پادشاهی حکیمان را پیش خود جمع کرد و گفت: گاهی بسیار غمگین میشوم و زمانی بیش از حد شادی و غرور بر من دست می دهد. مرا انگشتری بسازید که چون در وی بنگرم اگر بسیار غم دارم، برود و شاد گردم و اگر بسیار شاد ...
یک روز زنان پیغمبر (ص) باهم پرسیدند از وی که ای صدر عالم! کدام یک از ما را بیشتر دوست می داری؟
فرمود: امروز صبر کنید تا فردا، اگر بتوانم، برای شما پاسخ بدهم.
چون شب شد، هریکی را جدا از آن دیگران دعوت ...
می گویند دو تن به نام بلقيا و عفان پی انگشتری سلیمان می گشتند تا آنان نیز به ملک و سلطنت سلیمان برسند. شنیده بودند که آن انگشتری در میان هفت دریا در جزیره ای و بر غاری نهاده اند. روزی یک پری به صورت ماری ...