سخن سعدی بزرگوار و دهها بزرگ مرد دیگر ایرانی را بیهوده منگرید . اینان هزاران سال جلوتر از ما اندیشه اند . رسم درست زندگی کردن و کمال و بزرگی و معرفت را آموخته اند . روان شاد سعدی بزرگوار فرزندان خون گرم ایران زمین را چنین پند می دهد :

همین نصیحت من پیش گیر و نیکی کن

که دانم از پس مرگم کنی به نیکی یاد

یا این اندرز مولانای بلخی :

بدی کردند و نیکی با تن خویش

تو نیکو کار باش و بد میندیش

و یا این سخنان ارزشمند فردوسی بزرگ :

همه خاک دارند بالین و خشت

خنک ( نیکتر ) آنکه جز تخم نیکی نکشت

تو پند پدر همچنین یاددار

به نیکی گرای و بدی باد دار

بیا تا همه دست نیکی بریم

جهان جهان را به بد نسپریم

----------

پژوهش : آرشام پارسی - پایگاه آریارمن

در همین زمینه

دیدگاه‌ها  

+4 # محمد حسینی اشتیجه 1394-11-23 04:56
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
با سلام و ادب و احترام خاص به شما و همه ی ایرانیان خردورز و خرداندیش گفتار و نوشتار آمده بسیار بجا و نیکوست کاش سرداران تعلیم و تربیت کشور آئین گذشتگان را در کتب درسی تمامی مقاطع به تفصیل و به جد بیان و دنبال می کردند تا شمه ای از عطر و بوی خوش تربیت مشام زنان و مردان این مرز و بوم را نوازش دوباره می داد و غیرت بزرگان گذشته را در وجودمان بارور می ساخت
پاسخ دادن
+1 # محسن 1400-02-15 00:24
در متن غفلتا آمده صایب تبریزی استاد مولانا است ؟ در حالیکه صایب 330 سال پس از مولانا متولد شده است.
پاسخ دادن
+1 # بهرام شاهینی 1401-05-10 23:54
بسیار خوب و سازنده و فراگیر
سپاس فراوان از تلاشهای شما
پاسخ دادن
0 # هاشمی 1402-08-14 15:45
ده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام
با سلام و احترام این بیت و ابیات بعدی از ساقی نامه حضرت حافظ است
پاسخ دادن
0 # کیومرث دهقان 1402-12-08 00:05
درود برشما
در اینترنت دنبال متنی از زنده یاد فردوسی بزرگ در مورد مرگ می گشتم که با شما آشنا شدم. مطلب جمع آوری شده شما برایم بسیار مفید بود.
پاسخ دادن

نوشتن دیدگاه