مهرمیهن | رسانه ی فرهنگ ایران

شهرت فردوسى به تشيع، در طول تاريخ

على ابوالحسنى‏

صلابت فردوسى در دفاع از تشيع، خوشبختانه سبب شده است كه مرام و مذهب وى كاملا در تاريخ مشخص مانده و بر خلاف بسيارى از شاعران اين سرزمين( كه مذهبشان دقيقا معلوم نيست و بعضا همچون دقيقى حتى در اصل« مسلمانى» شان نيز خدشه شده است!) از اين حيث هيچ ابهامى در پرونده زندگى او وجود نداشته باشد.

بر مطلعان پوشيده نيست كه تاريخچه زندگى حكيم طوس، از جهات گوناگون تاريك و ناروشن است: سال تولد، سال مرگ، مقدار سن، محل تحصيل، چگونگى تحصيل، رشته‏هاى تحصيلى، نام و هويت استادان، و نحوه باريابى شاعر به دربار محمود و...- همگى يا كاملا مجهولند و يا اختلاف اقوال، آنها را در غبارى از ابهام فرو برده است. در اين ميان، اما، شهرت او به تشيع از ديرزمان چونان آفتاب، در تاريخ مى‏درخشد. محمود شيرانى پاكستانى، كه براى نفى تشيع فردوسى، خود را به رنجى بيهوده افكنده است، اعتراف مى‏كند كه:

روايات قديم او را شيعه مى‏گويند.

درباره تسنن فردوسى نه در هيچ كتاب و نه در ميان اهل تسنن روايتى در اين مورد ديده نشده است.

استاد محيط طباطبائى نيز تشيع فردوسى را مورد اتفاق روايتهاى كهنه و تازه دانسته و تصريح و تأكيد دارد كه« تشيع فردوسى و علاقه‏مندى خاص او به حضرت على و اهل بيت پيغمبر، چيزى نيست كه بتوان درباره آن ترديدى روا داشت و به اتكاى برخى تصورات و احتمالات دور از حقيقت، براى او دينى جز« اسلام» و مذهبى جز« تشيع» پنداشت». به گفته همو:« شهرت فردوسى به تشيع از عهد حياتش به بعد، همواره امرى مسلم بوده» است.

مرورى بر تاريخ، صدق سخن استاد را معلوم و مسلم مى‏دارد:

- در ميان متون و مآخذ قديم، نخست از مقدمه‏هاى كهن شاهنامه( متعلق به قرون پنجم تا هشتم) آغاز مى‏كنيم. چنانكه در آغاز بخش اول اين كتاب گفتيم، امروزه محققان براى شاهنامه 4 نوع مقدمه« منثور» مى‏شناسند كه حاوى شرح حال فردوسى است:

1. مقدمه اول يا قديم شاهنامه، متعلق به قرن 5 و 6 هجرى، مندرج در ابتداى دستنويسهاى شاهنامه: نسخه دكتر سعيدخان كردستانى مورخ اواخر قرن 6 يا اوايل قرن 7 هجرى، موزه لندن 675، قاهره 741 و طوپقاپوسراى 803.

2. مقدمه دوم شاهنامه، متعلق به اواخر قرن 6 يا اوايل قرن 7، مندرج در ابتداى شاهنامه، دستنويس فلورانس مورخ 614 و طوپقاپوسراى 903.

3. مقدمه سوم يا اوسط، متعلق به قرن 8، مندرج در ابتداى شاهنامه، دستنويس مجلس شوراى بهارستان.

4. مقدمه چهارم يا جديد، مورخ 829، مندرج در ابتداى شاهنامه بايسنغرى.

در تمامى اين مقدمه‏ها، به نحوى، از تشيع فردوسى سخن رفته است. مقدمه اول يا قديم شاهنامه خود حاوى دو روايت كهنه و كهنتر است. در روايت كهنه‏تر آمده است كه فردوسى« بر سر شاهنامه شرط ادب نگاه نداشته بود و سخن در مذهب خويش گفته بود، آن جايگاه كه اين بيت است:

گرت زين بد آيد گناه من است   

چنين است و، اين دين و راه من است‏

چنانكه سلطان محمود را سخت ناخوش آمد...».

عبارت فوق، البته به« تشيع» فردوسى تصريح نمى‏كند. اما از اشاره‏اى كه به ناخوشايند بودن مذهب شاعر نزد سلطان محمود( سنى‏مذهب) دارد و نيز از شعرى كه شاهد مى‏آورد:

[اگر چشم دارى به ديگر سراى    

به نزد نبى و على گير جاى‏]

گرت زين بد آيد گناه من است   

چنين است و، اين دين و راه من است‏

[برين زادم و هم برين بگذرم  

چنان دان كه خاك پى حيدرم‏]

نيك معلوم است كه شاعر، معتقد به مذهب تشيع بوده است. اين مطلب را ابيات هجونامه هم كه در ضمن همين روايت كهنه‏تر آمده تأييد مى‏كند:

مرا غمز كردند كان بر سخن   

به مهر نبى و على شد كهن...

نترسم كه دارم ز روشندلى    

به دل مهر جان نبى و على‏

چو سلطان ديد بد نبى و على    

به فر الهى و شاه يلى...

منم بنده هر دو تا رستخيز      

و گر شه كند پيكرم ريز ريز

در روايت تازه‏تر نيز از سعايت وزير بر ضد فردوسى ياد شده است كه به سلطان گفت:« او مذهب قرمطيان دارد و اعتقاد او در مذهب سنت و جماعت نه».

مقدمه دوم شاهنامه همان است كه در ابتداى دستنويس فلورانس درج شده است.

در اين مقدمه نيز، به عنوان سر درگيرى فردوسى با وزير سلطان محمود، مى‏خوانيم:

« فردوسى مردى شيعى‏مذهب بود و[ احمد بن‏] حسن ميمندى از جمله نواصب، و او را همه ميل بدين مذهب بيشتر بودى، و هر چند دوستان او را نصيحت بيشتر كردندى كه با وزير از اين معنى لجاج نشايد بردن، گفتار ايشان قبول نكردى».

مقدمه شاهنامه فلورانس، مع الأسف، ناقص بوده و صفحاتى از اول و آخر آن افتاده است. خوشبختانه متن كامل اين مقدمه در ابتداى دستنويس طوپقاپوسراى 903 هجرى يافت مى‏شود، كه معرفى و نشر آن را مرهون دكتر محمد امين رياحى هستيم.

بر اساس مقدمه طوپقاپوسرا: زمانى هم كه محمود به سعايت وزير، مزد شاعر را كاهش داد و فردوسى، درمهاى ارسالى سلطان را بازگرداند، شاه سخت در غضب شده و گفت:

- فردا بفرمايم تا آن قرمطى را در پاى پيلان اندازند!

مقدمه سوم شاهنامه، هر چند مسئله مذهب فردوسى را مسكوت گذاشته، اما سعايت وزير نزد سلطان بر ضد شاعر را ناشى از« تعصب» وزير دانسته است كه اشاره‏اى ظريف به اختلاف مذهب آن دو دارد و با فرض تسنن وزير، تشيع شاعر معلوم مى‏شود:

« پس‏[ احمد بن‏] حسن ميمندى از جهت تعصب سلطان را گفت: صواب نيست بيكبار پيل‏وار زر بدو دادن...». مؤيد اين امر، سخنى است كه در ادامه داستان از زبان سلطان راجع به شاعر نقل مى‏شود:« كه من قرمطى را فردا در پاى پيل اندازم».

مى‏رسيم به مقدمه چهارم يا جديد شاهنامه كه توسط فضلا و شعراى دربار بايسنغر در سال 829 تصنيف شده و مخلوطى است از مقدمه‏هاى سه‏گانه پيشين همراه با افزوده‏هايى از ديگر متون تاريخى و احيانا برداشتهاى فضلاى مزبور.

در مقدمه چهارم نيز كرارا به تشيع فردوسى اشاره شده است. فى‏المثل، به عنوان يكى از چند سببى« كه مزاج سلطان بدان جهت بر فردوسى متغير شد» آمده است:

يكى از آن جمله، بى‏عنايتى وزير بود با فردوسى... و غالبا عدم التفات و قلت مبالات فردوسى با وزير جهت آن بود كه فردوسى، تشيعى‏[ به طبيعت‏] داشت و وزير از غلات نواصب و مشاهير خوارج بود. هر چند احباء و اوداء، فردوسى را بر مؤالفت وزير و ترك مخالفت اغرا و تحريض مى‏كردند او اجتناب و اعراض، زيادت مى‏نمود و مى‏گفت: مثنوى‏

به دل هر كه بغض على كرد جاى   

ز مادر بود عيب آن تيره راى‏

كه ناپاكزاده بود خصم شاه     

و گر چند باشد بر ايوان و گاه...

».

-تشيع فردوسى را ديگر مآخذ كهن نيز تأييد مى‏كنند:

عروضى سمرقندى در چهارمقاله، كه حدود سال 550 هجرى تأليف يافته و اثرى مربوط به يك قرن و اند پس از شاعر است، شرح حالى از فردوسى آورده كه پس از« تاريخ سيستان»، حاوى كهنترين اطلاعات موجود درباره زندگى اوست. عروضى در اين شرح حال از اتهام فردوسى به« رفض» سخن گفته و مى‏افزايد كه حاكم طبرستان به فردوسى گفت:« تو مرد شيعيى، و هر كه تولا به خاندان پيامبر كند او را دنياوى به هيچ كارى نرود، كه ايشان را خود نرفته است».

عبدالجليل قزوينى رازى، عالم برجسته و پراطلاع شيعه در قرن ششم، در كتاب استوار نقض كه حدود 560 هجرى نوشته، نام فردوسى را در صدر اسامى شعراى پارسى‏زبان و شيعه اثنا عشرى آورده و از وى به عنوان يك شاعر« شيعى متعصب» ياد كرده است:« اما از شعراء پارسيان كه شيعى و معتقد و متعصب بوده‏اند هم اشارتى برود به بعضى. اولا فردوسى طوسى شيعى بوده است و در شاهنامه در مواضع‏[ گوناگون‏] به اعتقاد خود اشارت كرده است...».

ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان، كه حدود 613 هجرى تأليف كرده، با نقل مطالب چهارمقاله درباره فردوسى بر مطالب آن صحه گذارده است.

مولانا ابوطالب كاشى، متعلق به نيمه اول قرن هفتم- كه با توجه به كاشانى بودن،« شيعى» مى‏نمايد- فردوسى را به عنوان« پاكدين» ستوده است كه مى‏تواند شاهدى بر تشيع فردوسى باشد. در مقدمه شاهنامه بايسنغرى( تأليف 829 ق) مى‏خوانيم:

« مولانا ابوطالب كاشى بعد از آنكه لشكر چنگيزخان اهل نيشابور و طوس را قتل كرده بودند به طوس رسيد، به سر خاك فردوسى رفت، و اين چند بيت در آن حال بگفت: مثنوى‏

سلام عليك اى حكيم گزين   

سرافراز فردوسى پاكدين‏

روان تو آسوده و شاد باد     

دلت هم ز بند غم آزاد باد...

».

عنوان« پاكدين»، توسط يك شاعر كاشانى ديگر- كه به تشيع، شهره مى‏باشد- در مورد فردوسى به كار رفته است: ملا حسن كاشى. و اگر از شرح حال و هويت مذهبى ابوطالب كاشى اطلاعى در دست نيست، اين دومى در تاريخ، چهره‏اى آشنا دارد.

ملا حسن كاشى، شاعر نامدار شيعه در نيمه دوم قرن هفتم است كه وى را در سرودن مناقب اهل بيت عليهم السلام، مقتدا و الهام‏بخش كسانى چون محتشم كاشانى شمرده‏اند. كاشى در ديباچه تاريخ دوازده امام( ائمه‏نامه، تاريخ محمدى) كه يك دوره زندگينامه منظوم پيامبر و امامان شيعه عليهم السلام است، از فردوسى به عنوان« پاكدين» ياد مى‏كند كه اشارت به تشيع اوست:

فردوسى پاكدين دانا    

آن بر همه حكمتى توانا

شهنامه بر آن نمط كه او گفت    

و آن در بدان صفت كه او سفت‏

وزن متقارب است يكسر    

بنگاشته همچو در و گوهر

خالى ز خطا و سهو گفته     

صد گنج گهر در او نهفته‏

شبانكاره‏اى، از مورخين قرن 8 هجرى، در مجمع الأنساب( تأليف 733 ق) درگيرى محمود و فردوسى را ناشى از اين مى‏داند كه:« فردوسى مذهب شيعه داشت و كسى كه مذهب شيعه داشتى و ترك سنت و جماعت كردى سلطان او را دوست نداشتى...».

چنين بود كه وقتى فضلا و شعراى دربار بايسنغر، شاهزاده فاضل و هنرمند تيمورى، در اوايل قرن نهم در مقام آن برآمدند كه، با استفاده از اطلاعات تاريخى موجود، شرح حالى براى استاد طوس در مقدمه شاهنامه بنگارند، در مواضع گوناگون به تشيع فردوسى اشاره نمودند. چنانكه در اواخر همين قرن دولتشاه سمرقندى در تذكرة الشعراء( تأليف 892) در ذكر علت خشم محمود بر فردوسى، داستان« رفض» را تجديد كرد: اياز« از روى معادات، در مجلس خاص به عرض سلطان رسانيد كه فردوسى رافضى است، و سلطان محمود در دين و مذهب بغايت صلب بوده و در نظر او هيچ طايفه‏اى دشمنتر از رفضه نبوده‏اند. خاطر سلطان از اين سبب بر فردوسى متغير شد...».

در قرن بعد نيز شهيد قاضى نور الله شوشترى در مجالس المؤمنين، با تصريح به اينكه فردوسى شيعه صلب... بود»، در كلامى ارادتمندانه نوشت:« اليوم مرقد او مشخص و معين است و جمهور انام، خصوصا شيعه اماميه، زيارت او به جا مى‏آورند و مؤلف كتاب نيز به شرف زيارت او مشرف و فائز شده» است.

آخر، فردوسى، زاده و پرورش يافته طوس بود كه همواره امام على بن موسى الرضا عليه السلام را قبله آمال خويش داشته است. مقدسى شاهرودى، جغرافيادان مشهور عصر فردوسى، در احسن التقاسيم با اشاره به طابران( زادگاه فردوسى) مى‏نويسد:

طابران: بزرگترين شهرهاى طوس است. من از دور آن را به يثرب همانند كرده‏ام, پيرامون بزرگوار، بازرگانان و درآمدها بسيار دارد...

از برخى پيران( ايالت طوس) شنيدم، كه در مجلس ظريف بن احمد كاتب در نسا مى‏گفت:

مردم طوس در دو جهان پيش هستند: در دنيا از آنروى كه پيش از ديگر مردم خراسان به اسلام گرويدند, در آخرت نيز از آنروى كه خدا مى‏گويد:يوم ندعو كل أناس بإمامهم(اسراء: 71) على( بن موسى) الرضا يكى از فاضلترين امامان بود كه نزد ايشان است.

- آنچه گفتيم، از مآخذ كهن و نزديك به عصر فردوسى بود. امروزه نيز بايد گفت:

به يمن تحقيقاتى كه صورت گرفته است، مسئله ايمان و اعتقاد استوار استاد طوس به اسلام و تشيع، امرى قطعى و مسلم به شمار رفته و با تعابير گوناگون مورد تصريح و تأكيد بسيارى از فردوسى‏پژوهان است. دكتر مهدى قريب، از دوستان و دستياران مجتبى مينوى در بنياد شاهنامه، مى‏نويسد:« اينكه فردوسى شيعه مذهب بوده و با اعتقاد عميق و استوار به مبانى مذهب شيعه در تنگترين و دشوارترين موقعيتها نيز در اظهار اعتقاد مذهبى خويش درنگ روا نمى‏داشته، امروزه يك اصل مسلم تاريخى است و نياز به اثبات ندارد... ابرمرد طوس، در جاى جاى شاهنامه، هر كجا مقتضى دانسته بى‏بيم و هراس، كلام خويش را از عشق و ايمان بى‏خدشه به خاندان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابيطالب عليه السلام مزين كرده است».

ذيلا به اسامى برخى از كسانى كه اعتقاد خويش به تشيع فردوسى را ابراز كرده‏اند، اشاره مى‏كنيم:

حاج شيخ عباس قمى، حاج شيخ آقابزرگ تهرانى، ملك الشعراى بهار، سيد محمد محيط طباطبائى، سيد حسن تقى زاده، مجتبى مينوى، سعيد نفيسى، سيد حبيب يغمايى، دكتر ذبيح‏الله صفا، دكتر محمد معين، دكتر مهرداد بهار، دكتر محمدعلى اسلامى ندوشن، دكتر محمدامين رياحى، دكتر عباس زرياب خويى، دكتر زهرا خانلرى( كيا)، دكتر سيد حسن سادات ناصرى، دكتر قدمعلى سرامى، دكتر احمد رنجبر، دكتر احمد على رجايى بخارايى، دكتر محمود شفيعى« كيوان»، پرفسور فضل‏الله رضا، دكتر مهدى قريب، دكتر سعيد حميديان، دكتر على‏اصغر حلبى، دكتر غلامرضا ستوده، دكتر احمد مهدوى دامغانى، سيد على موسوى گرمارودى، دكتر على‏اكبر ولايتى، دكتر سيد جعفر شهيدى، دكتر غلامحسين يوسفى، دكتر محمد روشن، دكتر جليل تجليل، دكتر مهدى غروى، دكتر مهدى درخشان، دكتر حسين رزمجو، دكتر نصرالله پورجوادى، دكتر جليل مسگرنژاد، دكتر برات زنجانى، دكتر حسين لسان، دكتر ناصر تكميل همايون، مهدى سيدى، يوسفعلى مير شكاك، محمدحسن شريف، مهدى برهانى، رسول جعفريان، على طهماسبى، كريم حسنى‏تبار، جويا جهانبخش، مرتضى ثاقب‏فر، دكتر سيد عطاءالله مهاجرانى، دكتر شرف‏الدين خراسانى« شرف»، دكتر سيد محمد مهدى جعفرى، دكتر حسن انورى، عباس شوقى، محمودرضا افتخارزاده، على‏رضا منصور مؤيد، هرمز ميلانيان و...

ژول مول فرانسوى، تئودور نولدكه آلمانى، ادوارد براون انگليسى، آرتور كريستن سن دانماركى، استاريكوف روسى، پرفسور شبلى نعمانى هندى، دكتر عبدالوهاب عزام مصرى، دائرة المعارف اسلامى( به زبان انگليسى) و...

علامه محمد قزوينى، عباس اقبال آشتيانى، على اكبر دهخدا، غلامعلى رعدى آذرخشى، دكتر عبدالحسين زرين‏كوب، دكتر على رواقى، يوگنى برتلس( سرپرست مصححان شاهنامه چاپ مسكو) و دكتر جلال خالقى مطلق نيز تلويحا گرايش خود را به تشيع فردوسى را اظهار داشته‏اند. فى‏المثل علامه قزوينى بر انتساب هجونامه مشهور به فردوسى صحه گذارده و برتلس و خالقى مطلق نيز ابيات مدح خلفا و صحابه در ديباچه شاهنامه را مشكوك شناخته‏اند.

- تشيع فردوسى را در مآخذ تاريخى كهن ديديم. مى‏دانيم كه ارباب ملل و نحل، شيعيان را در طول تاريخ به 3 فرقه كلى تقسيم كرده‏اند: زيديه، اسماعيليه و اثنا عشريه.

بايد ديد فردوسى جزو كدام‏يك از اين فرق بوده است؟

گفتنى است كه عبدالجليل قزوينى در نقض( تأليف حدود 560) همه‏جا با شيعيان اسماعيلى بشدت مخالفت كرده و از آنان با عناوينى چون ملاحده ياد مى‏كند. از شيعيان زيدى نيز نوعا با همان عنوان زيديه سخن مى‏گويد، و لفظ شيعه در كلام وى، صرفا بر شيعيان امامى اثناعشرى اطلاق مى‏شود. بنابراين ذكر فردوسى- در كتاب« نقض»- در شمار شاعران شيعى، دقيقا نشانگر آن است كه در آن روزگار استاد طوس را نه زيدى و اسماعيلى، كه دقيقا شيعه اثناعشرى مى‏شناخته‏اند.

بر همين نمط، اطلاق عنوان« پاكدين» بر فردوسى از سوى ملا حسن كاشى( شاعر امامى قرن هفتم) گواه ديگرى بر تشيع اثناعشرى استاد طوس بوده و مؤيد اين سخن محيط طباطبائى است كه مى‏گويد:« فردوسى را همواره شيعه اماميه از خود مى‏شناختند». چنانكه قاضى نورالله شوشترى، عالم برجسته امامى در قرن دهم، نيز اشعار مى‏دارد كه« جمهور انام، خصوصا شيعه اماميه» مرقد فردوسى در طوس را زيارت مى‏كنند.

گزارش عروضى هم امامى بودن فردوسى را تأييد مى‏كند. زيرا بر پايه اين گزارش، اطرافيان محمود شاعر را( به اعتبار ابيات ولائى ديباچه) رافضى شمرده‏اند و مى‏دانيم كه رفض و رافضيگرى عنوانى است كه در تاريخ اسلام، فراوان بر شيعيان اثنا عشرى اطلاق شده است. خبر مشهور جدايى رافضيان از زيد بن على عليه السلام پيشواى زيديه، بر سر اظهار برائت از شيخين( كه مورد نقل بسيارى از مورخان، اهل لغت و ارباب ملل و نحل است) گواه آن است كه رافضيان در تاريخ، نوعا گروهى جدا از زيديه شناخته مى‏شده‏اند. در اين‏باره، بتفصيل در ضميمه شماره 5 كتاب حاضر سخن گفته‏ايم.

رافضى‏گرى را، همچنين، بايستى از باطنى‏گرى( اسماعيليه) فرق نهاد. صاحب مجمل التواريخ و القصص در شرح كشتار و كتابسوزانى كه محمود به سال 420 ق در رى به راه افكند، رافضيان را قسيم باطنيان شمرده است:« مقدار پنجاه خروار دفتر روافض و باطنيان و فلاسفه از سراهاى ايشان بيرون آورد و... بفرمود سوختن». در فتحنامه محمود به قادر خليفه نيز پس از تصرف رى مى‏خوانيم:« گروه باطنيان، اين شهر را مركز دعوت خويش قرار داده و در آنجا با معتزليان و غلات روافض مخلوط شده بودند».

ابونصر عتبى، مورخ و سياستمدار مشهور عصر فردوسى، در شرح اعدام قرمطيان و باطنيان خراسان به دست محمود، تلويحا بر دوگانگى رفض و باطنى‏گرى صحه مى‏گذارد. به گفته او: محمود پس از رسيدن به سلطنت، دريافت گروهى هستند كه« گر چه ظاهر دعوت ايشان رفض است، باطن كلمه كفر محض است و از ذات خويش نص تنزيل را تأويلى چند مى‏نهند... جاسوسان را برگماشت... جمعى را از اماكن و مساكن متفرق و شهرهاى مختلف به درگاه آوردند و بر درخت كشيدند و سنگسار كردند».

اين دوگانگى ميان روافض و اسماعيليه، از كتاب سياستنامه منسوب به خواجه نظام‏الملك نيز برمى‏آيد. در كتاب مزبور، بخش مربوط به ماجراى آلب ارسلان واردم و دبير شيعى مى‏خوانيم كه: دبير مزبور براى تبرئه خويش از اتهام باطنى‏گرى مى‏گويد:

« اى خداوند، بنده باطنى نيست. بنده شاعى است يعنى رافضى» و آلب ارسلان با دشنامى ناموسى بر سر وى بانگ مى‏زند كه:« مذهب روافض چندان نيكومذهبى است كه او را سپر مذهب باطنى كردى؟! اين بد است و آن از بد بتر!». به همين نمط مى‏توان به ابوالفرج ابن جوزى( متوفى 597) اشاره كرد كه باطنيان را قسيم روافض شمرده و اماميه را از رافضه محسوب داشته است.

سخن دولتشاه سمرقندى هم در تذكرة الشعراء( تأليف 892) حاكى از انطباق رفض بر تشيع اثناعشرى است. دولتشاهى مى‏نويسد: دشمنان فردوسى به سلطان گفتند« فردوسى رافضى است» و چون در نظر سلطان« هيچ طايفه‏اى دشمنتر از رفضه» نبودند« خاطر سلطان از اين سبب بر فردوسى متغير شد» و شاعر را تهديد به قتل كرد. فردوسى براى خلاصى از اين امر، اتهام خويش را انكار كرد و« سلطان فرمود كه مجتهدان بزرگ شيعه از طوس بوده‏اند، اما من تو را بخشيدم به شرط آنكه از اين مذهب رجوع نمايى».

مى‏دانيم كه طوس، زادگاه عالمان نامدار و برجسته‏اى از فرقه اماميه نظير شيخ طوسى( قرن پنجم) و خواجه نصير( قرن هفتم) بوده است. با توجه به اين نكته، عبارت فوق، نشان مى‏دهد كه دولتشاه سمرقندى در قرن نهم، رفض و تشيع امامى را يكى گرفته و فردوسى را شيعه اثناعشرى مى‏شناخته است.

- در مقدمه‏هاى دوم و سوم شاهنامه و نيز مقدمه قديم( روايت تازه‏تر)، چنانكه ديديم، از فردوسى به عنوان قرمطى ياد شده است. با توجه به اينكه قرمطى، در اصل به تيره‏اى از اسماعيليان اطلاق مى‏شود اتهام فردوسى به اين عنوان چه وجهى دارد؟

پاسخ بسيار ساده است: در همان مآخذى كه سخن از اتهام فردوسى به قرمطى‏گرى رفته، خاطرنشان شده كه فردوسى اين اتهام را نپذيرفته و رد كرده است.

مقدمه قديم( روايت تازه‏تر) و مقدمه سوم در اين معنى تصريح دارند. در مقدمه قديم مى‏خوانيم:« فردوسى در پاى سلطان افتاد كه، حسودان سخن بنده به غرض گفته‏اند و بنده قرمطى نيست».

وانگهى، اطلاق عنوان قرمطى‏گرى، چون غالبا جنبه تهمت داشته و انگيزه سياسى و مادى در پشت آن بوده، لزوما حاكى از« واقعيت» نيست و نمى‏تواند ملاك تشخيص عقيده« حقيقى» اشخاص قرار گيرد. توضيح بيشتر آنكه:

قرمطى و قرمطى‏گرى- هم به علت تبليغات سوء دستگاههاى قدرت، و هم به علت كارهاى خلافى كه از قرمطيان سرزده بود- در ذهن بسيارى از مردم عنوانى« مطعون» بود و لذا قدرتمندان حاكم، بويژه ايادى خلافت بغداد، از اين عنوان براى متهم كردن رقبا و متعرضين خود، و كوبيدن آنان بهره مى‏جستند.

در آن روزگاران كه مطامع ارباب قدرت اقتضا مى‏كرد جان و مال افراد( براى پر ساختن خزانه و تثبيت اركان حكومت) مورد تعرض قرار گيرد، قرمطى‏گرى تهمتى بود كه عند الأقتضاء به جميع دوستان اهل بيت عليهم السلام- از جمله شيعيان اماميه- زده مى‏شد.

چنانكه، به نوشته تاريخ بيهقى بر ديالمه رى كه شيعه اثناعشرى بودند، از سوى سلطان مسعود غزنوى عنوان« قرمطى» اطلاق شد تا مستمسكى براى قتل و غارت آنان باشد.

مى‏دانيم كه اصولا تهمت و افترا، از سوى عاملان آن حد و مرزى نشناخته و از قانون معينى تبعيت نمى‏كند و بسته به اغراض مفتريان، هر كسى را حتى اگر كاملا از مورد تهمت، برى باشد، در صورت اقتضا فرا مى‏گيرد. بنابراين، عنوان قرمطى يا قرمطى‏گرى را در مواردى همچون اطلاق آن بر ديالمه رى يا حسنك وزير و فردوسى نبايستى لزوما به معنى اسماعيلى بودن آنان گرفت و از اطلاق عام آن بر ديگر فرقه‏هاى شيعه در تاريخ غفلت جست.

ذيلا به نمونه‏هايى فجيع از كشتار و غارت بيگناهان به تهمت قرمطى‏گرى در خراسان عصر فردوسى اشاره مى‏كنيم. نوشته‏اند:

محمود روزى شنيد مردى اموال فراوان دارد. دستور به احضار وى داد. وقتى او را آوردند، گفت: بلغنا أنك قرمطى( به ما خبر رسيده است كه تو قرمطى هستى!) مرد انكار كرد و گفت: من اموال بسيارى دارم. آنها را از من بگير و اين نسبت را از من بردار!

محمود نيز پس از گرفتن اموال وى، چيزى نوشت كه پاكى اعتقاد آن مرد را تضمين مى‏كرد!

در شرح تعرض افراد فرقه متعصب كراميه به جان و مال مردم نيشابور در همان سالها نيز آورده‏اند:

« در آن اثناء... در ميان اهل اسلام جمعى را به فساد اعتقاد و ميل اهل باطن و الحاد متهم گردانيدند... و به حق و باطل، خلقى به فنا رسيدند...

[ آنان‏] عامه مردم را زبون گرفتند و برايشان كيسها دوختند و از ايشان مال بسيار اندوختند و هر كس كه در معرض توقع ايشان دفعى مى‏داد يا منعى مى‏كرد به الحاد و فساد اعتقاد منسوب مى‏كردند...».

در همين زمينه، داستان حسنك وزير( دست‏پرورده ديرين خود محمود) نيز نمونه گويا و عبرت‏انگيزى است. چه، وى نيز به روزگار امير الحاجى محمود، به جرم خلعت ستاندن از پادشاه فاطمى مصر، از سوى خليفه بغداد متهم به قرمطى‏گرى شد و هر چه محمود مقاومت كرد و گفت كه، وى را ما از كوچكى بزرگ كرده‏ايم و هرگز قرمطى نيست، سودى نبخشيد و خليفه بر نظر خويش( مبنى بر لزوم اعدام حسنك) پاى فشرد تا آنكه پس از مرگ محمود، حسنك را در حضور سفيران خليفه بر دار كردند!

ابيات زير نيز كه فردوسى، ضمن تعريف از داد و دهش محمود سروده، حاكى از جدايى بلكه ضديت او با باطنيان( اسماعيليه) است:

شب و روز خوانم همى آفرين   

بر آن دادگر شهريار زمين‏

همه شهر با من، بدين ياورند   

جز آن كس كه بد دين و بد گوهرند

ابيات فوق، قاعدتا زمانى سروده شده كه هنوز روابط فردوسى با محمود حسنه بوده و ظاهرا دستهاى پرتوان فضل بن احمد اسفراينى( حامى و ممدوح فردوسى) مى‏گردانده است. لذا مردم و شاعر، محمود را دوست مى‏داشته و در آبادى كشور به وى اميد بسته بودند.

نكته قابل دقت در ارتباط با بحث ما آن است كه، شاعر مى‏گويد من و مردم شهر آفرينگوى محموديم و فقط« بددينان» با وى مخالفند.

واژه« بددين» بيشتر بر« قرمطيان» اطلاق مى‏شد كه از ابتداى ظهور محمود، در خراسان با وى درگيريها داشتند و محمود، از آنان( و به اسم آنان) اشخاص زيادى را كشت و غارت كرد. اگر حدس ما در انطباق عنوان« بددين»( در بيت فوق) بر قرمطيان صحيح باشد اين شعر بروشنى حاكى از مغايرت بلكه تضاد استاد طوس- در عقيده و روش- با اسماعيليان است كه( چنانكه از كتاب نقض و ديگر متون كهن آن روزگاران برمى‏آيد) بين شيعيان اثناعشرى با ايشان( يعنى قرمطيان و اسماعيليان) چالشى عميق و ريشه‏دار وجود داشته است.

حتى مى‏توان گفت يكى از عللى كه ارتباط فردوسى با محمود را كاملا قطع كرده و وى را از حالت گلايه و شكواى آرام، به پرخاشى سخت و كوبنده عليه محمود( هجونامه) واداشت، همين تهمت قرمطى‏گرى از سوى محمود به شاعر بود، كه در عرف زمانه، خود حاوى بس نسبتهاى زشت بود. چنانكه در هجونامه مى‏خوانيم:

كه بد دين و بد كيش خوانى مرا   

منم شير نر، ميش خوانى مرا...

نوشتن دیدگاه


دستاوردهای هموندان ما

بارگذاری
شما هم می توانید دستاوردهای خود در زمینه ی فرهنگ ایران را برای نمایش در پهرست بالا از اینجا بفرستید.
 

گزینش نام برای فرزند

 

نگاره های کمیاب و دیدنی

XML